سومین نشست از سلسله نشست های «بازخوانی هنر و ادبیات عدالت و سرمایه داری در ایران» به همت جنبش فکری هنری «سینما انقلاب» برگزار شد. در این نشست ضمن بررسی داعیه عدالتخواهی در سینمای قبل از انقلاب در ایران روند این عدالتخواهی در سینمای بعد از انقلاب نیز بررسی شد.

دست‌اندرکاران جنبش فکری فرهنگی «سینما انقلاب» معتقدند که پس از گذشت ۳۷ سال از آغاز انقلاب اسلامی سایه گفتمان سرمایه داری و الگوسازی های آن، مانع پیشرفت حقیقی کشور در بسیاری از عرصه ها شده است. از طرف دیگر نوعی خلاء در ارایه الگویی از عدالت در مسیر پیشرفت کشور در عرصه های گوناگون به صورت جدی دیده می شود و به نظر می رسد مهمترین و مغفول ترین مرحله در مسیر عدالت و پیشرفت گفتمان سازی و الگوسازی آن است که احیای آن در ادبیات و هنر به عنوان میدان‌دار و پرچمدار گفتمان ها، تاثیر بسیاری می تواند در میان ملت ها داشته باشد.

در این سلسله نشست‌ها که با حضور محمدصادق کوشکی عضو هیات علمی دانشگاه تهران و پژوهشگر و سعید مستغاثی منتقد و پژوهشگر سینما برگزار شد به تاریخ شکل گیری سینما در ایران، افراد و گروه های موثر در گسترش سینما و همچنین سینمای بعد از انقلاب پرداخته شد.

ذر قسمت اول از ورود سینما با فاصله ای کم از غرب به ایران سخن گفته شد و اینکه سینما ابزاری می شود تا جامعه ای که در نظر عده ای سنتی و عقب افتاده است به سرعت غربی و مدرن شود. در قسمت دوم نیز به این پرداخته شد که هیچ پدیده مدرنی در ایران به اندازه سینما به سرعت نتوانست در کشور و در میان مردم گسترش پیدا کند چراکه از همان ابتدا به شکلی هدفمند و هوشمندانه پیگیری شد.

در آخرین قسمت از این نشست درباره داعیه عدالتخواهی سینما در قبل و بعد از انقلاب سخن گفته می شود.

این میزگرد را در زیر می خوانید:

*شما معتقد هستید سینما به عنوان یکی از مهمترین مظاهر تمدن غرب هدفمند و هوشمندانه وارد ایران شد و رواج پیدا کرد. آیا این نوع سینما داعیه عدالتخواهی هم داشت؟

کوشکی: در آن زمان بخش زیادی از مردم جامعه ما تبعیض‌ های فاحش بین شمال و جنوب شهر را می‌ دید و لمس می‌کرد. بسیاری از مردم از روستاها به شهرهای بزرگ آمده بودند و با کارگری و دستفروشی زندگی می‌کردند و می‌دیدند که عده‌ای از خانه‌های بزرگ، ماشین و امکانات مرفه برخوردار هستند. از دهه ۳۰ به بعد تقابل وحشتناکی به وجود آمد و درآمد نفت که توسط حکومت پهلوی دوم به جامعه تزریق شد، تقابل فاحش بین فقیر و غنی را بیشتر کرد.

در جنوب تهران محله‌ای به نام گود خزانه بود که ده‌ها هزار نفر را شامل می شدند، مردم در این محله قوطی‌های حلبی را می‌چیدند و در آن زندگی می‌کنند. جایی که به حلبی‌آباد معروف بود و یک شیر فشاری در منطقه وجود داشت که همه از آن برای آب استفاده می‌کردند.

سینما در آن زمان داعیه عدالتخواهی نداشت اما این تقابل را نشان می‌داد و نسل جوان جذب این سینما می‌شد. حرف این سینما مثل یک ماده مخدر عمل می‌کرد. سینما می‌دانست جامعه تشنه عدالت و از تبعیض گریزان است اما همیشه این تبعیض را به شکل اغراق‌آمیز در فیلم‌ها نشان می‌داد یعنی در فیلم‌ها از یک دختر پولدار و در مقابلش پسر فقیر و یا برعکس استفاده می‌کرد.

مستغاثی: که مایه این نوع فیلم‌ها را هم از سینمای هند گرفته بود.

کوشکی: در کنار آنچه نشان می‌داد یک حرکت سیاسی هم داشت و برای اینکه فشار مردم به آنچه به تصویر کشیده می شود به حکومت پهلوی نرسد (چون فشار تبعیض می‌توانست جامعه را به انفجار برساند) در فیلم خطاب به مردم می‌گفت مطمئن باشید که یک روز فقر شما هم تمام می‌شود و می‌توانید پولدار شوید. دوم اینکه در سینما انتقام های کاذب گرفته می شد و نشان می‌داد که یک فرد فقیر یک شبه به یک فرد پولدار تبدیل می‌شود. به طور مثال نسل جوان به سینما می‌رفت و می‌دید که یک جوان برآمده از طبقه فقیر یکباره ۱۰ ثروتمند را نابود می‌کند و قهرمان و پیروز نهایی فیلم می‌شود. جوان فقیر وقتی اینها را می‌دید احساس آرامش و رضایت می‌کرد و سینما به نوعی مثل یک ماده مخدر عمل می‌کرد و جوانان وقتی از سینما بیرون می‌آمدند کینه و نفرتشان نسبت به طبقه ثروتمند خالی می‌شد.

جالب اینجاست که در سینمای فیلمفارسی طبقه پولدار عنصر منفی بود. طبقه پولدار مثبت کم داریم عموماً قهرمانان جنوب شهری هستند که مظهر معرفت و جوانمردی هستند و آنها هستند که افراد ثروتمند را تحقیر می‌کنند که هیچ جوانمردی و معرفتی ندارند. این شیوه از نمایش فقیر و ثروتمند باعث می‌شد جوان جنوب شهری که پر از کینه و بغض نسبت به افراد شمال شهری بود در سینما تخلیه شود. ما به ظاهر دعوای فقیر و غنی را در فیلم‌ها می‌دیدیم اما هیچ‌گاه سینما علت و چرایی فقر فقیر و ثروت شخص پولدار را بیان نمی‌کرد و یا حکومت این فاصله را از بین نمی‌برد. حکومت این میان اصلا مطرح نمی‌شد و تنها بخت و اقبال مقصر بود. بنابراین از عدالت در سینمای قبل از انقلاب نمی‌توان حرف زد هر چند که من بعد از انقلاب هم عدالتخواهی در سینما ندیدم.

*آقای مستغاثی! آقای کوشکی گفتند عدالتخواهی در سینما دیده نمی‌شد. سوال من این است که آیا در گروه‌های چپ و کمونیست‌ها این مفهوم دیده می‌شد.

مستغاثی: ابتدا تکمله‌ای بر سخنان آقای دکتر کوشکی بیان کنم. یکی از مواردی که در فیلمفارسی وجود داشت این بود که سرمایه‌داری را مشروع نشان می‌داد. به طور مثال ممکن بود سرمایه‌دارها دچار فراز و نشیب شوند اما در نهایت دوباره به زندگی ابتدایی خود بازمی‌گردند. در این فیلم ها علی‌ بی‌غم را هم به عنوان نماینده یک انسان قانع می بینیم که با آنچه که دارد خوش است و با همان نان و آبگوشت هم کیف می‌کند. این نمادها در فیلم‌های «آقای قرن بیستم»، «قهرمان قهرمانان» و حتی «سلطان قلب‌ها» وجود دارد و در «سلطان قلب‌ها» می‌بینیم که فردین که همان علی بی‌غم است خودش پولدار می‌شود و نشان می‌دهد در این جامعه اگر شخص جُربزه داشته باشد می‌تواند از یک راننده کامیون به یک خواننده تبدیل شود.

کوشکی: البته این ثروتمند شدن بر اساس تصادف و بخت و اقبال است.

مستغاثی: بله و نشان دهنده این است که هر فردی می‌تواند در آن موقعیت قرار بگیرد و دختر بخت برگشته فقیر را هم در کنار خود خوشبخت کند. این فیلم‌ها افراد فقیر را به راحتی به خانه‌های بزرگ و محیط سرمایه‌داری می‌برد و عدالتخواهی در این سبک فیلم‌ها معنایی نداشت. موج نو که با نگاه چپ آمریکایی و با نگاه فرح وارد سینمای ایران شد، سعی کرد تا اندازه‌ای منفی بودن اشراف مَنشی را نمایش دهد که باز هم نمی‌توان این نگاه را منتج به عدالتخواهی در سینما دانست.

کوشکی: در آن زمان اگر هم فیلم مارکسیستی وجود داشت به معنای عدالتخواهانه آن نبود.

مستغاثی: درواقع اگر هم مارکسیست بودند همان روشنفکران دربار بودند.

کوشکی: امام خمینی(ره) تعبیری دارند که عده ای از روشنفکران را چپ‌های آمریکایی می‌نامیدند یعنی این افراد تنها شعار مارکسیست‌ها را می‌دهند و از طبقات فقیر حمایت می‌کنند اما وقتی به چهره فرد نگاه می‌کنید مشخص است که از یک طبقه ثروتمند و سرمایه‌دار است. این افراد از خوراک طبقه مرفه مثل آناناس بهره‌مند بودند و منازلشان در شمال شهر بود. به‌هرحال چپ‌گرایی برای بسیاری نوعی پُز روشنفکری است. در دنیا هم که نگاه کنید از دهه ۶۰ میلادی تا ۸۰ مد و پُز روشنفکری همان چپ‌گرایی است و به طور مثال دانشجویان در فرانسه برای تبعیت از مُد، چپ‌گرا می‌شوند اما این چپ‌گرایی در حدی نیست که مثل چه‌گوارا به دنبال مبارزه بروند.

مستغاثی: کمپانی رابرت ردفورد فیلمی درباره چه‌گوارا می‌سازد و بسیاری از کمپانی‌ها در همین راستا لیوان و یا کالاهایی با اسم «چ» می‌سازند در حالی که اصلاً با تفکر خود چه‌گوارا سنخیت ندارد.

کوشکی: این همان تفکر سرمایه‌داری است که چه‌گوارا را هم تبدیل به کالا می‌کند و می‌فروشد. در دهه ۵۰ فردی در ایران پیدا می‌شود که بهایی است و گرایشات مارکسیستی دارد و در سینمای فیلمفارسی چپ‌ترین فیلم‌ها را او ساخته است. این شخص فیلمی را در بستر تضاد بین فقیر و غنی می‌سازد که شاید نسبت به فیلم‌های زمان شاه مارکسیستی‌ترین آثاری باشد که می‌خواهد سرمایه‌داری را هم محکوم کند. این فیلم‌ تا چند سال پس از ساختنش فاسدترین فیلم سینمای ایران است. فیلمی که به طور غیرمستقیم می‌خواهد سرمایه‌داری را محاکمه کند، از لحاظ اخلاقی زشت‌ترین فیلم ایرانی است. خسرو هریتاش فیلم «برهنه تا ظهر با سرعت» را می‌سازد و جالب است این فیلم آنقدر فاسد و ضد اخلاق است که ساواک تا مدتی آن را توقیف می‌کند و فکر می‌کند که مذهبی‌های جامعه با دیدن این فیلم به عصبانیت می‌رسند. هریتاش به محافل بهائیت متصل است از آمریکا می‌آید چند فیلم می‌سازد و دوباره به آمریکا بازمی‌گردد. در یکی از فیلم‌های او فاصله فاحشی میان فقیر و غنی دیده می‌شود و پسر جوانی را نشان می‌دهد که این فاصله را برنمی‌تابد. در فیلمی که او می سازد ما حتی در حد سطحی هم گرایشات چپ‌گرایانه را نداریم.

کوشکی: جالب است که عده‌ای در سینمای ایران بعد از انقلاب پز روشنفکری و اپوزیسیون با گرایش‌های چپ‌گرایانه می‌دهند. باید به این افراد که ادعای چپ‌گرایی دارند گفت که قبل از انقلاب چه کردند؟ درست است که این مدعیان دوربین‌های خود را به جنوب شهر برده‌اند و فقر و بدبختی مردم را نشان داده‌اند اما آیا گفته‌اند که چرا این مردم فقیر و بدبخت هستند، چه کسی عامل فقرشان است؟ و یا حکومت در این فقر چه نقشی دارد؟ در سینمای ایران تقابل مستضعف با مستکبر تنها در سطح فیلمفارسی و لمپنی وجود دارد. بعد از انقلاب باز هم به شکل سطحی‌ درگیری بین طبقات و تضاد مردم عادی با خان‌ها را نشان می دهد.

مستغاثی: آن هم قبل از انقلاب در فیلم‌هایی مثل «خاک» وجود دارد.

کوشکی: این فیلم ها از تقابل فئودالیته‌ای سخن می گفتند که اتفاقاً شاه می‌خواست آن را سرکوب کند. در مقطعی که شاه می‌خواست با اصلاحات ارضی، فئودالیته از بین برود، این همان خط و مشی سرمایه‌داری بود و بعد در همین راستا دو یا سه فیلم برای سرکوب فئودالیته ساخته شد. در سال ۵۶ یک فیلم ساخته می‌شود که در آن خان به عنوان طبقه حاکم و ظالم و مردم به عنوان طبقه فقیر معرفی می‌شوند و بعد این آدم‌های فقیر با شعارهای مذهبی علیه خان قیام می‌کنند. تنها فیلم هایی که تقابل با پهلوی هم در آن بود فیلم های «سفرسنگ» و «گوزن ها» هستند.

مستغاثی: البته در فیلم «گوزن ها» هم مبارزان آن معتاد هستند.

کوشکی: مبارز اصلی آن فرامرز قریبیان است. یک جوان زخمی که با اسلحه وارد یک خانه می شود. در آن زمان مد بود که چپ ها بانک می زدند و بعد با آن مبارزه خود را انجام می دادند اما در این فیلم معلوم نبود شخصیت فیلم جزو این افراد است و اگر نیست چه هویتی دارد. بنابراین در سینمای عصر پهلوی اصلا مبارزه دیده نمی شود.

*ساختاری که در این سینما قبل از انقلاب شکل گرفت آیا بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد یا در این شکل از مدیریت سینمایی تغییراتی هم به وجود آمد؟

مستغاثی: مدیریت قبلی نابود شد. فراماسون ها، اشرف و... از بین رفتند ولی تفکری که قبل از انقلاب وجود داشت همچنان باقی ماند. تفکر سکولاریستی اومانیستی در سینما ماند و تفکر هنر برای هنر ادامه یافت.

کوشکی: قبل از انقلاب تا حدی که ممکن بود از سینما در راستای تبدیل جامعه ایران به جامعه مقلد غرب بهره کشی شد. قبل از انقلاب اتاق فکرهایی بود که سینما را حرکت می داد و نویسندگان و فیلمسازان بیشتر ابزار بودند. بعد از انقلاب بخشی از سینماگران به بدنه سینمای جدید تبدیل شدند. اینها برای خود سابقه تراشیدند که قبل از انقلاب روشنفکر و مبارز بودند و ادعاهایی را مطرح کردند.

مستغاثی: ادعاهایی که مدیریت سینمایی درستی آن را نسنجید. به طور مثال گفته می شود فیلم «قیصر» یا «دایره مینا» توقیف شده در حالی که اینطور نبوده است.

کوشکی: نقطه اسفناک اینجاست که بخشی از بدنه سینمای پهلوی مدیریت سینمای بعد از انقلاب را شکل می دهد. البته ما بعد از انقلاب یک رویش سینمایی ایرانی هم داشتیم؛ سینمایی که می خواهد براساس ارزش های انقلابی، اسلامی و ایرانی فیلم بسازد.

مستغاثی: انقلاب باعث شکوفایی سینما شد.

کوشکی: سینما به عنوان هنر.

مستغاثی: ما قبل از انقلاب کارگردانی، بازیگری و فیلمنامه نداشتیم و همه اینها بعد از انقلاب رخ داد.

کوشکی: اتفاق مهم این بود که بچه های انقلاب وارد سینما شدند و تکنیک آموختند تا از ظرف سینما برای ارزش های خود استفاده کنند اما بدنه اصلی سینمای ایران همچنان دست پدرخوانده ها باقی ماند. نتیجه اش این می شود که ما از ابتدای انقلاب تاکنون همیشه لایه نازکی از فیلمسازان داریم که به انقلاب وفادارند و به حکومتی بودن متهم می شوند و اجازه داده نمی شود که فیلم بسازند اما عده ای که به نظام و انقلاب وفادار نیستند و تمسخر هم می کنند همیشه مورد منت کشی مدیران سینمایی هستند. آن لایه نازک و سطحی از سینماگران انقلابی هم زمانی مورد قبول واقع می شوند که از مواضع خود توبه کنند و اگر فردی به سمت آنها گرایش پیدا کند عزیز می شود. این عده در نشریات سینمایی مطرح نمی شوند، به جشنواره ها راه نمی یابند و اگر آنچنان که گفته شد وارد تیم طرف مقابل شوند آن وقت است که برایشان کف می زنند. از این طرف اگر روزی یک نفر از سینمای بدنه فیلمی بسازد که کمی نسبت به اسلام و انقلاب و یا ارزش ها توجه کند مورد غفلت قرار می گیرد. وقتی بیضایی در آخرین فیلم خود «وقتی همه خوابیم» چند کنایه به سینمای روشنفکری بیان می کند بایکوت می شود و واژه استاد در کنار نامش قرار نمی گیرد.

انقلاب ورژنی از سینما ارائه می کند که در آن خشونت، سکس، کمدی و مسخره بازی نیست اما ارزش های ایرانی و اسلامی در آن وجود دارد که می تواند جهانی شود. فیلمی مثل «بچه های آسمان» ساخته مجیدی هیچ یک از عناصر هالیوودی غرب را ندارد و حمایتی هم نمی شود اما به جهان راه می یابد. ما سینمایی به شدت وفادار به انقلاب داریم اما بلایی به سرش می آید که توبه کند. عزیزالله حمید نژاد «هور در آتش» را می سازد اما دیگر نمی تواند آن را تکرار کند. حاتمی کیا وقتی به مرز ساخت «دعوت» می رسد برایش کف می زنند و وقتی خود را پیدا می کند دوباره منزوی می شود و حتی جایزه هم به او نمی دهند و بعد این نسل خودش را باز تولید می کند آنچنان که فریدون جیرانی می گوید ۶۰ درصد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر سیاه و تلخ هستند. 

اگر حاکمیت به بچه های وفادار به نظام و انقلاب که تکنیک های سینمایی را هم بلد هستند، مجال دهد (قرار نیست به آنها بودجه بدهد بلکه تنها آن ها را تحویل بگیرد)، می توانند سینمایی را عرضه کنند که در دنیا بدرخشد این سینما هم معرف فرهنگ ایرانی و اسلامی است و هم خلاقیت و هنرمندی دارد و دیگر نیازی نیست که آقایان از فیلمسازان عصر پهلوی منت بکشند.

چه کسی «شاهزاده روم» را ساخت و چقدر تلاش شد این فیلم در جشنواره فجر بایکوت شود؟ این انیمیشن یکی از صدها رویشی است که در حال راه افتادن است. مسئولان نظام یک چندم توجهی را که به بازماندگان عصر پهلوی و گردن کلفت های امروز سینمای ایران دارند به این بچه های نسل دوم، سوم و چهارم انقلاب داشته باشند که به خاطر خدا و انقلاب فیلم می سازند و آن وقت می بینند شاهد چه رویش هایی خواهیم بود. نمونه آن را می توان در جشنواره «عمار» دید که ظرفیت دارد ۱۰ حاتمی کیا، ۱۰ شورجه سازنده «حماسه مجنون»، ۱۰ حمیدنژاد سازنده «هور در آتش» و... را تربیت کند و می توانیم سینمای جدید جهانی داشته باشیم. مسعود اطیابی را مثال می زنم. او زمانی به داشته های خود رجعت می کند و فیلم «خاک و مرجان» را می سازد. «خاک و مرجان» یکی از قوی ترین فیلم های ضد آمریکایی در ایران بعد از انقلاب است که این فیلم در سینمای ایران بایکوت می شود و حتی در زمانی که شمقدری دبیر جشنواره است فیلم مورد غفلت واقع می‌شود چون شمقدری اختیاری ندارد.

بعد از انقلاب ما دوگانه‌ای را می‌بینیم از سال‌های ۶۱ تا ۶۵ که چند روستایی فقیر به تقابل با ارباب ثروتمند برمی خیزند اما عدالتخواهی وجود ندارد. من به خاطر ندارم فیلمی بخواهد به ارزش های عدالتخواهانه اسلامی بپردازد. تنها می‌توانم فیلم «شنا در زمستان» محمد کاسبی را با بازی مجید مجیدی مثال بزنم که با الگوی انقلاب اسلامی و نهج‌البلاغه جلو می رود که این فیلم هم در سینما و تلویزیون مورد غفلت و بغض قرار گرفت.

ممکن است عده‌ای فکر کنند فیلم‌های محسن مخملباف چند نمونه از نوع عدالتخواهانه دارد. در فیلم «عروسی خوبان» به شکل ژورنالیستی به عدالتخواهی می‌پردازد، فیلم دیگری به عنوان «فرماندار» به نویسندگی مخملباف و به کارگردانی سیدمرتضی مسائلی تقابل بین حکومت علوی و اشرافیت را نشان می‌دهد که در آخر عدالتخواهی علوی شکست می‌خورد.

*چرا اتاق فکری که فرمودید قبل از انقلاب در شکل‌گیری سینما وجود داشت بعد از انقلاب توسط انقلابیون تشکیل نمی‌شود؟

کوشکی: چون بعد از پیروزی انقلاب کسی نفهمید سینما چه قدرتی دارد و با آن چه می‌توان انجام داد. امام خمینی فرمودند سلاح تبلیغات برنده‌تر از سلاح جنگ است اما مدیران این جمله را نفهمیدند و احساس می‌کردند بود و نبود سینما فرقی ندارد. مدیران ندانستند که سینما می‌تواند سنگری برای دفاع از ارزش‌های اسلامی ایرانی باشد و در حد یک پدیده تجملی به آن نگاه می‌کردند. رهبر انقلاب بعد از امام خمینی نسبت به سینما مطالبه گری می‌کنند، اما کسی جواب نمی‌دهد چون دولت ها به فکر نیستند. دولت سازندگی به فکر اقتصاد است، دولت خاتمی به سینما جواب داد اما هدفش ابزارهای خودش بود و وارد سیاسی‌کاری شد، دولت احمدی‌نژاد در چهار ساله دوم ابزاری برای جلب نظر روشنفکران سینما شد تا به مشایی رأی دهند. باجی که شمقدری به سینمای غیرانقلابی و غیروفادار به دین داد مهاجرانی هم نداد؛ چراکه سینما در آن دوران به عنوان ابزار رأی به مشایی بود. آنها فیلم هایی چون «لاله» را می‌سازند و جالب است احمدی‌نژاد که شعار عدالت را می‌داد در دولتش حتی یک فیلم هم با هدف و محتوای عدالت ساخته نشد.

*چرا سینماگران و یا متفکران مسلط به اندیشه‌های انقلابی در این حوزه ورود پیدا نکردند؟

کوشکی: مشکل اینجاست که سینما در اختیار دولت است و دولت‌ها برآمده از روسای جمهور است. چند نفر از روسای جمهور وقتی نامزد انتخابات می‌شود شعار فرهنگی می‌دهند؟ آنها همیشه درباره اقتصاد حرف می‌زنند. در دوران آقای خاتمی به سینما توجه شد که آن هم برای استفاده ابزاری در راستای سیاست بود نه اینکه کاری کنند سینما انقلابی، ایرانی و بومی شود. جالب است دهه ۶۰ و دوران وزارت آقا خاتمی تلاش شد سینمای ایرانی، اسلامی و بومی ساخته شود ولی این سینما زمان وزارت ارشاد مهاجرانی نابود شد. البته در همان دوران ما سینمایی داشتیم که از زن استفاده ابزاری نمی‌کرد، کارگردان ستاره بود تا بازیگر، موضوعات وابسته به زندگی مردم بود و سینما امیدبخش بود. در زمان آقای خاتمی این سینما نابود شد و به جای آن سینمایی آمد که حتماً می‌بایست بازیگران زیبا در آن حضور می‌داشتند. آرایش‌های غلیظ به کار می‌رفت و فروش بلیت‌ها به خاطر کارگردان نبود.

متولیان فرهنگی عموماً یا سینما را نمی‌شناختند و یا آن را وسیله‌ای برای جذب رأی می‌دانستند و یا تنها از باب اجبار به آن توجه می‌کردند، اما هیچ‌کسی برای ترویج فکر اسلامی و دفاع از جمهوری اسلامی و یک زبان بین‌المللی برای دفاع از انقلاب و نظام به آن نگاه نکرده‌اند. بچه‌های انقلاب این استعداد را نشان داده‌اند که می‌توانند در ابعاد بین‌المللی آثاری بسازند که از نظام و انقلاب دفاع کند اما کسی این ماموریت را به آنها نداده است و وقتی خودشان هم به صورت موردی دست به کارهایی زده‌اند نه تنها تشویق نشده‌اند بلکه توسری هم خورده‌اند. بدین ترتیب ۳۸ سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد و ما هنوز سینمای انقلاب نداریم و فیلمسازی مثل حاتمی‌کیا در جشنواره امسال برای ساخت «بادیگارد» باید تنبیه شود.

فیلم «ایستاده در غبار» در جشنواره فجر به عنوان بهترین فیلم انتخاب می‌شود، اما غیر از آن جایزه دیگری نمی‌برد و فیلمی که ۹ سیمرغ دریافت می‌کند بهترین اثر جشنواره نمی‌شود! به نظر شما جایزه‌ای که «ایستاده در غبار» می‌گیرد تشویق است یا تنبیه؟ امکان دارد فیلمی هیچ جایزه‌ای نبرد اما به عنوان بهترین فیلم یک جشنواره انتخاب شود یعنی اجزای آن قابل تشویق نیست اما کلیت آن بهترین فیلم است، این کار نوعی تمسخر است. با این اقدام نخواسته‌اند به «ایستاده در غبار» جایزه بدهند بلکه خواسته‌اند حال این فیلم را بگیرند. در حال حاضر مدیران سینمایی ما با سینمای جدی مشکل دارند.

*برگزاری جشنواره‌هایی مثل مقاومت و... چطور؟ چقدر این جشنواره‌ها جدی است؟

کوشکی: جشنواره‌های مقاومت و دفاع مقدس حاشیه هستند. جشنواره جدی کشور فجر است که آن هم مشخص است چه رویکردی دارد. خود اهالی سینما چقدر این جشنواره‌ها را جدی می‌گیرند؟ اما جشنواره «عمار» یک اتفاق دیگری است. جشنواره‌ای مردمی است و پولی در آن خرج نمی‌شود، چون هنر نیاز به پول ندارد نیاز به توجه دارد. جشنواره «عمار» به روستاها و حاشیه‌های شهر، مساجد، حسینیه‌ها می‌رود و سازندگان فیلم‌هایش هم بچه‌های این مردم هستند و فیلم‌هایشان هم موضوعات زندگی همین مردم است و به همین دلیل گفتم جشنواره‌ای است که می‌توان گفت ۱۰ حاتمی‌کیا از آن بیرون بیاید.