پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- امیرحسین صالحی- روزی که خبر پیدا شدنشان آمد قبل از همه ساکنان شبکه‌های اجتماعی با عکس‌ها و پوسترهای مختلف به استقبالشان رفتند و کم‌کم همه مردم فهمیدند که چقدر مظلوم و غریب بوده‌اند.

 اگرچه دست‌هایشان بسته بود اما یک دنیا حرف برای ما داشتند و با زبان بی‌زبانی می‌گفتند که پای آبادی این مرز و بوم چه خون‌ها ریخته شده است. انصافا مردم با حضور پرشور خود در تشییع شهدای غواص نشان دادند که ارزش خون شهدا را می‌دانند و قدردان آنها هستند. درباره مظلومیت و فداکاری شهدای غواص سراغ علیرضا دلبریان، فرمانده آموزش گردان رفتیم تا ببینیم چرا اینقدر این شهدا در قلب مردم جای گرفته‌اند و در روز تشییع‌شان، زن و مرد و پیر و جوان آنها را مشایعت کردند.

به‌نظر می‌رسد کسانی که زمان جنگ می‌خواستند وارد گردان غواصی شوند باید با شرایط دریا آشنایی کامل داشته باشند اما شما از مشهد اعزام شده بودید و بعد هم مسئول آموزش شدید، چطور؟

بنا به همان ماموریتی که خداوند ما را خلق کرده و در دنیا فرستاده است و بعد هم خودش گوهر عقل را به ما داده تا از آن استفاده کنیم و یاد بگیریم، من هم به‌خاطر خدا و بنا بر تکلیف راهی جبهه شدم و بعد هم براساس همان تکلیف گفتند که باید غواصی یاد بگیرم و به لطف خدا آموزش‌های لازم را در این زمینه دیدم. خیلی از بچه‌های غواص از مناطق خشک و کویری بودند، بچه‌های لشکر ثارالله از کرمان آمده بودند یا خود من از کاشمر از پشت میز مدرسه راهی جبهه شدم اما به حسب وظیفه همه ما آموزش‌های مختلف را دیدیم که یکی از مهم‌ترین آنها غواصی بود. خود من هم الان که فکر می‌کنم می‌بینم چه آموزش‌های سختی را دیدم که شاید در شرایط عادی حاضر نمی‌شدم یک دقیقه هم آنها را تحمل کنم اما به عشق خدا و ولایت همه این سختی‌ها برایمان آسان بود.

چند سالتان بود که جبهه رفتید؟

راستش من، یکی عمرم را حساب نمی‌کنم و یکی پولم را! اما اگر اشتباه نکنم 15سالم بود که به جبهه رفتم و سال 63 وقتی که 19سال سن داشتم نخستین عملیات غواصی خودم که عملیات بدر بود را انجام دادم. کلا نخستین عملیاتی که جمهوری اسلامی از گروه غواصی استفاده کرد همین عملیات بدر بود؛ البته ما دسته غواصی داشتیم آن زمان، بعد در عملیات والفجر8 که سال64 بود ما گروه غواصی داشتیم و سال بعد در عملیات‌های کربلای 4و 5رسما گردان غواصی بود که وارد عمل شد. دسته غواصی هم قبل از سال63 آموزش‌های خود را در مرکز آموزش نیروی دریایی سپاه در شمال کشور می‌دید که خود من هم آنجا غواصی را یاد گرفتم.

زمان جنگ نیروی زمینی یکسری عملیات مهم انجام داد، نیروی دریایی و نیروی هوایی هم عملیات‌های به یادماندنی زیادی دارند؛ مهم‌ترین عملیاتی که گردان غواصی زمان جنگ انجام داد چه بود؟

این نکته خیلی مهم است که ما هیچ وقت درگیر رزمایش و شناسایی و تعمیرات و غیره نبودیم بلکه گردان غواصی در تمام مراحل، درگیر عملیات بود؛ قله عملیات گردان غواصی هم عملیات کربلای4 بود. کاربردی‌ترین عملیات ما که هم از نظر استراتژیک و هم از نظر ژئوپلیتیک خیلی اهمیت داشت عبور از اروند بود که هیچ‌یک از معادلات نظامی دنیا نمی‌توانست آن را قبول کند. ما نیاز داشتیم که دژ دشمن را بشکنیم و غواصان ما بنا به وظیفه‌ای که بر گردنشان بود تصمیم گرفتند از اروند که بسیار هم خروشان بود عبور کنند و به لطف خدا هم توانستند این کار را انجام دهند. غیراز این در سایر عملیات‌ها هم بچه‌های غواص در نقش خط‌شکن عمل کردند، مثلا در عملیات بدر با تلاش بچه‌ها نزدیک به 30کیلومتر در مواضع دشمن جلو رفتیم. در والفجر8 بچه‌های ما تا کارخانه نمک در جاده فاو جلو رفتند. در عملیات کربلای4 بچه‌ها تا پتروشیمی عراق جلو رفتند و در عملیات کربلای 5 که مقدمه آن کربلای 4بود بچه‌های ما تا 10کیلومتری بصره رفتند که همه و همه مدیون همین خط‌شکنی بچه‌های غواص بود.

بچه‌های غواص عملیات مستقلی هم داشتند یا همیشه در کنار سایر نیروها وارد عمل می‌شدند؟

عملیات مستقل چندانی نداشتند و بیشتر وظیفه‌ای که به گردن بچه‌های غواص بود همین خط‌شکنی بود اما شاید مهم‌ترین عملیات مستقل گروه غواصی، عملیات شناسایی بود که نیروی‌های اطلاعات ما تا سنگر دشمن جلو می‌رفتند و سنگر دشمن را لمس می‌کردند تا استحکامات آن را شناسایی کنند. یکی دیگر از عملیات‌های مستقل گروه غواصی مربوط می‌شد به عملیات در اسکله «الامیه» و «‌البکر» که غواصان ما در خلیج‌فارس تا پای اسکله‌ها رفتند و بعد هم با نیروهای دشمن درگیر شدند و موفق شدند که اسکله‌ها را تسخیر کنند.

جنگ به‌خودی خود سخت است و درگیری نیروها در خشکی بسیار مشکل به‌نظر می‌رسد. با توجه به اینکه عملیات غواصان در آب است این نوع مقابله چه ویژگی‌هایی دارد؟

ما جبهه و جنگ را بگذاریم کنار، فرض کنید کسی می‌خواهد در خشکی شروع به دویدن کند و در مقابل او کسی بخواهد در آب شنا کرده و همان مسیر را طی کند، قطعا شنا در آب آن هم آب مواج یا رودخانه به‌شدت سخت‌تر است. حالا شما همین مسئله را در جنگ درنظر بگیرید که نیروی غواص ما باید در آب با دشمنی مقابله کند که در خشکی است، پشت تیربار است و اشراف دارد به رودخانه؛ این نابرابری ملموسی است. اصلا تمام 8سال جنگ ما نابرابری بود، جنگ مشت در برابر آهن یا خون در برابر شمشیر که واقعا هم خون بر شمشیر پیروز شد و اینها نبود جز در سایه ایمان به خدا و معادباوری؛ که اگر اینها را از جبهه‌های ما بگیرید من خودم صادقانه اعتراف می‌کنم که یک قدم هم جلو نمی‌رفتم. بعضی وقت‌ها در عملیاتی شکست می‌خوردیم اما هیچ‌وقت این بچه‌ها امیدشان را از دست نداند و زانوی غم بغل نگرفتند که آقا ما شکست خوردیم و دیگر امیدی نیست بلکه ما همواره به وعده خدا ایمان داشتیم که «اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می‌کند و قدم‌های شما را استوار می‌گرداند». شما نگاه کنید شهید حمید غفوری، امکانات خوب زندگی و دانشگاه امام‌صادق(ع) که در آن درس می‌خواند را رها کرد و گفت وقتی وظیفه من این است که بجنگم چیزی نمی‌تواند مانع من شود و آخر هم به درجه شهادت نایل شد، درحالی‌که چندین مسئولیت مهم به او پیشنهاد کردند ولی نپذیرفت. او نگفت که الان من باید درسم‌ را بخوانم و دیگران بروند بجنگند بلکه مردانه پای کارآمد و در آخر هم روی سیم‌های خاردار جزیره ماهی در عملیات کربلای4 به شهادت رسید. واقعا اعتقاد به خدا بین بچه‌ها زیاد بود، اگر هم بخواهم مادی آن را نگاه کنم باید بگویم ریسک‌پذیری بچه‌های ما خیلی بالا بود. در عملیات نظامی باید حداقل نیروی‌های خودی برابری کند با نیروهای دشمن. درحالی‌که ما واقعا از نظر قوای نظامی کمتر از ارتش عراق بودیم ولی می‌دیدیم که خدا چطور به وعده‌های خود عمل می‌کند و بچه‌های ما چطور مواضع دشمن را یکی پس از دیگری می‌شکنند.

معمولا بچه‌های گردان غواصی چه آموزش‌هایی می‌دیدند تا آماده شوند و به عملیات برسند؟

اولین آموزش این بچه‌ها این بود که در ساحل پا زدن را آموزش ببینند تا بتوانند موج و جریان آب را بشکنند، بعد از آن لباس پوشیدن بچه‌ها از اهمیت زیادی برخوردار بود. پوشیدن لباس غواصی نیاز به آموزش دارد که اول باید لباس خیس شود و بعد چطور خود لباس و کلاه را بپوشند. مرحله بعد آموزش اشنوگل یا همان لوله تنفسی بچه‌هاست که نیاز به آموزش زیادی دارد چرا که یک نیرو تا پیش از این به راحتی در خشکی نفس می‌کشیده است و الان باید از طریق این لوله نفس بکشد. نیرو وقتی در خشکی راه می‌رفت، اگر گرد و خاکی هم در چشمش می‌رفت با کمی دست کشیدن آن را پاک می‌کرد اما وقتی گل و لای در عینک غواص برود چطور باید آن را در آب پاک کند؟ این مسائل نیاز به آموزش و تمرین دارد. ما برای تمرین نفس‌گیری بچه‌های غواص اشنوگل در دهانشان می‌گذاشتیم و آنها را در خشکی می‌دواندیم تا در عملیات کم ‌نیاورند و خیلی کم هم بودند که به‌خاطر تنگی نفس نتوانستند در آب بیایند.

اگر بخواهیم درباره خصوصیات بچه‌های غواص حرف بزنیم به‌نظر شما چه چیزی آنها را از بقیه متمایز می‌کرد؟

علاوه بر اعتقاد به خدا، سختکوشی این بچه‌ها آنها را به سمت گردان غواصی کشانده بود. اکثریت بچه‌های ما از مناطق محروم بودند که به گردان غواصی آمده بودند. من بارها به آنها می‌گفتم که شما خیلی باید به‌خودتان افتخار کنید که در گردان یاسین برای رضای خدا خدمت می‌کنید و می‌جنگید. همیشه می‌گفتم که شما ببینید اولا چند نفر حاضر شدند به جبهه‌ها بیایند، بعد از آن تعدادی که آمدند چند نفر حاضر شدند به یگان‌ها عملیاتی و نظامی بپیوندند، بعد چند نفر حاضر شدند خط‌شکن باشند و بعد هم چندنفر حاضرند در گردان خط‌شکن‌غواصی باشند؟ این بچه‌هایی که در گردان خط‌شکن‌غواصی بودند علاوه بر سختکوشی، خانواده‌های باصفایی هم داشتند که این بچه‌ها را تنبل بار نیاورده بودند. اینجا جا دارد از شهید علی شیبانی یاد کنم که بچه سجاد شهر مشهد بود و با آن فیزیک بدنی عرض رود کارون را با شرایط جزر آب شنا می‌کرد. یک شب درحالی‌که بچه‌ها مشغول تمرین کردن در آب بودند این شهید سرش را از آب بیرون آورده و مشغول صحبت با دیگران بود. من برای تنبیه او سوار قایقش کردم و به آن طرف رودخانه بردم (عرض رودخانه تقریبا 500متر است) قایق را روشن کردم و به اینطرف رودخانه آمدم، قایق را به اسکله بستم و مشغول راه رفتن شدم که دیدم چند لحظه بعد یک غواض با لباس خیس در حال آمدن به سمت من است و دیدم که همین علی شیبانی است. از ویژگی‌های ممتاز بچه‌های غواص مظلومیت آنها بود. یادم هست بعد از یکی از عملیات‌ها بچه‌ها خیلی خسته بودند و من از موتوری گردان درخواست ماشین کردم تا بچه‌ها را برای استراحت و مرخصی به خرمشهر ببرد. بعد از چند ساعت دیدیم که یک کامیون کمپرسی برایمان فرستادند و بچه‌ها بدون ناراحتی و گلایه سوار شدند. من که این صحنه را دیدم با ناراحتی به قسمت موتوری گردان گفتم که قرار بوده برای ما اتوبوس بفرستید اما این را فرستادید. موتوری گردان هم گفت که امروز اتوبوس نداریم و اگر بخواهید فردا می‌توانیم بفرستیم که قرار شد فردای آن روز اتوبوسی بفرستند تا بچه‌ها که حسابی هم خسته بودند به مرخصی بروند. یا درباره غذا واقعا بچه‌های ما صبور بودند. این بچه‌ها به‌خاطر شدت کار فرصت نمی‌کردند که غذای چندانی بخورند برای همین وقتی که در آب بودند، با قاشق عسل در دهانشان می‌گذاشتیم تا هم گرم باشد و هم ضعف نکنند اما حتی یک‌بار هم نشد به این وضعیت اعتراض کنند. این هم به‌خاطر تعبد بچه‌ها بود؛ اینها واقعا عبد بودند. عملیات‌ها و تمرین‌های ما شب بود و بچه‌ها خسته می‌شدند اما همین بچه‌ها تازه تا نماز صبح مشغول نماز شب می‌شدند و با خدا راز و نیاز داشتند. یادم نمی‌رود هربار که من برای سرکشی به گروهان می‌رفتم شهید جعفری در همانجایی که می‌خوابید مشغول نماز شب بود و شانه‌هایش از شدت گریه می‌لرزید. همین‌ها بودند که وقتی بعد از 30سال جنازه‌هایشان را می‌آورند مردم اینطور برایشان سر و دست می‌شکنند و چند کیلومتر مشایعت‌شان می‌کنند.

در کربلای 4خود شما هم بودید، از حال و هوای آن روزها بگویید و اینکه آیا واقعا احتمال این را می‌دادید که عملیات لو رفته باشد؟

شب عملیات کربلای 4واقعا قیامتی بود. از تمام حاشیه‌های شهر خرمشهر ستون نیرو بود که به سمت محل عملیات و خاک شلمچه می‌رفت. نزدیک به 2کیلومتر ستون وانت بود که عقب آن نیرو بود و وقتی به چهره‌های اینها نگاه می‌کردی نورانیت موج می‌زد. ما نزدیک نهر خین در اروند مستقر بودیم و صبح در آن منطقه هیچ‌چیزی مشخص نبود و همه نیروها استتار کرده بودند، ترددها در حد یک یا 2نفر بود تا دشمن فکر نکند تردد در منطقه زیاد است و متوجه عملیات شود. شب عملیات بود که آقا جلیل محدثی‌فر که فرمانده گردان یاسین بود من را صدا زد و گفت بیا برویم مواضع دشمن را ببینیم. آن روز قبل از شناسایی در همین مسجدولیعصر(عج) که امروز به همت همین آقای قالیباف که جا دارد خیلی از ایشان تشکر کنم در حال بازسازی است، رفتیم. اصلا نمی‌شود فضای آن روز را تفسیر کرد، همه آماده بودند تا حاج آقای واعظی نماز را شروع کند و به محض اینکه تکبیره الاحرام بسته شد همه بغض‌ها ترکید، انگار آخرین نماز گردان یاسین بود. هم امام جماعت گریه می‌کرد، هم مامومین، هم مکبر و هم در و دیوار. صدای ناله و گریه بچه‌ها در قنوت گوش فلک را کر می‌کرد. همه یک صدا می‌گفتند: «الهی الحقنی بالشهداء و الصالحین». در داخل گنبد مسجد محلی برای دید‌بانی درست کرده بودیم که من و آقا جلیل بالای گنبد رفتیم تا مواضع دشمن را ببینیم. در فاصله 2متر به 2متر سنگر بود و انگار دشمن آماده بود که ما به آب بزنیم، برای همین سرتاسر آب را هم مانع گذاشته بود. به هر حال بعد از دستور فرماندهی همه شروع کردند از هم حلالیت گرفتند، آن لحظات عاشقانه‌ترین لحظاتی بود که من دیده بودم. وقتی ستون گروه غواص از پاساژ بیرون آمد و به سمت اروند حرکت کرد ابهت و ایثار را می‌شد در چهره تک‌تک بچه‌ها در آن شب تاریک دید. نزدیک کانال دیدم که حرکت ستون کند شد، سریع خودم را سر ستون رساندم تا علت کند شدن ستون را بپرسم که دیدم فرمانده لشکر ما سردار قائانی سرکانال ایستاده و به بچه‌ها التماس دعا می‌گوید. اینکه می‌گویند فرمانده‌ها خودشان عقب بودند و این بچه‌ها را فرستادند جلوی توپ دروغ است چرا که اول خود فرمانده‌ها جلو می‌رفتند و به کسی نمی‌گفتند بروید بلکه به همه می‌گفتند بیایید. چنددقیقه‌ای بود که ما به آب زده بودیم و نفرات ما داشتند وارد رودخانه می‌شدند که ناگهان تیربارهای دشمن شروع به تیراندازی کردند. ما فکر می‌کردیم شاید عملیات در حین اجرا لو برود ولی کسی در آن شرایط گمان نمی‌کرد دشمن از قبل آماده باشد و اینطور روی رودخانه آتش بریزد. بعد از اینکه تیربارها و تک‌تیراندازهای دشمن در کنار آرپی‌جی‌زن‌ها شروع به آتش کردند ما دستور عقب‌نشینی دادیم و خیلی از نیروهای ما از طریق نیزارها و رودخانه شروع به عقب‌نشینی کردند اما بچه‌های زیادی بین نیزارها گیرکردند و خیلی‌ها موقع برگشت در میدان‌های مین دشمن شهید یا مجروح شدند که خود من هم در یکی از این موانع مین پایم روی مین رفت و از ناحیه مچ مجروح شدم و بعد از آن از بچه‌ها دور ماندم.

علیرضا دلبریان1

با توجه به اینکه خیلی از بچه‌ها از گردان شما بودند چه حسی داشتید وقتی تابوت‌های آنها را دیدید؟

تنها احساس حسرت داشتم از اینکه چرا من همراهشان نبودم و ‌ای کاش من هم لیاقت داشتم و مثل آنها شهید می‌شدم.

به گناه بی‌گناهی کشته‌شدند

سیدجواد کافی(از اعضای گروهان غواص کربلای 4)- وقتی تابوت شهدای غواص روی دست مردم می‌رفت خیلی‌ها از خود می‌پرسیدند چرا با اینها اینقدر با قساوت برخورد شده؟ بعضی‌ها گفتند فرماندهان می‌دانستند و این بچه‌ها را به عمد جلو فرستادند و بعضی دیگر که شاید اصلا پایشان هم به جبهه نرسیده گفتند که این بچه‌ها بلد نبودند و با بی‌توجهی خودشان را به کشتن دادند. بچه‌های غواص و به‌خصوص بچه‌های با اخلاص گردان یاسین همیشه در مظلومیت بودند و حالا هم که چند استخوان با دست‌های بسته از آنها به جا مانده در اوج مظلومیت قرار دارند. باید این نکته را اول از همه بگویم که تمام بچه‌های گردان یاسین کاملا آموزش‌دیده بودند و شب عملیات هم اصول استتار به خوبی رعایت شده بود به‌طوری که ما یک شبانه‌روز در منطقه حضور داشتیم و با وجود منطقه وسیع دید دشمن در خرمشهر، عملیات لو نرفت. شب عملیات کربلای‌4واقعا شب عاشورای ما بود به این خاطر که گروهان ما قرار بود به‌عنوان رزمندگان خط‌شکن وارد جزیره ماهی در خاک عراق شود؛ جزیره ماهی چند کیلومتری داخل مرز‌های عراق است و ما وقتی به ماهی رسیدیم هیچ خبری نبود. این تذکر را هم بدهم که یک وقت شما در خشکی هستید و می‌توانید گودالی بکنید و خودتان را در آن مخفی کنید، یک وقت در کوه هستید و می‌توانید پشت سنگی پناه بگیرید اما در آب واقعا از دست کسی کاری برنمی‌آید. تا به خاک ماهی رسیدیم هواپیما منور زد و منطقه تا 20دقیقه مثل روز روشن بود، آب هم نقش آینه را بازی کرد و بعد از آن بود که سطح آب مثل قل قل سماور شد و از زمین و آسمان روی سر بچه‌های ما گلوله ریختند؛ همانجا بود که خیلی از بچه‌های گردان یاسین به شهادت رسیدند. درباره بسته بودن دست این شهدا هم بد نیست از زبان یکی از دوستانم به نام سعید دانش‌پور که در عملیات کربلای‌4اسیر شده بود بگویم که ایشان می‌گفت: «فردای عملیات عراقی‌ها دست‌های ما را بستند و چون فکر نمی‌کردند بچه‌های ایرانی مقاومت کنند دیوانه شده بودند! یک مرتبه یک افسر عراقی با چشمان غضب‌آلود جلو آمد و شروع به تیراندازی به بغل دستی من کرد و او را به شهادت رساند. فرمانده عراقی‌ها جلو آمد و مانع از این کار شد ولی آن افسر می‌گفت که می‌خواهم همه اینها را بکشم». با توجه به اینکه این شهدا در منطقه ابوغریب بودند فکر می‌کنم آن ها را در طول مسیر پیاده کرده‌اند و همه آنها را به شهادت رسانده‌اند.

کتابی از جنس حماسه

«حماسه یاسین» عنوان کتابی است که توسط حجت‌الاسلام سیدمحمد انجوی نژاد به نگارش درآمده است؛ بیشتر مطالب این کتاب مربوط به وصف تمرینات و حالات روحانی و تفریح‌ها و بگوبخندهای رزمندگان گردان یاسین است. سیدمحمد انجوی نژاد از معدود کسانی است که از این گردان در عملیات‌های کربلای 4و کربلای 5زنده می‌ماند و باقی یا اسیر و یا شهید می‌شوند. نویسنده ضمن بیان لحظه به لحظه قبل و حین عملیات کربلای 4اینطور می‌نویسد: «بچه‌های گردان اکثر شب‌ها در آب‌های کارون مشغول تمرین غواصی و پیمودن مسافت‌های طولانی می‌شوند و بعضی شب‌ها هم که از تمرینات غواصی خبری نیست با وجود همه خستگی‌های خود از عبادت شبانگاهی و راز و نیاز دست بر‌نمی‌دارند».