پايگاه خبري تحليلي «پارس»- يوسف بهروز- «من ديه گو مارادونا هستم» برخلاف انتظار نه تنها ارتباطي با ورزش و فوتبال ندارد بلکه فيلمي به شدت آشفته و مغشوش است که به هيچ يک از انتظارات مخاطبان حوزه سينما و ورزش پاسخ نمي دهد . اين اثر سينمايي در حوزه فني مصداق ضرب المثل «آفتابه لگن، هفت دست / شام و ناهار هيچي» است ودر حالي که عوامل حرفه اي و يک دو جين بازيگر مطرح چون گلاب آدينه، سعيد آقاخاني، صابر ابر، پانته آ پناهي ها، جمشيد هاشم پور، هومن سيدي و... دارد اما به غايت در هم ريخته و ضعيف است .حتي برچسب هايي چون «ابزرو بودن» و «ديالوگ هاي شبه روشنفکري» هم آن را نجات نمي دهد. فاجعه وقتي به نهايت مي رسد که بخواهيم هفتمين اثر بهرام توکلي را با نخستين ساخته هاي وي قياس کنيم که نتيجه اي بسيار مأيوس کننده در پي دارد.

تيتراژي نوآورانه و يک افسوس بزرگ
«من ديه گو مارادونا...» داستان و روايت زندگي نويسنده اي است که قصه نويسنده ديگري را دزديده است و حالا به خاطر تهديد نويسنده اصلي به خودکشي مي خواهد داستان زندگي خودش را بنويسدو به نويسنده نا اميد دهد و ...درست از همين جاست که داستان جفنگ و بي ربط فيلم با ايده هاي فلسفي ممزوج و حاصل آن اثري مي شود که فيلم نامه اي به شدت در هم ريخته دارد و در نهايت هم جز خنده هاي عصبي در فضايي پرتنش و سردرگم، چيزي نصيب تماشاگرنمي شود. فيلم البته تيتراژ زيبا و هنرمندانه اي دارد که با پايان فيلم افسوس اين تيتراژ بديع براي اين اثر آشفته و بي ربط هم چنان در ذهن مي ماند.

پرسش هاي بي پاسخ
پس از تماشاي فيلم «من ديه گو مارادونا هستم» سوالات بي پاسخي در ذهن مخاطب شکل مي گيرد. داوران جشنواره فجر سي و سوم واقعاً در اين فيلم چه ديده بودندکه آن را در بخش هاي بهترين فيلم، بهترين کارگردان، بهترين فيلم نامه، بهترين بازيگر نقش مکمل زن، بهترين تدوين، بهترين صدابرداري و صداگذاري، بهترين طراحي صحنه و لباس، بهترين چهره پردازي و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد، نامزد دريافت سيمرغ کردند؟ چنين به نظر مي رسد کارنامه اين فيلم ساز که در ميان آن ها آثار قابل اعتنايي چون «اين جا بدون من» وجود دارد، مانع صراحت داوران در «ضعيف اعلام کردن» فيلم شد و آن ها با نوعي «رودربايستي» در داوري ونامزد کردن متعدد فيلم و ندادن سيمرغ به آن رفتار دوگانه خود را به نوعي توجيه کرده اند!

بحران شخصيت پردازي
«من ديه گو مارادونا هستم» را مي توان نمونه اي يگانه! ازفيلم هايي دانست که «شخصيت پردازي» در آن ها به فراموشي سپرده شده است و حتي مي شودبراي تنبه و عبرت آموزي ديدن آن را به دانشجويان سينما توصيه کرد. چرا که شخصيت هاي متعدد روايت ، بدون کم ترين شخصيت پردازي با ديالوگ هايي بي سروته، وارد داستان شده ،سپس در اوج ابهام از صحنه خارج مي شوند و فيلم را به شهر فرنگي رنگارنگ از ايده هاي خام و بي سروته تبديل مي کنند. «من ديه گو مارادونا هستم» نمونه اي سخيف از فيلم هاي باارزشي است که ساختار شکنانه به طرح ايده هاي خلاقانه مي پردازند .فيلم را نمي توان «کمدي» دانست چرا که حتي در بيان ژانر نيز سردرگم است و«بحران شخصيت پردازي» در فيلم بيداد مي کند.

يک گل به خودي جانانه!
ديدن فيلم بسيار ضعيف «من ديه گو مارادونا هستم» بيننده را ياد داستان کميک يک مربي مي اندازد که «مرادعلي» را مأمور مهار «مارادونا» کرده بود اما وقتي ديد «مرادعلي» به اشتباه وپي درپي دروازه خودي را مي گشايد، به ديگر بازيکنان توصيه کرد براي فرار از باخت، «مارادونا» را رها کنند و «مرادعلي» را که يار خودي است، مهار کنند! حکايت اين روزهاي «بهرام توکلي» هم حکايت همان «مرادعلي» شده است که با فيلم مضحک و ضعيف خود که جاي هيچ دفاعي ندارد، خودش يک تنه «گل به خودي» زيبايي را وارد کارنامه اش کرده است بايد ورود بهرام توکلي به حيطه«افتخار آفريني در گلزني به دروازه خودي» را خيرمقدم گفت و به او گوشزد کرد که: «اين ره که او مي رود به ناکجا آباد ختم مي شود.»