بخشی از نامه شهید عباس ورامینی به پسرش
پايگاه خبري تحيليل «پارس»- بابا رفت به صحراي کربلاي ايران، خوزستان داغ، تا شايد درد حسين(ع) را با تمام گوشت و پوستش حس کند.بابا رفت تا شايد بوي خون حسين(ع) به مشامش برسد.
بابا رفت تا شايد بتواند بر رگ بريده حسين(ع) بوسه بزند .
بابا رفت تا شايد بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را بر روي تمام دلهايي که هواي کربلا دارند باز بکند .
بابا رفت تا شايد ديگر برود و پهلوي تو نباشد اما اين را بدان که همه چيز ناپايدار است چه براي تو و چه براي من. تنها چيزي که باقي مي ماند و قابل اتکاء است خداست.
ميثم جان! سال گذشته در چنين روزي ساعت چهار صبح به دنيا آمدي يکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنين روزي که روز به دنيا آمدن تو است بابا پهلوت نباشه اما هيچ عيبي نداره خداي بابا که تو را دوست داره که هست پس ناراحت نباش و هميشه به خدا فکر کن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت.
خداحافظ
14/2/1361- وراميني
ارسال نظر