شهادت آرزویش بود
خانواده شهید حاتمی از زندگی او پیش از سفر حج می گویند/ اگر مسافری رفت و دیگر برنگشت تکلیف چیست؟

نماز شب میخواند؛ گاهی 5دقیقه یا 2ساعت و بستگی به حال خودشان داشت. 2 کتابی که در مورد قرآن نوشت بینظیر بود؛ هرچند کسی زیر بار چاپش نرفت! و دست آخر بهصورت رایگان روی اینترنت گذاشت.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- امیر حسین صالحی- از قدیم گفتهاند پشت سر مسافر گریه نکنید شگون ندارد؛ اما اگر مسافری رفت و دیگر برنگشت تکلیف چیست؟
اگر نشد با او خوب خداحافظی کرد چی؟ با چشمهای منتظر باید چه کرد؟ ذیالحجه امسال خانوادههای زیادی را بهخود دیده که با حسرت میگویند کاش خوب خداحافظی میکردیم، کاش اصلا نمیرفت، چقدر دلم برایش تنگ شده. این جملهها را میشود از زبان همه کسانی شنید که در حادثه سقوط جرثقیل در خانه خدا یا فاجعه منا عزیزی را از دست دادهاند. اما بعد از شنیدن این حادثه و درگذشت چند تن از ایرانیان زائر خانه خدا، خبری که توجه همه را بیشتر بهخود جلب کرد فوت یکی از دانشمندان پژوهشگاه فضایی ایران بود که پس از سقوط جرثقیل اتفاق افتاد و ظاهرا مستقیما به حادثه ربطی نداشته است. احمد حاتمی که برای کمک به مصدومان حادثه رفته بود ناگهان مفقود شد و بعد هم خبر فوتش و به تعبیر رهبر معظم انقلاب شهادتش را اعلام کردند. سراغ فرشته روحافزا، همسر او رفتیم که خودش از فعالین شورایعالی انقلاب فرهنگی است و درباره زندگی شخصی و علمی این شهید گفتوگو کردیم.
چطور با دکتر آشنا شدید؟ چه سالی بود؟
احمد دانشکده فنی درس میخواند. ما در دورانی ازدواج کردیم که انقلاب فرهنگی شده بود و دانشگاهها تعطیل بودند. من در دبیرستانی ریاضی درس میدادم و مربی تربیتی هم بودم. احمد هم معلم بود. خواهرش در مدرسه ما درس میداد و ما را به هم معرفی کرد؛ البته کاملا غیررسمی و مدل امروزیها. 2 جلسه با هم صحبت کردیم و خیلی سریع، آسان و ساده زندگیمان را شروع کردیم. با وجود اینکه خانواده من، خانوادهای بودند که مراسم ازدواج برایشان اهمیت ویژهای داشت و سطح خانواده پدریام بالا بود اما هر دو دانشجو بودیم. همسرم حاضر بود با قرضوقوله مراسم عروسی در خور شأن خانواده ما برگزار کند اما من مخالفت کردم چون دلم نمیخواست با قرض زندگیام را شروع کنم. بنا را هم بر این گذاشتیم که تا آخر عمرمان اصلا قرض نکنیم و میتوانم قسم بخورم که چنین اتفاقی هم نیفتاد، جز در مقطع خیلی کوچکی که خیلی زود جبران کردیم.
کدام خصلت دکتر شما را شیفته خودش کرده بود؟
در تحقیقاتی که خانواده من به عمل آوردند، روحانی محله گفته بود هرموقع که نباشند ایشان را جایگزین خود میگذارند. در دانشگاه آن زمان انجمن اسلامی بود و ایشان جزو بچههای تسخیرکننده لانه جاسوسی و خیلی پایبند نماز اول وقت بود. جهادی، علمی و باتقوا بود. مگر چه چیز دیگری باید یک فرد داشته باشد که ایشان نداشت؟ ما خیلی ساده در یک خانه خیلی قدیمی که امکانات چندانی نداشت زندگیمان را شروع کردیم و خبر مراسم ازدواجمان در همه فامیل مثل صدای توپ پیچید چراکه بسیار ساده برگزار شد. یک قران قرض نکردیم و با حقوق خودمان تنها توانستیم آیینه بخریم و پولمان به شمعدان هم نرسید. دانشجویی جلو رفتیم تا یک مقدار در زندگیمان رشد کنیم. ایشان آن زمان دانشجوی فوقلیسانس مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. خیلی از کسانی که اطرافم بودند میگفتند که بدبخت شدهام! اما من به انتخابم مطمئن بودم. برای ازدواج استخاره کرده بودم و آیه 19سوره مریم آمده بود؛ «به شما اعطاء میشود...» و من مطمئن بودم که غیر از این نیست چون هم ایشان با نیت الهی شروع کرد و هم من مدنظرم این بود که یک زندگی خدایی داشته باشیم.
تا چه مدت زندگی دانشجویی ادامه داشت؟
بعد از اتمام درساش، مدتی در جهاد سازندگی در واحدهای مهندسی کار میکرد. تا زمانی که جنگ بود، فعال بود. احمد، هم دغدغه فرهنگی اجتماعی داشت و هم دغدغه علمی برای پیشرفت. درس که میخواند و کار علمی انجام میداد بهدنبال دریافت یک مدرک تحصیلی که باری به هر جهت باشد، نبود. دوره زبان خارجی را گذراندیم که با رحلت امام(ره) مصادف شد و با اینکه بورسیه تحصیلی شده بودیم سفرمان به تأخیر افتاد. ما آن زمان میتوانستیم به کشورهای آمریکا، ژاپن، کانادا یا انگلستان برویم ولی از رفتن به آمریکا صرفنظر کردیم. برای کانادا درخواست کردیم و پزشک سفارت کانادا باید ما را معاینه میکرد. پزشک مرد بود. احمد به من گفت که مردم برای امام حسین(ع) در جنگ جانشان را فدا کردند تا عفت و ناموسمان را حفظ کنیم، حالا باید یک پزشک مرد شما را معاینه کند تا برویم درس بخوانیم، فکر میکنی که ثمرهای دارد؟ گفتم که به کانادا نرویم درحالیکه از دانشگاه کانادا هم پذیرش شده بود و تنها کافی بود که ویزای کانادا را بگیریم. ژاپن را هم بهدلیل بُعدمسافت انتخاب نکردیم و تصمیم گرفتیم که به انگلستان برویم. احمد در رشته مهندسی مکانیک جامدات پذیرش گرفت و در دانشگاه نیس پذیرفته شد اما متوجه شد که همین کار را در زمینههای بالاتری در دانشگاه منچستر میتواند انجام دهد که در آنجا یک مدرسه ایرانی هم وجود داشت. با توجه به اینکه من هم کارمند آموزش و پرورش بودم میتوانستم در آنجا کار کنم. برای اینکه یک مقدار هوای مرا داشته باشد قبول کرد و به منچستر آمد. من مادرم را هم از دست داده بودم و خیلی ناراحت بودم و آن زمان هم فرزندی نداشتیم. خلاصه من هم در آنجا درس خواندم و احمد هم با موفقیت درسش را تمام کرد و برای اینکه همکاری کند تا درس من هم تمام شود، 2 پروژه فوقدکتری برداشت و در زمینه جامدات کار کرد و در بحث مکاترونیک که تلفیقی از الکترونیک و مکانیک در صنایع هلیکوپترسازی بود با موفقیت و سرعت این دورهها را پیش برد. احمد خلاقیت و نوآوری را دوست داشت برای همین در زمینههای مختلف کار کرد. با مرکز اسلامی منچستر همکاری میکرد و به غیرمسلمانان قرآن درس میداد. من هم آنجا در هیئتهای مختلف محبانالزهرا با مسلمانان ایرانی و غیرایرانی کار تبلیغی- اسلامی انجام میدادم. در انجمن اسلامی فعال بودیم و حین اینکه درس میخواندم صاحب فرزند شدیم و بعد از اتمام درسمان به ایران بازگشتیم.
در خانه رفتارشان با شما و بچهها چگونه بود؟
نمیخواهم بگویم که هیچ عیبی نداشت(معمولا وقتی کسی را از دست میدهیم، برایمان پیغمبر میشود!) حلال و حرام برایش خیلی اهمیت داشت. البته ممکن بود زمانی هم بحثی پیش بیاید ولی بهشدت همراه و پشتیبان من بود. در خانوادهمان سعی بر این بود که گناه نشود و این برایش خیلی اهمیت داشت که ما گناه نکنیم. واقعا هم در کشور انگلستان که غیراسلامی است شاید سخت باشد چرا که از در و دیوار آنجا گناه میبارد اما بهشدت روی این مسئله اصرار داشتیم و با ائمه خیلی مانوس بودیم. شاید اعتراضات ما به همدیگر بهخاطر این بود که در جایی ابراز علاقهها کمتر میشد. ما خودمان بحمدالله از اول زندگی تا این مقطع که وارد فراز دیگری از زندگی شدیم، مشکلی نداشتیم و این را همه در فامیل میدانند و تنها یک شعار نیست. من حتی یک شب هم از خانه همسرم قهر نکردم و یکبار هم سراغ خواهر و برادر و پدر و مادرم نرفتم که مشکلی از من حل کنند. هیچوقت کسی وسط خانواده ما نیامد که بخواهد قضاوتی در مورد ما 2 نفر بکند. هرچند گاهی با هم بحث میکردیم اما ساعت مشخصی داشت و سر 3 ساعت تمام میشد و بیشتر ایشان اعلام اتمام بحث میکرد و با روشهای مختلف مثل خرید گل یا صرف شام بیرون منزل به شکلی قضیه را فیصله میداد. من میدانستم هر بحثی که باشد درهمین 3ساعت است و بیشتر از این ادامه ندارد. مهمانی میرفت و با بچهها فوتبال بازی میکرد و در نشست و برخاستها اهل بگو و بخند بود و گاهی جوک تعریف میکرد. برادرم به احمد میگفت که خانمت هیچوقت در خانه نیست و تو پیشبند میبندی و غذا درست میکنی. اصلا به ایشان بر نمیخورد. واقعا هم در غیاب من غذا درست میکرد و ظرف میشست. کاملا پشتیبان بود و من از ایشان میخواستم اگر ناراضی است به من بگوید که نروم چرا که ولایت ایشان را قبول داشتم اما میگفت برای اسلام کار میکنی یا نه؟ میگفتم خودت میدانی. میگفت پس برای چه نروی؟ خیلی پشتیبان بود .
میدانیم که دکتر حاتمی تنها در زمینه علم پیشرو نبود، درست است؟
از نظر علمی خیلی کار میکرد و بیشتر وقتها مشغول مطالعه بود. ایشان تاریخ میخواند و 2 کتاب برجسته در مورد قرآن نوشته که بینظیر است. آخرین کاری که با هم انجام دادیم در بحث انسداد مجازی و رفتارشناسی انسانها بود که به مطالعات جامعهشناسی و روانشناسی نیاز داشت. با اینکه به رشته خودمان ربطی نداشت با هم کار کردیم و ایشان عمده کار، مهندسی را انجام داد که پروژه بسیار موفقی بود.
نحوه برخورد دکتر با شکستها چگونه بود؟
مشکلات را دور میزد و با روش دیگری آن کار را انجام میداد. حتی یک وقتهایی طرحها و پروژههایش را میدزدیدند اما اعتراضی نمیکرد. میگفت علم است و استفاده میکنند. معتقد به این بود که خدا روزیرسان است و اینها اهمیت ندارد. معتقد بود که اگر از مسیری به هدفش نرسد حتما از مسیر دیگری خواهد رسید. خواهرشان دیروز میگفت که نمیدانستم کتابی در مورد قرآن دارد.
چه چیز بیشتر از هر چیز ایشان را عصبانی میکرد؟
دروغ یا اینکه کسی علیه ولایت و شهدا و مذهب صحبت کند؛ آنچه حالت نفاق داشته باشد. ایشان وابستگی سیاسی به کسی نداشت و سالم بود. صحبتهای آقا را اینطوری ساده از تلویزیون گوش نمیکرد و حتما یادداشت برمیداشت و گاهی 4ساعت درباره صحبتهای آقا حرف میزدیم. دنبال این بود که حرفهای آقا به منصه ظهور برسد نه اینکه شعار باشد. ریا نداشت و کلا خالص بود. در جامعه از این ناراحت بود که به طریق علمی کارها را پیش نمیبریم. کارهای علمی کشور برایش اهمیت داشت اما همیشه میگفت اگر بهصورت علمی جلو برویم ولی اسلامی نباشیم، فایده ندارد. در دهه اول عاشورا همه خانواده متاثر از امام حسین(ع) بودند و با اینکه روضه گوش میدادیم اما کار تحقیقاتی هم انجام میداد. نماز شب میخواند؛ گاهی 5دقیقه یا 2ساعت و بستگی به حال خودشان داشت. 2 کتابی که در مورد قرآن نوشت بینظیر بود؛ هرچند کسی زیر بار چاپش نرفت! و دست آخر بهصورت رایگان روی اینترنت گذاشت.
وقتی متوجه ماجرای سقوط جرثقیل شدید چه حالی داشتید؟
قبل از رفتنش گفته بود که برنمیگردد. 4صبح که از خانه بیرون میرفتیم به من گفت احتمالا حادثهای اتفاق میافتد و خودم شواهد زیادی را در نوع رفتارش- که از همهچیز بریده بود- میدیدم. حدس میزدم و دلشوره و نگرانی داشتم. میخواست قبل از حج به مشهد برود اما مانعش شدم که بیشتر ببینمش. میخواستم که بعد از بازگشت از سفر حج به مشهد برود و همینطور هم شد و بدون اینکه ما بخواهیم سازمان حج و زیارت، از مکه شهدا را به مشهد و بعد به تهران آورد. قبل از آن حادثه برایم عکس و فیلم میفرستاد و شرایط را توضیح میداد. برای خودم چیزهایی نیاز داشتم و برایم مطلب را با تلگرام و ایمیل میفرستاد. بعد از سقوط جرثقیل که تماس میگرفتم میدیدم که موبایلش خاموش است اما فکر کردم شاید خطوط تلفن عربستان بهعلت حادثه اختلال داشته باشد و درست خواهد شد. البته آن روز در و دیوار خانه ما روایت از یک حادثه داشت. کلاچ ماشین من برید و بیدلیل چینیهایمان شکست و اتفاقاتی از این دست. در ابتدا فکر میکردم که چون مضطرب هستم اینطور میشود. دخترم با دوستانش از مسجد دیر برگشت و اضطراب عجیبی بین بچهها بود. توسل کردم و در پیامکهایم به خدا و فاطمه زهرا(س) قسمش میدادم که خبری از خودش بدهد. میدانستم اینطور مواقع اولویت را به دیگران میدهد و این شخصیت را داشت که درگیر شود و ما را آخرفهرست بگذارد. به او التماس میکردم که مرا هم دریابد اما جوابی از هیچ قسمتی نمیگرفتم و تلفنهایش خاموش بود. با بعثه هم نمیشد تماس گرفت. نیمهشب شنبه بریده بودم و میدانستم که قرار نیست بهزودی باخبر شوم. پتویی را جلوی دهانم گرفتم و به تنهایی گریه کردم تا شاید تخلیه شوم. خداخدا میکردم که من اشتباه کنم اما تقریبا مطمئن بودم که اتفاقی افتاده است. به دخترم گفتم که به دانشگاه برود و انتخابرشتهاش را بکند و از پسرم هم خواستم کارهایش را انجام دهد و خانه را برای عزاداری آماده کردم. صندلیها را تمیز کردم و... .
نگاهشان به مرگ چگونه بود؟
هر سؤالی که راجع به قیامت و مرگ میکردید، میدانست. تمام بحثهای آیتالله جوادیآملی و تفسیر قرآن را مرور کرده بود و خیلی مسلط بود. برای همین بحث شهادت را با دخترم مطرح کرده بود. دخترم میگفت که پدر دلش میخواهد شهید شود و احمد میگفت که در همان مراسم طواف هرچه از خدا بخواهی میتوانی بگیری. مرگ برایش کم بود و واقعا برای این آدم حیف بود. وقتی آدمهای مؤثر به شهادت میرسند، تأثیرشان صدچندان است.
دیدار با مقاممعظم رهبری چقدر برایتان آرامشبخش بود؟
قلبم آرام شد و از آن موقع فقط شاکر هستم. هنوز جنازه ایشان نیامده بود و باور نداشتم و آقا گفتند که او بهمراتب والا رسیده است و از این بهتر در آن جایگاه برایش نمیشد دید و خوش به حال و سعادتش. برای ما و نظام یک ثلمه بود. آنجا خیلی ناراحت شدم و اینکه مقام معظم رهبری ایشان را میشناخت، برایم عجیب بود. با اینکه خیلی به آقا ارادت داشت اما هیچ وقت دیداری با ایشان نداشت. برایم عجیب و مهم بود که حضرتآقا ایشان را میشناختند. بچهها هم خیلی آرام شدند. بچههای من خیلی دلشان میخواست که آقا را ببینند و چفیهشان را بگیرند اما حتی نتوانستند آن را مطرح کنند؛ تنها بهتزده آقا را نگاه میکردند. علیرضا خیلی دلش میخواست آقا را ببوسد اما همینطور بهتزده بود. آقا آرامشی دادند که خیلی مؤثر بود. میخواهم بگویم در عصر زمان حاضر میتوان زندگی خوب و راحت کرد. میشود شاد بود و خندید و رستوران رفت و مسافرت کرد، میشود دانشگاههای مختلف رفت و زبان خواند و جاهای دیدنی دنیا را دید و میشود همه اینها را داشت و مسلمان بود. ایشان یک الگوی این مدلی بود.
اهمیت نماز
یکی از اساتید دانشگاه شریف که از دوستان ایشان است میگفت که امکان نداشت نماز را بهصورت جماعت برگزار نکند و بیشتر نمازها در مسجد بود. حتی یکبار که به فرودگاه لندن رسیدیم و وقت نمازصبح بود گفت که اگر از کریدور بگذریم و به قسمت پاسپورت برویم، نمازمان قضا خواهد شد و خواست که نمازمان را بخوانیم و با یک شیشه آب که همراهمان بود، وضو گرفتیم و من پشت سر ایشان نماز خواندم. دخترم هم بغل ما بود و با اینکه کوچک بود و نماز هم به او واجب نبود، نمازش را خواند. تمام پرسنل و کارکنان فرودگاه نظارهگر ما بودند و یک فرد یهودی پرسید که چکار میکنید؟ برایش توضیح دادیم که وقت نماز میگذشت و باید نمازمان را میخواندیم و او را بغل کرد. نهتنها تأثیر این قضیه منفی نبود بلکه برایشان جالب بود که ما در نماز چه میگوییم. برایشان توضیح میداد که به خدا میگوید تو از همه مهربانتری و باید امروز به من کمک کنی. طوری توضیح میداد که گریه افراد درمیآمد و از هر موقعیتی برای تبلیغ دینش استفاده میکرد. یادم هست در شهر لیورپول که برای دیدن و گردش رفته بودیم، وقت نمازظهر درحالیکه نمازخانهای نبود در جایی از خیابان که گودتر بود نماز خواندیم، درحالیکه جمعیت زیادی نظارهگر ما بود. نماز اول وقتش فوت نمیشد. نماز به جماعت بود و قرآن جزو مسائل اصلی زندگیمان. فکر کنید این آدمی که این همه همراه من در زندگی بوده و برای بچههایمان فراتر از پدر بود. دخترها رابطه عاطفی بیشتری با پدرشان دارند و با از دست دادن او احساس خسران شدیدی میکنیم.
به نام پدر
«میخواهم مکانیک بخوانم تا راه پدرم را ادامه دهم»؛ این را علیرضا پسر دکتر شهید حاتمی میگوید. او که امسال دوم دبیرستان را پیشرو دارد رشته ریاضی را انتخاب کرده و هدفش این است که راه پدر را دنبال کند. اما درباره این انتخاب میگوید؛ «پدر درباره درس و مطالعه برنامه خاصی برای ما داشتند. ایشان خیلی با قرآن و احادیث مانوس بودند و همیشه برای ما آنها را میگفتند تا متوجه شویم که علمآموزی یک فریضه است و نه صرفا کاری برای خالینبودن عریضه. امسال هم من میخواستم انتخاب رشته کنم و پدر...». اشک و بغض نمیگذارد حرفش تمام شود و او را وادار میکند کمی آب بنوشد تا شاید کمی تسلی یابد؛ «پدر خیلی درباره درس خواندن ما جدی بودند و همیشه دلشان میخواست ما با انتخاب خود و به بهترین وجه درس بخوانیم. امسال پدر برای من رشتههای مختلف درسی را توضیح دادند و گفتند که اگر هر کدام را انتخاب کنم چه مزایایی دارد و میشود در دانشگاه کدام رشتهها را انتخاب کرد. من دلم میخواهد رشته پدرم را دنبال کنم و بعد هم مسیری که او در آن قدم برداشته است. به همه دوستان و هم سنوسالان خودم هم از قول پدرم میگویم که نگذارید پرچم پیشرفت علم و بهخصوص تکنولوژیهای نوین بر زمین بماند و با اخلاص و برای رضای خدا آن را برافراشته نگه دارید».
کاش یک بار دیگر میگفت فاطمه
معمولا دخترها بابایی هستند و جانشان به جان پدر بسته است، این را فاطمه حاتمی هم تأیید میکند و با چشمان نمناک میگوید؛ «معمولا مادرم بهخاطر مشغلهای که داشتند بیرون از خانه به سخنرانی و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی مشغول بودند و خیلی وقتها پدر پیش ما بودند. البته این مسئله خیلی ثابت بود در خانه ما که اگر پدر کار داشتند مادر کنار ما باشند و اگر مادر کار داشتند حتما پدر زودتر میآمدند. ولی رابطه ایشان با من خیلی گرم و صمیمی بود. معمولا اکثر جاها با هم میرفتیم و خیلی روزها من را حتما برای نماز جماعت به مسجد میبرد. 2 بار پیادهروی اربعین هم با هم رفتیم، یکبار بابا رفته بود و من هم دلم میخواست بروم. وقتی شور و اشتیاق من را دید 2 سال اخیر من را با خودش به این خاک مقدس برد. در راه خیلی با هم حرف زدیم و پدر در سفر آخر که سال گذشته بود میگفت اگر شهادت را میخواهی اینجا میشود گرفت و من هم گرفتهام. آن روزها معنی این حرفش را نمیفهمیدم ولی امروز معنی آن برایم مشخص شده است». بچهها همیشه شیطنتهایی دارند و پدر و مادرها گاهی ناراحت میشوند اما از زبان دخترش بشنویم که رفتار دکتر حاتمی در این مواقع چه بوده است؛ «بابا خیلی شخصیت شوخطبعی داشتند و کم پیش میآمد که ناراحت و یا عصبانی شوند. حتی وقتی هم ما ناراحت بودیم با خنده سعی میکرد ما را از این حال و هوا درآورد. از طرف دیگر هم خیلی کاریزما داشتند و ما از ایشان تبعیت میکردیم؛ یعنی جمع مهربانی و جذبه. اگر در مسیر زندگی احساس میکرد نیاز به جدیت است واقعا میشد این جدیت را در رفتارش دید. عصبانیت نبود بلکه جدیتی بود که اکثر پدرها دارند». در این شرایط سخت است که دختری جوان آخرین خواسته از پدرش را بگوید، فاطمه حاتمی با چشمهایی که با اشک نمناک شدهاند میگوید؛ «کاش بود و یکبار دیگر میگفت فاطمه!».
خبر تلخ بود
روح افزا؛ برادر خانم شهید حاتمی
اولین کسی که متوجه شد حاجاحمد آقا فوت شده، من بودم چراکه دائما با بعثه مقام معظم رهبری تماس میگرفتم و پیگیر این قضیه بودم. خواسته بودم که هر اتفاقی که میافتد در ابتدا به من بگویند. ایشان 3 روز مفقود بودند و من دائما در تماس بودم. همه تلاش میکردند که خبری بگیرند. آقای باقری از بعثه به من زنگ زد و گفت که در حال دنبالکردن اتفاقات هستم. ساعت 8 بود و هنگام اذان مغرب که تصمیم گرفتم به خواهرم سری بزنم و همراه دخترم در مسیر بودیم. ابتدای پل نیایش به سمت صدر بودیم که دیدم تلفن همراهم زنگ خورد. آقای باقری بود. مردد بودم درون تونل بروم یا نه چرا که میترسیدم تلفن قطع شود. صحبتهای آقای باقری خودش گویای همهچیز بود و نیاز نبود که خبر را به ما بدهند. من گفتم «انالله و اناالیهراجعون». آقای باقری گفتند که درست حدس زدید و متأسفانه دکتر فوت شدهاند. دخترم نگران بود که چطور میخواهم خبر را به خواهرم بدهم؛ راستش خودم هم خیلی نگران بودم و فقط زیر لب دعا میکردم که خدا قوتی به من بدهد تا این واقعه را بگویم. رسیدیم خانه خواهرم که همان موقع اخبار 20:30 یکباره اسم دکتر حاتمی را هم جزو شهدای حادثه مکه اعلام کرد.
ارسال نظر