پايگاه خبري تحليلي «پارس»- الهام يوسفي- اولين تصويري که بعد از شنيدن نام ميراث فرهنگي به ذهن مان مي آيد چيست؟ تصوير يک سازمان عريض و طويل؟ تصوير يک موزه پر از اجناس قديمي و زير خاکي؟ تصوير يک سنگ نبشته؟ يا تصوير تخت جمشيد و پاسارگاد؟ درست است که ما عموما ميراث فرهنگي را پديده اي مادي تلقي مي کنيم؛ اما شايد تصورش اندکي دشوار باشد، که ما در بطن ميراثي که از گذشتگان به ما رسيده، زندگي مي کنيم، نفس مي کشيم، راه مي رويم و حرف مي زنيم و مي ميريم. انگار که رودخانه اي است طولاني و بي انتها و ما در همان جريان آبي که از گذشته ها تا اکنون پيوسته در حرکت بوده، قايق مان را مي رانيم. بدون ترديد بدون آن آب و بدون آن بستر جريان آب، راندن بي معناست آن چنان که زندگي ما بدون تاريخ گذشتگان و اجدادمان خالي و بي مفهوم مي شود. از گذشته دور تاکنون اين ميراث، چون يک مجموعه در هم تنيده با حلقه هاي اتصال بسيار، همه چيز ما را به هم پيوند داده است. توقف اين ميراث، توقف تاريخ و فرهنگ آدمي است و البته توقف حيات بشر است. همه چيز در اطراف ما ميراث ما را مي سازد، از ميزها و صندلي ها بگيريد تا لباس و سبک و سياق پوشش ما، تا زبانمان، فکر و انديشه و عقل و دانش مان. در واقع بر خلاف تصور موجود، ميراث فرهنگي تنها بناها و مکان هاي تاريخي نيست، بلکه مجموعه اي است از گذشته تاريخي، حماسه اجدادي، زبان مادري، سنت ها و رسوم طايفه اي، مفاخر ملي، اسوه هاي ديني و قومي و حتي هنر و ادبيات موروثي.

يادگار گذشتگان در دستاني نامهربان
محيا فرجي- يک معدن بزرگ را تصور کنيد، معدن طلا، که هر مشت خاک آن، پر است از سنگ هايي با رگه هاي درخشان. هر قدر که خاکش را بيشتر مي جوييد، بيشتر مي يابيد. حال معدني را تصور کنيد به بزرگي ايران. معدني از شگفت انگيزترين آثار باستاني و گنجينه هاي تاريخي که هر گوشه اين سرزمين را سرشار کرده اند. به هر شهر و دياري که مي رويد، حتي در دل کوه ها و غارها، با ميراث بي نظيري مواجه مي شويد که هر تماشاگري را به شگفتي مي اندازد، از شهرهاي باستاني و خانه هاي تاريخي گرفته، تا رصدخانه ها و سازه هاي مهندسي. هر قدر که بيشتر مي جوييد، بيشتر مي يابيد اما کمي دقيق تر که نگاه کنيد بر پيکره اين ميراث، تَرَک هاي بزرگي مي بينيد. ترک هايي که سال هاست به هزار و يک دليل ريز و درشت ايجاد شده است و روز به روز بزرگ تر خواهند شد اگر هر چه زودتر دست به کار نشويم و فکري به حال ميراث نسل هاي گذشته خود نکنيم.

ابر و باد و مه و خورشيد
اگر تا قبل از سال 1382 به شهر بم سفر کرده ايد يکي از خوش اقبال ترين انسان هاي روزگار هستيد، چرا که در بامداد پنجم دي همان سال، زلزله اي در اين شهر به وقوع پيوست که نه فقط جان بسياري از هم وطنانمان را گرفت که ارگ بم، بزرگ ترين سازه خشتي جهان با قدمت 2500 ساله را به طور کامل تخريب کرد. زلزله اي که در حافظه تاريخي ايرانيان ثبت شد و حسرت بزرگي گذاشت بر دل آناني که ارگ بم را از نزديک نديده بودند. متاسفانه امروز فقط در عکس ها و کتاب هاي تاريخ مي توان نشاني از شکوه و زيبايي ارگ قديم بم يافت. در تمام جهان، بلاياي طبيعي يکي از اصلي ترين عوامل تخريب ميراث فرهنگي و تاريخي بشريت هستند. زلزله، سيل، آفتاب تند مناطق کويري و بارندگي هاي شديد، دشمن بزرگ ميراثي است که مصالح گِلي و خشتي آن ها، در برابر عوامل محيطي بسيار آسيب پذيرند. استحکام بخشي و مقاوم سازي بناهاي تاريخي در مقابل بلاياي طبيعي، مهم ترين راهکاري است که براي حفظ آثار تاريخي از گزند مخاطرات طبيعي بايد در پيش گرفت.

يادگارهاي تاريخي، تخته سياه يادگاري ها
شايد نوک پيکان بسياري از انتقادها درباره عدم مراقبت صحيح و اصولي از بناهاي تاريخي و ميراث فرهنگي متوجه مسئولان باشد اما گاهي بهتر است انگشت انتقاد را به سمت خودمان بچرخانيم و ببينيم ما در مواجهه با ميراث فرهنگي و تاريخي مان چه کرده ايم. «يادگاري نويسي» مسئله بغرنجي است که گريبان ميراثي هزار ساله را گرفته است. يادگاري هايي که ظاهري زشت و زننده به آثار تاريخي داده اند و پاک کردن آن ها از پيکره اين بناها، علاوه بر هزينه هاي هنگفتي که در پي دارد با از بين بردن لايه سطحي مصالح، آسيب هاي جدي در پي خواهد داشت. علاوه بر بحث يادگاري نويسي، صدمات جبران ناپذير ديگري هم وجود دارد که خواسته يا ناخواسته از جانب بازديدکنندگان متوجه ميراث فرهنگي مي شود. به عنوان مثال همه ما بارها و بارها در موزه ها و خانه هاي تاريخي با جمله «لطفا با فلاش عکاسي نکنيد» مواجه شده ايم اما هميشه هستند کساني که بدون توجه به آثار تخريبي فلاش دوربين روي آثار تاريخي، با فلاش هاي روشن دوربين هاي عکاسي و موبايل عکسبرداري مي کنند. هم چنين لمس اشياء و آثار قديمي و دست کشيدن به ديوارهاي بناها، يکي ديگر از لطمات مهمي است که ما ناآگاهانه به اين آثار وارد مي کنيم؛ چرا که چربي و رطوبت دست انسان باعث کوتاه شدن عمر آن ها مي شود و کثيفي و سياهي اثر را در پي خواهد داشت.

شهر سوخته اي که همچنان در آتش غفلت مي سوزد
طباطبايي- شهرسوخته سيستان؛ شهري در 56 کيلومتري زابل و حاشيه جاده زابل – زاهدان در شرق سيستان و بلوچستان؛ شهري که جزو پيشرفته ترين شهرهاي جهان قديم محسوب مي شد و در اول تيرماه سال 93 به عنوان ميراث جهاني يونسکو به ثبت رسيد. شهر سوخته، هفدهمين اثر تاريخي ثبت شده ايران در فهرست يونسکو محسوب مي شود که قدمتي 5 هزارساله دارد.اين شهر، نخستين ها و برترين هاي بسياري را در دل خود جاي داده است که از جمله آنها مي توان به نخستين چشم مصنوعي در جهان اشاره کرد که متعلق به 4 هزارو800 سال پيش و مربوط به زني 25 تا 30 ساله بوده است.انجام کهن ترين جراحي مغز در اين شهر نيز از شگفت انگيزترين يافته هاي باستان شناسان است که آن هم مربوط به 4 هزارو800 سال قبل و متعلق به دختري 12 تا 13 ساله بوده است که براي درمان بيماري هيدروسفالي، بخشي از استخوان جمجمه او را برداشته و جراحي کرده اند.

خط کش 5 هزارساله، قديمي ترين تخته نرد جهان و نخستين پويانمايي جهان و کشف «جام مرمري» نيز در زمره آثار تاريخي با ارزش و نادر شهر سوخته است.قدمت و ارزش شهر سوخته سيستان خارج از وصف است اما متاسفانه آن طور که بايد و شايد اين داشته ها نه تنها معرفي نشده است بلکه در غبار کم توجهي مسئولان امر خاک مي خورد و چه بسا اگر همچنان اين روند ادامه پيدا کند ميراث گران بهاي پيشينيان ما فراموش شود و از يادها برود. هر چند اين شهر قديمي و با ارزش در خور شان و جايگاهش معرفي نشده است، اما گردشگران بسياري براي بازديد از آن به اين سمت روانه مي شوند و در کمال ناباوري و زماني که به اين منطقه مي رسند متوجه مي شوند که اين منطقه فاقد امکانات اوليه رفاهي است و حتي شهر 5 هزار ساله سيستان از داشتن يک راهنما به صورت دائمي و مستقر محروم است.

حفاظت و نگهباني ضعيف از شهر سوخته نيز جاي گله دارد چرا که محدوده شهري آن به حال خود رها شده است و در مواردي سگ هاي ولگرد در آن پرسه مي زنند. مجتمع تفريحي و گردشگري شهر سوخته نيز تنها يک نام را با خود يدک مي کشد.

با تمام اين اوصاف و کاستي هاي مطرح شده، اما هستند دانشجويان و باستان شناساني که اين رنج ها را تحمل مي کنند و براي يافتن گنج هاي نهفته در دل خاک و کشف اصالت و هويت ايراني، در اوج گرما و ميان گرد و خاک به کاوش مشغول هستند.باستان شناساني که از 7 صبح کار خود را آغاز مي کنند و زماني که پس از چندين ساعت کار طاقت فرسا به محل اسکان خود بازمي گردند متاسفانه از نعمت داشتن امکانات رفاهي اوليه نظير آب بهداشتي براي استحمام محروم هستند.همگان بايد براي تقويت و پشتيباني مادي و معنوي شهر سوخته بسيج شوند چرا که اگر غفلت کنيم و پژوهش ها متوقف شود اين شهر با ارزش تاريخي، از فهرست جهاني خارج خواهد شد.

ميراث+ فرهنگ= هويت ملي
سرزمين ما ايران، چون همه کشورهاي جهان، در حال حرکت در مسير توسعه يافتگي است. در حرکتي مداوم و پيوسته، اما گاه تند و گاه آرام. چالش اساسي ما در اين مسير پر هياهو که هر کشوري به دنبال کسب منافع فکري و فرهنگي و سياسي خود است، رويارويي با جهاني است که همه سرزمين ها و کشورها را با شيبي تند به سمت پديده جهاني شدن پيش مي برد. کشور ما، به عنوان کشوري در حال توسعه، براي عبور از اين گذرگاه حساس بايد مسلح و آماده باشد؛ چرا که اين رودخانه خروشان، منتظر نمي ماند که ما خود را با طمأنينه و آرامش آماده رفتن کنيم و بار فکري و فرهنگي مان را با سلام و صلوات ببنديم و راهي شويم. او هر آن چه در راه اوست، مي برد، مي کشاند و در خود حل مي کند و ناگهان وقتي به خودمان مي آييم که ديگر هيچ چيز از هويت اصلي مان بر جاي نمانده است. مسئله اساسي ما در جهان معاصر، مواجهه با فرهنگ غالبي است که همه فرهنگ هاي کوچک و بزرگ ديگر را چون سياه چاله اي در خود فرو مي برد و مي بلعد و ملت ها را به از خودبيگانگي و بحران هويت دچار مي کند. براي زيستن در اين فضاي پر از هيجان و حرکت که برخورد تمدن ها و فرهنگ ها در آن اجتناب ناپذير است بايد بيش از هر زمان خود و ميراث گران بهاي تاريخ و فرهنگ خود را بشناسيم تا با هويتي شکل يافته و اصيل در اين فضا قدم بگذاريم. اما ما در کجاي اين منظومه هستيم؟ چه ميزان، از فضاي موجود آگاهي داريم؟ و چگونه مي توانيم موثرتر عمل کنيم؟

ميراث فرهنگي؛ منبع هويتي انسان
کلمه «ميراث فرهنگي» از هم زيستي و دوستي دو کلمه پر معنا و البته پر ابهامِ ميراث و فرهنگ متولد شده است. دو کلمه اي که با وجود رايج بودن، هر يک معناها و مفاهيم متعدد و گاه پيچيده و مورد اختلاف را با خود دارند. با اين همه مي توان ميراث فرهنگي را مهم ترين منبع هويتي انسان دانست. براي روشن تر شدن موضوع بايد بگوييم اهل فن درباره تقسيم بندي ميراث فرهنگي چنين عمل کرده و آن را در دو دسته کلي ميراث مادي و معنوي گنجانده اند. ميراث مادي همان گونه که از نامش پيداست آثار و بقاياي مادي مردمان يک سرزمين است، مکان ها و بناها؛ اعم از بازار، حمام، خانه  هاي قديمي، مسجد، کاخ، کاروانسرا، پل و...، ابزارهاي کار و زندگي و شکار، لباس ها، مجسمه ها، مصنوعات دست ساز، ظروف، سنگ نبشته و کتيبه و نيز هر آن چه که در موزه ها نگهداري مي شود. دسته دوم، ميراث معنوي است که مجموعه اي است از ادبيات، هنر، آداب و رسوم، زبان و لهجه، هنرهاي يک قوم، صنايع، فنون، اخلاق، معرفت، اعتقادات، رفتار، فرهنگ عامه، تاريخ شفاهي و هر آن چه که يک ملت در طول حيات خود با آن سروکار دارد، به آن مي انديشد و آن را خلق مي کند مانند ادبيات.

ميراث هزار و يک رنگ ايراني
ايران، سرزميني چند هزار ساله است، با تاريخ و هويتي کهن و ميراث تاريخي و فرهنگي شگفت انگيز، هم در حوزه آثار مادي و هم معنوي. در سراسر ايران بناها و مکان هاي فراواني وجود دارد که از روزگاران کهن به جاي مانده و نشان دهنده قدمت اين تمدن است. چه قبل از ظهور و ورود اسلام به ايران و چه پس از آن و در دوره شکوهمند اسلامي که معماري بي نظير و لاجوردگون مساجد نماد بارز آن است. در حوزه ميراث معنوي نيز ايران کشوري منحصر به فرد است. از شمال تا جنوب و از غرب تا شرق، آدم هايي از قوم و نژاد متنوع با زبان هاي مختلف و آداب و رسوم متفاوت، با لباس هاي مخصوص وصنايع دستي ويژه خود زندگي مي کنند که در طول تاريخ چند هزار ساله، در عين کثرت، وحدت ملي خود را حفظ کرده اند. از تمدن هاي نخستين، يعني ايلام و سومر تا حکومت هاي باستاني چون هخامنشي و ساساني و حکومت هاي اسلامي چون غزنوي و سلجوقي ، تيموري و زند و قاجار، از خود ميراث بزرگي به جاي گذاشته اند که اکنون به دست نسل ما رسيده است. نسلي که بيش از هر زمان نيازمند احياي دوباره آن است تا در معادلات جهاني ، با تکيه بر هويت خويش پيش رود و از استحاله و از خودبيگانگي در ساير فرهنگ ها مصون بماند. چرا که بدون شناختن آثار پدران و گذشتگان، چه خواهيم بود جز نسلي بدون تاريخ و هويت! در نگاهي وسيع تر و واقع بينانه، يک نسل بدون هويت در پديده جهاني شدن، سهم جدي و قابل توجهي نخواهد داشت.

مروري بر ميراث ثبت شده و نشده ايران در يونسکو
يوسفي- معلوم نيست چرا فکر مي کنيم همه آن چه که در سرزمين ما و در منطقه جغرافيايي و درون مرزهاي ما واقع شده، سرقفلي ماست و مالک تام الاختيار آن هستيم. شايد هم به همين خاطر با بناها و آثار تاريخي و فرهنگي مان مثل ارثيه پدري مان رفتار مي کنيم(!) و بدتر از آن، چون حتي احساس مالکيت شخصي هم نداريم، حساسيت مان به مراتب کمتر است. برخي از ما اين آثار را يک مشت خنزر - پنزر و آفتابه - لگن متعلق به عهد دقيانوس مي دانيم که هيچ فايده اقتصادي براي مان ندارند و برخي مردم الکي خوش و بيکار هم مي روند آن ها را مي بينند و به به و چه چه مي کنند. فراموش مي کنيم همين چيزها که از نظر ما يک مشت بناي تاريخي کهنه است که بايد جايش برج ساخت و وسايل به دردنخوري است که بايد توي موزه ها خاک بخورد، ميراث اجدادي ماست و تقريبا بدون حضور آن ها ما چيزي براي اثبات تمدن کهن مان نداريم. اگر روزي هم بعد از تخريب همه اين بناها، ادعاي متمدن بودن کنيم آيندگان حتما به ما خواهند خنديد و اين سوال اساسي را خواهند پرسيد که ما چه آدم هاي متمدني هستيم که همه ميراث مان را به باد فنا داده ايم؟! البته ما ديگر نمي توانيم چون در مرکز يکي از بزرگ ترين تمدن هاي بشري زندگي مي کنيم بگوييم اين ميراث واس ماس(!) و هر کاري بخواهيم با آن بکنيم. از ياد نبريم که آن چه اکنون در اختيار ماست نه فقط متعلق به ما که متعلق به همه بشريت است. ميراث فرهنگي ما اگر چه در اختيار و مالکيت ماست، اما مالکيتي جهاني هم دارد. از همين رو بود که سازمان يونسکو سال هاست در صدد ثبت آثار ملي به عنوان آثار جهاني بر آمده است به اين معنا که ميراث جهاني ميراثي متعلق به تمام انسان هاي زمين است، فارغ از نژاد، رنگ، مذهب و مليت خاص اگر چه به نام يک کشور مشخص ثبت جهاني مي شود، اما حفاظت از اين آثار هم ديگر تنها وظيفه کشور صاحب ميراث نيست بلکه وظيفه همه کشورهاي عضو سازمان يونسکو است. اين نشان دهنده يک نگراني جهاني براي آثار تمدني جهان است.

ميراث ثبت شده ما در يونسکو
پس از تصميم سازمان يونسکو براي ثبت ميراث فرهنگي ملل مختلف، ايران نيز تلاش هاي بسياري کرد تا حداقل بخشي از اين ميراث بزرگ خود را ثبت جهاني کند تا هم هويت تاريخي خود را اثبات کرده باشد و هم آثار خود را صاحب حقوق آثار جهاني کند و حفظ و نگهداري آن ها را تضمين شده، بداند. در ايران پس از اين جريان، 17 مکان تاريخي در سازمان يونسکو به ثبت رسيد: چغازنبيل شوش، تخت جمشيد فارس، پاسارگاد فارس، مجموعه قره کليساي آذربايجان، تخت سليمان تکاب، بيستون کرمانشاه، سازه هاي آبي شوشتر، ميدان نقش جهان اصفهان، نه باغ ايراني، ارگ تاريخي بم کرمان، بازار تاريخي تبريز، گنبد سلطانيه زنجان، آرامگاه شيخ صفي الدين اردبيلي در اردبيل، مسجد جامع اصفهان، برج گنبد قابوس استان گلستان، شهر سوخته سيستان، کاخ گلستان تهران. يونسکو از سال 2006 تصميم گرفت ميراث معنوي کشورها را هم به نام خودشان به ثبت جهاني برساند. در زمينه ميراث معنوي فرهنگ نيز ايران بخشي کوچک از ميراث بزرگ و پهناور خود را جهاني کرده است: نوروز، مهارت قالي بافي فارس، مهارت قالي بافي کاشان، آيين پهلواني و زورخانه اي، هنر نمايشي آيين تعزيه، دانش سنتي ساخت لنج و دريانوردي در خليج فارس، نقالي، قصه گويي اجرايي ايراني، رديف هاي موسيقي سنتي ايران، موسيقي بخش هاي خراسان، قالي شويي مشهد اردهال.

ميراث ما و مدعيان بسيار!
برخي از آثار هم در زمره ميراثي است که کشورهاي مختلف بر سر ثبت آن ها به نام خود دچار درگيري اند، مشکل اساسي مان هم اين است که اين مملکت روزي آن قدر بزرگ بوده که آذربايجان، ارمنستان و افغانستان هم جزئي از آن بوده است. جالب اين جاست که برخي کشورها حتي موفق شده اند آن آثار را به نام خود ثبت کنند و کار از کار گذشته است. البته به لحاظ قانوني مي توان تقاضا کرد که آن ميراث را به عنوان ميراث مشترک ميان دو يا چند کشور به ثبت برسانند، ولي کار بسيار مشکل شده و مسير هم طولاني. در واقع فهرست بلند بالا و تاسف برانگيزي از ميراث ايراني وجود دارد که اکنون به نام ديگر کشورها ثبت شده است. بازي چوگان، که از زمان هخامنشيان در ايران رواج داشته؛ اکنون به نام کشور جمهوري آذربايجان ثبت شده است. از ديگر مواردي که ديگر کشورها درباره آن مدعي هستند يا آن را به نام خود ثبت کرده اند به شرح زير است: قهوه خانه (ترکيه)، نان لواش (ارمنستان)، بادگير (امارات)، موسيقي عاشيقلار(جمهوري آذربايجان)، ساز تار(جمهوري آذربايجان)، شب يلدا(جمهوري آذربايجان) و... البته شخصيت هاي تاريخي بسياري هم وجود دارند که بر سر آن ها دعواست: مولوي، فردوسي، عمر خيام، فارابي، نظامي گنجوي، ابن سينا، ملا نصرالدين، خواجه نصيرالدين توسي، بيهقي، ابوريحان بيروني، پورياي ولي و... نکته جالب اين است که يکي نيست به اين سران کشورهاي عربي بگويد خواجه نصير که فاميلش توسي است، چه طور مي تواند اهل کشور شما باشد؟!

کاروانسراهايي که خاک مي‌خورد
مالکي - خدايش بيامرزاد شاه عباس صفوي را که در دوران حکومت و زمامداري اش در ايران کاري کرد کارستان، او که بيش از 42 سال با اقتدار شهرياري کرد از آن جا که علاقه وافري به معماري، موسيقي، نقاشي و شعر داشت علاوه بر طراحي و ساخت ميدان نقش جهان، عالي قاپو، بخش هايي از عمارت چهل ستون، چهارباغ و پل سي و سه پل و خواجو روي زاينده رود، بسياري از نقاط ايران را آباد کرد. او در سفر پياده خود به مشهد در سال 1009 هجري قمري دستور ساخت 999 رباط (کاروانسرا) را در جاي جاي اين مرز و بوم صادر کرد.

امروز به هر کجاي کشور که سفر کنيد آثاري تاريخي از جمله کاروانسراهايي را خواهيد ديد که اگرچه در گذر زمان به فراموشي سپرده شده اند و گزند زمانه آن ها را به نابودي کشانده ولي ياد و خاطره شاه عباس صفوي همچنان زنده است.

اگرچه در برخي نقاط کشور با همراهي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري برخي از اين کاروانسراها، با حفظ کاربري به مراکز خدماتي تبديل شده است ولي بسياري از اين کاروانسراها و رباط هاي تاريخي به امان خدا رها شده و گاه به انبار کالاي متروکه، مرکز نگهداري احشام، مرکز تخليه مصالح ساختماني و ... تبديل شده است.

برخي از اين کاروانسراها در مسير جاده هاي اصلي کشور قرار دارد که با اندک نگاه و مديريت مي توان آن ها را به فرصت هايي براي گردشگري و رفاه زائران و مسافران تبديل کرد. نمونه موفق بهره برداري از اين قبيل کاروانسراها ايجاد موزه مردم شناسي در کاروانسراي شاه عباسي روستاي ويراني در جاده شانديز، ايجاد رستوران و تالار پذيرايي در کاروانسراي خيابان صدر مشهد و ... است.

به نظر مي رسد اگر با اندک سرمايه گذاري اين رباط ها را به نحواحسن استفاده و براي آن برنامه ريزي کنيم رضايت خلق و شادي روح شاه عباس را نيز سبب شده ايم.