کوپنهایت را برای خودت نگهدار
نمایش «کوپن» برای نخستین بار در جشنواره ۳۲ فجر اجرا شد. حال پس از دو سال این نمایش فرصت یافته تا در تالار سایه روی صحنه رود. «کوپن» نمایشی قصهگو؛ ولی آشفته است. بار فلسفی داستان به واسطه چینش شخصیتها به نظر سطحی شده است.
به گزارش پارس به نقل از تسنیم،شهر در آستانه یک فاجعه زیستمحیطی است و مسئولان شهر تنها راه نجات را سهمبندی زندگی افراد میبینند. مسئولان ترفندی اتخاذ میکنند که به هر فرد بسته به شغل و وضعیت معیشتیش، مقدار مشخصی در ماه زنده باشد و باقی روزها را به مرگ دورهای رود. این وضعیت چندان به مذاق نویسندهای - شخصیت اصلی داستان - مخالف چنین سیستمی است و به ضرب و زور بازار سیاه و خرید غیرقانونی کوپنهای زندگی - که برای خریدش زندگیش را میفروشد، هیچگاه به مرگ دورهای نمیرود و در نهایت به واسطه رمان او این سیستم برچیده میشود.
این یک خلاصه از نمایش «کوپن» کاری از سید جواد روشن است. سپیده خمسهنژاد که هم در ترجمه و هم در شاعری دست دارد، متن نمایشنامه «کوپن» را با اقتباسی از داستان «کارت» نوشته مارسل امه و ترجمه اصغر نوری نوشته است. متاسفانه نگارنده داستان کارت امه را نخوانده است و نمیتواند درباره اقتباس خمسهنژاد صحبتی کند؛ لیکن آنچه در نگاه اول جذاب است سوژه نمایش است. سوژه «کوپن» با تمام خیالانگیزی که در آن است، برای مخاطب ایرانی آشناست. چیزی شبیه طرحهای رنگارنگی که شهرداری یا سازمان محیط زیست درباره مسائل زیستمحیطی اتخاذ میکند.
از این منظر نمایش میتواند برای مخاطب جذاب و آشنا باشد. نکته هنرمندانه نمایش نیز در همین است که برای یک موضوع نسبتاً ساده، وضعیتی پیچیده در نظر گرفته میشود. با فرض آنکه کلیت اثر متعلق به نمایشنامهنویس است، با گزینهای ابزورد در اثر مواجهیم. این ابزورد بودن نیز وضعیتی شبیه به آثار یونسکو است. نویسنده یک ناممکن محتمل را بر اثر حاکم کرده است و همین میتواند نقطه قوت اثر باشد.
کارگردان برای واقعی شدن فضای نمایشی به سراغ یک دکور واقعگرا میرود و نتیجه اثری است از سینا ییلاقبیگی که تلاش کرده است تصویری ملموس از خانه یک نویسنده به نمایش بگذارد. این نویسنده واجد ویژگیهایی است و قرار است وجوه شخصیتیش در این دکور متجلی شود. نویسنده بودنش در میز و کتابخانه و آن شومینه و حتی شکل لوسترها - رویه مینیمالیستی کار همه جا جاری است - بروز پیدا میکند. دغدغهمندی نویسنده نیز در سفیدی دکور و جهان شمول بودن نگاه در چیدمان غربی - شرقی حاضر است. ولی با تمام این تعاریف نمایش یک چیز کم دارد.
بیاییم نمایش را به سه بخش تقسیم کنیم. بخش نخست مقدمه نمایش تا زمانی که بحران خلق میشود. بخش دوم حضور بحران و بخش سوم از مرحله حل بحران تا پایان است. مقدمه اطلاعات خوبی به ما میدهد. ما با شخصیت و دو انسانی که در زندگیش حضور مستمر دارند آشنا میشویم. حتی رگههایی از شخصیت زن همسایه نیز وجود دارد و فضای خلق بحران را مهیا میکند. این بخش جذاب و گرم است، ریتم خوبی دارد و فضایی مساعد برای نمایش وودویلی فراهم میکند.
در بخش نهایی نیز به همان سان که یک اتفاق عجیب شکل میگیرد، پاد آن اتفاق نیز به شکل غریب رخ میدهد و این تناسب میان ابتدا و انتها به اثر قدرت میدهد؛ ولی کل گره کار در میانه است. میانه نمایش یا همان بخش دوم جندان با دو بخش دیگر همخوانی ندارد. این همخوانی بدین معنا نیست که شما در آن میانه چیز دیگری میبینید متفاوت از کل نمایش. مساله بر سر داستان است. ابتدا و انتها نمایش از یک داستان سر راست بهره میبرد و نویسنده و کارگردان میخواهند این ابتدا و انتها را به یکدیگر وصل کنند و در عوض قصه گفتم در میانه، چند وصله زده میشود و این وصلهها فاقد کشش دراماتیک هستند.
برای مثال اصرار گروه بر این است که بستری پارودی برای برابری نویسندگان و متخصصان عشق فراهم کنند. از همین رو در برابر شخصیت نویسنده یک زن جوان متاهل قرار میدهند. زن جوان سرشار از هیجانات است و شوهرش پیرمردی است لب گور و در این میان زن رفتار سبکسرانه نسبت به نویسنده دارد. ولی آیا مخاطب میتواند بپذیرد این زن متخصص عشق است؟ در عوض دوست سیاسی نویسنده است که به این پیشفرض دامن میزند. جالب این است که ماجرای اصلی به هیچ وجه این رابطه نیست؛ بلکه تقلای نویسنده برای نرفتن به مرگ ادواری است و این تقلا در کلیت اثر و با حضور زن سبکسر محو و محوتر میشود.
حال در انتهای نمایش این نویسنده بر خلاف جهت آب شنا میکند و در بزنگاه لغو قانون مرگ ادواری، مرگ را میپذیرد. حال وقتی تقلا برای زنده ماندن در آن میانه پرداخت نشده است، این مرگ بیش از یک حرکت سانتیمانتال نیست و هر آنچه نویسنده و کارگردان قصد بیانش را داشت به باد میدهد.
ارسال نظر