پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- عليرضا محمدي- اين سخن پدر شهيدي كه حالا دوسالي است داغ دوري دردانه‌اش را تحمل مي‌كند چه معنايي مي‌تواند داشته باشد؟ اين مردم چه كساني هستند كه سال‌هاي سخت دفاع مقدس را پشت سرگذاشته و حالا براي دفاع از مقدسات‌شان باز هم خون دل مي‌خورند و با چنين شور و حالي از فرزندان‌شان مي‌خواهند مردانه بايستند و مردانه به شهادت برسند. محمدحسين مرادي 26 شهريور سال 60 در تهران به دنيا آمد و 28 آبان 92 در چند متري حرم حضرت زينب كبري(س) هدف گلوله تكفيري‌ها قرار گرفت و چند روز بعد به شهادت رسيد. گفت وگوي ما با حاج محمود مرادي و سيده هاجر بيگم حسيني پدر و مادر آن شهيد بزرگوار را پيش‌رو داريد.

پدر شهيد
گويا خود شما هم در جبهه‌هاي دفاع مقدس حضور داشتيد؟ از آن ايام بگوييد و اينكه محمد‌حسين چيزي از شور و حال آن دوران متوجه مي‌شد؟

وقتي جنگ شروع شد، بنده ازدواج كرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با اين وجود اگر فرصتي پيش مي‌آمد به جبهه مي‌رفتم و توفيق يافتم 24 ماه حضور در مناطق عملياتي را در پرونده اعمال به ثبت برسانم. تا پايان جنگ و عمليات مرصاد نيز به تناوب در جبهه حاضر مي‌شدم. بنابراين محمدحسين كه متولد سال 60 است، حين جنگ بزرگ شد و در برخي از اين اعزام‌ها، او كه شايد چهار سال بيشتر نداشت، به بدرقه رزمنده‌ها مي‌آمد و به شكل نمادين اسلحه روي دوشش مي‌انداخت. او از همان دوران عاشق جهاد و فرهنگ دفاع مقدس شده بود. يك بار وقتي من جبهه بودم، محمدحسين همراه برادر بزرگش دنبال تشييع جنازه يك شهيد رفته و سر از بهشت زهرا(س) درآورده بودند. آن زمان او هنوز مدرسه هم نمي‌رفت و براي‌مان عجيب بود كه با چه برداشتي اين همه راه را همراه تشييع‌كنندگان رفته است. عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دل اين بچه جوانه زده بود.

 مرادي2

پس نشانه‌هاي شوق به شهادت را در محمدحسين ديده بوديد؟

بله. اصلا به دنيا آمدن او و نامگذاري‌اش هم با شهيد و شهادت عجين شده بود. وقتي مادر محمد‌حسين او را باردار بود، ماجراي هفتم تير و به شهادت رسيدن بهشتي و يارانش پيش آمد. همان زمان همسرم به من پيشنهاد كرد اگر نوزادمان پسر بود نامش را به ياد شهيد بهشتي، محمدحسين بگذاريم. دو ماه و چند روز بعد هم محمدحسين به دنيا آمد. پسرم نامش را از يك شهيد گرفت و با عشق و ياد شهدا زندگي كرد و عاقبت خودش نيز به شهادت رسيد.

شهداي مدافع حرم به عشق اهل بيت قدم در اين وادي مي‌گذارند، عشق و ارادت شهيد به اهل بيت چگونه بود؟

محمدحسين از دوران كودكي در بسيج فعاليت مي‌كرد. بعضي شب‌ها كه كارشان طول مي‌كشيد و دير برمي‌گشتند، از پنجره بيرون را نگاه مي‌كردم تا ببينم چه زماني از مسجد مي‌آيند. مي‌ديدم محمدحسين از در كه وارد شد، تا بخواهد از حياط به درون خانه بيايد، نوحه مي‌خواند و يا زهرا(س) يا حسين(ع) مي‌‌گويد. اين پسر عشق عجيبي به اهل بيت داشت. در هيئت‌ها و مراسم‌مذهبي خادمي مي‌كرد و غذا مي‌پخت، اما وقتي كمي از اين غذا را به خودش مي‌دادند، حين راه همان را هم به مستمندي مي‌داد و براي خودش چيزي نمي‌ماند. همين دل پاك و ارادتش به اهل بيت بود كه او را به مقام شهادت رساند.

شايد خيلي از ما دوستدار اهل بيت باشيم، اما فرق امثال محمدحسين‌ها چيست كه سعادت شهادت نصيب‌شان مي‌‌شود؟

اگر از من مي‌پرسيد مي‌گويم علتش شجاعت و عمل گرايي است. فقط اينكه آدم از عشق و ارادت حرف بزند و سر بزنگاه از ميدان شانه خالي كند كه نمي‌شود. محمدحسين اگر عشق به ولايت داشت، در عمل نشان مي‌داد. در قضيه فتنه 88 اين پسر از هيچ تلاشي فروگذار نبود و حتي فتنه‌گران از بالاي يك ساختمان، سراميك به سرش انداخته بودند كه باعث مجروحيتش شده بود اما محمدحسين شجاعت بي‌نظيري داشت و شانه خالي نمي‌كرد. خيلي‌ها از رزق حلال مي‌گويند، اما چند جوان را سراغ داريد كه مرتب خمسش را بدهد و حتي وقتي به تازگي ازدواج كرده و نياز مالي دارد، برود خمس اتومبيلش را پرداخت كند. به عنوان پدر شهيد و كسي كه او را خوب مي‌شناخت به جرئت مي‌گويم كه اگر محمدحسين شهيد نمي‌شد، بايد به خيلي چيزها شك مي‌كرديم.

بنابراين وقتي مي‌خواست به سوريه برود و از حرم حضرت زينب كبري(س) دفاع كند، احتمال شهادت را مي‌داديد، با اين وجود مشكلي با رفتنش نداشتيد؟

بله. مطمئن بودم كه شهيد مي‌شود و اين احساس را نيز داشتم. وقتي خواست به سوريه برود به او گفتم: «تو شيعه امام علي(ع) هستي و سرباز ولايت، دوست دارم در مقابل سلفي‌ها مصداق بارزي از ذوالفقار ولايت باشي و نبايد از پشت سر تير بخوري.» پسرم متوجه شد منظورم چيست و اتفاقاً مردانه هم جنگيده و مردانه هم به شهادت رسيد. بنده به عنوان يك پدر، چه آن زمان كه خودم در جبهه بودم و چه بعد از جنگ، هميشه سعي كردم رزق حلال به خانه بياورم و فرهنگ بسيجي‌وار زيستن را در خانواد‌ه‌ام جاري كنم. من و همسرم هيچ چيزي را به فرزندان‌مان تحميل نكرديم، بلكه سعي كرديم خودمان خوب زندگي كنيم و خوب زندگي كردن را هم به آنها بياموزيم. من اكنون يك خانه 60 متري دارم كه 30 مترش را شوراي شهر طرح تفصيلي به آن زده و تنها 30 مترش برايم مانده است. اما هيچ گله و شكايتي ندارم و به بچه‌هايم نيز آموخته‌ام كه ملاك و ارزش زندگي‌شان داشته‌هاي مادي نباشد و در راه اعتقادات‌شان مردانه ايستادگي كنند.

 مرادي
مادر شهيد
حاج خانم شما فرزند شهيدتان را چگونه توصيف مي‌كنيد؟

در يك كلام خيلي با معرفت بود. به عنوان يك فرزند به من و پدرش احترام زيادي مي‌‌گذاشت و به ياد ندارم هيچ وقت روز مادر را فراموش كرده باشد. هميشه يك هديه ولو كوچك، برايم مي‌آورد تا نشان دهد كه هميشه به يادم است و اينطور محبت و احترامش را نشان مي‌داد. همين الان با چادري نماز مي‌خوانم كه او از كربلا برايم آورده بود.

به عنوان يك مادر، چه به محمدحسين ياد داديد كه اينطور عاقبت به خير شد؟

به نظر من بهترين تربيت اين است كه يك مادر اول خودش تقوا داشته باشد و با بچه دوستي و همراهي كند. الان خيلي از مادرها را مي‌بينم كه به كوچكترين بهانه‌اي بچه ‌را تنبيه مي‌كنند. اينكه نشد همراهي! بايد با بچه راه آمد و به او اعتماد كرد تا او هم به مادر اعتماد كند و رفتارش را الگو قرار دهد. من و همسرم هميشه سعي كرديم راه و رسم درست زندگي كردن را به بچه‌ها نشان دهيم. نه آنكه تنها در زبان دم از حق و ناحق بزنيم. نشان دادن با گفتن خيلي فرق دارد. كسي كه نشان مي‌دهد، اول خودش عمل مي‌كند و بعد بچه‌ها از عمل پدر و مادر الگوبرداري مي‌كنند.

از عشق و ارادت محمدحسين به اهل بيت چه خاطراتي داريد؟

پسرم هميشه از ما مي‌خواست بخشي از خانه را تبديل به حسينيه كنيم. خانه ما خيلي كوچك است و با وجود خانواده پرجمعيتي كه داريم امكان اين كار نبود. با اين وجود پسرها و خصوصاً محمدحسين مرتب در خانه‌مان هيئت مي‌انداختند. امروز يكي هيئت مي‌انداخت فردا ديگري. محمد‌حسين و دوستانش يك هيئت به نام موسي بن جعفر(ع) داشتند كه مرتب جلساتش را به خانه‌مان مي‌انداخت. الان هم پسر كوچك‌مان هيئت مكتب الرضا را به خانه مي‌آورد و راه برادرش را ادامه مي‌دهد. بعد از شهادت پسرم، بخشي از خانه را پرچم زديم و به عنوان حسينيه از آن استفاده مي‌كنيم.

از شهادت محمدحسين گلايه‌اي نداريد؟

چرا بايد داشته باشم. او به همان چيزي رسيد كه دوست داشت. وقتي محمدحسين مجروح شد دوستانش چيزي از اين موضوع به ما نگفته بودند، ايام محرم بود. من به روضه رفته بودم كه به ياد محمدحسين افتادم. از خدا خواستم محافظ او در آن كشور غريب باشد. اما بعد پيش خودم فكر كردم اگر پسرم را دوست دارم، بايد بهترين‌ها را برايش بخواهم و به خدا گفتم:«محمد حسين عاشق شهادت است و من هم مي‌دانم كه شهادت بهترين چيزي است كه مي‌شود نصيب عزيزم شود. پس خدايا بهترين را نصيب او كن.» يكي دو روز بعد از آن اتفاق، پسرم به شهادت رسيد.

 مرادي1

و سخن پاياني.
برادرم سيدرضا حسيني كه دايي محمدحسين بود، سال 66 به شهادت رسيده بود. رضا را در امامزاده علي اكبر چيذر دفن كرده بوديم. سال‌ها بعد كه پسرخاله محمد‌حسين فوت كرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا كنار قبر دايي‌اش گذاشته بودند. محمدحسين آن روز دست روي تابوت پسرخاله‌اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن از جاي من پا شو اينجا جاي من است! آن موقع كسي متوجه نشده بود كه منظور پسرم از اين حرف چيست. اما چند سال بعد كه محمدحسين در سوريه به شهادت رسيد، او را درست در كنار مزار دايي‌اش، يعني همان جا كه آن روز اشاره كرده بود، دفن كردند. بنابراين پسرم از همان زمان مي‌دانست كه شهيد مي‌شود و حتي محل دفنش را مشخص كرده بود. جواناني مثل محمدحسين دردانه‌هايي براي زمانه ما هستند كه براي خودمان هم كه شده، نبايد آنها را فراموش كنيم.


نحوه شهادت محمدحسين مرادي نشان مي‌دهد، همانطور كه پدر از او خواسته بود، مردانه از حريم آل الله دفاع كرد و مردانه نيز به شهادت رسيد. او روز دوم محرم سال 92 قصد بازگشت به كشور را داشت كه با شنيدن خبر نزديك شدن تكفيري‌ها به حرم حضرت زينب(س) باز مي‌گردد و همان شب را تا صبح در حرم بي‌بي به دعا و راز و نياز مشغول مي‌شود. صبح روز بعد به اتفاق يكي از همرزمانش، سلاحي نيمه سنگين را در پشت بام يكي از خانه‌هاي مجاور حرم نصب و محل تجمع دشمن را منهدم مي‌كنند اما در همين حين گلوله‌اي به كتفش اصابت مي‌كند كه منجر به جراحت سختي مي‌شود. طوري كه به همرزمانش مي‌گويد: «به بازويم دست نزنيد. آويزان شده و به گوشت و پوستي بند است. » بعد از اين جراحت محمد حسين همچنان اصرار به ايستادگي مي‌كند كه گلوله‌اي ديگر به زير قلب و ناحيه كبد و كليه‌اش اصابت مي‌كند. مجروحيتي كه باعث مي‌شود او تقريبا دو هفته در بيمارستان ارتش سوريه بستري شود و 28 آبان ماه 92، مصادف با هفتم محرم به شهادت برسد. مدافع حرم آل‌الله، در ايامي كه كاروان كربلا را به سوي شام مي‌بردند، تاب غربت اهل بيت را نياورد و شهيد شد.