جزییاتی خواندنی از زندگی خصوصی علی نصریان
علی نصیریان در سریال شهرزاد، شخصیتی است که با وجود همه جنبههای منفی، در یک ویژگی برجسته است...
این در حالی است که تصویربرداری سریال «شهرزاد» هم تمام شده و نصیریان و همسرش از مخاطبان پروپاقرص این سریال هستند و هر هفته، دیویدی آن را میخرند و در خانه میبینند. در خلال مصاحبه مفصلی که برای بزرگداشت ایشان در «کتاب هفته» داشتم، از ایشان پرسیدم که چطور در طول بیش از نیمقرن زندگی مشترک، توانستهاند هم به یک استاد درجهیک در حوزه تئاتر بدل شوند و هم در زندگی، از وظایف پدری و همسری، غافل نشوند. تعریف او از این تعامل شاید بهصورت جملات کلی نباشد، اما مصداقی است از یک زندگی مشترک که در آن زمان، نشاندهنده عمق یک رابطه ناگسستنی است.
این روزها باز هم مردم شما را با یک سریال تازه و یک شخصیت منحصربهفرد تعقیب میکنند؛ سریالی که توانسته مخاطبهای متفاوتی را به سمت سینمای خانگی بکشاند؛ چقدر بازی در نقش «بزرگآقا»، برایتان سخت و پیچیده بوده؟
میدانید، شغل بازیگری برخلاف آنچه که فکر میکنند، اصلا کار سادهای نیست، یک مقدار زحمت دارد؛ واقعا باید بازیگر با خودش کار کند، موقعِ اجرا با کارگردان تمرین کند تا واقعا چیزی از آب درآید. همیشه فکرم این است که هرکاری را قبول میکنم، باید مثل شاگرد کلاس اول بنشینم سر کلاس، سر نیمکت و از اول، همان سیری را که برای بازی یک نقش باید طی میکردم، طی کنم. این سیر، یعنی تمرین، نگاهکردن، مطالعه، فکر، مشورتگرفتن، گفتوگو، تداوم، تمرین و دوباره تمرین. نمیگویم که حالا ولش کن! آخر بعضیها خالیالذهن سر صحنه میروند و همانجا از عوامل صحنه میپرسند که حالا باید چه سکانسی را بازی کنیم. اصلا چنین چیزی باورم نمیشود. همیشه گفتهام، متن را دو روز زودتر به من بدهید تا بدانم پسفردا چه سکانسی است که من آن آمادگی لازم را داشته باشم.
و طبعا بازی در چنین نقش تاریخیای که متفاوت است و مابهازای تاریخی بهصورت مستند هم نداشته، نیاز به مطالعات گستردهای هم دارد.
بله، آن چیزها که گفتم، سوای مطالعات اولیهای است که روی کل ماجرا دارم. باید سکانسبهسکانس روی این کار کنم که اینجای داستان چه بوده و در فیلمنامه قرار است چه اتفاقی بیفتد، اینجا چه میگویم، هدف و حرف و سخن چیست، چه حسوحالی دارد. روی همه اینها کار میکنم، فکر میکنم. بعد سر صحنه میروم تا کارگردان، تمرین مرا ببیند و اگر نظری داشته باشد، بیان کند. اگر ریتمش کند یا تند باشد، بگوید. همه آنچه باید انجام شود را انجام میدهم؛ تمرین با میزانسن، بدون میزانسن، دورخوانی با دوربین، بدون دوربین و... تا به برداشت نهایی برسیم.
در طول این سالها، بازی شما در نقشهای پیچیده و تأثیرگذار سینما، تئاتر و تلویزیون احتمالا با همین روند بوده و لابد وقت زیادی را هم صرف تولد هر نقش کردهاید. این زمانی که برای کار صرف کردهاید، مانع از ارتباط با خانواده نشده؟ شما چه سالی ازدواج کردید و آیا تابهحال شده که کارتان، مانعی برای در کنار خانوادهبودن، شود؟
الان دقیق به خاطر ندارم اما فکر میکنم حدود سال ٣٦ ازدواج کردم، یعنی ٥٨ سال پیش. خب این زمان زیادی است و طبعا نمیشود درباره کل این زمان یک نظر واحد داد اما در کلیت، در طول این سالها، شرایط خانوادگی روی تصمیمات هنری من تأثیر نگذاشته است. بچه دومم دوماهه بود و بچه بزرگترم، دوساله که به من بورس دادند. یک دوره مطالعاتی ششماهه در آمریکا و من این دو بچه را گذاشتم پیش همسرم. البته ایشان زن صبوری بود و گفت برو و مسئولیت این بچهها را پذیرفت. گفت برو و به کارت برس، من مواظب بچهها هستم. ایشان تحمل کرد تا من رفتم و برگشتم. یعنی هیچچیزی مانع کار من نشد، حتی زندگی زناشویی. فقط یکبار به من یک بورس چهارساله پیشنهاد شد که آن دیگر برایم مقدور نبود و ترسیدم از اینکه بخواهم چهار سال زن و بچهام را از کشور ببرم و قبول نکردم. اما در باقی زندگی، همسرم، خانه و بچهها، هیچ مانعی برای کارم نبودند.
چطور میتوانستید، بین یک کار فشرده و زندگی، تعادل برقرار کنید؟ آن زمان فعالیت در حوزه تئاتر چقدر از وقت شما را به خود اختصاص میداد؟
من از ساعت هفت صبح میرفتم بیرون و ساعت یک بعد از نیمهشب بهزور میآمدم خانه. ما بیشتر با همکارانمان زندگی کردیم تا با زن و بچهمان. زن من هم خانم بسیار صبور و خوبی بود که مرا تحمل کرد. همه این مسائل را تحمل کرد.
اینروزها که تصویربرداری شهرزاد به پایان رسیده و عملا باید سرتان برای گفتوگو خلوتتر باشد، بهخاطر حال نامساعد همسرتان، بسیاری از مصاحبهها را به وقت دیگری موکول میکنید. حال ایشان چطور است؟ بهبود یافتهاند؟
میدانید ایشان سکته کرده و مشکلات جسمی زیادی دارد. واقعا تمام این یکی، دوماه اخیر درگیر بهبود او بودهام. چندبار بیمارستان رفتیم از آیسییو به سیسییو و تا آنجا که در توانم بود، سعی کردم از ایشان مراقبت کنم. این وظیفه من است، چیز عجیبی نیست.
به نظر میرسد که در درون شما هم این زندگی است که نقش اول را برعهده دارد و شاید اگر امروز بر بستر همسرتان حاضر میشوید، بهنوعی یادآور همان روزهایی است که ایشان شما را همراهی میکردند و در سختی کار، تنهایتان نمیگذاشتند.
شاید جبران آن زمان باشد، چون فکر میکنم، انسانها با هم هستند، با هم زندگی را شروع میکنند و تا آخر باید با هم باشند. اگر ما به هم کمک نکنیم چه کسی به ما کمک میکند؟ من هم جراحی قلب کردم، ایشان جوراب واریس پای من میکرد. ایشان به من کمک کرد و من هم باید همین کار را بکنم، این بخشی از زندگی است.
در روزهای بیمارستان، رابطه شما با هم چطور بود؟ آیا همسرتان از اینکه میدیدند، در بیمارستان همه شما را میشناسند، راضی بودند؟ حس خوبی داشت پشتگرمیای که از این طریق تجربه میکردند؟
خیلی سخت است فهمیدن احساس واقعی کسی، اما فکر میکنم احساس رضایت داشته باشد. میدانید چرا؟ برای اینکه ما بیمارستان میرویم و چون مرا میشناسند، کمک بیشتری به ما میکنند، به ایشان بهتر میرسند و هوایشان را بیشتر دارند. (میخندد). فکر میکند که چقدر خوب شد چنین موقعیتی را دارد که الان بیشتر به او برسند. این باز هم برای من یک شانس خوب است، چراکه خوشحالی او، خوشحالی من است.
با این حساب که گفتید، بیماری ایشان همزمان با پخش سریال شهرزاد بود، همسرتان هم این سریال را پیگیری میکردند؟ حتی در روزهایی که بستری بودند؟
بله، وقتی که مریضخانه بود، پرسید که شما قسمت جدید را دیدی؟ خودش در مریضخانه بود و من تنها دیده بودم. گفتم بله. گفت من هم میخواهم ببینم، گفتم آمدی خانه برایت میگذارم. تمام این اپیزودها را تا اینجا دیده. اتفاقا دیشب هم قسمت شانزدهمش را گذاشتم و دید. خیلی خوشش آمد. گفت گرم و خوب شده است.
مخاطبان سریال شهرزاد هم چنین نظری دارند، فکر میکنید چه وقت یک مجموعه نمایشی، میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند و گروههای مختلف را به تماشاچیان پروپا قرص خود بدل کند؟
نمایش به مفهوم عام کلمه در صورتی موفق خواهد بود که تماشاچی داشته باشد. تماشاچی وقتی ترغیب میشود یک سریال را ببیند، یا به دیدن یک تئاتر یا فیلم برود که موضوع آن، موضوع و دغدغه زندگیاش باشد. این در حالی است که شرایط امروز به شکلی شده که اثر شما اگر از نظر محتوایی مربوط به موضوعاتی باشد که به مسائل اجتماعی و سیاسی برخورد کند، مشکل خواهید داشت. موضوعاتی هست که جزء مسائل مردم به حساب میآید و باعث میشود که مخاطب احساس کند، حرف دلش - چه سیاسی باشد و چه اجتماعی- دارد در این فیلم مطرح میشود و آنوقت دقیقا همین حرف را نمیشود گفت. وقتی مسئله مردم را نگویید، کارتان محدود میشود، دایره تفکرتان محدود میشود، موضوعات سینمایتان محدود میشود به عشق، پیری، اعتیاد و طلاق، محدود میشود به سوژههایی که قابلبیانکردن هستند و همهشان هم تکراریاند بس که تابهحال به همانها پرداختهایم.
اتفاقا تمام این موضوعاتی که گفتید، موضوع آثاری بودهاند که قبلا در آن نقشآفرینی کردهاید.
آنقدر فیلمنامه برایم میآورند که وقتی میخوانمشان میبینم که من قبلا دقیقا همین نقش را بازی کردهام. میپرسم شما دوباره برای چه این را آوردهای؟ حالا من با این نقش چهکار باید بکنم که قبلا نکردهام؟ انگار دور خودمان میچرخیم با یکسری موضوع مشخص. معلوم است اینها تماشاگر ندارد.
بهعنوان آخرین سؤال، فکر میکنید که چه مواردی، از یک اثر، اثری در امتداد زندگی میسازد که میتواند مخاطب را جذب خود کند؟
اثری تماشاگر پیدا میکند که جذابیتی داشته باشد؛ جذابیت تفننی، جذابیتهای فکری و حتی جذابیتهایی که ریشه در مسائل مردمی دارد. وقتی تماشاچی به دیدن فیلمی میرود که محتوایش، مسائل و مشکلات و گرفتاریهای توده مردم است، خب، علاقهمند میشود. منظورم پرداختن به مشکلات یک عده خاص نیست، منظورم عموم مردم است؛ اینکه آنها چه میگویند، چه خواستههایی دارند و با چه مسائلی دستبهگریبان هستند.
ارسال نظر