دو روز قبل یک خواننده قدیمی به نام حبیب در روستایی شمالی در مازندران به رحمت خدا رفت. خواننده ای که پیش از انقلاب میخواند اما در آثارش نه هیچ کار غیراخلاقی بود و نه سیاسی. اصلا علاقمند به سیاست نبود. از سوی دیگر چون روحیه ای مذهبی داشت تلاش میکرد وارد مسائل غیراخلاقی هنر نشود و همین هم باعث میشد تا باوجود کلاس بالای کار او چندان که باید درجرگه خوانندگان طراز اول قرارش ندهند و همیشه روی سکوی دوم قرارش دهند.

دوستی که پیش از انقلاب برای گروه حبیب درامز میزد چند سال پیش خاطره ای از او برایم گفت که به شدت عجیب بود : میگفت رابطه من و حبیب از همان دیدار اول به‌خاطر یک اتفاق به اندازه‌ای محکم شد که دیگر از آن پس همیشه با او بودم.
 

مهمان «حبیب» خداست
 

میگفت : من از آنجا که خانواده ای معتقد به مذهب داشتم به آنها نگفته بودم که وارد موسیقی شده ام. فضای موسیقی آن زمان هم کثیف و ناسالم بود. این بود که در صحنه موسیقی سعی میکردم همرنگ آنها باشم و مراقب باشم از زمینه مذهبی ام چیزی نفهمند. از سوی دیگر بیرون از کنسرت مثل خودم باشم. نه مثل یک موزیسین لاقید. چراکه از آن فضا متنفر بودم و صرفا به خاطر حرفه و تخصصم در آنجا کار میکردم.

میگفت یکبار در زمان استراحت میان دو بخش برنامه، دیدم همه توی اطاق هستند جز حبیب. یکی از بچه ها که داشت سیگار می‌کشید و .... میخورد پرسیدم حبیب کجاست؟ پوزخندی زد که: لابد دنبال همان متحجر بازیهای خودش رفته باز..

میگفت دنبالش که رفتم دیدم در اطاق کناری سجاده پهن کرده و مهر و تسبح و به نماز ایستاده است. 
 

مهمان «حبیب» خداست
 

میگفت از آنروز وقتی دیدم او از هیچ چیز نمیترسد و حتی در آن فضای کثیف هم قامت می‌بندد و پای اعتقادش می ایستد، من هم دیگر چیزی را مخفی نمیکردم. دیگر نمیترسیدم که بگویند خانواده اش مذهبی است و مسخره ام کنند. دیگر جلد حبیب شده بودم...

حالا دست حبیب محبیان از دنیا کوتاه است. دست مردی که سال 89 بودن در خارج از کشورش را تاب نیاورد و به کشورش بازگشت. حبیب از همان روزی که برگشت می‌دانست که ممکن است مجوز نگیرد و اجازه ندهند کنسرت برگزار کند. خودش می‌دانست که رفتنش اشتباه بوده است. میدانست که از همان اول باید در کشورش می‌ماند و لس‌آنجلسی نمیشد. اما اشتباه کرده بود و رفته بود. آدم هم جایز الخطاست. میدانست که رافت اسلامی شامل حالش خواهد شد. این بود که پیه همه چیز را به تنش مالید و بازگشت. 

حبیب همانطور که خودش هم حدس می‌زد و گمان می‌کرد هیچگاه اجازه برگزاری کنسرت را نیافت. اگرچه یکی دو قطعه خواند اما هرگز موفق نشد مجوز بگیرد. با این وجود هیچگاه اعتراضی نکرد و تلاش میکرد تا در مسیر قانون دوباره خودش را اثبات کند. او در یک روستای شمالی رحل اقامت افکنده بود و بی سرو صدا کار میکرد. تصمیم گرفته بود آنقدر مقاومت کند تا دوباره به جرگه خواننده ها و آهنگسازان مجاز بازگردد.

حبیب 63 ساله اگرچه شاید از بعضی چیزها ناراحت بود اما باز آرام کارش را میکرد. ناراحت بود از این که مثلا یک خواننده زیرزمینی میرود اجازه میگیرد روی ناو دماوند درباره انرژی هسته ای بخواند و او باید خاموش بماند. از اینکه فلان خواننده لس آنجلسی با شرط و شروط و منت قبول میکند که بازگردد و او...
 


 

حبیب محبیان، خواننده‌ای که همیشه مقید به اخلاقیات بود و کشورش را دوست می‌داشت تا لحظه آخر حیات مقاومت کرد. تا وقتی اجل در ماه مبارک رمضان به دلتنگی‌ها و تنهایی‌های شبانه این مرد پایان بخشید.