خاطرهخوانیهایی به یاد شهید مجید حدادعادل/ گذر از دروازه بهشت
شهید مجید حداد عادل(نفر دوم از راست)، در حال تبیین مواضع ایران در ارتباط با حوادث کردستان
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- حمید هوشنگی- گرمای هوا بشدت بیرمقم کرده بود. در اتاق کارم را از داخل بستم و ملافه سفیدی را که در کمد داشتم بیرون کشیدم و روی موکت کهنه و کثیف قهوهای رنگ اتاق انداختم. به رمضانی مستخدم اتاق اخبار خبرگزاری که بعداز ظهرها برای استفاده از مزایای اضافه کاری، در نقش تلفنچی اتاق منشی من فعالیت میکرد زنگ زدم که اگر کار فوری نبود، تلفن را وصل نکند. خسته روی ملافه ولو شدم. چند دقیقهای نگذشته بود که صدای خش خش سریدن یک یادداشت از زیر در اتاق چرتم را پاره کرد. با اکراه بلند شدم و سعی کردم بیصدا به در بسته نزدیک شوم و ببینم یادداشت از کیست. روی یک صفحه کاغذ چند سطر شعر بود با امضای «مجید.»
خواب از سرم پرید و با اشتیاق در را باز و آغوش گشودم. یکی از جانان بود.
رمضانی چهار شاخ شده بود که پس آن توصیه تلفنی چه بود و این اشتیاق بدون نشانهای از کمترین خستگی و دعوت میهمان به داخل اتاق چه؟
مجید از جبهه ایوان غرب آمده بود. دیده بان توپخانه بود در خط مقدم جبهه. معاونت سیاسی استانداری کرمانشاه و خانواده در تهران را نیز رها کرده بود. هر دو میخندیدیم و خوشحال که دیدار تازه کرده بودیم. گفتم چه خبر؟ گفت «اول گوش بده شعری که همین هفته سروده ام را برایت بخوانم»، وقتی آخرین بند را میخواند اشک در چشم هر دوی ما حلقه زده بود.
٭ ٭ ٭
ساعت حدود 10 صبح دوشنبه ششم مهرماه سال 60 بود. تلفن سیاسی زنگ زد. در غیاب دکتر خرازی، رئیس ستاد تبلیغات جنگ و مدیر عامل خبرگزاری، بهعنوان معاون خبری ایرنا وظیفه داشتم این تلفن را پاسخ دهم. آقای رفسنجانی بودند. سلامی گفتم و در مقابل تعجبشان که چرا دکتر گوشی را برنداشته، گفتم «میدانید که ایشان در سفر و امروز در الجزیرهاند.» ایشان دستور دادند به سرعت خبرنگاران خارجی را به دارخوین بفرستیم تا اولین عملیات مهم نظامی و پیروزمندانه ایران درآزاد شدن آبادان از حصر یکساله و واداشتن عراقیها به عقب نشینی به غرب کارون، به نمایش بینالمللی گذاشته شود. عملیات غرورآفرین شکسته شدن حصر آبادان.
پوشش خبری و تبلیغاتی این نخستین پیروزی استراتژیک ایران، توان کاری زیادی میطلبید و تیمهای تدارکاتی ما در تهران و منطقه نیازمند یک هماهنگی و انسجام کامل برای این پوشش خبری بودند. بسرعت با ستاد مشترک و نیروی هوایی تماس گرفتم و درخواست یک هواپیمای هرکولس سی 130 کردم برای بردن خبرنگاران داخلی و خارجی در بعد ازظهر همان روز. چند دقیقه بعد هم خبر دعوت خبرنگاران به فارسی و انگلیسی روی تلکس رفت و همکارانم نیز مشغول تماس و تهیه فهرست خبرنگاران عازم جبهه. هنوز سرپرست تیم خبری معین نشده بود!
٭ ٭ ٭
در اتاق اخبار جنگ، اتاق خبر، تلکس، عکاسی، شنود رادیویی و سرویسهای مختلف ایرنا، تحرک فوقالعادهای دیده میشد. درعملیات غافلگیر کننده «ثامن الائمه»، 2500اسیر از عراق گرفته بودیم! شرق کارون آزاد شده بود و آبادان و بخش شرقی خونین شهر از محاصره یکساله خارج شده بودند. علاوه بر نابودی بیش از 190 تانک و نفربر دشمن متجاوز، 100 تانک و 60 نفربر مدرن ارتش عراق را هم به غنیمت گرفته بودیم.
صبح دوشنبه ششم مهرماه احمد بورقانی مدیریت اخبار را به وزارت خارجه معرفی کرده بودم که همراه وزیر خارجه برای پوشش خبری مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک برود. اگر چنین نکرده بودم، حتماً سرپرستی گروه خبرنگاران عازم جبهه را خود به عهده میگرفتم. اما دیگر نمیشد به احمد بگویم به جای نیویورک به جبهه برود. زمانه را نقشهای دیگر در کار بود.
مجید برای دیدار خانواده اش، به تهران آمده بود. وقتی به تهران میآمد به عنوان عضو افتخاری ستاد تبلیغات جنگ اکثراً به ایرنا که محل اصلی برگزاری جلسات ستاد تبلیغات جنگ بود میآمد و بیشتر اوقات در اتاق من که معاونت خبرگزاری و ستاد را به عهده داشتم، مستقر بود.
اخبار نخستین پیروزی بزرگ در دفاع مقدس همه را به وجد آورده بود. مجید ظهر به خبرگزاری آمد. خنده و شادی شکسته شدن حصر آبادان تمام صورتش را پوشانیده بود. وقتی اضطرار مرا دید که دست تنها مانده ام گفت اصلاً نگران نباش، مگر من مرده ام؟! من به جای تو به جبهه میروم. بیآنکه منتظر پاسخ من شود، با خانمش تماس گرفت و خبر داد که عازم اهوازاست. فکر میکنم این آخرین گفتوگوی مجید و فرخنده بود. هماهنگیهای لازم انجام شد تا برنامه چگونه پیش برود و بر کدام موارد تأکید تبلیغاتی بیشتری انجام شود.
٭ ٭ ٭
من و مجید از قبل انقلاب در لندن به هم پیوند خورده بودیم. قبل از لندن دو سه باری او را در میهمانیهای سالیانه سندیکای کامیونداران ایران در تهران دیده بودم. مجید فرزند دوم مرحوم حاج رضا حداد عادل معاون خوشنام سندیکا بود. سندیکایی که پدر من نیز در همدان، ریاست آنرا به عهده داشت. الفتم با مجید در لندن بیشتر شد وقتی پایم به انجمن اسلامی دانشجویان در انگلستان باز شد.
وقتی جسارت مجید را در چند جلسه دیدم و بخصوص حاضرجوابی وکل کل کردن او با حجتالاسلام عبد خدایی را که در یک جلسه عصر شنبههای انجمن، در رد دکتر مصدق، کمی تا قسمتی داد سخن سر داده بود، دیگر حسابی به هم جوش خوردیم. زمانی هم که در صدا و سیمای انقلاب در آخر بهمن 57 مسئولیت رپرتاژهای رادیو و تلویزیون را به عهده گرفتم، مجید در مرکز اسناد انقلاب بود. هفتهای چند بار به تلویزیون میآمد و رفت و آمدمان تقریباً روزانه شده بود وگاهی جمعهها ناهار را در منزل حاج رضا حداد میهمان بودم.
٭ ٭ ٭
هفتم مهرماه، گزارشهای بازدید خبرنگاران خارجی و داخلی از جبهه مرتباً میرسید و کار بخوبی پیش میرفت. ساعت به شش بعد از ظهر آن روز سهشنبه نزدیک میشد، احمد بورقانی سراسیمه به اتاقم آمد و گفت مجید در دارخوین بشدت زخمی شده و دارند او را به بیمارستان طالقانی اهواز میبرند. دلم آشوب شد، زانوانم لرزید و قلبم نیز. دلم گواهی میداد بدترین خبر در راه است. بسرعت با دفتر خبرگزاری دراهواز تماس گرفتم. خبر متأسفانه درست بود. دیگر رمقی برایم باقی نمانده بود. محمود ایلخان، برادر خانم مجید که در سرویس سیاسی خبرگزاری کار میکرد، در آن سفر همراه مجید بود. به او دسترسی ممکن نبود، در بیمارستان طالقانی اهواز بود و در کنار آنکه دقایقی قبل پرواز کرده بود! کالبد بیجان مجید همان شب با آمبولانس به تهران حرکت کرد.
شامگاه هفتم مهرماه، دو ساعت بعد از شهادت مجید، خبر بد دیگری رسید. ایران چند فرمانده نخبه خود را از دست داده بود. تیمسار فلاحی فرمانده فکور و استراتژیست نظامی کشور، سرهنگ فکوری، سرهنگ نامجو، کلاهدوز و محمد جهان آرا از بزرگان سپاه پاسداران. همگی این سلحشوران دفاع مقدس در برخورد هواپیمای نظامیشان با زمین در نزدیکی کهریزک، به شهادت رسیده بودند. آنان عازم تهران بودند تا گزارش اولین پیروزی بزرگ نظامی را تقدیم رهبری انقلاب کنند که فرمانده کل قوا بودند.غصه این مصیبت با شادی اولین پیروزی بزرگ در جنگ در هم آمیخته و فضای غریبی را بر کشور تحمیل کرده بود. خبرگزاری تماماً در تکاپوی پوشش خبری این دو رخداد بزرگ بود.
فردای آنروز، در مراسمی با شکوه، پیکر مجید که تنها زخمی کوچک بر بالای شقیقه راست داشت، همراه با پیکر چند دلاور فاتح و نامی عملیات «ثامن الائمه» یا شکست حصر آبادان، از دانشکده افسری در تهران تشییع شد. مجید با تیمسار شهید ولیالله فلاحی جانشین ستاد مشترک، سرداران یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه و محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر، تیمسار جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی وسرهنگ موسی نامجو فرمانده دانشکده افسری در قطعه شهدای بهشت زهرا مأوا گزید.
٭ ٭ ٭
بعداً محمود ایلخان برایم گفت در آن پرواز هوایی، که چند بار موقعیت پرواز خطرناک شده بود، مجید چگونه با شوخی با خبرنگاران همراه، تلاش میکرد روحیه آنان را افزایش دهد. چند لحظه بعدکه خلبان در نزدیکی فرودگاه اهواز، به سرنشینان اعلام کرده بود پرواز در موقعیت هشدار شدیداست و توقف کاملی در باند نخواهد کرد و مسافران باید در حالت حرکت هواپیما روی باند، سریعاً از آن پیاده شوند تا او بتواند بدون توقف به تهران برگردد.
مجید آن شب در هتل با طنزهایی ناب خبرنگاران مضطرب را سرگرم کرده و در اواخر شب آنها را به تماشای اهواز و گردش شهر برده بود. محمود میگفت مجید در بحثی مفصل با یک خبرنگار الجزایری، از چگونگی آمادگیاش برای شهادت سخن گفته بود. شهادتی که تا 20 ساعت دیگر او را انتظار میکشید.
در آن عملیات ایران برای نخستین بار به غنایم جنگی مدرن ارتش عراق دست یافته بود. غنایمی که در ساحل شرقی کارون در حد فاصل دارخوین تا نزدیکی آبادان بر جای مانده بود پس از عملیات غافلگیرانه و کم نظیری که طراحی آن به تیمسار فلاحی منسوب است.
در آن عملیات، ارتش عراق ناگزیر از عقبنشینی به غرب کارون شد و آبادان از محاصره زمینی خارج شد. به گفته محمود، صبح سهشنبه هفتم مهر در بازدید خبرنگاران از منطقه عملیاتی در شرق کارون، مجید در خندهای مستانه به سرهنگ فروزان، یکی از افسران فرمانده منطقه، گفته بود زود باید استفاده از این تانکهای روسی و زرهپوشهای فرانسوی- عراقی را یاد بگیریم تا به ارتش صدام بفهمانیم چه غنایم ارزشمندی را برای ما به جا گذاشتهاند!.
در بازگشت تیم خبری از منطقه عملیاتی، در ساعت 17:20 سه شنبه وقتی عراقیها در ساحل غربی کارون ستون چند خودرو حامل خبرنگاران را میبینند، با خمسه خمسه و خمپاره برروی این ستون آتش میریزند. ستون در حال حرکت به اهواز بود. ماشین حمل مجید دوم و محمود در سومین اتومبیل بود. صدای رعد آسای عبور یک گلوله بزرگ از میان این دو اتومبیل شنیده میشود. همه افراد ستون در شانه جاده فرعی متوقف میشوند و پناه میگیرند. محمود به سمت اتومبیل حامل مجید میدود. تمامی خبرنگاران و همراهان تیم خبری، از اتومبیل خارج شده بودند اما فریاد محافظ مجید به هوا بلند بود که بر سر میزد. ترکش گلوله پس از اصابت با زمین، کمانه کرده و بر شقیقه راست صورت مجید نشسته بود و از آن خون بیرون میزد.
پیکر خونین مجید با وانت به یک پست بهداری صحرایی در پنج کیلومتری منتقل میشود. مجید در کماست و پلکهایش در حرکتی گاه و بیگاه و خون و کف بر لب. چند دقیقه بعدکاروان بسرعت راهی اهواز میشود.
مقصد بیمارستان طالقانی شهر است. در میانه این مسیر، تشنج مجید و فوران خون ازمحل زخم و کمتر از بیست دقیقه بعد بیمارستان و رسانیدن پیکر خون آلود به اتاق عمل. محمود میگفت در حیاط بیمارستان و قبل از ورود به اتاق عمل، دیگر علائمی از حیات نبود، هیچ کاری از تیم پزشکی ساخته نبود. مجید از دروازه بهشت گذشته بود.
جسارت مجید را در پاسخ به بنیصدر رئیس جمهوری متفرعن ایران در کنار بهمنشیر هرگز از یاد نمیبرم. وقتی بنی صدر او را همراه من و جمشید شفیعی خبرنگار ایرنا در نزدیکی خط اول جبهه در زمان حصر آبادان در زمستان 59دید و به طعنه گفت تو هم که اینجا هستی، مجید با حاضرجوابی معمولش گفت: «میدانم دوست داشتین سر به تنم نباشد، ولی فعلاً که هست!»
مجید خیلی نازنین، بیریا و حیف بود. تومنی هزار تومن با خیلیها فرق داشت!
ارسال نظر