میزبان مهسا کرامتی، همسر و پسر کوچولوی شیرینش شدیم که تازه شش ماهه شده. امیرمانی ششماهه،کودکی خندهرو است. از آن بچههایی که میتوان ساعتها با آنها بازی کرد و لذت برد. در کنار بازی با امیرمانی دوستداشتی از مهسا کرامتی درباره دوران بارداریاش، دنیای مادرانهاش در این روزها، خاطره اولین روز تولد فرزندش و ... سوال کردیم و گپ و گفتی صمیمانه داشتیم که خواندنش بدون شک برای شما هم شیرین و جذاب خواهد بود.
تجربه شگفت انگیز مادر شدن
از روزی که امیرمانی به دنیا آمده من به درکی از زنانگی رسیدهام که تا قبل از او نداشتم. به طوری که فکر میکنم یک زن با مادر شدن به تکامل میرسد. مادرشدن و به دنیا آمدن فرزندم باعث شده ابعادی را در وجودم پیدا کنم که تا قبل از این نمیدانستم چنین ابعادی را در وجودم دارم. در قرآن و کتابهای آسمانی آمده است که خداوند از روح خود در وجود انسان دمیده است و من حالا این روح خداوندی را بهتر حس میکنم.
با مادر شدن دلتان بزرگ و صبرتان بیشتر میشود. سالها قبل وقتی به کلاسهای مولویشناسی میرفتم استاد عزیزی داشتم که در تفسیر یکی از اشعار مولانا گفتند اول خدا عاشق بنده شده است و بعد بنده عاشق خداوند میشود. تمام این احساسات را میتوان در ابعاد کوچکتر با مادرشدن حس کرد.
من فکر میکنم خداوند توجه ویژهای به جنس زن داشته است؛ یعنی وقتی شما یک زن آفریده میشوید اجازه تجربههایی را پیدا میکنید که با مرد بودن هرگز نمیتوانستید آنها را تجربه کنید و وقتی به این درک می رسید که تجربه مادر شدن را داشته باشید.
نسبت به بچهدار شدن تردید داشتم
ما هفت سال است ازدواج کردهایم و تا چند سال پیش اصلا به بچهدار شدن فکر نمیکردیم و گاهی حتی فکر میکردیم که شاید اصلا نخواهیم که بچهدار شویم . تا قبل از اینکه فرزندم به دنیا بیاید بچهها را خیلی دوست داشتم ولی نسبت به بچهدار شدن دچار تردید بودم؛ بنابراین خیلی به این موضوع فکر نمیکردم و تصوری هم از بچهدار شدن در ذهنم نبود؛ مثلا به این فکر نمیکردم که بچهدار شدن چقدر میتواند شیرین یا سخت و دارای مسوولیت سنگین باشد و... شاید به همین خاطر با تولد امیرمانی همه چیز به نظرم خیلی جدید بود.
بازی در یک فیلم سینمایی در دوران بارداری
به نظرم منعی برای فعالیت اجتماعی خانمها در دوران بارداری وجود ندارد؛ البته این کاملا بستگی به شغل افراد دارد؛ مثلا اینکه چقدر سخت و سنگین باشد یا احتمال آسیب رسیدن به مادر و جنین وجود داشته باشد. به هرحال شما در طول بارداری مسوولیتی سنگین را پذیرفتهاید و در آن دوران مسوول فرد دیگری در درون جسم خود هستید و نمیتوان با خودخواهی گفت: « من الان دلم میخواد کار کنم و حالم با کار کردن خیلی بهتره» و به عواقب قضیه فکر نکرد.
من در روز سوم فیلمبرداری فیلم «چاقی» به کارگردانی همسرم متوجه شدم باردارم و قبل از شروع کار نمیدانستم. روزهای سختی را در این دوران تجربه کردم چون معمولا خانمها در دوران سهماهه اول بارداری دچار عوارضی میشوند که من هم به شکل شدید این عوارض را داشتم. زمان فیلمبرداری این فیلم اذیت شدم اما همه سعیام را میکردم که مراقب سلامتم باشم . مورد دیگری که حین کار ناراحتم میکرد این بود که سایر عوامل فیلم هم خیلی سعی داشتند مراعات حال مرا بکنند و من مدام نگران این موضوع بودم که همکاران بازیگرم اذیت نشوند چون خیلی حواسشان به من بود که موقع فیلمبرداری سرحال باشم و با تکرار پلانها ناراحت نشوم.
یوگای دوران بارداری
در دوران بارداری به کلاس یوگای بارداری رفتم که با یوگاهای معمولی کاملا فرق دارد و حتما باید زیر نظر متخصص و در شرایط خاص باشد. در این دوران خیلی موسیقی گوش میکردم؛ البته شنیدن موسیقی جزو عادتهای من است چون به موسیقی علاقهمندم ولی خب در دوران بارداری و بخصوص وقتی فیلمبرداری فیلم تمام شد و وقت آزاد بیشتری داشتم به صورت مداوم موسیقی گوش میکردم.
همینطور در این دوران حسابی در مورد تربیت کودکان، روحیات بچهها و شرایط جسمی نوزادان کتاب و مقالههای اینترنتی خواندم تا یک سری اطلاعات اولیه را به دست آورم. البته این را هم اضافه کنم این مطالعات مرا دچار وسواس نکرد چون معتقدم نباید بچه را از روی کتاب بزرگ کرد چون هر بچهای دارای خلق و خو و روحیات خودش است و نمیتوان برای تربیت کودک صرفا متکی به کتاب و مقاله بود.
به غریزه مادری اعتماد کنید
با تولد بچه ،یک سری حسها در مادر متولد میشود که او به شکل غریزی میداند باید در مواجهه با موقعیتهای مختلف چه کار کند. اتفاقا روزهای اولی که امیرمانی به دنیا آمده بود، مادر همسرم به من گفتند: « تو جوری با بچه رفتار میکنی که انگار ده تا بچه بزرگ کردی. » (میخندد) به نظرم همه این مهارتها ناخودآگاه است و انگار خداوند تواناییهایی را پیش از تولد فرزند در وجود زنان قرارمیدهد و حالا شما با تولد نوزادتان به شکل غریزی به آنها عمل میکنید و متوجه میشوید این کارها را از پیش هم بلد بودید؛ مثلا من در طی دوران بارداری مدام به این فکر میکردم که من بچه به آن کوچکی را چطور باید تمیز کنم؟ یا چطور باید او را به حمام ببرم؟ ولی بعد از تولد پسرم به جز در بیمارستان که پرستارها او را شستند همه کارهایش را خودم انجام دادهام.
نگرانیهای مادرانه
روز تولد امیرمانی وقتی من را از اتاق عمل بیرون آوردند و تازه به هوش آمده بودم خیلی تلاش میکردم تا از همسرم و خانوادهام بپرسم: « بچه سالم است؟» البته ما همه آزمایشها و مراقبتها را انجام داده بودیم ولی به هرحال این نگرانی همیشه وجود دارد و من هم دوست داشتم خیالم راحت شود ولی هرچقدر سعی کردم نتوانستم این جمله را به زبان بیاورم و نمیتوانستم حرف بزنم و مرتب دستم را بالا و پایین میآوردم و کسی هم متوجه منظورم نمیشد.(میخندد)
تا اینکه بالاخره پسرم را آوردند و با دیدنش خیالم راحت شد. به گفته مادرم فقط یک ربع طول کشید تا پرستارها امیرمانی را مرتب کنند و در آغوش من بگذارند ولی آن یک ربع برای من به اندازه چندین ساعت گذشت.
این غریبه فرزند من است؟
در دوران بارداری مادرها خیلی زودتر از پدرها به بچه علاقهمند میشوند و این موضوع هم طبیعی است چون جنین در وجود مادر رشد میکند و مادر با او اخت میشود ولی وقتی برای اولین بار پسرم را درآغوشم گذاشتند احساس کردم غریبه است و مدام فکرمی کردم: « یعنی این همان بچه ای هست که توی شکم من بود؟ »(میخندد) تا نیم ساعت به این فکر میکردم که حالا من باید با این نوزاد چه کار کنم؟ آیا میتوانم دوستش داشته باشم؟ تا اینکه بالاخره از شوک اولیه خارج شدم و به مرور توانستم خودم را پیدا کنم.
کمک نخواستم
اعضای خانوادهمان همیشه کنارمان بودهاند و میتوانم اینطور بگویم که افرادی بودهاند که برای نگهداری و مراقبت از فرزندم به من کمک کنند اما از کسی کمکی نخواستهام.(میخندد) چون دوست داشتم تمام لذت بزرگ کردن فرزندم و همه این تجربه شیرین برای خودم باشد و از لحظهلحظه بودن در کنارش کیف کنم. دلم میخواست همه این لذت مال من باشد چون کلا در زندگی اینطوریام که همه چیز را با هم میخواهم. (میخندد)
اتفاقا بعد از زایمان شرایط سختی داشتم اما با این همه دوست داشتم همه کارهای امیرمانی را خودم انجام دهم شاید این طور بتوانم توصیف کنم که سختی و دشواری شیرینی بود و دوست داشتم همه این تجارب برای من باشد. شاید امیرمانی تنها فرزند ما باشد و به خاطر همین دوست داشتم همه کیف بزرگ کردنش را خودم تجربه کنم.
دختر یا پسر بودن فرزندم برایم فرقی نداشت
دختر یا پسر بودن فرزندم اصلا برایم مهم نبود و به این فکر نمیکردم که جنسیت فرزندم حتما باید پسر یا دختر باشد. البته خانواده همسرم چون دارای سه فرزند پسر هستند دوست داشتند بچه ما دختر باشد ولی برای خودم هیچ فرقی نداشت.
به یاد زندهیاد امیر قویدل
نام مانی را من و همسرم با هم انتخاب کردیم ولی من دوست داشتم حتما پسرم نشانهای از پدر همسرم (امیر قویدل ) را داشته باشد . به خاطر همین اسم امیرمانی را برای پسرم انتخاب کردیم. خاطره خیلی پررنگی که از ایشان دارم مربوط میشود به زمانی که ایشان در بیمارستان بستری بودند. آخرین باری که ایشان را دیدم برای ملاقات رفته بودیم و مرتب با ایشان صحبت میکردیم و بهشان قوت قلب میدادیم و آرزو میکردیم زودتر از بیمارستان مرخص شوند.
وقتی همه، اتاق را بعد از ساعت ملاقات ترک کردند ایشان مرا صدا کردند و آرام در گوشم گفتند: « یه قولی به من میدی؟ من دوست دارم نوهام رو ببینم. برای من یک نوه میاری؟» و من هم جواب دادم: «شما زودتر مرخص بشید. چشم من قول می دم» و متاسفانه این آخرین باری بود که ایشان را دیدم. به خاطر همین خیلی برایم مهم بود که حتما پسرم نشانی از پدر بزرگش داشته باشد. امیر قویدل برای بچههای سینما نام بزرگی است و دلم میخواست این نام ادامه پیدا کند. وقتی پیشنهاد این نام را به همسرم دادم خیلی استقبال کرد و فکر میکنم امیرمانی ترکیب قشنگی شده. شخصا اسم پسرم را خیلی دوست دارم.
تغذیه با شیر مادر مهم است
خیلی اصرار داشتم حتما پسرم از شیر خودم تغذیه کند و تا به حال هم به امیرمانی شیرخشک ندادهام و نسبت به اینکه فرزندم با شیر خودم بزرگ شود مقید هستم. خوشبختانه تا حالا که پسرم شش ماهه است و کم کم باید از غذاهای کمکی استفاده کند به جز شیر خودم غذای دیگری به او ندادهام.
قرار نیست به همه خواستههای بچهها جواب مثبت دهیم
ما از آن دست والدینی نیستیم که دوست داشته باشیم به همه خواستههای فرزندمان جواب مثبت بدهیم. اتفاقا چون امیرمانی نوه اول پدرم هست، ایشان خیلی دوست دارند هر چه برای بچهها در بازار وجود دارد برای پسرم بخرند؛ مثلا هلیکوپترهای پرنده و اسباببازی های جدید و... من هم به شوخی میگویم: « اگر بخواهید اینقدر لوسش کنید دیگه اینجا نمیارمش!» (می خندد)
تا دو یا سه سالگی، بچهها خواستههای مادی ندارند و خواستههایهایشان معنوی است . نوزادان و کودکان کوچک تنها به مراقبت و محبت و نوازش احتیاج دارند. من وهمسرم هم تا حد توان این کارها را برایش انجام میدهیم.
وسواسی نیستم
سعی میکنم محیط اطراف پسرم کاملا تمیز باشد اما از آن مادرهای وسواسی نیستم. امیرمانی هم مانند نوزادهای دیگر هرچه دم دستش باشد به سمت دهانش میبرد و من هم هیچوقت مانعش نمیشوم و فقط سعی میکنم همانطور که گفتم محیط و وسایل تمیز باشند.
خانه مادربزرگها مهدکودک ما بود
با مهدکودک یا کارگاههای بازی برای کودکان موافقم چون کودک باید در کنار بچههایی همسن و سال خودش بزرگ شود. هرچقدر هم که من یا همسرم با امیرمانی بازی کنیم باز هم نمیتوانیم جای دوستان همسن را برایش پر کنیم. به نظرم مهارتهای اجتماعی بچه دچار مشکل میشود اگر به مهدکودک نرود و با بچههای دیگر همبازی نشود. ما در دورهای زندگی میکنیم که زوجها کمتر بچهدار میشوند یا خیلی دیر بچه دار می شوند و به همان یک فرزند اکتفا می کنند در حالی که من با جمعی از بچه های فامیل مثل دخترخاله ها و پسر دایی ها بزرگ شدم و خواهرم تنها سه سال با من اختلاف سنی دارد.
من مهد کودک نرفتم ولی در زمان ما خانه مادربزرگ ها خودش یک مهد کودک بود. (می خندد) متاسفانه ها بچه های این دوره این نعمت ها را ندارند و باید این کمبود را با کلاس های بازی و مهد کودک جبران کرد.
موافق قرتیبازیهایی که مد شده نیستم
یک سری قرتیبازیها جدیدا مد شده که من با آنها موافق نیستم؛ مثلا تازگی دیدهام که آتلیه مخصوص دوره بارداری افتتاح شده یا اینکه از کف پا و انگشت و فرق سر نوزاد کلی عکس میگیرند.(میخندد) یا به جای تولد برای بچهها ماهگرد میگیرند. یا اینکه پیش از تولد بچه برای تم اتاقش برنامهریزی میکنند و همه وسایل را با همان تم میخرند و با وسواس هدیههایی از همان تم برای مراسم تولد بچه تهیه میکنند که به مهمانان بدهند و... من اصلا این لوسبازیها را نمیفهمم. (میخندد) آخر بچه نوزاد چه شناختی از شخصیتهای کارتونی مثل پو،کیتی و ... دارد ؟ اتاق نوزاد فقط باید شاد و رنگین باشد چون بچهها رنگهای شاد را دوست دارند.
پسر من حتی هنوز اتاق شخصی ندارد. خانه ما دوخوابه است و یکی از اتاقها مخصوص کار همسرم است و فکر کردیم چون همسرم از آن اتاق پول در میآورد نمیتوانیم آن اتاق را به امیرمانی بدهیم. (میخندد) بنابراین پسرم هنوز اتاق شخصی ندارد و فکر میکنم تا دو، سه سالگی هم به اتاق شخصی نیاز نداشته باشد. البته بخشی از خانه متعلق به پسرم است و وسایل، تخت، کمد و اسباببازیهایش را آنجا چیدهایم.
پسرم آرام است
پسرم،کودکی آرام است و اصلا از آن بچههایی نیست که مدام گریه میکنند. امیرمانی خوشرو است و هر کس با او حرف بزند در جواب لبخند میزند و اهل غریبگی هم نیست.
با تکفرزندی موافق نیستم
با تکفرزندی موافق نیستم اما ممکن است ما هم تصمیم بگیریم که همین یک فرزند را داشته باشیم چون همه شرایط را پدر و مادر نمیتوانند برای یک کودک مهیا کنند و جز والدین شرایط پیرامونی و جامعه هم در این مورد نقش دارند. به هرحال محیط و شرایط باید امکانات و پتانسیل کافی را داشته باشد تا یک زوج به داشتن فرزند ترغیب شوند؛ بنابراین تصمیم برای داشتن فرزند دوم خیلی سخت است.
این خیلی بد است که بچهها تنها بزرگ میشوند، پدر و مادر نمیتوانند همیشه در کنار فرزندشان باشند و تنهایی بعد از پدرو مادر برای یک تکفرزند خیلی سخت است. امیدوارم برای ما اینطور نباشد و شرایط طوری باشد که بتوانیم به فرزند دوم فکر کنیم.
به امنیت شغلی و آرامش فرزندم فکر میکنم
من تلاش میکنم که فرزندم وارد محیط کاری ما نشود تا از جاذبه سینما دور بماند. همیشه به همسرم هم میگویم وقتی پسرمان بزرگ شد او را با خودش به پشت صحنه کارهایش نبرد.
من از بچگی در سینما بزرگ شدم و سختیهای این کار را خوب میشناسم. برای دوام در سینما باید هزار جان داشته باشید. در این شغل مدام در معرض این مساله قرار دارید که با عواطف، احساسات و افکارتان برخورد شود و شما را ناراحت کند. در این حرفه کسی امنیت شغلی ندارد و مدام باید با مشکلات دست و پنجه نرم کنید که این میتواند خلاقیت را در شما به عنوان یک هنرمند از بین ببرد؛ یعنی شما یک جورهایی، هم هنرمند هستید هم نیستید هم خلاقیت دارید و هم ندارید چون در نهایت نمیتوانید به معنای واقعی کلمه آرتیست باشید وآن رها بودن و بلندپروازی را داشته باشید. من دلم میخواهد امیرمانی شغلی را انتخاب کند که در آن آرامش داشته باشد.
ارسال نظر