*چهارده سالش بود كه پدرش فوت كرد. مادر خیلی كه همت می كرد، با قالی بافی می توانست زندگی خودشان را توی اصفهان بچرخاند. دیگر چیزی باقی نمی ماند كه برای مصطفی بفرستد قم. آیت الله قدوسی ماجرا را فهمیده بود، برایش شهریه مقرر كرده بود، ماهی پنجاه تومان.سر هر ماه ، دوتا پاكت روی طاقچه جلوی آینه بود، هیچ وقت رحمت نفهمید از كجا ، ولی می دانست یكی مال مصطفی است، یكی مال خودش. هر وقت می آمدند حجره یا مصطفی نیامده بود، یا اتفاقی با هم می رسیدند. هركدام یكی از پاكت ها را بر می داشتند. توی هر پاكت بیست و پنج تومان بود.

**مریض شده بود؛ می خندید. می گفتند اگر گریه كند خوب می شود. نمازم را خواندم . مهر را گذاشتم كنارم. نگاهش می كردم. حال نداشت.صدایش در نمی آمد. یك نگاه به مهر انداخت. گفت :« مرتضی ، چرا عكس دست روی مهره؟»گفتم: «این یادگار دست حضرت ابوالفضله كه تو راه خدا داده.»گفت: « جدی میگی؟» گفتم :« آره . میخوای از حضرت ابوالفضل برات بگم؟» حالش عوض شد، اشكش در آمد. من می گفتم، او گریه می كرد. صدایش بلند شد. زار زار گریه می كرد. جان گرفت انگار. بلند شد لباس هایش را پوشید . گفت: «می رم جمكران .» گفتم: « بذار باهات بیام. » گفت: « نمی خواد . خودم می رم.» به راننده گفته بود : « پول ندارم. اگر پول های مسافرها رو جمع كنم ، تا جمكران من رو می رسونی.......؟
هدیه به روح شهید مصطفی  ردانی پور