پايگاه خبري تحليلي «پارس»- مهدی افروزمنش- يك نخل مرده، يك نخل مرده است، دو تا هم اتفاقي نيست اما ۱۰ تا درخت يك گورستان است و يك زمين مرده گور دسته‌جمعي است، يك گور دسته‌جمعي، نفرهاي مرده، صدها نفر نخل مرده. شايد هزاران. يك قتل‌عام است و قاتل گاهي خود كشاورزها و بيشتر آب و اينجا ميانه آبادان و خرمشهر ده‌ها گور دسته‌جمعي نخلستان‌هاست. آب كه شور شد نفرها مردند. ايستاده مرده‌اند. از تو پكيدند. آب كه شور شد كشاورزها منتظر شدند و وقتي از ‌سال گذشت نفرها شروع كردن به مردن. اول نخل‌هاي كنار كارون و بهمن‌شير و بعد آنها كه آب را پمپاژ مي‌كردند. آب كه شور شد اول خرما‌ها كوچك شد. بعد برگ‌ها زرد شد و سر آخر درخت‌هاي بي‌كاكل ماند و كشاورزش. آب كه شور شد نفرها مردند و كاميون آوردند كه ببردشان. اسم كاميون‌ها و نيسان‌ها شد نفربر. مثل نعش‌كش‌ها و مثل روزهاي مرده‌بري. همسايه‌ها هم را دلداري دادند، به ديدن نفر مرده رفتند، شوخي نيست نخل‌ها مي‌ميرند. كشاورز خوزستاني است و نخل‌هايش، شوخي نيست بعضي نخل‌ها ٥٠‌سال رزق خانواده را داده بودند؛ از پدر به پسر. دم درهاي خانه ايستادند و زمزمه كردند كه آب شور شده. بعضي اما منتظر نشدند، قاتل شدند. مثل پدر حامد، ابوحامد. مثل جن‌زده‌ها به جان نخل‌هاي بيمارش افتاد و قلبشان را درآورد. گريه كرد و قلب نفرهايش را تك‌تك درآورد. «تو مي‌داني يعني چه؟ معلومه كه نمي‌داني تو اهل شهري، بچه تهراني.»

 

حامد مي‌گويد، نيشخند مي‌زند و مي‌رود، آب يخ به دست كه برمي‌گردد نگاه بهت‌زده‌ام را كه مي‌بيند، بازهم – مي‌خندد، بچه ١٦ساله چه نگاه محكمي دارد!

خب بخور ديگه مگه تشنه‌ات نيست.

آره اما من كه آب نخواستم.

بازهم مي‌خندد لعنتي، باز هم، «بچه شهري ديگه» و تنگ سفالی لب‌پریده را با یک لیوان آب مي‌كند توي دستم: «من كنار كارون بزرگ شدم عطش آب رو از دويست متري مي‌فهمم، بخور.»

«پدرم گريه مي‌كرد و قلب‌ها را درمي‌آورد، قلب درخت مثل نارگيل است و همه چيز نخل.

آن شب تنها شبي بود كه سر سفره شام خرما نداشتيم. پدرم خرما كه مي‌ديد گريه مي‌كرد. تو مي‌داني اين يعني چي، تو مي‌داني نخل تشنه يعني چي؟ نخلي كه آب شور مي‌خورد يعني چه؟»

 

نه نمي‌دانم، اما وحشت كردم وقتي هزاران نخل خشكيده را كنار جاده اهواز آبادان ديدم. هزارتا بيشتر بودند، رديف، دشت را سياه كرده بودند. سر نداشتند. حامد مي‌گويد: «درخت كه اينطور شد ديگر چوبش هم مي‌پكد و ما مي‌بريم براي تكيه‌هاي روستا.»

 

اما روستا مگر چقدر تكيه دارد، يكي، دو تا، ۱۰ تا نه صدتا.

 

نفرهاي مرده خيلي بيشتر از اينهاست، خيلي. مثل تير چراغ برق بي‌عار ايستاده‌اند كنار هم. بدون هيچ احترامي. نخل که احترامش را از دست می‌دهد همه به گریه می‌افتند، همه، در عشیره بنی طُرف معتقدند نخل خود آدم است، مثل او احساس دارد «می‌گویند و باور دارند که اگر انسان کنارش باشد، نخل احساس بهتری دارد و بهتر بار می‌دهد و وقتی دور است افسرده می‌شود.

 

 در نهر محروم در کناره مرز عراق جایی که به سادگی می‌شود وفا را دید مردم اعتقاد دارند که نخل مثل انسان مغز دارد و وقتی احترامش را از دست می‌دهد مثل مردی‌ است که سرشکسته شود.» و چه کسی مرد سرشکسته دوست دارد.

 

حامد می‌گوید: «نخل وقار داره، احترام داره اما وقتی مثل این می‌شه هیچکی براش احترام نمی‌ذاره، همه چی‌اش رو از دست می‌ده می‌بینی مثل این، یه وقتی ازش می‌ترسیدم، با هم بزرگ شدیم، هم سن و سالیم اما وقتی من یه وجب بودم اون کلی احترام داشت پیش بابام، یومی‌ام که می‌خواست بترسوندم می‌گفت: «خضرا ام اللیف.» می‌دونی یعنی چی، یعنی می‌گم سبز لیف‌دار بیاد بخوردت، سبز لیف‌دار همین نخل، اما الان ببین حتی چوبش هم فایده نداره، شد پایه بند لباس.»

 

این آخر عمر درخت است، آخر تحقیر نخل، انتهای بی‌رحمی، نخلدارها باور دارند که وقتی نخلی را تحقیر می‌کنند باقی نخل‌ها به خود می‌آیند و محصول بهتری می‌دهند. صادق از اهالی ساکن جزیره مینو که پدرش نخلدار بود و خودش معلم بازنشسته می‌گوید: «طناب بستن به نخل یعنی اوج تحقیر یک نخل و این‌طوری است که قدیما که دعوا می‌شد بین نخلدارها یا عشیره‌ها شبانه به درخت‌های دیگر طناب می‌بستند».  و حالا حامد هر روز به «بُرهی» طناب می‌بندد، لگدش می‌زند و تحقیرش می‌کند، نخلی که با او کاشته شد، با او رشد کرد و سال‌ها بار داد.

 

« بُرهی» که نوعی نخل است اسم دیگر حامد هم هست، مثل همسایه‌هایشان که نام انواع دیگر نخل را روی خود دارند «گنطار»، «سعمران» و «هنبوش» که خارک تازه رسیده خرماست یا حتی «حَساف» که سبد حمل خرماست.

 

و آن شب هم ابو حامد لگد می‌زده و گریه می‌کرده، مرد گنده، مرد عرب گریه می‌کرده و «جُمّار (قلب)‌ها را از بالا به زمین می‌انداخته که ببرد و بفروشد. کیلویی ۱۲‌هزار تومان، فکرش را بکن درختی که گاهی تا ۳‌میلیون می‌ارزد آن‌قدر حقیر می‌شود که قلبش می‌شود ۱۲‌هزار تومان. فقط ۱۲‌هزار تومان قیمت قلب یک نفر. باور می‌کنی؟

 

تقصير كاروان است، تقصیر کارون، كه شور شد، كه كم آب شد و بعد از قرن‌ها جان دادن شد قاتل نخل‌ها. كارون، كارون لعنتي، خيلي‌ها رفتند فعلگي شركت نفت، گاز يا رفتند ني بري شركت نيشكر بعضی‌ها هم شدند شکارچی گراز. تا دو‌سال قبل نخلستان داشتند، خرما، پول، زمين، احترام. هر درختشان سالي تا صد كيلو هم بار داشت. اما یکباره شدند فعله. اول ترک‌ها بودند که روی کارون، سد زدند و بعد سد کارون و گتوند آمد، بارندگی هم کم شد، و کارون عقب نشست. کارون که کم‌زور شد، آب شور دریا سر ریز رودخانه شد و آب شیرین شد شور و درخت‌ها مردند. اوایل کانال کشیدند که روزی چند ساعت به زمین‌ها آب شیرین بدهند اما بعد آن هم قطع شد و کانال چون یک مار مرده تنها کنار جاده خودفروشی کرد. خودفروشی می‌کند. خشک خشک است. مثل یکی از ۱۸ نهری که از کارون آمده بود. و همه اینها شد نفرهای مرده، نخلستان مرده، زمین مرده و گور دسته‌جمعی. شد وقتی که از کنار جاده رد می‌شوی تا چشم کار می‌کند مرده است. دشتی که زمانی که سبز بود شد بیابانی که با یک باد گردوغبارش جاده را پر می‌کند. تا خود اهواز هم می‌رسد. و شد کاهش ۵۰‌هزارتنی کاهش تولید خرمای خوزستان. البته که فقط اینها نبود. جعفر که خودش ۲۰ نخل از پدرش به ارث برده، در جزیره مینو می‌گوید: «بخشی از درخت‌ها در زمان جنگ از بین رفت و آنهایی هم که نرفت بعد از فوت بزرگ خانواده دست وراث افتاد و نفله شد.»

 

او می‌گوید:«نخل داری کار سختی است و متاسفانه دیگر جوانان علاقه‌ای به آن نشان نمی‌دهند، لم‌های نخلداری دارد از بین می‌رود». ابو حامد هم در نهر محروم کنارم می‌نشیند، هنوز حسرت در نگاهش است، می‌گوید: «نخلداری عشق می‌خواهد، خوب یادم هست که پدرم سر همین زمین می‌نشست و برای نخل‌ها حرف می‌زد، با نخل‌ها حرف می‌زد، دیوانه نبود، می‌گفت با نخل که حرف بزنی آرام می‌شود، ترسش از آفت و گرما و سرما می‌ریزد».

 

اما الان دیگر از این خبرها نیست، همه می‌خواهند بفروشند و بروند، شاید هم لنچ بخرند و بزنن به دریا. شورش چنان در آمده که نخل‌داری نمی‌شود. نسل جدید نمی‌خواهد. حامد ۱۶ساله از الان روزشماری می‌کند که بتواند مجوزش را بگیرد و با لنچ به دریا بزند. کارگری کند، با چابکی از روی تخته اتصال فاصل خشکی تا داخل لنچ را می‌دود و توی لنچ قدم‌های لرزان من روی تخته را مسخره می‌کند «بچه شهری دیگه». می‌خواهد برود دریا برای هر ۱۰ روز ۵۰۰‌هزار تومان، تا کویت برود که برایش گفته‌اند همه چیزش عالی است، ماشین‌های آخرین مدل، خنکای کولر، نخلستان و امکانات. می‌خواهد برود دریا که ماهی بگیرد و نگران شور شدن آب نباشد. مجوزش را که بگیرد می‌زند به دریا و بعد آن‌قدر که پول در آورد می‌آید تهران که درس بخواند. معماری.

 

- اما نخل‌های مانده چی؟

 

- آنها هم می‌میرند، من نمی‌خوام مثل ابویم گریه کنم، که قلب بچه‌هایم را دربیاورم و گریه کنم. بهت گفتم که اسم من و نخل یکی است، بُرهی.