شاهرخ شاهی: وسط عملیاتهای انتحاری بودم!
امنیت موجود در ایران را با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم. درست است که مشکلاتی وجود دارد که در همه دنیا هست اما امنیت یک کشور بزرگترین داشته آرامش بخش آن است و شخصا دست تمام کسانی امنیت ما را تامین می کنند، بی آنکه بخواهند دیده شوند، می فشارم.
دریک دهه اخیر جوانهای زیادی وارد عرصه بازیگری شدهاند که برخی از آنها خیلی زود از این عرصه خداحافظی کردند ولی برخی دیگر بودهاند که نه تنها درخشان بوده و در آثار موفقی حضور داشتهاند، بلکه آنقدر پرکار بودهاند که در زمره با تجربههای این حرفه قرار بگیرند. نیما شاهرخ شاهی یکی از این جوانهاست که البته حالا مرز پختگی را رد کرده و جدا از بازیگری، به شدت به زندگی شخصی، سلامتی، ورزش، تغذیه، پوشش و حواشی زندگیاش اهمیت میدهد. به گزارش ایده آل او که به تازگی سریال « بیمار استاندارد » را در پخش داشته است، از تجربههای اخیرش در بازیگری و حملات انتحاری اخیر پاریس میگوید.
تعطیلات با طعم حمله انتحاری
یکی از اتفاقات جالبی که برای من افتاد این بود که در چند سال اخیر سه بار که مسافرت خارج از کشور بودم در محلهایی نزدیک به حملات تروریستی حضور داشتم؛ دو بار در پاریس و یک بار اخیر هم در ترکیه. یک بار در پاریس بودم . سال بعد نیز در همان محدوده زمانی باز هم پاریس بودم که به هشت نقطه حمل انتحاری شد. امسال هم که ترکیه بدوم و میدان تقسیم را زدند.
امنیت بی مانند ایران
به این موضوع حتی در صفحه اینستاگرام اشاره کردم که امنیت موجود در ایران را با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم. درست است که مشکلاتی وجود دارد که در همه دنیا هست اما امنیت یک کشور بزرگترین داشته آرامش بخش آن است و شخصا به خاطر وجود این امنیت از تمام کسانی که زحمت میکشند و بی سرو صدا بی آنکه بخواهند دیده شوند و تنها برای حفظ جان مردم، جان خود را به خطر میاندازند تشکر می کنم و صمیمانه دست آنها را میفشارم.
105 فیلم در 15 سال
دلم می خواهد آنها که میگویند نیما شاهرخ شاهی فیلم های سوپر مارکتی کار میکند بگویند حاضرند هزینههای زندگی مرا تقبل کنند که من به جای سالی 5 فیلم یک فیلم کار کنم؟ هیچکس نمی تواند در مورد زندگی شخص دیگری تصمیم بگیرد چون جای او نیست. امروز تنها برای یک عمل جراحی ساده باید هزینه زیادی پرداخت کرد آیا کسی میآید این هزینهها را پرداخت کند؟ آن هم در کاری مثل کار ما که هر لحظه ممکن است فید شوید چون آینده کاری مطمئنی نداریم. چندی پیش برای یک کار مجبور شدم رزومهام را ارائه کنم که دیدم در مجموع چیزی حدود 104 یا 105 کار داشتهام. خب این تعداد کار یعنی با دستیاران بسیاری آشنا میشوی که اگر نوع کار حرفهای، تواناییها و ویژگیهای تو را ببینند می توانند تو را به کارهای خوب دیگر معرفی کنند. اولویت من هم انجام دادن کار خوب است اما در این تعداد کار حتما کار ضعیف هم هست اما نیت اولیه من بازی در کار بد نبوده. با من درباره بازیگرانی که قرار است با هم همبازی شویم صحبت میکنند و قرار داد امضا می شود، اواسط کار میبینم که خود سرمایهگذار یا آشنای وی در حال گریم شدن است! من در یک کار رسانهای بازی کردم که هشت نفر از اعضای خانواده سرمایهگذار در آن کار بازی کردند.
سریال غیر استاندارد یا بیمار استاندارد
بعد از سریال « موج و صخره » ، سریال « بیمار استاندارد » دومین کار مناسبتی من برای ایام عید بود و امسال هم برنامه ریزی ساخت مجموعه به گونهای بود که قرار دادمان تا تعطیلات هم ادامه داشت. راستش تیم کار، بازیگران و ترکیب عوامل آن را دوست داشتم. البته داستان سریال به گونهای بود که اگر یک قسمت آن را نمیدیدید، داستان را از دست میدادید و چنین فضای مجموعهای برای ایام عید که به هر حال مردم ممکن است در دید و بازدید، تفریح و گردش باشند به نظرم چندان مناسب نیست. اما در مورد خود کار به نظرم یک سریال خوش ساخت بود و من واقعا از کار با آقای آقاخانی لذت بردم که بسیار خوب میدانستند که چه کاری انجام میدهند. اما بی تعارف باید گفت سریال سازی برای عید بسیار سخت است و حتما باید چیزهایی در آن باشد که مردم را جذب کند. من خودم واکنش های مختلفی را شاهد بودم؛ مثلا بعضیها آن را دوست داشتند و میگفتند کار شیرینی است اما بعضی ها نتوانستند ارتباط لازم را با کار برقرار کنند.
سال پر کار 94
سال گذشته خدا را شکر از نظر کاری برای من سال بسیار خوبی بود 13 کار انجام دادم که 5 کار سینمایی و سریال و باقی هم کارهای رسانهای بود. نتایج کارهای سینمایی را باید هنگام اکران فیلمها دید. یکی، دو کار برای جشنواره رفت اما به هر حال وقتی قرار است تنها 24 فیلم از مثلا 70 فیلم انتخاب شود دیگر باید به شانس رو کرد. اما فارغ از این ماجرا معتقدم در کل، سینمای ما حال خوشی ندارد و سینمایی مریض و بد حال است.
جمله معروف پول نداریم
بسیار خوشحالم که فیلم های اکران عید فروش خوبی داشتند و این اولین بار است که گویا همه فیلمهای پخش شده در عید فروش میلیاردی را تجربه کردهاند. خب، این جای شکر دارد. وقتی کارها فروش بیشتری داشته باشند، میزان تولید هم بالا میرود و عوامل بیشتری سر کار خواهند بود. آن هم در حالی که سرمایهگذارها و تهیه کننده ها قدرت ریسک شان برای فیلمسازی کمتر شده است. در حالی که وقتی وارد هر پروژهای میشوید اولین جملهای که میشنوید این است که پول نداریم! همین که کارهایی ساخته شود تا چرخ سینما بچرخد جای امیدواری است؛ مثلا خوشحالم کارهایی ساخته میشود که گیشه خوبی دارند؛ مانند فیلمهای عطاران که هنرمند محبوب من است.
خوش به حال پولدارها
دهه 60 و 70 و حتی از سال 80 تا 85 فیلمهایی ساخته شد که در یادها ماند اما همین حالا شما نگاه کنید طی یک دهه اخیر چه فیلمهایی ساخته شده که در ذهنها مانده باشد و نام چند فیلم را به خاطر میآورید؟ همه ما دوست داریم کارهای خوب انجام دهیم اما وقتی منبع درآمد بسیاری از ما همین سینما و رسانه است باید کار کرد تا زندگیمان بگذرد. خوش به حال کسانی که درآمدهای دیگری دارند و سعی میکنند در سینما با وسواس و فراغ بال انتخاب کنند اما یادمان نرود کمتر دیده شدن فراموشی هم میآورد. دست کم باید سالی یک سریال داشته باشید تا در ذهن مردم بمانید. اما اگر خیلی گزیده و کمتر کار کنید ممکن است زمانی برسد که دیگر اصلا کار نکنید.
سفره ای برای همه
من آمدن سرمایهگذارها را به روند فیلمسازی بد نمیدانم. برای مثلا شنیدهام تلویزیون ساخت تله فیلم را کنسل کرده است. خب، میدانید بابت این کار چه میزان از عوامل بیکار شدهاند. آنها هم زندگی دارند و محتاج هستند، اگر زنگ بزنید حاضر هستند با نصف قیمت قرار داد قبلیشان کار کنند ولی فقط سرکار باشند. این در حالی است که تولید کم شده اما ورود آدمهای غیر حرفهای زیاد... من میگویم دم آنهایی گرم که در این فضا پول میآورند؛ حتی اگر خود یا آشنایانشان نیز در کار باشند چون آنها سفرهای پهن میکنند که یک عده از آن نان میخورند ولو به این قیمت که ممکن است کار نفروشد. توقیف شود،بد اکران شود و ... در حالی که میتوانند به راحتی پول را در بانک بگذارند و بدون هیچ دغدغهای سود آن را بگیرند.
در قالب همه آدمها
من یک زمانی وسواس زیادی برای انتخاب داشتم اما واقعیت این است که نمیشود به این اشکال زندگی را ادامه داد و شما به راحتی فید میشوید. من دوست دارم نقشهای مختلفی را بازی کنم و این شانس را داشته ام در قابل یک بازیگر جای آدمها و مشاغلی باشم که در حالت عادی امکانش نبود. دوستانی داشتم که مدام میگفتند نیما چرا اینقدر در کارهای سوپرمارکتی بازی میکنی اما قسم میخورم زنگها و پیامهای آنها هست که میگویند راستی اگر جایی کاری بود به ما هم خبر بده! خدا را بسیار شکر میکنم که این عزت را به من داده که دستم جلوی کسی دراز نباشد.
امان از دوربینهای مخفی
شغل بازیگری در عین داشتن مزایای بسیار، معایبی هم دارد. اما وقتی شما این کار را قبول کردید و به آن متعهد شدید باید حواستان را جمع کنید چون آدمها به راحتی شما را قضاوت میکنند و مدام باید هر جایی مراقب باشید. اما شخصا میگویم وقتی پول این کار را گرفتهام باید اینها راهم بپذیرم. من خودم معتقدم اصلا پول همین سختی های کار را هم دارم میگیرم. اسمش سلبرینی است، ستاره است یا هر چیزی ؛ این ماجرا برای مردم جذاب است اما نحوه برخورد مردم مهم است. مردمی هستند که بسیار محترمانه از شما عکس میخواهند یا امضا یا صحبتی دارند و ... اگر در آن حالت شما محترمانه برخورد نکنید مشکل از شماست. اما گاهی نشستهای و مشغول غذا خوردن هستی ومتوجه میشوی یک نفر بیاجازه از شما عکس و فیلم میگیرد. این برخورنده است، باغ وحش که نیست. این دیگر یک بحث فرهنگی است که به زندگی دیگران نباید بی اجازه سرک بکشیم.
زندگی بدون حاشیه
راستش من قدر همین موقعیتی را که خدا به من لطف داشته می دانم و در این سالها سعی کردهام جزو بی حاشیهترینها باشم. تنها جایی که ممکن است دیده شوم در محل فیلمبرداری کارم است و تمام تمرکزم را روی شغلم گذاشتهام. کارم عشق می ورزم و خدا را شکر میکنم در کاری هستم که واقعا دوستش دارم؛ برای همین دلم نمی خواهد آن را با حاشیه خرابش کنم. البته ذات بازیگری طوری است که حتی اگر هم نخواهید ناخود آگاه گاهی حاشیه سراغت می آید. به هر حال اوایل کار ناپخته هستی اما کم کم تجربه پیدا می کنی و با تیز هوشی به شکل درستی رفتار خواهی کرد.
مهندس اما بدون شغل دوم
من مهندس عمران هستم و هفت سال در رشته خودم کار کردم. اما چندین سال است به صورت حرفه ای بازی میکنم و به نوعی الان شغل اصلی من بازیگری است در بازیگری با این حجم کار دیگر فرصت ندارم دو کار را همزمان انجام بدهم و معتقدم برای موفق شدن نمی توان در دو کار بود. آدمهای موفق تنها روی یک کار خود فوکوس میکنند. اگر بالای سر کارت نباشی کار به شکل درستی انجام نمیشود و به موفقیت هم نمیرسی. من الان حدود 15 سال است در این حرفه هستم و نه از حرفهام طلب دارم و نه از خدا و اتفاقا برای داشتههایم شاکر هستم. دنبال بیزینس و کار دیگر هم نیستم. اگر کار نبود دوباره خدا را شکر رشتهای دارم که به آن رجوع کن. البته همیشه به خودم میگویم شاید امسال سال آخری باشد که من کار دارم و شاید امسال دیگر کسی به من کار ندهد؛ برای همین همیشه آمادهام.
مرگ خاص آدمهای معروف
چیزی درباره شهرت هست که جالب است؛ البته خودم را نمیگویم چون خودم را به آن شکل آدم مشهوری نمیدانم. میگویند آدمهای سرشناس دو مرگ دارند؛ یکی مرگ طبیعیشان و یکی هم زمانی که به پایان دوران اوج خود میرسند. نمونههایش را زیاد دیدهام و برای همه این اتفاق رخ میدهد و باید با دیدن آن به خودمان بیاییم. چیزی هست که باید پذیرفت. معدود آدمهایی را داریم که بعد از 20 سال همچنان استار هستند و نقش اول بازی میکنند. من به زندگی بدون شهرت هم فکر کردهام تلاشم برای پیشرفت کردن است.
دور دنیا از سوئد
خواهرم سوئد زندگی میکند و ناخودآگاه وقتی به آنجا میروم به جاهای دیگر هم سر میزنم. به هر حال ویزا که داشته باشی میتوانی راحت به کشورهای مختلف همجوار سفر کنی و چند جا را از نزدیک ببینی. معتقدم فشاری که در یک سریال یا بعضی کارهای سینمایی روی بازیگر است آنقدر سخت است که گاهی با یکی دو هفته استراحت هم از بین نمیرود. من خودم بشخصه با سفر رفتن به این تعادل روحی میرسم. اتفاقا برعکس آنچه بسیاری گمان میکنند، سفر گران نیست. خب، دست کم من خودم آن طرف جایی دارم و هنگامی که به خانه خواهرم میروم پول هتل نمیدهم اما باز هم میتوان با فکر درست از هزینههای سفر کم کرد و لذت برد. گرچه باز هم همه چیز بستگی به میزان درآمدها دارد. اگر خارج هم نشود در خود ایران میشود دیدنی های بسیاری را دید و سفرهای زیبایی داشت. به نظرم آدم باید از خانهاش بیرون بزند و دنیا را تماشا کند. من عاشق مسافرتم و دلم میخواهد جاهای جدید را ببینم.
ورزش و قسط آخر
من ورزش میکنم و به شدت حواسم به سلامتیام هست. به نظرم وقتی سلامتی نباشد روز مرگ یک بازیگر است. همین حالا هر کاری انجام میدهی قسط آخرت را نمیدهند، سلامت که نباشی نمی توانی حتی بروی پولت را زنده کنی.
یک توصیه پزشکی از یک کارگردان
سرکار « شبکه » که آخرین ساخته مرحوم ایرج قادری بود این شانس را داشتم که در خدمت ایشان باشم. یک بار به من گفتند اینکه با این شدت کار می کنی، شب نمی خوابی ،خودت را به زور بیدار نگه می داری، نوشابه انرژی زا میخوری و ... خوب نیست. من گفتم فعلا جوان هستم و بدنم می کشد اما ایشان به من جملهای گفتند که در ذهن من ماند اینکه : «تک تک این ساعتهای کم خوابی، این استرسها و این فشارها بعدها بیرون میزند و سن که بالا برود خودش را نشان میدهد» به همین خاطر سعی کردم سبک زندگی درستی داشته باشم. اگر سرکار نباشم ساعت 9 بیدارم و شب هم زود میخوابم. حتما روزانه ورزش میکنم. در مسافرت استراحت میکنم، چون آشپزی را دوست دارم حتما برای خودم غذای سلامت تهیه می کنم و همیشه از سالمترین مواد استفاده میکنم. گاهی که مسافرت میروم با جان و دل غذای چرب هم میخورم چون میدانم که با ورزش آن را میسوزانم. شیر زیاد میخورم چون هوا به شدت آلوده است. همه معضلات از چاقی دور شکم شروع میشود؛ برای همین گوشت قرمز مصرف نمیکنم و وزنم را کنترل میکنم. این گونه مانع اتفاقات بد برای سلامتیای میشوم.
موسیقی فقط عشق و امید
زمانی که برای سامان مقدم فیلم « مکس» رابازی کردم کلیپی در کار داشتم که در آن رپ میخواندم و خب، این کلیپ از کلیپ سایر بازیگران آن کار بیشتر دیده شد و البته آن موقع رپ خواندن هم خیلی مرسوم نبود. همان زمان پیشنهادهای خوانندگی نداشتم. اما برعکس شنیدن موسیقی را دوست دارم. موسیقی روح آدم را آرام میکند. آهنگهای غمگین با کلام تلخ را گوش نمیدهم. پاپ ایرانی درست و حسابی را دوست دارم؛ مثلا وقتی سیروان خسروی « دوست دارم زندگی رو » می خواند و در کنسرت 5 هزار نفر با او این را میخوانند، حال خوبی به آدم دست میدهد.
انگیزه با دوستان خوب
دوستان من دو دستهاند؛ بعضی هایشان وقتی مشکلی برایم پیش میآید و به آنها میگویم، یک دفعه میگویند بدبخت شدی، چرا این کار را کردی و... و طوری رفتار می کنند که بدتر خودت را میبازی اما گروه دیگری از دوستانم هستند که میگویند خب بعدش؟ میگویم مشکل من این است و آنها اصلا بی توجه به حرف من می گویند خب، اینکه چیزی نیست و حتی شده به دروغ به من میگویند که برای خودشان هم پیش آمده و هیچ اتفاق بدی هم نمیافتد.
روزنامه خوان حرفهای
واقعا برای مطالعه وقت ندارم اما یک روزنامه خوان حرفهای هستم، به خصوص روزنامههای ورزشی و در این زمینه اطلاعات بسیار فوق العادهای دارم که باعث تعجب خودم هم شده است. الان دیگر با آمدن تلگرام میتوانی به راحتی در جریان همه چیز باشی و الزاما حتی خبرها را هم لازم نیست به شکل مطالعه روزنامه و مجلات دنبال کرد.
خوشبختی در چیزهای کوچک
همیشه بدترین اتفاقات زندگی را بهترین اتفاقات میدانم و این برای من شعار نیست. خیلی هم سخت است. وقتی ماجرایی پیش میآید به سختی می توانم آن ر ا بپذیرم اما بعد به داشته هایم فکر میکنم. گاهی چشم که باز میکنم شاکرم که زندهام و میتوانم ببینم، راه بروم، بنویسم، بخوانم و ... همیشه میگویم می توانست از این بدتر هم شود. خوشبختی را در لمس چیزهای کوچک میبینم و در چیزهای خاص و عجیب نیستم از نظر من خوشبختی یعنی حال خوب، حتی سعی میکنم با کسانی باشم که به من انرژی مثبت میدهند و حال مرا بهتر میکنند. من زندگی را دوست دارم.
ارسال نظر