از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
من صلاحیت ندارم
طبق روال، وضو گرفتيم و يکي يکي وارد حسينيه شديم. موذن، اذان صبح را گفت. يک ربعي گذشت تا حاج آقا پيدايش شد. اما آمد و صف آخر نشست. همه به او تعارف کردند، اما او مي گفت:
- « من صلاحيت ندارم»
هر چه گفتيم قبول نکرد. بالاخره به زور متوسل شديم واو را به جلوي صف کشانديم.
نماز عشاء که تمام شد، رفتم سراغش و گفتم:«حاجي شما هر روز صبح امام جماعت بوديد، چرا امروز صبح دست کشيدين؟»
گفت:« من ديشب خواب ماندم و نتوانستم براي نماز شب بيدار شوم، در صورتيکه بچه ها همه بيدار شده بودند. من کي مي توانم امام جماعت کساني باشم که نماز شب مي خواننداما خودم ....
هدیه به روح بلند روحانیون شهید
ارسال نظر