عبدالرحمن بن سیابه گفت: در یک سالی با مقداری پارچه برای فروش، به مکه رفتیم، و کارم کساد شد. دیگران به من گفتند: کالاها را به سوی مصر بریم و آن را به کوفه یا یمن برنگردانیم. و نظرات گوناگونی در این مورد دادند و بعد از برگشتن از عرفات در مکه به محضر امام کاظم(ع) شرفیاب شدم و نظرات مختلف دوستان را به اطلاع ایشان رساندم و گفتم‌: جانم به فدای شما! نظر شما چیست تا که آن را به من بفرمایید.
 
ایشان به من فرمود: بین مصر و یمن یکی را انتخاب کن سپس امورت را به خداوند عز و جل بسپار و هر شهری که قرعه به نام آن درآمد به آن جا برو. گفتم‌: جانم به فدای شما! چگونه قرعه‌ بزنم؟
 
ایشان فرمودند: بر یک ورقی بنویس:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، بارالها! تو آن خدایی هستی که خداوندی غیر تو نیست و عالم و دانا بر عیب و آشکار هستی. تو دانا هستی و نم از تو می‌پرسم، کدام برای من بهتر است تا با توکل نمودن بر تو به آن عمل کنم. سپس به خواست خداوند مصر را در آن ورق بنویس و برگه دیگری بردار و همین دعا را بنویس سپس یمن را در آن بنویس، سپس در کاغذ دیگری بنویس که به هیچ شهری نروم، سپس این ورقه‌ها را جمع کن و با یکدیگر مخلوط نما و آن‌ها را به یکی از دوستانت بده تا یکی از آن‌ها را بردارد و هرچه که بیرون‌ آمد پس به خداوند عز و جل توکل نما و به آن عمل کن. انشاءالله».
 
همچنین امام باقر(ع) فرمود: هرگاه امام سجاد(ع) قصد حج یا عمره یا آزاد کردن برده‌ای یا خرید و فروشی را می‌نمود، وضو می‌گرفت و دو رکعت نماز استخاره می‌خواند و در نماز سوره رحمن و حشر را می‌خواند و بعد از نماز دویست مرتبه از خداوند عز و جل خیر مسألت می‌نمود سپس سوره توحید، ناس و فلق را می‌خواند و می‌فرمود: 
 
«بارالها! قصد انجام دادن کاری را دارم که تو به آن عالم هستی و اگر می‌دانی که آن خیری برای دین و دنیا و آخرتم است برایم مقدر گردان و اگر می‌دانی که آن شری برای دین و دنیا و آخرتم است پس مرا از آن منصرف گردان. پروردگارا! راه هدایت را به من عطا فرما چه آن را بپسندم و چه نپسندم، به یاری «بسم الله الرحمن الرحیم» و خداوند عز و جل هرچه بخواهد همان است و حول و قوتی جز با یاری خداوند عز و جل نیست و او مرا کفایت می‌نماید و چه سرپرست و وکیل خوبی می‌باشد». سپس تصمیم می‌گرفت و آن را انجام می‌داد.