شهیدی که در ۲۰سالگی مفقودالاثر شد
به گزارش پارس به نقل از تسنيم، روایت صبر و استقامت مادران مفقودالاثر روایتی توصیف نشدنی است که هیچ واژهای نمیتواند گویای آن باشد، مادرانی که سالها در فراق فرزندانشان روزگار میگذرانند، نالههایشان بوی انتظار میدهد وآنقدر قانعاند که حتی با تکهای از استخوان فرزندانشان آرامش میگیرند.
خانم آقاسلطان ابراهیمی نظرآبادی مادر شهید مفقودالاثر شیخ عباس حسنوند است که درس صبر و شکیبایی بر مصائب را از اسوه صبر وایمان حضرت زینب کبری (س) فراگرفته، مادری 74 ساله که 30 سال از عمرش را در انتظار نشانهای از گل بینشان خود است، فرزندی که روح آسمانیاش سالها پیش در راه آرمانهای امام خمینی (ره) و دفاع از خاک و ناموس ایران اسلامی به آسمان پر کشید و پیکر مطهرش تاکنون به آغوش خانواده برنگشته است.
انتظار 30 ساله مادر از فراق یوسف گمگشتهاش
شهید مفقودالاثر شیخ عباس حسنوند در سال 1344 در خانوادهای متدین و مذهبی در روستای بسطام خرمآباد چشم به جهان گشود، وی تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی در سن 18 سالگی برای حفظ امنیت سرزمین خویش عازم نبرد حق علیه باطل شد و در تاریخ 20 بهمن سال 64 در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو همانگونه که خودش خواسته بود پیکرش مفقود و در گمنامی و غربت باقی ماند.
مادر شهید مفقودالاثر شیخ عباس حسنوند با حضور در دفتر خبرگزاری تسنیم لرستان عطر و بوی خاصی به این دفتر بخشید، او آمده بود تا صندوقچه اسرار دلتنگیهایش را برایمان باز کند و از 30 سال دلتنگی جگرگوشهاش بگوید.
قدرت حسنوند، برادر شهید شیخ عباس حسنوند به خاطر کهولت سن مادر، او را همراهی کرده بود، برای نخستین بار بود با مادری صحبت میکردم که 30 سال چشمبهراه آمدن نشانهای از یوسف گمگشتهاش است، مادری که از دلتنگی و فراق فرزندش قلبش دیگر ضعیف میتپد و دستانش لرزان و حرفهایش بریده است.
مفقودالاثر شدن شیخ عباس در 20 سالگی
مادر شهید می گوید: پسرم در سن 20 سالگی مفقود شد و تاکنون خبری از او ندارم. شیخ عباس خیلی مهربان بود و در معاشرت با اقوام و همسایگان خونگرم. شهید با کمک دوستانش پایگاه مقاومت امام جعفر صادق (ع) در محله دره گرم خرمآباد را تأسیس کرد.
هر لحظه در انتظارم پسرم هستم، از همین یک جمله میشد عمق دلتنگی مادری که سالها بیخبر از پاره تنش است را احساس کرد.
مادر از مهربانیهای پسرش تعریف میکند؛ پسرم با اینکه کم سن و سال بود همیشه در کارهای کشاورزی کمکمان میکرد حتی برایمان غذا درست میکرد، در محلهمان هرکسی کاری داشت به کمکش میرفت، مادر با صدای دردناک و لرزان بهآرامی گفت پسرم ثواب میکرد.
خانم ابراهیمی نظر آبادی مادر شش فرزند است که می گوید شیخ عباس اولین فرزند و نور چشمم بود آرزو داشتم او را در لباس دامادی ببینم، از حرفهای مادر عمق دلتنگیاش را میشد با تمام وجود احساس کرد آنقدر که هرلحظه این ترس را داشتم که با سؤالهایم غم ندیدن فرزند دلبندش را دوچندان کنم و حالش آنقدر دگرگون شود که نتواند پاسخگوی سؤالات بعدیام باشد.
از مادر شهید خواستم خاطرهای از فرزندش برایمان تعریف کند، انگار تکتک لحظات زندگی فرزندش را به ذهن سپرده بود تا در این سالهای چشمانتظاری تنها آن خاطرات امیددهنده ادامه زندگیاش باشد، خاطرات خوبیهای شهید لحظهای از جلوی چشمانش دور نمیشد زمزمهکنان گفت خوبیهایش؛ پسرم خیلی خوب بود.
وی ادامه داد: شیخ عباس کاپشن نظامی کهنهای داشت که آن را همیشه به تن میکرد به او گفتم این کاپشن دیگر کهنهشده و قابلاستفاده نیست یک کاپشن نو بپوش در جوابم گفت مادرم من عمر دارم این کاپشن کهنه را پاره کنم؟
5 آذر سال 64؛ تاریخی که بر قلب مادر شهید حکشده بود
اندکی سکوت کرد و گفت شیخ عباس جبهه که میرفت برای برادر کوچک و تنها خواهرش نامه مینوشت که حلالم کنید، پنجم آذرماه سال 64 بود که پسرم رفت و تا الآن برنگشته، در میان صحبتهایش چندین بار این جمله پنج آذر را تکرار کرد انگار این تاریخ بر ذهن و قلبش حکشده بود و پیری و گذر عمر نتوانسته بود آن را از حافظهاش پاک کند.
تاریخی که این مادر آن را در ذهنش مرور میکرد همان زمانی بود که برای آخرین بار فرزندش را بدرقه جبهههای نبرد کرده بود.
مادرشهید در پاسخ به اینکه چه زمانی از مفقودالاثر شدن شیخ عباس باخبر شدید، جواب داد: اهالی محل از نبودن شیخ عباس خبر داشتند و هر وقت که مرا میدیدند میگفتند پناهت بر خدا باشد و من از شنیدن این سخنان تعجب میکردم که چرا این حرفها را به من میگویند تا اینکه یکی از اقواممان که از بیخبری من اطلاع نداشت گفت چرا برای پیدا کردن شیخ عباس کاری نمیکنید، پسرم که جریان را میدانست به او گفت جلوی مادرم از این حرفها نزن، آن لحظه بود که متوجه شدم پسرم دیگر نمیآید.
آرزو دارم پسرم را ببینم و بعد بمیرم
او از حس و حالش در زمان ورود پیکر شهدا به کشور میگوید: در دلم به پدر و مادرهایشان میگویم خوش به حالتان فرزندتان برگشت.
مادر که هنوز امید به زنده بودن پسرش دارد، میگوید: گاهی اوقات خودم را دلداری میدهم که شاید زنده باشد، آرزو دارم پسرم را ببینم و بعد بمیرم.
پدرش تا زمانی که به رحمت خدا رفت منتظر آمدن پیکر فرزندش بود، موقع مرگش گفت دیدارمان به قیامت افتاد، مادر نفس عمیقی کشید و گفت شاید دیدار من هم با شیخ عباس به قیامت بیفتد.
باخبر بودن پدر از مفقود شدن فرزندش
مادر شهید مفقودالاثر می گوید: زمانی که شیخ عباس به جبهه میرفت پدرش گفت نرو میدانم جنازهات به دستم نمیرسد ولی با گفتن یک جمله که «پس پیکر حضرت زهرا کجاست؟» پدرش را راضی کرد.
برای نرفتن شیخ عباس به جبهه خیلی به او اصرار کردم تا منصرف شود اما او در پاسخ اصرارهایم میگفت مادرم اگر میدانستی که هدفم از جبهه رفتن چیست و برای چه میروم خودت نیز مرا همراهی میکردی تو زینبیوار و من حسینیوار.
بهراستیکه اوج ارادت شهید به حضرت زهرا (س) و دعاهای خالصانهاش سبب شده گمنام بماند، آری فرزندان روحالله چه خوب درس آزادی و مردانگی را یاد گرفتند و به پیشگاه پروردگارشان به زیبایی در آسمان عروج کردند.
خانم ابراهیمی نظر آبادی در مورد آخرین دیدار با فرزندش میگوید: شب بارانی بود که بعد از شام آماده رفتن شد دست و صورت مرا بوسید خداحافظی کرد و رفت، داخل کوچه رفتم و تا آخرین لحظه که از کوچه دور میشد او را نگاه کردم، در این 30 سال، شب و روز لحظه رفتنش از جلوی چشمم کنار نرفته.
آخرین دیدار مادر در دل کوچهای تاریک و بارانی
مادر شهید از دعاهایش برای بازگشت پیکر فرزندش برایمان میگوید راز و نیاز درمیان خیمهگاهی که روزی با دستان شهید شیخ عباس برای برگزاری مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله (ع) برپاشده بود و هرساله خلوتگه این مادر است.
خواب شیخ عباس را میبینم ولی صبح خوابم فراموش میشود، هرلحظه که دلتنگش میشوم برایش فاتحه میخوانم و گاهی اوقات به یادش بر سر مزار شهدای گمنام تپه شهدای خرمآباد میروم.
قلم از نوشتن صبر مادری چشمبهراه عاجز است، مادری که 30 سال یعقوبوارچشم انتظار یوسفش اشکها ریخته و اکنون در این فراق بیپایان توان جسمیاش یاری نمیکند و مرا از ادامه گفتوگویم شرمنده میکند به همین خاطر ترجیح دادم که ادامه سؤالهایم را با برادر شهید ادامه دهم.
از او درباره رابطه شهید با پدرومادرش پرسیدم که گفت: شیخ عباس فرزند ارشد خانه بود، با توجه به اینکه در لرستان فرزند بزرگ خانواده جایگاه ویژهای دارد به همین خاطر شهید به عنوان پسر بزرگ خانواده امید پدر و مادرم بود که رفتنش برایشان خیلی سخت بود.
برادر شهید از آخرین دیدارش با شیخ عباس میگوید: زمانی که برادرم به جبهه رفت من 10 سال بیشتر نداشتم، آخرین دیدار من همان شبی بود که خداحافظی کرد و به جبهه رفت.
ایثار و از خودگذشتگی شهید
وی به خصوصیات اخلاقی برادرش اشاره میکند، شیخ عباس از اسراف خیلی بدش میآمد در باغ انگورمان همیشه میگفت نگذارید میوهها خراب شوند و بهاندازهای که میخورید خوشه انگور را از درخت جدا کنید.
شیخ عباس همیشه هوای ما را داشت، یک روز برای خرید به همراه پدر و مادرم به بازار میرود در بازار گشتی میزند و چیزی نمیخرد وقتی از او میپرسند که چرا خرید نکردی میگوید پول را برای برادران کوچکترم خرج کنید.
او مداح امام حسین (ع) بود و هر سال با دست خودش خیمهای برای عزاداری امام حسین (ع) بر پا میکرد و از طرفی اولین پایگاه مقاومت بسیج را در محله دره گرم خرمآباد جهت ادای فریضه امربهمعروف و نهی از منکر برپا و بچهها را با مسجد آشنا میکرد.
خوشبختانه الآن من و برادرم ادامهدهنده راه شهید هستیم و برای امام حسین (ع) مداحی میکنیم و خیمهای که به دست برادرم درستشده هرساله بر پا میکنیم.
برادر شهید در مورد نحوه اعزام شیخ عباس میگوید: چون حضور فعالی در پایگاه داشت از طریق سپاه پاسداران خبرها راحتتر به دستشان میرسید برای همین به عنوان بسیجی از طریق پایگاه مقاومت بسیج مستقیم به جبهه اعزام شد.
مفقودالاثر شدن شیخ عباس در عملیات والفجر 8
در سالی که آمریکا به عراق حمله کرد جلسهای در بنیاد شهید لرستان تشکیل شد و شیخ عباس را شهید اعلام کردند و گفتند تا الآن در عراق اسیر داشتیم و امیدوار بودیم شیخ عباس جزو اُسرا باشد ولی صدام دستور قتل همه را داده است.
شهید به نیت حضرت زهرا (س) خواست که گمنام بماند
بیخبری از برادر خیلی سخت است همیشه و هرلحظه به یادش هستیم، اگر قبری داشته باشد خیلی راحتتر هستیم.
برادر شهید حسنوند میگوید: هیچوقت به کمیته مفقودین نرفتیم فقط دو ماه پیش بنیاد شهید میخواست آزمایش «دی ان ای» بگیرد اما من راضی نبودم گفتم وقتی خود شهید به نیت حضرت زهرا (س) خواسته که گمنام بماند پس چرا ما بخواهیم پیدا شود شاید خود شهید راضی نباشد، ولی به خاطر مادرم و اینکه نشانی باشد برای کشورم راضی شدم و آزمایش دادم.
بردار شیخ عباس از حس و حالش در زمان تشییع شهدای گمنام میگوید: چون پیکر بیشتر شهدایی که به وطن میآید از عملیات والفجر 8 است احساس ترس و دلهره عجیبی دارم و شهیدی که در دانشگاه آزاد لرستان به خاک سپرده شد حدسهایی زده بودند که شاید شیخ عباس باشد ولی با آزمایشهایی که انجام شد او نبود.
تاریخ گواهی میدهد سالها پیش مردانی آسمانی در راه حراست از خاک وطن و آرمانهای انقلاب اسلامی به پا خاستند و جان بر کف روانه سرزمینهایی شدند که سرنوشتی همچون کربلا داشت، حال این ما هستیم که باید یاد این عزیزان را زنده نگهداریم و نگذاریم خونی را که آنها به پاکی ریختند به راحتی فراموش شود.
وصیتنامه شهید
با دورود به رهبر بزرگوار اسلام و با دورود بیکران به امت مسلمان ایران و با دورود بیپایان به یکایک خانوادههای شهدا و با دورود و سلام بیکران به روان پاک شهیدان اسلام، شهدایی که با ایثار خون خود راه و رسم زندگی را به ما آموختند و با سپاس بیش از حد به خدای بزرگ که ما را در چنین زمانی آفرید، همزمان با زندگی پر ثمر مرد بزرگی همچون امام خمینی (ره)، زیرا این بزرگوار ناخدای کشتی طوفانزده ما شد و ما را از غرق شدن و هلاکت شدن نجات داد.
خدای را شکر که چنین مردی را برای ما نگهداری کرد، مردی که در دنیا تنها کسی بود که با شجاعت در مقابل ظلم ایستاد، دورود بر او باد که موجب سربلندی اسلام و خواری ظلم شد، ما همیشه گوش بهفرمان رهبر عزیز خود هستیم تا اسلام عزیز در سراسر جهان انشا الله پیاده کنیم چراکه این گفته رهبر عزیز را باید عملی کرد که ما مرد جنگیم.
بله ما مرد جنگیم آن هم جنگی که در راه خدا باشد، چه افتخاری از این بهتر که ما در دورانی به سر میبریم که برای خدای بزرگ، برای پیاده کردن اسلام دست به اسلحه برده و بر طاغوتیان تاختهایم چه افتخاری از این بهتر که راه امام حسین (ع) را ادامه دادن، چه افتخاری از این بهتر که راه شهیدان را ادامه دادن.
جوانان عزیز نکند خدای نکرده ما در آخرت در مقابل ائمه اطهار روسیاه شویم، ما از حرف و شعار باید بگذریم و به عمل بپردازیم.
به امید پیروزی اسلام بر کفر جهانی و با سپاس بیکران از خدای بزرگ که اجازه جهاد را بر این بنده حقیرش داد.
ارسال نظر