سروکله بیچارگان دوباره پیدا شد
داستایوفسکی در «بیچارگان» امر واقع زندگی را چنان وحشتناک و خشک نشان می دهد که گاهی خواننده رمان بی آنکه صحنه وحشتی دیده باشد از نزدیکی بیش از اندازه این امر واقع به خودش و زندگی اش می ترسد.
به گزارش پارس به نقل از خبرآنلاین، چاپ پنجم رمان «بیچارگان» فیودور داستایفسکی با ترجمه خشایار دیهیمی از سوی نشر نی منتشرشد. بیچارگان، رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان 45ـ1844 نوشته و بازنویسی شد. در ماه مه داستایفسکی نسخه دستنویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو با هم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیدهدم آن را به پایان رساندند و ساعت 4 صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که «گوگول تازهای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظهای تردید بر حکم نکراسوف مُهر تأیید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ میدانی چه نوشتهای؟... تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سی سال بعد این صحنه را «شعفانگیزترین لحظه حیاتش» خواند.
در رمان «بیچارگان» مردی که کارمندی دون پایه است و کارش نسخه برداری از دست نوشته های دیگران است همیشه در مخارج ساده زندگی اش هم دچار مشکل است و از کمترین ضروریات چشم می پوشد تا با پولی که هر ماه نصیبش می شود فقط تا ماه بعد زنده بماند، و زن هم هرچند کودکی خوبی داشته اما امروز که خانواده اش را از دست داده سربار زنی از آشنایان قدیم شان شده و تمام تلاشش خارج شدن از زیر بار منت اوست و با کار و گاهی خیاطی سعی می کند کمی از این بار سنگین منت را از دوشش بردارد. اما در این میان هر دو آنها با به دست آوردن چند روبلی با قرض گرفتن از یکدیگر یا حقوق شان چنان شاد و سرخوش می شوند که آثار آن را در کلماتی که در نامه هایشان برای یکدیگر می نویسند می توان مشاهده کرد یا در نوع نگاهشان به زندگی و آدم های اطراف شان.
در بخشی از رمان همسایه ای که مدت ها در فقر و بدبختی به سر برده است پس از ماجرای درگیری اش با یک تاجر پولی بابت جریمه دریافت می کند و چنان از دریافت چند روبل و بی نیاز شدنش به دیگران شگفت زده می شود که همان جا جان می دهد، داستایوفسکی در «بیچارگان» امر واقع زندگی را چنان وحشتناک و خشک نشان می دهد که گاهی خواننده رمان بی آنکه صحنه وحشتی دیده باشد از نزدیکی بیش از اندازه این امر واقع به خودش و زندگی اش می ترسد؛ امر واقعی که حضورش در زندگی و بیرون زدنش در روابط آدم ها با یکدیگر، چنان همه چیز را سرد و زننده می کند که همه می کوشند بیش از پیش به سرکوب آن مدد ورزند و آن را در پایین ترین لایه های ذهنی شان قرار دهند...
این ناشر همچنین کتاب «شاگردی یک ریاضیدان» نوشته آندره ویل با ترجمه مهران اخباریفر را روانه بازار نشر کرد. آندره ویل، یکی از بزرگترین ریاضیدانان و شخصیتهای ریاضی قرن بیستم، و یکی از خالقان مکتب بورباکی در ریاضیات فرانسه، زندگینامهٔ خود را چنین آغاز میکند: «زندگی من، یا دستکم بخشی از آن که ارزش این نام را دارد محدود است به تولدم در ششم مه ۱۹۰۶ و درگذشت همسر و همراهم، اِولین، در ۲۴ مه ۱۹۸۶.»
آندره ویل در این کتاب زندگی خود را از دوران کودکی تا پاییز ۱۹۴۷ که بهعنوان استاد به دانشگاه شیکاگو میرود، و به قول خودش دوران شاگردیاش به پایان میرسد بیان میکند. گرچه مینویسد: «میخواستم این خاطرات را با رسیدنم به بندر نیویورک در مارس ۱۹۴۱ به پایان برسانم. ولی دوران شاگردیام به این زودی تمام نشده بود. چه میگویم؟ امروز هم هنوز در حال آموختنم. میآموزم که با خاطراتم زندگی کنم.» آندره ویل ضمن بازگویی فراز و نشیبهای زندگیاش، در بسیاری لحظات خواننده را با عمیقترین احساسات خود همراه میکند و در این سفر، خواننده را به قلب و ذهن خود راه میدهد.
ارسال نظر