سروقامتاني که نگذاشتند سربلندي از سفره هفتسين ايرانيان برچيده شود/ خاطرات 4 جانباز قطع نخاعي از نوروزهاي 8سال دفاع مقدس
شايد توقع چندان زيادي نباشد سري به آسايشگاه هاي جانبازان اعصاب و روان، قطع نخاعي، شيميايي و ... شهرمان بزنيم.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- سعيد برند- اين روزها خيابان هاي شهر حسابي شلوغ است، بازارها مملو از جمعيتي است که خريد شب عيد خود را به روزهاي پاياني سال موکول کرده اند. بسياري از مردم در تکاپوي سال جديد هستند و هر کسي به نوعي براي تعطيلات چند روزه سال جديد برنامه ريزي کرده است، برخي ها چمدان هايشان را بسته اند براي يک سفر چند روزه داخلي يا خارجي، بعضي ها هم به ديد و بازديدهاي نوروزي مي روند. اما در گوشه اي از اين شهر، مرداني هم هستند که سال هاست نوروز متفاوتي دارند. مرداني که حالا روي صندلي چرخدار نشسته اند، همان هايي که سال ها ايستادند تا امروز ما در کنار خانواده باشيم. سر سفره هفت سين بنشينيم. همان هايي که سال ها قبل با سرنيزه، سيم خاردار، مين سوسکي، سيم تله انفجاري، سيمينوف، سرب و ساچمه سفره هفت سين خود را پشت سنگرها مي چيدند. همان هايي که نگذاشتند، ايران و فرهنگ ايراني از بين برود.
همان هايي که امروز آرام و ساکت روي تخت هاي آسايشگاه خوابيده اند، در حالي که روزگاري نه چندان دور، با دلاوري ها و رشادت هايشان خواب و آسايش را از چشمان دشمن مي ربودند.
شايد توقع چندان زيادي نباشد اگر همه ما در روزهاي نوروز در کنار ديد و بازديدها و تفريحات سري به آسايشگاه هاي جانبازان اعصاب و روان، قطع نخاعي، شيميايي و ... شهرمان بزنيم، هر چند اين مردان بي ادعا کوچک ترين توقعي از هيچ يک از ما ندارند.
چه خوب است اگر در نزديکي محل سکونت مان، پدر و مادر شهيدي زندگي مي کنند، در روزهاي سال نو سري به خانه شان بزنيم و پاي صحبت هايشان بنشينيم و خاطرات شان را بشنويم.
گزارشي که مي خوانيد، روايتي کوتاه است از حضور خبرنگاران ما در آسايشگاه جانبازان قطع نخاعي امام خميني (ره) مشهد.
حرفي براي گفتن نداريم!
آسايشگاه جانبازان قطع نخاعي امام خميني (ره) مشهد در حاشيه پارک ملت اين شهر قرار دارد، پارک بزرگي که بسياري از شهروندان براي ورزش و تفريح آن جا را انتخاب مي کنند. دويدن در حاشيه اين پارک آن هم در هواي بسيار دل انگيز بعدازظهر آخرين روزهاي زمستان بسيار لذت بخش است، اما مردان آسايشگاه امام خميني (ره) سال هاست که فقط نظاره گر تفريح مردم هستند. وارد آسايشگاه مي شويم، وقت استراحت است و سکوت آرام بخشي در سالن آسايشگاه حکم فرماست، هر يک از جانبازان مشغول انجام کارهاي شخصي خود هستند، يکي روزنامه مي خواند و ديگري سرگرم راديوي جيبي خود است و کمي آن سوتر پرستاران بخش مشغول تعويض پانسمان جانباز ديگري هستند.
بر خلاف بسياري از جاها که به محض ورود گروه خبري همه دوست دارند مقابل دوربين عکاس قرار گيرند و مشکلات و دل گفته هايشان را به خبرنگاران بگويند، اما جانبازان از اين قاعده مستثنا هستند، طوري که مي توان برخي از آنان را به زحمت براي مصاحبه راضي کرد.
«حرفي ندارم» اين پاسخ بسياري از آنان براي درخواست مصاحبه است، پاسخي که همراه با لبخند و تبسم و سرشار از انرژي است، نبايد هم حرفي براي گفتن داشته باشند، چرا که آن ها گفتني ها را قبلاً در عمل ثابت کرده اند.
مردان بي ادعا
خيلي از ما اگر يک سال عيد به دليل کسالت جزئي نتوانيم لحظه سال تحويل کنار خانواده مان باشيم، يا به سبب شغل مان حتي روز اول عيد هم سر کار باشيم، يا مشغله هاي کاري و پروژه هاي نيمه تمام به ما اجازه ندهد که همه نوروز را با خانواده مان سپري کنيم به طور قطع احساس بدي خواهيم داشت، اما بسياري از اين مردان که خيلي هايشان بيش از 30 بهار را روي ويلچر گذرانده اند، سال تحويل هاي زيادي را دور از خانواده تجربه کرده اند. آنچه در نوروز سال هاي ابتدايي دهه 60 آن ها را از کنار خانواده دور کرده بود حملات بي امان رژيم بعث عراق بود و آن چه حالا پس از 30 سال باز هم اجازه نمي دهد که نوروز را در کنار خانواده شان سپري کنند، درد و رنج حاصل از ترکش هايي است که سال ها قبل به جان خريده اند. با اين حال هيچ ادعايي ندارند، به خصوص از ما مردم که آرامش و آسايش امروزمان را مديون ايثار و از خود گذشتگي آنان و همرزمانشان هستيم. وقتي از يکي از جانبازان پرسيدم در تمام اين سال ها که در ايام نوروز در بيمارستان يا در آسايشگاه بستري بوده ايد، آيا مردم به ديدار شما آمده اند، با لبخند پاسخ داد: ما چه توقعي از مردم داريم، ما اصلا براي همين مردم و براي آسايش و رفاه شان در برابر دشمن ايستاده ايم، همان قدر که شاد باشند براي ما کافي است.
خاطرات 4 جانباز قطع نخاعي از نوروزهاي 8سال دفاع مقدس/ هفتسيني از سرنيزه و ساچمه
مجيد حسين زاده- انگار با سبزه، سکه، سمنو، سير، سنجد، سيب و سماق سفره هفت سين شان کامل نمي شده چراکه در کنار آن يک وليچر هم به چشم مي خورد. هرچند حرف اول ويلچر «س» نيست اما براي جانبازان قطع نخاعي آسايشگاه امام خميني (ره) سال ها است که سفره هفت سين شان بدون ويلچر چيده نمي شود. اين جانبازان بزرگ مرداني هستند که چندين سال تحويل را به جاي اين که در کنار خانواده باشند در جبهه ها بوده و با صداي گلوله ها، سال جديدشان را آغاز کرده اند. بخش هايي از گفت و گوي ما را درباره حال و هواي عيد نوروز در زمان جنگ تحميلي به روايت جانبازان 8 سال دفاع مقدس مي خوانيد.
چيدن هفت سين در سنگر
سيد يوسف علوي، جانباز 70 درصدي است که زمان جنگ خودش در سنگرشان براي همرزمانش سفره هفت سين مي چيند. سفره هفت سيني که هر لحظه امکان داشت به خاطر بمباران براي هميشه زير خاک برود. درباره چيدن سفره هفت سين در سنگر مي گويد: آن زمان سال تحويل ساعت 4:25 بعدازظهر بود. من هم در سنگرمان پارچه اي روي زمين انداختم. تا آن جا که يادم هست در سفره هفت سين آن زمان سکه و سلاح گذاشته بودم و به نظرم هفت سين هاي جنگ فقط سلاح بود و بس. لحظاتي پس از سال تحويل به خط مقدم اعزام شديم و همان جا به درجه جانبازي نائل شدم.
قول برنامه ريزي براي خودسازي در لحظه سال تحويل
حميدرضا مداح، متولد 31 فروردين 1344 جانباز قطع نخاعي است که در 15 سالگي داوطلبانه راهي جبهه حق عليه باطل ميشود 18 بهمن 59 احساس تکليف مي کند و از مشهد عازم سقز کردستان مي شود . او در لحظه سال تحويل 60 در منطقه عملياتي حضور داشت. در باره نوروزي که در جبهه بوده، مي گويد: کردستان در روزهاي نزديک به بهار سر سبز و با طراوت مي شود و همين فضاي دلنشين، براي ما عيد نوروز محسوب مي شد. تا آن جا که يادم مي آيد، لحظه سال تحويل همه دور هم نشسته بوديم و با هم قول و قرارهايي گذاشتيم تا سال نو را با خودسازي شروع کنيم.
سيم چين، سيم خاردار، سيمينف و سيبل در سفره هفت سين
عليرضا زرندي، متولد 1344 است و اولين بار اسفند 1360 عازم جبهه شده است. او لحظه سال تحويل 62 را هيچ گاه فراموش نمي کند چراکه در قرارگاه و در کنار دوستانش بوده است.
درباره لحظه سال تحويل 62 مي گويد: آن زمان يک تلويزيون در قرارگاه بود و لحظه سال تحويل همه منتظر شنيدن بيانات امام خميني (ره) و توصيه هاي ايشان بودند. تا آن جا که يادم مي آيد در سفره هاي هفت سين دوران دفاع مقدس، سيم چين و سيم خاردار، سيمينف و سيبل مي چيديم.
اين را هم بگويم که در دوران جنگ، مردم به معناي واقعي کلمه عيد نداشتند و همه فکر و ذکرشان دفاع از کشور بود، من به خاطر نمي آورم رزمنده اي از اين بابت ناراحت باشد که چرا ايام عيد به جبهه اعزام شده است يا تمايل داشته باشد که عيد را کنار خانواده اش سپري کند و بعد از آن اعزام شود چون جنگ، عيد و غير عيد نمي شناسد و دفاع از وطن با اين چيزها قابل مقايسه نيست. با اين وجود توقع ما از مردم براي سر زدن به ما زياد انتظار نيست چون مي دانيم آن ها گرفتاري هاي خودشان را دارند، اصلا تلاش ما اين بود که امنيت در جامعه برقرار شود تا مردم در آسايش باشند. من ياد گرفته ام از چشم هايم انتظار نداشته باشم چه برسد از ديگران.
چيدن سفره هفت سين در کنار شهيد
«عباس کلانتر» سال 62 از طرف بسيج به جبهه اعزام و يک سال بعد هم مجروح مي شود و از آن زمان روي ويلچر نشسته است. او درباره حال و هواي عيد نوروز در دوران دفاع مقدس مي گويد: نوروز در ايام دفاع مقدس مانند امروز اين قدر پر رنگ نبود چون هر روز در محله هاي مختلف، پيکر مطهر شهدا را تشييع مي کردند و مردم مانند اين روزها، عيد نوروز را برگزار نمي کردند. من خودم عيد نوروز در مناطق جنگي نبودم اما اولين سالي که در اين آسايشگاه بعد از مجروحيت ام بستري شدم به همراه جانبازها با سرنيزه و بعضي وسايل جنگي ديگر براي خودمان سفره هفت سين چيديم و سال مان را در آن شرايط تحويل کرديم. يک سال هم يادم هست که جانبازي به نام «نظافت» چند روز قبل از تحويل سال، شهيد شد و خانواده اش سفره هفت سين سال تحويل شان را در کنار تخت خالي او چيدند.
به نظر من، سال نو بايد تلنگري به خودمان باشد تا دوباره خودمان و رفتارهاي مان را بررسي کنيم. همان طور که با آغاز سال جديد، طبيعت دوباره زنده مي شود روح و روان ما هم بايد از خواب غفلت بيدار شده تا سالمان نيز به معني واقعي کلمه نو شود.
قبل از اين که دير شود ...
بسياري از کوچه، پس کوچه هاي شهرهاي کشورمان با نام شهيداني از همان محله آذين شده است. اما متاسفانه در برخي محلات، مردم خانواده اين شهدا به خصوص پدران و مادران شهيدان را نمي شناسند. شايد اين نشناختن ها در روزگاري که بسياري از ما حتي فاميل همسايه واحد بغلي آپارتمان خود را نمي دانيم چندان هم دور از ذهن نباشد، اما بياييد نوروز امسال به اين نشناختن ها پايان دهيم.
بسياري از پدران و مادران شهدا اکنون به دوران کهنسالي پا گذاشته اند، بدون شک ايام نوروز براي آن ها تداعي کننده خاطرات و روزهايي است که چشم انتظار مي نشستند تا جگرگوشه هايشان با لباس هاي خاکي از راه برسند و چند روزي بتوانند يک دل سير تماشايش کنند، و چه سخت بود آن روزي که به جاي فرزند برومندشان، نماينده بنياد شهيد يا همرزم فرزندشان، زنگ خانه را به صدا در آورده و خبر شهادتش فرزندشان را به آن ها داده است. قبل از اين که در سال هاي آينده از وجود پربرکت پدران و مادران شهدا بي بهره شويم، نوروز امسال به منزل آن ها برويم و پاي ناگفته ها و خاطراتت بنشينيم.
ارسال نظر