ماجرای جوانترین خلبان نیروی هوایی ارتش/ سندی دیگر برای اثبات جنایات جنگی صدام
در سال 1361 از صلیب سرخ نامهای برای نیروی هوایی آمد که تعدادی خلبان ایرانی به شهادت رسیده و ما دفنشان کردهایم. سرانجام بعد از پیگیریهای ما، سردار باقرزاده قول داد که پیگیری کند و پیکر آنها پیدا شود.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- علی حسین احمدی- چندی پیش که گروه تروریستی داعش «الکساسبه» خلبان اردنی را پس از سقوط جنگندهاش در استان «رقه سوریه» به اسارت گرفته و درنهایت او را زنده در آتش سوزاند، جنایتی رقم خورد که صدای دولت امریکا نیز درآمد.این حادثه تلخ، حس انساندوستانه بسیاری را برانگیخت، اما مرور سالهای نه چندان دور هشت ساله دفاع مقدس، دردناکتر از این حادثه را برایمان تداعی میکند. چه سرها که در جنگ هشت ساله به آتش کینه همین مدافعان ظاهری حقوق بشر بریده نشد و چه پیکرهایی که معلول نشدند. اما معلوم نیست مدعیان دروغین حقوق بشر آن روزها کجا بودند. شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه در اوایل شروع جنگ تحمیلی، به عنوان جوانترین خلبان نیروی هوایی از جمله اسیران و شهیدان مظلوم آن دوران است. او که قبل از آن، نیروگاههای برق عراق را از کار انداخته بود و طرحهای عملیاتیاش موجب شده بود تا صادرات نفت عراق ضربه سختی بخورد، با سقوط جنگندهاش به اسارت درآمد. صدام که از طریق ستون پنجم از ماهیت شهید دوگاهه و اقداماتش آگاه بود، دستور داد پس از دستگیری ایشان بدنش را دو نیم کنند که بعد از این عمل جنایتکارانه، نیمی از پیکر مطهر شهید در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق دفن شد. سپس بهرغم مخفیکاریهای دشمن بعثی، پس از برملاشدن وضعیت این شهید، رژیم جنایتکار صدام مجبور شد بعد از 22 سال پیکر مطهرش را به کشورمان بازگرداند. آنچه در پی میآید حاصل همکلامی ما با فریده هاشمی همسر شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه و همرزم آن شهید عزیز سرتیپ دوم خلبان جانباز عباس رمضانی است.
* خانم هاشمی! لطفاً نحوه آشنایی و ازدواج خودتان با شهید دوگاهه، به عنوان یکی از اسطورههای نیروی هوایی کشورمان را بیان کنید؟
زمینه آشنایی من با سیدعلی از طریق شوهرخالهام، که از امرای نیروی هوایی ارتش بود، فراهم شد. من در مجلس عروسی ایشان، سیدعلی را دیدم و با هم آشنا شدیم. آن زمان 16 سال داشتم و محصل بودم. یکی دوسالی طول کشید تا من درسم تمام شد و سپس در 14 آبان 1353 نامزد شدیم. سیدعلی در آن زمان در نیروی هوایی، با درجه سروانی خدمت میکرد. معلم خلبان بود و در آذرماه همان سال برای طی یک دوره شش ماهه عازم امریکا شد. ما در 14مرداد 1354 شب نیمه شعبان مراسم ازدواجمان را برگزار کردیم. تا آن زمان او در پایگاه دزفول بود که بعد از ازدواجمان به بوشهر منتقل شد و دو سالی هم در بوشهر زندگی کردیم. و بنده بعد از ازدواج تحصیلاتم را ادامه داده و موفق به دریافت مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی بالینی شدم.
* آیا از شهید صاحب فرزند شدهاید؟
بله؛ در 6 مرداد 1355 فرزندمان در تهران متولد شد که تولد ایشان هم خیلی جالب بود؛ در زمان تولد افشین، سیدعلی در مأموریت بود و قرار بود که او برای تولد پسرمان در کنارم باشد، اما شرایطی پیش آمد که من زودتر به بیمارستان رفتم. بعد از اینکه سیدعلی از بستری شدن من در بیمارستان مطلع شد، از فرماندهاش اجازه گرفت و با یک هواپیما، خیلی سریع خودش را به تهران رساند. سیدعلی مسیر 40 دقیقهای را در20 دقیقه طی کرده بود و به قول خودش، خلاف پرواز کرده بود. من همیشه به پسرم میگویم که تو تنها بچهای هستی که پدرش با هواپیمای شخصی به دیدنش آمده است. علی تمام بیمارستان را پر از گل و شیرینی کرده بود.
* پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید دوگاهه بهعنوان کسی که شغل حساسی داشت، در کجا و در چه شرایطی خدمت میکرد؟
ما یک سال بوشهر بودیم و بعد به تبریز رفتیم. علی آن روزها در مسابقات تیراندازی در آسمان، رتبه اول را به دست آورده بود. اواخر اقامتمان در تبریز، انقلاب شروع شد و زمزمههای آن به گوش رسید. شهید فکوری، فرمانده سیدعلی بود و چون او را بهخوبی میشناخت و به تخصص و تبحرش اعتقاد داشت، از او خواست که به تهران بیاید، بنابراین همسرم به ستاد نیروی هوایی منتقل شد. ما هم به تهران آمدیم. من پنج سال با سیدعلی زندگی کردم و پس از شهادتش، سختترین شرایط زندگی را داشتم؛ نمیدانستم جواب بیقراریهای پسرم را چه باید بدهم و به او چه بگویم. افشین و علی عاشق هم بودند، وقتی در خانه بود، همه وقتش را برای من و افشین صرف میکرد. بهترین مرد زندگی بود. علی، همسری نمونه، پدری مهربان برای بچه، دوست خوب و یک رزمنده و خلبان متبحر بود. او در دوران کودکی با استفاده از چوب، هواپیما درست کرده و با آن بازی میکرد. بعدها که خلبان شد، وقتی از او میپرسیدند، عاشق چه هستی؟ میگفت: عاشق هواپیما، همسرم و پسرم. من خیلی دوستش داشتم، او انسانی کامل و تمام بود.
* شهید دوگاهه تنها یک ماه پس از شروع جنگ تحمیلی به شهادت رسید، آخرین دیدار شما با ایشان چگونه بود؟
یادم هست که فرودگاه تهران بمباران شد و او بالای پشتبام رفت و خیلی سریع پایین آمد و گفت من باید بروم. افشین پای پدرش را گرفته بود و نمیگذاشت برود. علی گفت من میخواهم بروم برایت ماشین کوچولو بخرم. اما او میگفت: «نه بابا نرو.» علی رو به من کرد و گفت: «ناموس ما در خرمشهر زیر پای دشمن است، این به من اجازه نمیدهد حتی یک لحظه کوتاهی کنم.» آخرین روز دیدار ما 31 شهریور 1359، ساعت دو و نیم بعدازظهر بود. علی خداحافظی کرد و رفت. علی رفت و در اول آبان 1359 هواپیمایش را زدند و اسیرش کردند و سرانجام او را به شهادت رساندند. 24 ساله بودم که همسرم شهید شد و بعد از او رسالتم تربیت فرزندی شد که از او به یادگار مانده است.
* چگونه از شهادتش باخبر شدید؟
ما نمیدانستیم که او شهید شده یا نه؟ من در برزخ بودم، گاهی خوابش را میدیدم که با لباس پرواز است و هر چه لباسش را میگیرم که بماند، او میرود. سه شب پشت سر هم در خواب به یکی از دوستانش گفته بود که به فریده بگویید من زندهام! اما پیش شماها دیگر برنمیگردم. از او خواسته بود تا نشانههایی بدهد که فقط من و همسرم میدانستیم. نشانهها را که داد، خشکم زد، چرا که همه آنها درست بود.
* چه زمانی به شکل رسمی خبر شهادت شهید دوگاهه را به شما اطلاع دادند؟
در سال 1361 از صلیب سرخ نامهای برای نیروی هوایی آمد که تعدادی خلبان ایرانی به شهادت رسیده و ما دفنشان کردهایم. سرانجام بعد از پیگیریهای ما، سردار باقرزاده قول داد که پیگیری کند و پیکر آنها پیدا شود.
وقتی خلبانهای شهید را آوردند، من به کارکنان نیروی هوایی گفتم که باید یک نشانهای بدهید که من مطمئن شوم آنچه از پیکر علی به من میدهید، خود علی است. لب مرز بودیم که به من گفتند، خانم دوگاهه آیا دست راست علی پلاتین داشت؟ من گفتم بله! علی عاشق فوتبال بود و به همین دلیل در بازی دستش شکسته شد که دستش را گچ گرفت، اما چون بد جوش خورده بود، برای بار دوم که به امریکا رفت، دوباره آنجا دستش را درمان کرد و در دستش پلاتین کار گذاشتند. قرار بود بعد از آمدن از امریکا، پلاتین را دربیاورد، اما به خواست خدا فرصت انجام این کار نشد. و سرانجام برای من محرز شد که این پیکر از آن علی است. پیکر را که دیدم، جمجمه علی را از وسط بریده بودند. پیکر علی و سایر خلبانان که به وطن برگشت، من گفتم که اینها 22سال در تنهایی و غربت بودهاند و مردم به سراغشان نرفتهاند، باید جایی در بهشت زهرا باشند که مردم بهراحتی زیارتشان کنند و همینطور هم شد، قطعه 50 بهشتزهرا امروز مأمن همسر شهیدم است.
جنایات جنگی صدام
سرتیپ دوم خلبان جانباز عباس رمضانی
* امیر، برای شروع لطفاً به بخشی از اقدامات مهم شهید اقبالی دوگاهه در دوران دفاع مقدس اشاره کنید.
در زمان جنگ خلبانان دلیر ایرانی با سرعت 1000کیلومتر در ساعت وارد خاک دشمن میشدند، بمبهایشان را بر سر دشمن میریختند و برمیگشتند. در آن شرایط کسی آنجا نبود که فیلمبرداری و عکسبرداری کرده و فتوحات را به تصویر بکشد. شهید اقبالی دوگاهه یکی از ستونهای خیمه در نیروی هوایی بود. در اول مهر 1359 که تعداد 140فروند هواپیما در یک ساعت به پرواز درآمدند، شهید سیدعلی هم جزو آنها بود. من در این پرواز، کابین شماره 2 سیدعلی بودم و ایشان کابین شماره یک بودند. در آن عملیات که به عملیات «کمان 99» معروف شد، ما در فرودگاه منتظر بودیم تا اجازه پرواز داده شود. علی زیر هواپیما نشسته بود، بلند شد و به سمت بمبهای هواپیما رفت و با ماژیکی که از جیبش بیرون آورد، روی بمبها برای صدام پیامی نوشت. او نوشت: «to Saddam» یعنی «برای صدام». من که تجربه زیادی نداشتم، یعنی در جنگ شرکت نکرده بودم، نمیدانستم ایشان چه میخواهد انجام بدهد و چگونه میخواهد با دشمن روبهرو شود؛ در شرایط عادی همهچیز فرق میکند؛ جنگ چیز دیگری است و همه معادلات روزهای عادی را برهم میزند. با این اقدام علی و نوشتن روی بمبها، من خیلی قوت قلب گرفتم و از آرامش او، آرامش گرفتم. قرار شد یک عبور از روی هدف داشته باشیم و بمبهایمان را خالی کنیم و بیاییم، زیرا پدافند دشمن، به محض ورود و حمله ما فعال میشد و دفاع میکرد. او با تبحری که داشت سعی میکرد هدف را در چند نوبت بزند. این یعنی نهایت شجاعت و خطر، زیرا پدافند دشمن هواپیما را مورد هدف قرار میداد. سیدعلی به من گفت، عباس دوباره میرویم. ما رفتیم و یک بمب را با 500 فشنگ، بر سر دشمن ریختیم. پادگان را شخم زدیم و برگشتیم.
* لطفاً از نحوه شهادت سیدعلی اقبالی دوگاهه برایمان بگویید؟!
اقبالی دوگاهه در یکم آبان 1359 زمانی که فرماندهی یک دسته دو فروندی هواپیمای اف- 5 را بر عهده داشت، در یک مأموریت برونمرزی، با هدف بمباران یکی از پایگاههای راداری موصل، به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و مشاهده نشدن هدف، بلافاصله برای بمباران هدف ثانویه که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده، روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیتآمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی دوگاهه را نشانه رفت و هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفت. شهید آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، اما سقوط کرد و اقبالیدوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد. متأسفانه رژیم بعثی عراق قوانین بینالمللی را درباره ایشان رعایت نکرد و به خونخواهی اقدامات علی، یعنی از کار انداختن تلمبهخانهها و نیروگاههای برق عراق و اجرای طرحهای عملیاتی که موجب شده بود صادرات نفت عراق ضربه سختی بخورد، او را به طرز فجیعی به شهادت رساند. صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و دستور داد پس از دستگیری شهید اقبالی دوگاهه بدنش را به خودرو بسته و پیکر او را دونیمه کردند. نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد اما پس از 22 سال بعثیها مجبور شدند پیکر شهید را به کشورمان تحویل دهند.
ارسال نظر