نگاهي تازه بهانديشه و آثار شهيد مطهري
مطهري، معلمي براي تمام فصول زندگي/چه نيازي است به مطهري؟!
چيزهايي هست در مطهري که سال هاست براي ما غريبه شده، امروز اگر بشنويم عجيب مينمايد. بايد اما مطهري را از نو خواند.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- ديروز روز معلم بود. مدرسه رفتن ما از 7 سالگي شروع ميشود، اما از همان روزهاي آغازين حيات، شروع به آموختن ميکنيم، از پدر و مادر، اطرافيان، طبيعت، زندگي و... آموختن ما همان طور که با روز اول مدرسه شروع نميشود با پايان درس و دانشگاه هم تمام نميشود و هستيم چون ميآموزيم. کامل ترين معلمان کساني هستند کهانديشه و عمل را همزمان به شاگردان بياموزند. شهيد مطهري از اين نظر نمونه بود؛ انديشه و عملش هميشه راهگشاي زندگي است. عملش نه فقط از زوايايي مثل تقوا و... بلکه احساس مسئوليت مثال زدني اش در ورود به عرصههاي مختلف آموزنده بود. ايشان معلمي بود که منتظر سوال شاگرد نبود، اشکالات را پيدا ميکرد و هر جا که فکر ميکرد لازم است ورود پيدا کند ذهن مخاطب را بي جواب نميگذاشت و به شبهات پاسخ ميداد. آثار شهيد مطهري از نوجوانانهاش مثل «داستان راستان» تا بالاترين سطوح علمي در فلسفه و... ديگران را درگير ميکند و شگفت اين که در هر زماني متناسب با شرايط ميتوان از اين انديشه مطهر، ايدههاي تازهاي را براي زندگي کشف کرد چرا که مطهري معلمي بود براي تمام فصول زندگي انسان ها.
نگاهي به ويژگيهاي ناشناخته استاد مرتضي مطهري/ مطهري، معلم مبارزه با جهل و تحجر!
الهام يوسفي- معلمي چيزي نيست که بتوان از آن به آساني سخن گفت. معلمي زندگي در هيئتي پيامبرگونه است. چراغ دانايي در دست و بار سخت پروراندن بر دوش، قدم گذاشتن دليرانه در راه دشوار تربيت نسل هاست. معلمي يعني کفش عمل پوشيدن و پاي در رکاب عمل نهادن. به همين خاطر است که معلم در ميان همه مشاغل ريز و درشت تاريخ، با پيامبران هم قطار است و از همين روست که گاهي تنها يک معلم در همه دوران زندگي کافي است تا براي همه راهت خورشيد در دستانت بنشاند.
مطهري، معلمي براي هميشه
شايد اين گونه به نظر آيد که برخي آدم ها، تنها، بهانه برخي يادمانها و نام گذاريها هستند. انگار هر کس ديگري هم ميتوانسته، بر جاي آنها بنشيند. اما چه بسا اين نام گذاري که براي قدر ديدن و بزرگ داشتن آن شخصيت انجام گرفته، خود وسيلهاي شود براي عبور سطحي و گذرا از درياي عميق شخصيت او. انگار نام کافي است و سلوک و عمل بايد مثل هميشه و هماره، به باد فراموشي سپرده شود. رنج مضاعف اين است که آن چه با هدف به ياد آوردن بنيان نهاده ميشود، از ياد ميرود و بهاندک بهره از آن که يادي از معلم بودن و معلمي است قناعت ميشود. اما استاد مطهري پس از اين همه سال، هنوز هم صبورانه در قامت يک معلم در کنج کتابخانه ها، نشسته است تا خورشيدهاي بي شماري را در دستهاي نسلهاي بي شمار بنشاند. او را تنها يک روحاني مبارز انقلابي پنداشتن، برداشتي ناقص است، چرا که او سردمدار مبارزه با جهل و تحجر، جمود و عوام زدگي و غرب زدگي و بيگانه پرستي است. از همين روست که بيش از هر کس شايسته است تا روز شهادتش روز معلم نام گيرد.
چه نيازي است به مطهري؟!
مي گويند بايد عبور کرد. عبور در ذات رفتن است، در ذات جاده! بايد از هر آن چه متعلق به ديروز بوده، باري برداشت و گذشت. راست ميگويند. اما از چه عبور کنيم؟! از آن چه که هنوز به قدر کفايت از آن توشه برنگرفتهايم؟ وقتي ما در جاده به جاي رفتن به جلو، تنها اداي رفتن را در ميآوريم ديگر عبور معنا ندارد. آري بايد رفت، بايد از آنها که چون مطهري براي اين رفتن ما سالها توشهاندوختهاند باري بزرگ برگرفت و بر دوش افکند. نه فقط از ميان کلمات و کتابهاي شان؛ بايد وقتي از مطهري عبور ميکنيم دهها و صدها و هزاران چون او را در چنته زمانه داشته باشيم و باقي مسير را به پشتوانه آنها گام در جاده نهيم. در شخصيت استادي چون او هنوز بسيار است نکته ناگشوده که بايد چون سفرهاي گسترانده شود. نه براي جوان ترها، که بيشتر از آن براي هم مسلکان او، براي معلمها و همه آنان که در کسوت هدايتِ بشر، قدقامت بستهاند و داعيه دار چراغ داري اند. چيزهايي هست در مطهري که سال هاست براي ما غريبه شده، امروز اگر بشنويم عجيب مينمايد. بايد اما مطهري را از نو خواند...
زندگي و کار در متن وقايع
در زمانهاي که جز به گوشه رانده شدن، و خود -و به خواست خود- در حاشيه ماندن و مهجور شدن و بعد بي هيچ کاري سرتکان دادن، که همکاري با نظام فاسق جرم است و گناه، اتفاق ديگري نميافتاد، استاد مطهري در متن همه حادثهها و وقايع در هيبت يک معلم روحاني وارد شد، درس داد، بحث کرد، مقاله و نقد و کتاب نوشت و شبهات را استادانه، با صبر و حوصله و خويشتن داري و ادب پاسخ داد و ديگران را نيز دعوت کرد، که در حاشيه ننشينند.
کم کردن فاصله با جوانان
در جايي شاگرد استاد چنين گفته بود: «...يادم هست که در سال 53 و 54 و شايد هم50، ازمن دعوت کرده بودند براي تدريس در دانشکده حقوق دانشگاه ملّي. بنده به دليل محيطي که در آنجا حاکم بود، نميخواستم تدريس را بپذيرم... با ايشان مشورت کردم، ايشان فرمودند: براي چه به آنجا نميروي تدريس کني؟... من که استاد شما هستم، در آن جلساتي که در آن جا يا دانشکدههاي ديگر تشکيل ميشود شرکت ميکنم، براي اين که اين فاصلهاي که ما با جوانان برقرار کردهايم، دين را به اين روز نشانده است که حتي در حاشيه زندگي هم نيست و من که استاد تو هستم و شما من را ميشناسيد، به خاطر دين، در حد خودم در تمام دعوت هايي که ميکنند، شرکت ميکنم و وظيفه ديني خودم را انجام ميدهم. تو موظّفي که براي تدريس به آن جا بروي».
حرکت روي تيغ دولبه
در همان سالها که وصفش رفت، و سالهاي سختي بود و براي کسي چون مطهري، راه رفتن روي تيغ دو لبه بود، چه بسيار نوشت، و چه شجاعانه و دين دارانه، از مسائلي سخن گفت که متحجران لبه ديگر تيغ را تيزتر کردند و استاد چه عالمانه همه را پاسخ داد و بد نگفت، نراند و دامن خود را از اين ماجرا درنکشيد. در نوشتن کتاب «مسئله حجاب»، در زمانهاي که از سويي سياستهاي رژيم پهلوي بر آزادي کاذب زن چيده شده بود و از سوي ديگر بسياري از متدينان زنان را خانه نشينان پوشيده روي ميخواستند، در کتابش حضور زنان در جامعه را بي عيب شمرد و چه حاشيههاي تند و وقيحانهاي بر کتابش زدند و پاسخ گفت و در همان حاشيهها هم معلمي کرد و چنان که معلمي بايد که تاب مخالف آورد، او تاب آورد و دريغ که چون او در اين زمانه کيميايي است.
برخورد با منتقد
يکي از شاگردان استاد در حاشيه کتاب مسئله حجاب نوشته بود: «رعايت اين فلسفه، وقتي امکان دارد که زن محصور در خانه باشد و الّا هر چه پاي زن به اجتماع بيشتر باز شود؛ زمينه براي تمتّعات عمومي و زنا فراهم تر ميگردد... دکتر [...] در مطبش يک ميني ژوپ پوش درجه يک را به عنوان سکرتر [منشي] استخدام ميکند و در جلسات آقاي مطهري شرکت ميکند و منافقانه اظهار ميکند که به اسلام پايبند است و آقاي مطهري هم فريب او و امثال او را ميخورد. و استاد جواب داد: در پايين صفحه نوشتهايد دکتر [...] (که شما را معالجه کرده است) آري اين است پاداش کسي که بيش از ده سال، صميمانه به فکر و روح شما خدمت کرده است و آن است پاداش کسي ديگر که به تن شما (و ظاهراً بدون ويزيت) خدمت کرده است. شما چگونه به شخصي به صرف اين که يک گناه مرتکب شده و زني ميني ژوپ پوش استخدام کرده، تهمت نفاق ميزنيد و چه مجوزي داريد؟! اين نسبتها حرام است و موجب فسق. آنچه من در اين حواشي ميبينم؛ آن قدر خالي از موازين اخلاقي است که گاهي ترديد ميکنم، جواب بگويم...»
نوشتن از زاويهاي نامحدود
در آثارش هر آن جا که لازم بود از دامنه بي شمار دانسته هايش حتي از ميان آثار اروپاييان شاهد مثال ميآورد و نقد و تحليل ميکرد. از کانت، ويل دورانت، راسل و حتي هيچکاک فيلم ساز و ديگران، برايش نوشتند: «نقل اين اباطيل در کتابتان زائد است» به آنها هم اين طور پاسخ داده بود: «اين اباطيل همان هاست که همه روزه در صدها هزار نسخه در جرايد و مجلات، نوشته ميشود و در مغزهاي جوانان مسلمان فرو ميرود و بالاخره يک بدبخت مصلحت نشناسي مثل من لازم است که علي رغم منافعي که در ميان عوام دارد، با اين اباطيل درگير و روبه رو شود تا لااقل يک عده بفهمند که هستند اشخاصي که ميتوانند به اينها پاسخ گويند.»
چه کتابي؟ براي چه کسي؟
استاد مرتضي مطهري را که روز معلم آذين بسته به نام بزرگ اوست بسياري با آثار بي شمارش ميشناسند. آثاري که اسلام را از مه غليظ زمانهاي نامراد بيرون کشيد، شناساند، براي نسل جديد و جوان آن سالها تبيين کرد و تا سالهاي سال نيز در زمره بهترين آثار نگاشته شده در شناسايي مفاهيم اسلامي و ديني خواهد ماند. کتاب هايي که از چشمه علم و دانشي عميق جاري ميشد اما اغلب با زبان مردم و به همان شيوايي و رواني و سادگي به قلم ميآمد. درياي کتابهاي استادي چون او البته پهناور است، اما امروز باز لازم است تا چند جامي از آن برگيريم و بنوشيم و دريابيم که بسياري از پاسخها را شايد بتوان در همان آثار بسيار تبليغ شده، اما مهجور يافت. اين مطلب، يک بسته پيشنهادي است از برخي آثار ساده تر و خوشخوان تر و مفيدتر- براي زمانه ما-. نه کامل است نه کافي. همان چند جام است براي آغاز... براي آنها که ميخواهند از استاد بخوانند، اما نميدانند چگونه و از کدام اثر شروع کنند.
ارسال نظر