گفتگو با پدر و مادر قاری شهید فاجعه منا/ آخرین نوشته محسن در وبلاگش چه بود؟

نفر اول مسابقات بین المللی قرآن مالزی، در منا به آرزویش رسید و در جوار خانه خدا جان خود را تقدیم کرد
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- زهره کهندل- یکی از کوچههای مشرف به حرم امامرضا(ع) داغی را بر دیوارهای آجری خود دارد که هیچگاه از یاد آن محله و مردمانش نخواهد رفت. غم سنگینی بر دل پدر و مادری نشسته است.
آنها روز آخری که از فرزندشان خداحافظی کردند هیچگاه فکر نمیکردند پاره تنشان را هم راهی خانه خدا کردهاند و هم سفر آخرت. صدای قرائت حاجمحسن در کوچه پیچیده است آن هم برای مراسم ترحیم خودش. 2ماه پیش کوچه شهید خوشگفتار در خیابان طبرسی مشهد بهخاطر استقبال از قاری ممتاز جهان اسلام ریسهبندی شد و امروز در انتظار بازگشت پیکرش، سیاهپوش است. حاج محسن حاجیحسنیکارگر، نماینده جمهوری اسلامی در سیوهفتمین دوره مسابقات بینالمللی قرآن مالزی، توانسته بود پس از 9سال رتبه نخست این دوره از مسابقات را برای ایران کسب کند. او با کاروان قاریان به حج تمتع رفت و در حادثه جانگداز مِنا به دیار باقی شتافت.
حاجمحسن حاجیحسنیکارگر با تلاوتهایی که در ذهن تمام مردم ایران و جهان بر جای گذاشت، یادش را در دلهای دوستداران قرآن زنده نگه داشت؛ خبری که غمی بزرگ بر سینه خانواده، جامعه قاریان و مردم ایران بهویژه مشهدیها نهاد. این روزها آخرین تلاوت او در مکه و در جوار خانه خدا، در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته میشود و دست بهدست میچرخد. تا زمان تنظیم این مطلب، پیکر مرحوم محسن حاجیحسنیکارگر وارد کشور نشده اما ساعتهاست در مکه آرام گرفته است؛ در حالی که پدر و مادر، برادران و خانواده او هنوز از شنیدن این خبر شوکه هستند. حضور در کنار خانواده حاجیحسنی در کنار بغض پدر، اشک مادر و بیقراریهای برادرها، برایمان بسیار دشوار بود آن هم در این روزها و ساعتها که چشم انتظار پیکر عزیزشان هستند.
اصرار داشت دوباره به حج برود
روزهای نخست که این حادثه رخ داد بسیاری از خانوادههای حجاج، نگران وضعیت مسافران خود بودند. پدر حاجمحسن میگوید: سر سفره ناهار بودم که خبر حادثه منا را از تلویزیون شنیدم. بعد از آن فاجعه 2 روز از محسن بیخبر بودیم. گفتند جزو مفقودین است تا اینکه چند روز پیش، خبر شهادتش را به ما دادند.
پدر مرحوم حاجمحسن حاجیحسنیکارگر، پیرمردی است که شنیدن خبر ارتحال پسرش، داغی سنگین بر سینهاش گذاشته. به یاد اخلاق خوب و دلچسب محسن که میافتد، اشک لای شیارهای صورتش راه باز میکند و گریه امان حرف را از او میگیرد. میگوید: محسن فرزند کوچک خانواده ما بود. همیشه خنده بر لب داشت. بسیار باوقار و متین بود. هیچوقت از او تندی و نافرمانی ندیدم. به گفته پدر، آخرین تماس پسرش 2ساعت قبل از حرکت به سمت عرفات بوده است. پدر اما دلش شور میزد و گویی نگران اتفاقی بود. میگوید: محسن چندبار به مکه مشرف شده بود، هم حج عمره و هم تمتع. امسال بهخاطر جنایاتی که آلسعود در یمن داشت، دلم چندان به رفتنش روشن نبود، نگران بودم اما میگفت که کار ناتمامی دارم که باید بروم.
برادر بزرگتر محسن که استاد قرآنی او بوده، توضیح میدهد: در حج تمتع قبلی، اعمالش چندان به دلش ننشسته بود و اصرار داشت که امسال دوباره به حج تمتع برود و اعمالش را بهتر انجام دهد. مصطفی میگوید: هنوز پیکر محسن به زادگاهش نیامده است و امیدواریم زودتر این اتفاق بیفتد. او به یاد برادر میافتد و ادامه میدهد: محسن بسیار اخلاقمدار و متواضع بود و همیشه میگفت من قرآنی تلاوت میکنم که خدا را راضی کند. تلاوتِ قرآنی که محسن داشت همیشه با عملش یکی بود و تجلی کلام وحی در اعمال، رفتار و کردارش مشهود بود.
محسن، امانت الهی بود
خانواده حاجیحسنی، 3 برادر هستند که همه اهل قرآنند. برادر بزرگتر خانواده، جوادآقا، مشوق محسن در قرائت قرآن بود و او را به جلسات میبرد اما محسن، استاد اصلی خود را برادر دوم خود آقامصطفی میدانست. از 3 سالگی پدرش او را به جلسات قرآنی میبرد. همان زمان، یک نوار تلاوت استاد شحات انور هدیه گرفت و از همان موقع این نوار را گوش میداد و تقلید میکرد. برادر بزرگش او را به جلسات قرآنی میبرد، مدتی بعد هم جلسهای در منزل خودشان راه افتاد و همچنان چراغ محافل قرآنی در این درالقرآن کوچک روشن است. چنان صدای خوشی داشت که در تلاوتهای دارالقرآن حرم مطهر رضوی و صحنهای حرم همیشه نوای دلنشینش طنینانداز میشد. او همه تلاوتهایش در حرم را به ساحت ائمهاطهار(ع) و امام رضا(ع) تقدیم کرده بود.
محسن 27سال داشت و هنوز مادرش برای او آستین بالا نزده بود. قرار بود بعد از اینکه از حج برگشت، دامادش کند. به اصرار مادرش برای ازدواج گفته بود: بگذارید برگردم، بعد...
مادر محسن، خیلی مقاومت میکند تا اشک نریزد، تا به توصیه پسرش صبور باشد، تا باور کند که این امانت الهی را باید روزی به صاحبش پس میداده. تعریف میکند: میخواستم دامادش کنم، آنقدر این پسر برازنده بود که دوست داشتم روزی در لباس دامادی ببینمش. پدر مرحوم حاجمحسن حاجیحسنیکارگر در حالیکه دیدگانش پراز اشک است، میگوید: محسن فرزند کوچک خانواده بود و بسیار خوشاخلاق، خوش رفتار و مهربان بود، هیچ وقت ناراحت نمیشد و همیشه خنده بر لب داشت. آخرین دفعهای که تماس گرفت گفت میخواهم برایتان یک هدیه بخرم، درحالیکه شنیدن صدای دلنشین او برایم بهترین هدیه بود.
قبل از رفتن حلالیت طلبیده بود
از چهره مادر مرحوم حاجیحسنیکارگر معلوم است حال خوبی ندارد و بیتابی فرزندش را میکند. میگوید: انگار به محسنم الهام شده بود، از بچهها حلالیت میطلبید و میگفت باید امسال حج بروم. برای حج تمتع امسال از فامیل حلالیت طلبید و خداحافظی کرد. یادم هست وقتی میخواست به مسابقات بینالمللی مالزی برود خیلی بیتابش بودم اما برای بدرقه سفر حج او اشک نریختم، حسی ته دلم میگفت که این سفر آخر محسن است.
تعریف میکند: همیشه میگفتم محسن به چهکسی رفته که اینقدر زیبا و مهربان است. چهرهاش بسیار نورانی بود. کلام وحی در وجود او بود چراکه از همان خردسالی علاقه زیادی به قرآن داشت. او درحالیکه بیتاب پسرش است و اشک میریزد، ادامه میدهد: از صبح روز حادثه به دلم افتاده بود که اتفاقی رخ داده. چند روز بود که از محسن خبر نداشتم و میگفتند محسن بیمارستان است اما محسن تحت هر شرایطی که بود، هیچوقت من را بیخبر نمیگذاشت. به محسن گفته بودم زودتر بیا؛ طاقت دوریات را ندارم. میگوید: همیشه دوست داشت در راه خدا شهید شود و به آرزویش رسید. او میگوید: محسن نهتنها در درس و قرآن که در بندگی خدا هم ممتاز بود. پدرش تعریف میکرد یکبار نیمهشب سرزده به اتاقش رفته بود تا اگر پتو را کنار زده رویش بیندازد که دیده بود محسن در حال اقامه نماز شب است. همانجا از پدرش خواسته بود این ماجرا بین او و خدا بماند و برای کسی تعریف نکند. ما از این موضوع خبر نداشتیم تا بعد از شهادتش.
اخم روی صورتش معنا نداشت
پدر محسن بعد از این اتفاق، هر بار که صدای تلاوت پسرش را میشنود، شانههایش میلرزد و چشمهایش خیس میشود. میگوید: مردم هم گریه میکنند، حتی کسانی که نمیشناسیم، آنها محسن را بهعنوان یک قاری خوشاخلاق در خاطرشان دارند. یاد پسرش میافتد و گوشه چشمهایش، اشک مینشیند: هیچوقت خنده از روی لبانش محو نمیشد، اخم روی صورتش معنا نداشت. احترام همه را داشت از کوچک گرفته تا بزرگ. تا بهحال یکی پیدا نشده بود که بگوید از محسن بدی دیده است. همه از خوبیهایش میگفتند. گل سرسبد خانواده ما بود.
مادرش میگوید: شهادت او برای همه سخت است. محسن همچون یوسف برای من بود؛ از زیبایی و اخلاق چیزی کم نداشت. خبر رحلتش خیلی بیتابم کرد، باورم نمیشد که محسن دیگر نیست. یاد حرفهایش میافتم که به من میگفت مادر صبور باش، این دنیا تمام میشود. یکیدو روز است که صبورتر شدهام، فکر کنم دعای محسن در حقم اجابت شده و خدا به من صبر داده است.لبهایش میلرزد و گوشه چادر را روی صورتش میکشد؛« گاهی فکر میکنم که محسن مال من نبوده است، فرشتهای بوده از جانب خدا که مدتی در دامنم پرورش یافته است. به من امید و زندگی بخشیده و حالا خدا امانتش را از من گرفته است، رفتن محسن برای منی که مادرم، دردی است جانکاه اما تحمل میکنم چون خواست خدا بوده است.»میگوید: پسرم نور چشم من بود و تا آخر عمر در این غم میسوزم. فقط از خدا میخواهم که به من صبر بدهد و از مردم میخواهم که راه محسن را که راه قرآن و اهلبیت(ع) بود ادامه دهند.
قرآن، من شرمنده توام
آخرین نوشته محسن حاجیحسنیکارگر در وبلاگش چه بود؟
این آخرین نوشته حاجمحسن در وبلاگش است: «قرآن، من شرمنده توأم اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود، همه از من میپرسند چهکسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است... . قرآن، از تو شرمندهام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانهای موزهنشین مبدل کردهام. یکی ذوق میکند که تو را روی برنج نوشته و یکی ذوق میکند که تو را روی فرش نوشته است. یکی ذوق میکند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است... . قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هر روزه نشستهاند. اگر چند آیه از تو را بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت...! گویی مسابقه نفس است.
قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای. حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردهاند، حفظ کنی تا اینچنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند. خوشا بهحال هرکسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کردهایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدهایم».
تعریف عملی اخلاق بود
حاجمحسن شاگردان زیادی داشت. او عمرش را وقف قرآن کرده بود و به گفته مادر و پدرش، خانه آنها دارالقرآن بود. هرجمعه، جلسات قرآنی در آن دایر بود و شاگردهای محسن مثل بچههای حاجخانوم، سر سفره مینشستند. سیدصادق حسینی 15سال دارد و 4سال شاگردی این استاد را کرده است. میگوید: اصلا فکرش را نمیکردم که چنین اتفاقی بیفتد، استاد قرار بود مرا برای رقابت در مسابقات بینالمللی کویت آماده کند، هنوز نبودنش را باور نمیکنم. هادی اسفندیانی هم از شاگردان خوب حاجمحسن است. او تعریف میکند: لحظهبهلحظه روزهایی که با آقامحسن بودم برایم خاطره است. اگر از من بپرسند تعریف اخلاق چیست؟ میگویم حاجمحسن. خیلی با احتیاط حرف میزد و مراقب بود که کلمه ناشایستی بهکار نبرد. در احترام گذاشتن به اطرافیان زبانزد بود. حسن امانی که هم مدتی نزد مرحوم حاجیحسنی، تلاوت و قرائت قرآن را شاگردی کرده، معتقد است که حاجمحسن از قاریانی بود که بهخاطر معنویت وجودی و روحی بالایی که داشت، معنای آیات را به شنونده منتقل میکرد و تلاوتش معنامحور بود. او میگوید: شخصیت خاصی داشت و الگوی تمام قاریان بود. هیچ وقت نماز اول وقتش قضا نمیشد. بسیار خوشبرخورد و خاشع بود. بسیاری از شاگردانش، جذب اخلاق و منش او میشدند. به باور امانی، او شاگردان خوبی را تربیت کرد و به جامعه قرآنی کشور تحویل داد. علاوه بر آموزش مهارتهای تلاوت و قرائت، منش والا و اخلاق خوبش بر شاگردان بسیار اثرگذار بود. ساعتها با صبوری به تلاوت شاگردانش گوش میداد و با دقت و حوصله، ایراداتشان را یادآور میشد. تاروپود زندگیاش با قرآن پیوند خورده و عمرش را وقف ترویج قرآن و فرهنگ قرآنی کرده بود.
ازخداوند متعال میخواهیم با امام حسین محشورش کنه ،خدا اونها رومورد لطف و رحمتش قرار داده ، خدا به ما رحم کنه
روحش شاد خوش به حال مادرش که چنین فرزندی رو تربیت کرده
فقط یک جلا دیده ی دل می تواند اینگونه بنویسد
فقط دل جلا دیده اینگونه می بیند و می نگارد
امروز اربعین شهدای مناست
شادی روح شان
الهم صلی علی محمد و آل محمد
یک حمد و سه قل هو الله
با توکل برخدا راهش را ادامه خواهیم داد
انشاا...
شادی روح همه شهدای منا صلوات.