این روزها نمایش B5-6 به کارگردانی فرزام رنجبر در تالار مولوی روی صحنه می رود.رویا افشار یادداشتی را بعد از تماشای این نمایش منتشر کرد.
 
امشب شاهد به بارنشستن دانه ای از امیدهای گزاف بودم....در تالار مولوی، نمایش B5-6جهان تازه میشود،وهرچقدر پنجه زهرآلود دیو تحجر سخت تر فرود آید،جهان تازه با سپری سخت تر به مصاف آن می رود، امشب شانس یارشد و درجمع تماشاچیان اجرای موفق به دیدن نمایشی شدم که از جهان تازه سربرون آورده......نویسنده نمایش ،امیرنوروزی، کارگردان،فرزام رنجبر و با بازی مجتباپیرزاده،امیرنوروزی،وحید منتظری،وایمان عزیزی......
 
جوان ها از دنیای خود میگویند، مثل دوران خودسخن میگویند و همچون آدم های دنیای خود بازی میکنند، دیگر نه خبری از تعامل های سیاسی است و نه نشانی از رفاقت های پشت پرده و نه اثری از الگوهای اجباری که هرچه میکنند تا حقنه شود در دهان خلق،نمیشود......
 
نمایش  B5_6 یک تئاتر پوچ واقعی بود، و آنقدر ابزورد،چه در اجرا،چه در متن، که میتوان آن را بعنوان یکی از شاخص های نمایش نامه نویسی این سبک شمرد، این جماعت جوان اهل مغلطه نبودند، هیچ تعمدی هم بر پوچی نداشتند، و هیچ لحظه ای دچار غلوهای شعاری نمیشد، از این رو نمایشنامه بسیار روان و راحت پیش رفت و تماشاچی را با پوچی دوران خود همراه کرد، چقدر زمان طول کشید،تا جوانه های امید به بار بنشیند، بعد از سرخوردگی های بسیار، پس از ربوده شدن هر فکر خلاقی توسط سیاست های فرهنگ ستیز،و اینک جوان ها با انرژی، اندیشه و درایت رو مینمایند.
 
نمایش ساختاری جدی از پوچی دارد، و این همان است که نویسنده در محیط خود با آن مواجه است، بی حتا کوچکترین تاکیدی، و این نقطه قوت نمایشنامه است.در چنین ساختاری،هیچ شخصیتی وجود ندارد، آدم ها انگار در سراشیبی انهدام از هم پیشی میگیرند،  بدون هیچ پاداشی که در پایان راه چشم انتظار ایشان باشد.....سخت است رسیدن به چنین ساختاری،بدون شعارهای رایج روشنفکرنمایانه و مغلطه های فیلسوف مآبانه، و امیرنوروزی به چنین ساختاری دست پیدا کرد، و بازی بازیگران،چنان با ساختارنمایش عجین شده، که گاهی باور نمیکنی،متنی در کاربوده باشد...... 
 
برخلاف آنچه بسیاری میپندارند، جوان های ما دچارخامی و سردرگمی و ظاهرسازی های تهوع برانگیز نیستند، دورانی طی شد،نچندان خوش آیند، سرکوب هایی اتفاق افتاد، تعمدسیاسی جای تعقل اجتماعی را در صحنه های تئاتر قبض کرد و با اینهمه، دوران حاصل خود را به بار مینشاند، همیشه ایمان داشتم که زمان صادق ترین پیامبران است و امشب نمونه ای از این صداقت را به چشم دیدم، جوان ها از آلودگی غرقه در محیط پرهیز میکنند، صادقانه آنچه را در جریان امور است، درک کرده، صداقت شان را مینویسند و کارگردانی کرده و بازی میکنند و اینچنین نسل جدید تئاتر،با سلیقه ها و اندیشه های متفاوت و متنوع ،صحنه ها را پر میکنند، و این همان دانه امیدی است که در طول بیشمار نمایش ها و اجراها در وجود خود، از هول گزند پنهان کرده،در امان میداشتیم و مهمتر اینکه، با دقت به محیط خود گوش میدهند و این گوش سپردن نه به جهت نادانی که از سر درایت است. 
 
امشب چقدر امیدوار ،تالار مولوی را ترک کردم و چقدر  شاد، گروه جوانی دیگر به مصاف صحنه ها می آید،پس خیال خام نابودی تفکر اجتماعی و زدودن اندیشه از تئاتر میتواند به مدفن خویش برود  و آرام گیرد که بوی فلاکت و کهنگی اش،مدت هاست شامه ها را سوزانده و آزار داده.
 
.من امیدوارم ،سیاست گذاران، جامعه شناسان  و از همه مهمتر فرهیختگان جامعه،این اجرا ها را از دست ندهند، با دیدن این آثار میتوانند راه کارهای مفیدی برای بهبودی هر معضلی بدست آورند، جوان های ما با بنیه ای قوی، به دور از هر منفعت طلبی شخصی، عین جامعه خود را مینویسند و به اجرا می برند، 
 
و امیدوارم جامعه اهل تئاتر دیدن نمایش B5-6را از دست ندهند، این واقع انگاری هنرمندانه، بیش از هر شعار و تبلیغی میتواند ما را به خود آورد، تئاتر با هرسبک و اندیشه و ساختاری، نمیتواند از بنیان روحی اجتماعی دوران خود جدا باشد،
 
برای این گروه زیبا و فرهیخته چقدر آرزوهای خوب دارم و چقدر سپاسگزار صداقت و صراحت ایشان هستم، مغرور باشید و سربلند که اندیشه خود را با زیباترین جامه هنری آذین نمودید....