یک عاشقانه تازه از قاسم صرافان
گفتمش فالودهی شیراز، بانو! میخورید؟
دلبر شیرازیم در حافظیه میدوید/ میدوید این سو و آن سو و مرا هم میکشید
از نفس افتاده بودم، با نفسهایش ولی/ داشت جان تازهای در قلب خشکم میدمید
شعرها میخواند از بر، شورها میشد به پا/ شورها میریخت در من، شعرها میآفرید
بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنج/ حضرت حافظ هم اینجای غزل، لب میگزید
از سمن بویان غزل گفتی، دل ما آب شد/ یا لسان الغیب! دیدی نوبت ما هم رسید
با همین خال سیاه ترک شیرازی من/ صد سمرقند و بخارا میشد از حافظ خرید
حوری باغ ارم شد، لیلی باغ عفیف/ دید مجنونم، مرا با گوشه چشمی برگزید
پایبوس حضرت شاه چراغم برد و بعد/ شد کنار دستغیب از دیدگانم ناپدید
آن چنان بر پا شد آشوبی که گویی در دلم/ یک نفس، لطفِعلی خان داشت قلیان میکشید
آمدم بیرون و دیدم شوخِ شیرین کارِ من/ شادمان در صحن، دنبال کبوتر میدوید
سعدیه، خواندم گلستان و نظر کردم به گل/ سکهها انداختم در آب حوضش، با امید
ناگهان با خندهای قلب مرا از جای کند/ با همان سرعت که حوا سیب را از شاخه چید
خواستم چیزی بپرسم... تا لبش را غنچه کرد/ گفتمش فالودهی شیراز، بانو! میخورید؟
بعله را آنقدر شیرین گفت تا در آن سکوت/ تاپ، تاپِ قلب من را، روح سعدی هم شنید
حلقهای دیدیم در غوغای بازار وکیل/ برق زد چشمان او و برق از چشمم پرید
مثل یوسف رفتم از بازار تا زندان ارگ/ داشت عشقش سینه و پیراهنم را میدرید
دست در دست هم، از دروازه قرآن رد شدیم/ من به سر، سودای او و او به سر، تور سفید
راستی مهریه یادم رفت؛ شد یک شاخه گل،/ چارده تا سکه و یک جلد قرآن مجید
امسال با کتابهای "حیدرانه" که شعرهایي با موضوع امیرالمومنین ع است و"هـ دو چشم" که اشعار عاشقانه اين شاعر را شامل میشود، در نمایشگاه کتاب ( راهروی 16 پلاک 8 غرفه "فصل پنجم" ) حضور دارد.
ارسال نظر