از اینجاست که فرق بچههای انقلاب با مابقی آدمها در عصرها و مصرهای دیگر مشخص میشود. انقلابی بودن یعنی زیست در دنیای شیرین و پرتلاطم آرمانگرایی، یعنی لیسه به عسل عشق از روی لبه تیز تیغها.
کمال تبریزی از بالای عتبه دیوار، پرید داخل سفارت عموسام. کمال از آنهایی بود که تصمیمش را گرفت، چون روحیهاش انقلابی بود و میتوانست با خروج از دور باطل روزمرگی، خط افق را بپیماید.
فیلمهای کمال تبریزی باغی از نیلوفرهاییاند که بر همین لُجّه پر تلاطم روییده. چالشگری و نقادی و صراحت و فریاد؛ این است سینمایی که از روحیه پنجاه و هفتی میآید و حتی وقتی به مسائل روزمره اجتماعی بر میخورد، همان لحن گزنده و باج ندهنده و قاطع را به کار میبندد.
کمال تبریزی یک فیلمساز فوقالعاده است البته اگر خودش باشد نه کسی که تن به شرایط داده و برای گذران زندگی، حاضر به ساختن هر فیلمی شده است.
تبریزی تکنیک را فوقالعاده خوب بلد است و طی این سالها تجربهاش خیلی بیشتر هم شده. او سالها پیش در چند پروژه سینمایی مدیر فیلمبرداری و در چند فیلم دیگر تدوینگر بوده و فوت و فن کار را حسابی میداند و به علاوه، نگرش اجتماعی دقیقی هم دارد که وقتی با تکنیک بالا بیامیزد، تبدیل به فیلمهای خوبی خواهد شد.
اما تمام اینها به شرط آن است که کمال خودش باشد، خودِ خودش.
**پسر مگر تو دیوانهای؟
کمال مصفای تبریزی متولد 1338 در تهران است. او هم مثل خیلی از همنسلیهایش که پیش از انقلاب جذب رشتههای مهندسی میشدند، ابتدا به دانشکده پلی تکنیک امیر کبیر رفت تا در رشته راه و ساختمان تحصیل کند، اما باز هم مثل اکثر همان هم نسلیها که وقتی انقلاب پیروز شد به سمت علوم انسانی و هنر گرایش پیدا کردند، بعد از تعطیلی دو ساله دانشگاهها و هنگامه بازگشت دوباره به فضای آکادمیک، تغییر رشته داد و تصمیم گرفت تا سینما بخواند.]
در تعطیلی دو ساله دانشگاهها من تمام وقتم را برای عکاسی و فیلمسازی گذاشتم. شاید اگر دانشگاه تعطیل نمیشد من تغییر رشته نمیدادم، چون دو سال تمام فقط با هنر زندگی کردم و بعد از آن دیگر نتوانستم به دنیای قبلی برگردم. دو سال فقط غرق نوشتن فیلمنامه و تدوین کارهای لابراتواری بودم. بعد که دانشگاه باز شد، در اولین جلسهای که نشستم سر کلاس مقاومت مصالح، دیدم دیگر اصلاً جای من اینجا نیست! هر چه استاد میگفت بیشتر متوجه میشدم که چقدر با این دنیا غریبه شدهام.[ شاید ما هم خیلیهامان در زندگی لحظاتی داشتهایم که چنین حسی بهمان دست داده، اما مهم شهامت تصمیم گیری است، هر چند دیگران آن تصمیم را درک نکنند [وقتی میخواستم تغییر رشته بدهم مسئول آموزش به من میگفت: «تو دیوانهای! رشته راه و ساختمان را ول میکنی، میخواهی بروی هنر بخوانی!» جالب اینجاست که وقتی پروندهام را به دانشگاه هنر بردم، مسئول آموزش آنجا هم به من گفت «تو دیوانهای؟ من به تو یک مدرک هنر میدهم، همان مهندسیات را بخوان» ولی من خودم را آدمی میدیدم که هیچ چارهای غیر از این تغییر رشته ندارد]
البته شروع فعالیت هنری کمال به قبل از این فرجه دو ساله بر میگردد و او از دوران نوجوانی، برای عکاسیهای آماتور دوربین به دست شده بود.تبریزی بعد ها هم وقتی به پلیتکنیک رفت بلافاصله به عضویت کمیته فیلم و عکس آن جا در آمد و در مقابل دانشجویان چپگرایی که فیلمهایی مثل رزمناو پوتمکین و مادر را در دانشکده نشان میدادند، دست به کار اکران آثاری مثل فارنهایت 451 شد.
اما وقتی دانشگاهها تعطیل شدند، ارتباط کمال تبریزی هم با مسائل هنری جدیتر شد. [در آن بازه زمانی یک کمیته جذب نیرو در دانشگاهها به وجود آمد تا دانشجویانی را که دیگر درس نمیخواندند جذب جاهای مختلف کند. من به جایی بنام تله فیلم رفتم که الان سیما فیلم است؛ مرکزی که پروژههای سنگین را به صورت سریال کار میکردند. آنجا یک سری کلاس برای ما گذاشتند و دورههایی آموزشی داشتیم که افرادی مثل اکبر عالمی به ما درس میدادند. خیلیها بودند؛ از شورجه و شمقدری تا شجاعنوری و حیدریان. یک سری آدمهایی که الان در سینما هستند آنجا به صورت نیمهتئوری و در واقع عملی وارد کار شده بودند.
ما آن زمان در سینمای آزاد هم بودیم. اسمش را گذاشته بودیم مرکز اسلامی سینمای آماتور. تمام امکانات سوپر هشت، دوربینهای عکاسی، لابراتوار و ظهور و چاپ و... آنجا موجود بود. آقای حاتمیکیا اولین فیلم کوتاهش را آنجا ساخت و من برایش تدوین کردم. همه ما در این مرکز که به نوعی وابسته به تلویزیون بود چندین فیلم کوتاه کار کردیم]
این اولین فیلم کوتاه حاتمیکیا و اولین فعالیت حرفهای کمال تبریزی در سینما بود. اساساً وقتی به تاریخچه فعالیت هنری این دو نفر نگاه بیندازیم، همیشه اسمشان در کنار هم می آید.
ابراهیم حاتمیکیا هم مثل کمال تبریزی از دوران نوجوانی قدم به وادی سینما گذاشت. او فعالیت هنری را به صورت آماتور از وقتی شروع کرد که در دبیرستان رفاه همکلاسی احمدرضا درویش بود.
حاتمیکیا با پولی که از کار کردنش در تابستان به دست آورده بود، یک دوربین سوپر 8 خرید و به صورت تک فریم انیمیشن کوتاهی با عروسک خواهرش ساخت و همین باعث شد که مربی امور تربیتیاش، او را به مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی معرفی کند، مرکزی که توسط سعید حاجیمیری و کمال تبریزی اداره میشد و اکبر عالمی، منوچهر عسگرینسب و خیلیهای دیگر در آنجا تدریس میکردند.
اینجا بود که ابراهیم و کمال با هم آشنا شدند و دامنه همکاریشان برای مدتها ادامه پیدا کرد.
بعدها وقتی ابراهیم حاتمیکیا در سال 1364 میخواست فیلم اولش را تولید کند، کمال تبریزی تهیه کنندگی کار را برعهده گرفت و البته دستیار کارگردان هم بود و این ماجرا در مورد فیلم اول تبریزی هم اتفاق افتاد. تهیه کننده «عبور» که اولین کار بلند کمال تبریزی است و اتفاقاً ساخت آن هم ماجراهایی عجیب دارد را ابراهیم حاتمیکیا برعهده گرفت.
البته کمال پیش از اینها فعالیت فیلمسازیاش را با تولید کارهای مستند شروع کرده بود. او که از دانشجویان تسخیرکننده سفارت آمریکا در تهران بود، مستندی از آغاز این واقعه 444 روزه تهیه کرد و به طور مجانی در اختیار تلویزیون گذاشت.
اما وقتی عراق به ایران حمله کرد، کمال تبریزی در همان روز دوم جنگ (دوم مهرماه 59) به همراه سعید حاجیمیری دوتا دوربین اکلر و مینی اکلر را برداشتند و با یک دستیار و یک صدابردار به جبههها رفتند تا اولین مستند دفاع مقدسی ایران را بسازند.
شهادت طلبان مستندی بود که بارها از تلویزیون پخش شد و در جشنواره تاشکند شوروی هم جایزه گرفت.
و اما عبور از قتلگاه؛
اگر نئورئالیسم ایتالیا به خاطر استفاده از لوکیشنهای واقعی و نورپردازیهای طبیعیاش که شکلی مستندگونه به کارها میداد معروف است، ما در سینمای خودمان نمونههای شگفتانگیزتری هم داریم. فیلم عبور که کمال تبریزی آن را در اواخر دوران جنگ ایران و عراق ساخت، در این زمینه یک پدیده تکرار نشدنی است که نه تنها فیلمنامهاش در خود مناطق جنگی به تحریر درآمد، بلکه همانجا و لابلای همان سنگرها هم فیلمبرداری شد.
بازیگران این فیلم رزمندههایی هستند که زندگی واقعیشان در آن شرایط را چند روزی جلوی دوربین کمال تبریزی ادامه دادند و بمب و تیر و خمپارهای که در فیلم هست، نه جلوههای ویژه، بلکه آتش واقعی توپخانه عراق است.
[یادم است صحنهای داشتیم که در منطقهای صخرهای و زیبا به نام ابوغریب فیلمبرداری میشد. تعدادی از نیروهای ایرانی آنجا مستقر بودند. ما بازیگرانمان را چیدیم و پلانهایمان را در حدود یک هفته گرفتیم. وقتی به اهواز رفتیم خبر آمد دشمن یک پاتک زده و نیروهایی را که در منطقه ابوغریب بودند، اسیر کرده! یعنی اگر کمی زودتر این اتفاق میافتاد، همه ما اسیر میشدیم].
«عبور» داستان مسئول فرهنگی یک اداره دولتی به نام محسن محامدی است که بعد از یک دوره شش ساله، دنبال دوستش حسن سلطانی به جبههها میرود. این جدایی چندساله باعث ایجاد شکافهایی فرهنگی بین محسن و حسن شده است، اما در جبهه روحیه محامدی تغییر میکند و او بعد از یک عملیات شناسایی که در آن تمام همرزمانش از پا در میآیند، موفق میشود اطلاعات بدست آمده را در دسترس فرماندهان ایرانی قرار دهد.
شباهت تم داستانی عبور با فیلمی که بعدها یکی از ماندگارترین آثار در حوزه دفاع مقدس شد و اتفاقاً خود کمال تبریزی هم آن را ساخته بود، کاملاً مشخص است.
مشکینی هم در «لیلی با من است»، با دلایلی غیرآرمانی وارد فضای جبهه میشود، اما آن محیط مانند کارخانه انسانسازی عمل میکند و در پایان از شخصیت اصلی فیلم، یک قهرمان میسازد.
شاید بشود به این خط داستانی و مضمونی که در فیلمهای مختلفی تکرار شدهاند عنوان «ژانر لیلی با من است» را داد و مایههای آن را حتی در اثری مثل «مارمولک» هم پیدا کرد.
این فیلمها داستان تحول انسانها تحت تاثیر یک محیط پرحرارت و پربلا هستند، محیطی که مچ خالی خیلی از مدعیان را باز میکند اما عدهای بیادعا را هم بالای سکوی افتخار میفرستد؛ فیلمهایی که با قهرمان شروع نمیشوند، اما با قهرمان به پایان میرسند، یعنی شخصیت اصلی در انتهای قصه است که چنین مایهای پیدا میکند.
بعد از «عبور»، سه فیلم بعدی کمال تبریزی هم دفاع مقدسی بودند. «در مسلخ عشق» داستان فرماندهی به نام محمود آیت بود که فقط نامش با سید حسین علمالهدی تفاوت میکرد و ماجرای مقاومت و شهادتش طابق النعل به نعل با قصه واقعی آن فرمانده بسیجی یکی بود. این فیلم اولین اثر توقیفی کمال هم به حساب میآید.[ ارتش نمایندهای در شورای نمایش داشت به اسم سیروس تسلیمی (الان هم فکر میکنم دارد) که با نمایش این فیلم مخالفت کرد.]
تبریزی سپس «پایان کودکی» (کودک قهرمان) را ساخت که در آن به شیوهای ملموس برای کودکان، دشمن متجاوز به گرگ تشبیه شده بود . «پایان کودکی» به دلیل آنکه قهرمان آن یک کودک بود و وارد بازی بزرگترها میشد، در کودکان و نوجوانان هیجان زیادی ایجاد میکرد و بارها از تلویزیون پخش شد.
اما چهارمین فیلم تبریزی یک اتفاق بزرگ بود. «لیلی با من است» که فیلمنامهاش توسط رضا مقصودی نوشته شده بود را میشد گشایش یک گفتمان تازه در باب هنر دفاع مقدس و به طور کلیتر مسئله تحول انسانها دانست اما هیچ کدام از تقلیدهایی که بعدها از این فیلم به عمل آمد، توفیق نسخه اولیه را پیدا نکردند.
رضا مقصودی در عبور دستیار کمال تبریزی بود و به عبارتی «لیلی با من است» را میتوان نسخه تکاملیافته اولین فیلم کارگردانش به حساب آورد.
**کم کم به شهر بر میگردیم!
بعد از «لیلی با من» است نوبت به «مهر مادری» رسید یعنی دومین فیلمنامهای که رضا مقصودی برای این کارگردان مینوشت و اگر «لیلی با من است» بیشتر از خواستگاه ذهنی تبریزی نشأت میگرفت، «مهر مادری» به درونیات مقصودی نزدیکتر می نمود. این ملودرام درخشان همانطور که از اسمش برمیآمد ماجرایی مادرانه داشت و پیرنگ داستانی آن به شدت یادآور مریم و میتیل (فتحعلی اویسی) بود. البته فیلم اویسی کودکانهتر و به مقدار زیادی رؤیاپردازانه بود اما مقصودی داستانش را کاملاً رئال نوشت و پایانی تلخ و غمبار برای آن انتخاب کرد.
«مهر مادری» اولین فیلم غیرجنگی کمال تبریزی هم بود اما او دوباره به سینمای دفاع مقدس برگشت و در سال 1377 «شیدا» را ساخت.
یک سال قبل از «شیدا»، «آژانس شیشهای» (ابراهیم حاتمیکیا) ولولهای در عالم سینما انداخته بود و «شیدا» هم مثل همان فیلم از حال و هوای رزمندههای بازگشته به شهر میگفت که با روزمرگی زندگی، احساس بیگانگی میکردند.
«شیدا» بیشتر از آن که چیزی به کارنامه کمال اضافه کند، اعتبار خودش را از نام سازندهاش میگرفت و بعد از ساخت آن، چهار سالی بین پرده سینما و کمال تبریزی فاصله افتاد.
تبریزی طی این مدت سریال «دوران سرکشی» را ساخت که اثری به شدت جنجالی بود و پخش آن از تلویزیون همه را غافلگیر کرد. «دوران سرکشی» اولین سریال در رسانه ملی بود که آشکارا به موضوع دختران فراری و حواشی آن میپرداخت و در ضمن اولین همکاری تبریزی و علیرضا طالبزاده هم به حساب میآمد.
طالبزاده که پیش از آن فیلمنامه «در پناه تو» را نوشته بود، بعدها همکاریاش را با تبریزی در سریالهای «سرزمین کهن» و «ابله» (شبکه نمایش خانگی) هم ادامه داد.
کمال سپس به سینما برگشت و «گاهی به آسمان نگاه کن» را ساخت که ماجرای هبوط یک روح در میان جانبازان آسایشگاهی درمانی بود و در همان سال 1381 وارد فاز فیلمسازی دیپلماتیک هم شد.
در 1381 «فرش باد» جلوی دوربین تبریزی رفت که سفارش ساخت آن برای تحکیم روابط دوستانه فرهنگی بین ایران و ژاپن داده شده بود.
ضمناً وقتی این فیلم در حال ساخته شدن بود، ماهاتیر محمد، نخست وزیر پیشین مالزی هم به ایران آمد که همین باعث شد سفارش تولید محصولی مشترک بین ایران و مالزی از طرف دولتمردان صادر شود و اجرای این پروژه به عهده تبریزی گذاشته شد که او هم در سال 1382 کار را به اتمام رساند. «در مسیر رودخانه» هیچوقت در هیچ تلویزیونی پخش نشد.
کمال پس از آن «مارمولک» را ساخت که جنجالی ترین فیلم در تاریخ سینمای ایران شد. منوچهر محمدی که پیشتر «زیر نورماه» را تهیهکنندگی کرده بود، این بار هم تصمیم به سینمایی کردن سوژهای با محوریت موضوع روحانیت گرفت، منتها با این تفاوت که «مارمولک» کمدی بود و حساسیتبرانگیز.
فیلمنامه کار ابتدا برای کارگردانی به سید رضا میرکریمی پیشنهاد داده شد که قبلاً «زیر نور ماه» را ساخته بود، اما او به این بهانه که قبلاً درباره روحانیت کار کرده و نمیخواهد دچار تکرار شود، از ساخت آن سرباز زد. سپس ابراهیم حاتمیکیا ابتدا این پیشنهاد را پذیرفت، اما بعد منصرف شد و در نهایت کمال تبریزی «مارمولک» را ساخت.
او سال بعد «یک تکه نان» را کارگردانی کرد که فیلمی معنوی بود و جدا از اینکه خالی از جذابیتهای عام پسند بود، دلخوریهای پیشآمده بابت «مارمولک» هم بر آن سایه انداخت و گروهی که مخاطبان اصلی چنین اثری محسوب میشدند، «یک تکه نان» را چندان ندیدند.
کمال بعد از «یک تکه نان» سریال «شهریار» را ساخت تا به شهری که اصالتش به آنجا بازمیگردد هم ادای دِین کرده باشد. این پروژه ابتدا به کیانوش عیاری پیشنهاد داده شده بود اما او که دوست صمیمی تبریزی هم هست، گفت با فضای آن احساس قرابت نمیکند.
بعد از «شهریار» رضا مقصودی و کمال تبریزی دوباره کنار هم قرار گرفتند و «همیشه پای یک زن درمیان است» ساخته شد. فیلمنامه این کار براساس یک مجموعه داستان کوتاه به قلم سید مهدی شجاعی نوشته شده بود اما موقع ساخت، با دخل و تصرفهای کارگردان، تغییرات فراوانی به خودش دید. مقصودی در ایام اکران فیلم به یکی از ماهنامههای تخصصی سینما گفت که حتی موتیف تیر و کمان (که جزو اصلیترین اِلِمانهای فیلم است) در سناریوی او نبوده است.
مقصودی و تبریزی سپس «پاداش» را ساختند که بعد از هفت سال با ممیزیهای فراوان و با نام جدید «از رئیس جمهور پاداش نگیرید» اکران شد.
تم اصلی این فیلم شباهت زیادی به «لیلی با من است» داشت و حتی ابتدا قرار بود پرویز پرستویی نقش اول آن را بازی کند که به دلیل اختلافات سابقهدار او با تهیهکننده کار، چنین اتفاقی نیافتاد.
«از رئیس جمهور پاداش نگیرید» هم در مقایسه با «پاداش» اثر خیلی ضعیفتری به حساب میآمد.
به هر حال ممیزی نه تنها به محتوای اثر ضربه میزند، بلکه با دخل و تصرف در امر مونتاژ، زیباشناسی فرمال کار را نیز به هم خواهد ریخت.
بعد از «پاداش»، فیلم دیگری از کمال تبریزی به محاق توقیف رفت و آن هم «خیابانهای آرام» بود. ابتدا قرار بر این بود که «خیابانهای آرام» بعد از «سعادتآباد» ( مازیار میری) اکران شود اما هیچ وقت چنین سعادتی نصیب این فیلم نشد.
ظاهراً معاونت پیشین سازمان سینمایی کمال تبریزی را در فهرست افرادی قرار داده بود که نمیخواست تا وقتی خودش زمام امور را در دست دارد، به آنها اجازه کار بدهد اما بالاخره دولت هم عوض شد.
سپس در اولین روزهای روی کار آمدن دولت جدید، تبریزی به همراه پیمان قاسمخانی به عنوان فیلمنامهنویس که برای دومین بار پس از تجربه «مارمولک» در کنار او قرار میگرفت، «طبقه حساس» را جلوی دوربین برد.
رضا عطاران که این سالها تضمین قطعی گیشه به حساب میآید نقش اول این فیلم را بازی کرد و «طبقه حساس» توانست در نوروز 93 رکورد فیلم دهنمکی را بزند. اما نه همکاری دوباره قاسمخانی و تبریزی و اضافه شدن رضا عطاران به جمع آنها و نه کار تکنیکی فوقالعاده کمال تبریزی در این فیلم، هیچکدام نتوانست طبقه حساس را به فیلمی ماندگار تبدیل کند.
حاتمیکیا، دوست دیرینه تبریزی، در برنامه «راز» شبکه چهار بابت ساخت این فیلم به طور غیرمستقیم از کمال انتقاد کرد و گفت: [برادر ارزشی من، این فیلم همه چیزش سرجای خودش است الا تو] و دلخوری کرد از این که چرا کمال به سمت فضاهایی رفته که کوچکتر از اندازه او هستند.
تبریزی بعد از این کار، در شبکه نمایش خانگی «ابله» را ساخت که نشان میداد در تکنیک کارگردانی یکی از بهترین و سریعترینهای ایران است اما به لحاظ محتوایی، انتخاب او باز هم اشتباه بود.
«طعم شیرین خیال» نام فیلمی بود که تبریزی همان سال و موازی با سریال ابله تولیدش را پیش برد و واقعاً همه را ناامید کرد.
این اثر به سفارش سازمان حفاظت از محیط زیست ساخته شده بود و البته بعدها به دلیل اختلافی که بین تهیهکننده کار و رئیس آن سازمان پیش آمد، خانم ابتکار برای تماشای فیلم در جشنواره حاضر نشد تا به این ترتیب امکان دیدار آنها بعد از 35 سال که از ماجرای اشغال سفارت آمریکا میگذشت، فراهم نشود.
«طعم شیرین خیال» غیر از مضمون شعاری و داستان بیداستانش، به لحاظ فرم بصری هم شدیداً شبیه تیزرهای تبلیغاتی بود و این شاید از ناخودآگاه کمال تبریزی برمیآمد که طی سالهای اخیر در اثناء تولید فیلمها و سریالهایش مشغول ساخت تیزر میشده است.
بالاخره بعد از چند سال منوچهر محمدی و کمال تبریزی دوباره کنار هم قرار گرفتند تا «امکان مینا» ساخته شود.
همکاری مجدد محمدی و تبریزی، دوازده سال بعد از «مارمولک»
محمدی بعد از «مارمولک» باز هم کارهای دیگری را در رابطه با جامعه روحانیت تهیهکنندگی کرد که مهمترینشان «طلا و مس» (همایون اسعدیان) بود. او طی تمام این سالها بی حاشیه و آرام پیش رفت، در حالی که وضعیت تبریزی اصلاً اینطور نبود.
محمدی و تبریزی قرار بود در سال 1390 فیلمی به نام چپ، راست، مستقیم را با هم کار کنند که مضمونی سیاسی داشت اما این اتفاق نیفتاد و دلایل آن هم قابل حدس است.
به هر حال «امکان مینا» را شاید بشود شرارهای از موج آثار مرتبط با تاریخ معاصر ایران دانست که اخیراً میان فیلمسازان ما به راه افتاده است.
این فیلم مضمونی امنیتی دارد که به گروهکهای معاند نظام در اول انقلاب برمیگردد. به نظر چنین مضمونی میتواند به مثابه بستری برای جاری شدن خیلی از هیجان انگیزترین داستانها عمل کند و از آنجا که این کارگردان به لحاظ تکنیکی هم قابلیتهای لازم را دارد، حالا باید نشست و دید که آیا این سوژه پر از پتانسیل، جلوی دوربین تبریزی به کمال خودش خواهد رسید یا نه و آیا منوچهر محمدی قادر بوده که تاثیر مثبتی روی روند کاری این کارگردان بگذارد؟ اگر همه حدسهای خوشبینانه درست پیش بروند، شاید امکان مینا تبدیل به مهمترین فیلم غیر کمدی در کارنامه کمال تبریزی شود.
ارسال نظر