به گزارش پارس به نقل از جام جم، « من از شما یک سوال داشتم! » وقتی مهندس غرضی در آخرین دقایق حضور ما در دفترش این را به من گفت، انتظار هر سوالی را داشتم جز اینکه با همان نگاه مخصوصش به من زل بزند و خیلی جدی بپرسد: « مگر حرف های من حساب نبود؟ پس چرا مردم به من رای ندادند؟ »

مهندس سید محمد غرضی را می توان یکی از پدیده های انتخابات ریاست جمهوری یازدهم دانست. نامزدی که تائید صلاحیتش حتی برای خودش هم دور از انتظار بود اما در مناظره های داغ تلویزیونی یکی از غریزی ترین و رسانه ای ترین رفتارها را داشت و توانست با تسلط آمیخته به نوعی مزاح و خنده، توجه مخاطبان را جلب کند. سید محمد غرضی در جریان رقابت های انتخاباتی (برخلاف نامزدهای دیگر) فقط یک حرف یا شعار اصلی داشت؛ تورم! و البته از هر تریبونی که به دست آورد، این شعار یا حرف را به زبان عامه فهم و عامه پسند مطرح کرد. شاید اگر مهندس غرضی کمی جوان تر بود و تجربه ریاست جمهوری احمدی نژاد در میان نبود، چرخ روزگار طور دیگری می چرخید!

وقتی به دفتر کار مهندس غرضی رسیدیم، روزنامه های صبح روی میزش پخش شده بود و او به همراه پسرش - زهیر - مشغول خواندن روزنامه ها بودند. گفت وگو را از همین جا شروع کردیم.

آقای مهندس! می بینم که مشغول مطالعه روزنامه ها هستید، به نظر شما چرا مردم روزنامه نمی خوانند؟ چرا مثل دیگر کشورهای دنیا، روزنامه خوانی جزو فرهنگ مردم نیست؟

مطبوعات در ایران هیچ گاه رسالت اجتماعی را برعهده نگرفته اند و همه آنها در قید سیاست بوده اند. البته مطبوعات هیچ وقت هم جایگزین احزاب نمی شوند، چون احزاب ستون فقراتی مستقر هستند و مطبوعات و روزنامه ها در این خصوص خیلی اعتبار پیدا نمی کنند. گله ما از روزنامه ها و رسانه های مکتوب این است که دائم مردم را با حرف های ضعیف روبه رو می کنند و دائم به سراغ نقاط ضعف کشور و اشخاص می روند. مثل این که غیر از این راه هم مسیر نان خوردنی برای آنها نیست، این که رسانه های ما فقط بدی ها و زشتی ها و مشکلات را می بینند، اصلا چیز خوبی نیست.

مثلا من می گویم این دولت، دولت اسلامی نیست اما رسانه ها این را چاپ نمی کنند، چون می ترسند فردا که می خواهند بروند سوبسید کاغذ بگیرند به آنها ندهند. ما نه با مطبوعات زندگی کردیم، نه با مطبوعات کار کردیم و نه با مطبوعات انقلاب کردیم. من دوره های دهه ۲۰،۳۰،۴۰ و ۵۰ را گذراندم. مطبوعات آن موقع را می توانم به یاد بیاورم که نه توانستند خودشان را حفظ کنند نه شاه را.

یعنی می خواهید بگویید که شما با مطبوعات قهرید؟

ما با شما هیچ کاری نداریم، هر کاری که دلتان می خواهد انجام دهید!

آقای غرضی، برویم سراغ سوال های اصلی، شما قبل و بعد از انتخابات چه فرقی کردید و چه چیزی به شما اضافه شده است؟

به نظرم چیزی اضافه نشده. من در زندگی، طولی حرکت کردم و هرگز عرضی حرکت نکرده ام. در طول سایر کارهایی که انجام می دادم وظیفه ای به عهده گرفتم و آن را انجام دادم.

یعنی سعی کردید فقط نامزدی باشید که آمده است حرف هایش را به مردم بگوید و الزاما برای پیروزی نیامده بودید؟

پیروزی که قطعی بود، چون من حرفی زدم و کسی جوابش را به من نداد. من در این انتخابات دو کلمه گفتم، یکی توسعه جمهوریت و دیگری توسعه اسلامیت.

در توسعه جمهوریت گفتم که برای مثال یک پیشنهاد جدید که سریع می تواند عمل شود و به بنیان جمهوریت کمک کند این است که استانداران توسط مردم انتخاب شوند و هیچ کس با این حرف مخالف نیست. یا این که در توسعه اسلامیت گفتم دولت ها حق ندارند به فقرا دستور دهند. این دو شعار معارض و مخالف ندارد. من که حرف درست و حسابی را تحویل دادم و اگر رای نیاوردم، تقصیر رسانه هاست که درست عمل نکردند و حرف مرا به جامعه نرساندند، وگرنه چرا من برای پیروزی نیامدم؟ البته یک موقع پیروزی مقطعی است و یک موقع دائم.

شما خودتان را پیروز مقطعی انتخابات می دانید؟

چون انتخابات تعریف دارد نمی توانم بگویم من پیروز انتخاباتم اما می توانم بگویم من پیروز این هستم که حرفی را در میان جامعه آوردم که معارض ندارد. همه با این حرف موافق بودند و هستند.

یعنی منظورتان این است تا کنون کسی این حرف هایی را که شما در انتخابات زدید نگفته بود؟

بله، به نظر نمی رسد در طول صد سالی که در کشور ما انتخابات برگزار می شود، کسی آمده باشد و حرفی زده باشد که کسی با آن مخالفت و معارضه نداشته باشد، این بی سابقه بود و خواهد بود.

آقای مهندس علاقه شما به عدد ۵۵ برای چیست؟ یک بار در دوره ای که شما وزیر بودید برای تبلیغات واگذاری تلفن همراه گفتید یک مساوی است با ۵۵؛ این دوره نیز در مورد مشارکت به عدد ۵۵ رسیدید.

اتفاقی به دست آمد، ببینید در سال ۱۳۱۷ اولین شبکه تلفن در کشور راه اندازی شد و در سال ۱۳۷۳، یک میلیون خط در تهران بود. یک بزرگی از مخابرات آمد و پیش ما گفت یک مساوی است با ۵۵، ما هم خیلی کیف کردیم. در واقع این ایده من نیست. حقش برای روابط عمومی مخابرات است. یک بزرگی به نام ابوالفضلی برای من این عدد را درآورد.

پس این در ذهن شما ماند؟

۵۵ جا افتاد و طوری جا افتاد که برای مردم هم یک زیبایی آفرید و یک دفعه یک میلیون به تلفن های تهران اضافه شد و قیمت تلفن شکسته شد و مردم احساس راحتی کردند، بنابراین این در ذهن مردم ماند. من هم حرفش را زدم.

در انتخابات اتفاقی شد، من از رسانه ها شنیده بودم که ۵۵ میلیون حق رای دارند و این را گفتم و روزی که در شورای نگهبان بودم گفتند که فلانی، ما چیزی نگفتیم ولی ۵۰ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر حق رای دارند. گفتم که اجازه می دهید من حرفی بزنم؟ گفتند بگو. گفتم شما سن شرکت در انتخابات را ۱۸ سال گذاشته اید ولی من به ۱۵ سال می رسانم بنابراین حق رای به ۵۵ میلیون می رسد.

یعنی شورای نگهبان درباره اعلام ۵۵ میلیون نفر واجد شرایط رای به شما تذکر داد؟

بله؛ در همین جلسه، حقوقدانان شورای نگهبان در خصوص ۵۵ میلیون به من تذکر دادند. البته من این موضوع را پیگیری می کنم و معتقدم ۱۵ سال برای رای دادن کفایت می کند، چون سن تکلیف پانزده سالگی است و با این حساب ۵۵ میلیون درست می شود، اما الان می روند قانون می گذارند و مردم را مجبور می کنند و در حالی که خودشان می دانند قانون اجباری هجده سالگی است. اما ما مخالفیم، چون غیرشرعی است. از طریق قانون اجبار ایجاد کردند، قانون عوض می شود و اجبار هم از بین می رود.

فایده این کار چیست؟

این یک مقدمه است. ببینید من یک مجموعه اجباری دارم، می گویم که مردم باید کشور را اداره کنند. خدا لعنت کند رضاشاه را آمد گفت بی حجابی اجباری است و بعد گفت آموزش اجباری، بعد گفت لباس اجباری و کار اجباری، اعمال اجباری، زندگی اجباری و مرگ اجباری. این مجموعه ای است که بعد از رضاشاه نیز ما از آن نجات پیدا نکردیم و هنوز با آن درگیر هستیم، دلمان می خواهد که مردم یک مقدار آزاد شوند. تا از بند این اجباری های جامعه خلاص نشویم، وضع ما درست نمی شود.

اصفهانی بودن شما چقدر در موفقیتتان در انتخابات تاثیر داشت؟

من موفقیت داشتم؟

بله، منظورم این است که در مناظره ها شما یکی از جذاب ترین رفتارها را داشتید.

اما به رای منجر نشد.

طبیعی بود، چون شما در جناح های سیاسی تعریف نداشتید.

آیا در این جمع هیچ کس به اندازه من از انقلاب دفاع کرد. کاندیداهای دیگر دفاع شخصی شان خیلی قوی بود، یعنی از خودشان دفاع می کردند و حقشان هم بود اما من در انتخابات هیچ دفاع شخصی نکردم. من از مجموعه انقلاب اسلامی ایران که حدود صد سال طول کشیده تا به یک جاهایی رسیده، دفاع کردم. به نظر شما این جزو محاسبات سیاسی نمی آید؟

اجازه بدهید من این گونه تعریف کنم؛ بگویم که رسمی ها اینها را قبول ندارند اما غیررسمی ها قبول دارند. تمام زندگی ما غیررسمی بود و ما غیررسمی زندگی کردیم.

منظورم این است اگر شما اصفهانی نبودید، این سر و زبان را نداشتید، همین اندازه هم با اقبال و توجه مردم مواجه نمی شدید!

می ترسم فرمایش شما را تائید کنم، چون ممکن است که یک خودخواهی بوجود بیاید و من از این کار ابا دارم. ولی حالا شما ما را پسندیدی، من خدا را شاکرم!

برویم سراغ سوالات تاریخی. شما در پاریس خدمت امام خمینی (ره) بودید؟

بله، من به مدت ده سال که فراری بودم، چند سال در ایران و چند سال خارج از ایران بودم. از ایران که فرار کردم چند سال به ترکیه، سوریه، نجف و فرانسه رفتم که به تشکیلات خوب و منسجمی حول و حوش آنجا بود، پیوستم. به طور خلاصه اگر بخواهم بگویم من از سال ۵۴ در بیت امام و کنار امام بودم.

در دوران مبارزه و تبعید اسم مستعار هم داشتید؟

بله. یک پاسپورت افغانی به اسم حیدری داشتم.

شما از آقای روحانی، رئیس جمهور منتخب، قبل از انقلاب خاطره ای دارید؟ چون آقای روحانی هم کنار امام در پاریس بودند.

نخیر. اما آقای روحانی در یک مقطعی به من گفتند زمانی که در نوفل لوشاتو بودی من از لندن آمدم با شما آشنا شدم اما من یادم نمی آید.

در کتاب خاطرات آقای حسن روحانی یک خاطره ای هست از شما در نوفل لوشاتو، گفتند که من وقتی رسیدم، دیدم آقای غرضی به دیوار بلندگو نصب می کرد و آقای روحانی به شما گفتند این کار را نکنید، همسایه ها ناراحت می شوند، اینها اروپایی هستند و عادت ندارند و شما با تندی با ایشان برخورد کردید و شروع به صحبت کردن پشت بلندگو کردید که آقای احمد خمینی به شما گفتند آقای غرضی این کار را نکنید…

من یادم نمی آید اما من در بیت حضرت امام (ره) کسی بودم که مسئولیت های متفاوتی را به عهده می گرفتم در اکثر موارد در خدمت حضرت امام (ره) برای ترجمه فرانسه بودم.

یعنی در کنار صادق قطب زاده و ابراهیم یزدی در برخی موارد شما هم مترجم امام خمینی (ره) می شدید؟

آقایان قطب زاده و یزدی مقیم بیت امام نبودند. آنها می آمدند و می رفتند و بعد از مدتی آقای یزدی هم در هتلی که من در کنار نوفل لوشاتو مقیم بودم، مستقر شدند. من در نوفل لوشاتو، هم نگهبان بودم، هم مترجم، هم تخم مرغ درست می کردم و هم آبگوشت و کلا بیست و چهار ساعته آنجا بودم.

البته این که آقای روحانی گفتند همسایه ها از صدای بلندگوی ما ناراحت می شوند حتما حرف درستی است. اما وضع ما در نوفل لوشاتو به قدری اجتماعی و زیبا بود که ما یک شاکی نداشتیم و با کسبه، همسایه و پلیس ارتباط خوبی داشتیم چون ما هم بیت امام محسوب می شدیم. حالا آقای روحانی این فرمایش را می گویند حتما درست است!

این بحث مجتبی طالقانی چیست که اسم شما با آن گره خورده است؟

ماجرا ساده است، چون ما قبل از انقلاب عضو گروه های سیاسی- نظامی بودیم که در داخل گروه کودتا شد و در آن کودتا عده ای شروع کردند بقیه را کشتن و هرکسی تغییر ایدئولوژی به چپ نمی داد، می کشتند. ما هم جزو محکومان به اعدام بودیم که باید کشته می شدیم اما نشدیم. ۱۷ نفر از معتقدین به نظام اسلامی در پاریس کشته شدند که زیر سر تقی شهرام و دیگران بود از جمله مجتبی طالقانی.

آخر سن مجتبی طالقانی آن زمان که شما می گویید، کم بود؟

مجتبی طالقانی همان موقع در پاریس مسئولیت داشت. دو ماه از انقلاب می گذشت و من در ساختمان سپاه پاسداران نشسته بودم که او را پیش من آوردند.

پس دستگیری کار شما نبود؟

نه شخصی که نبود. من که نمی توانم به دنبال اشخاص بروم. خلاصه او را آوردند. بعد برادرشان آمدند، گفتند مجتبی اینجاست. بعد از مدتی گفتند آقا (آیت الله طالقانی) می گویند تشریف بیاورید آنجا، گفتم باشه! می رویم. رفتیم خدمت آقای طالقانی و ایشان گفتند مجتبی را شما دستگیر کردید؟ گفتم بله! گفتند حدود یک ماه است که در خانه من است و ۲۰ روز است که نماز می خواند. گفتم حالا که این اتفاقات افتاده است، ایشان متهم به قتل است. آیت الله طالقانی گفتند مسئولیت مجتبی الان با من است. البته آقای طالقانی من را از قبل می شناختند و در زندان ها با هم بودیم، اما این اتفاق افتاد.

نتیجه این بحث های شما و آیت الله طالقانی بر سر مجتبی چه شد؟

بالاخره قرار ما این شد که مجتبی بیرون بیاید و ما برویم زندان! دادستان دستور دادند و ما خیلی راحت رفتیم زندان.

ناراحت نشدید از این که جایتان با مجتبی عوض شد؟

نه من نگرانی نداشتم برای این که این مساله شخصی نبود بلکه اجتماعی بود. فردای آن روز تهران شلوغ شد و این موضوع به گوش حضرت امام رسید. حضرت امام سوال می کنند که قضیه چیست؟ مرحوم عراقی به امام می گویند که غرضی را دستگیر کردند و امام فورا دستور می دهند که بروید و غرضی را آزاد کنید.

ماجرا تمام شد؟

نه ماجرا تمام نشد. تهران شلوغ شد و اتفاقاتی پیش آمد که گفتنش هم ضروری نیست و منجر شد که آقای طالقانی تشریف بردند به قم و آن اظهارات بسیار زیبا را نسبت به حضرت امام انجام دادند و ۳۵ سال از این موضوع می گذرد.

بعدها دیگر با آقای طالقانی یا مجتبی روبه رو نشدید؟

در یک مقطع دیگری مرحوم آیت الله طالقانی من را در مراسم افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسی در مرداد ۱۳۵۸ دیدند. من دعوت بودم و ایشان تا مرا دیدند آیه ای را خطاب به من خواندند که مضمونش این بود « گناهی کرده بودی اما من از تو گذشتم» . من هم فورا به ایشان گفتم این کلمه درباره منافقین است. تو را بخدا این کلمه را تکرار نکنید و ایشان بلند خندیدند! چون احساس نمی کرد که من چنین جوابی بدهم. من گناهی نکرده بودم، این آیه برای منافقین است و خدا باید از آنها بگذرد.

بعد از این مقطع یعنی تا سال ۱۳۶۰ که استاندار خوزستان شدید، چه کار می کردید؟

به صورت دائم به بیت امام می رفتم، چون من در مجموعه مسائل کشور فعال بودم و دخالت می کردم.

قضیه نخست وزیری شما چه بود؟ چون در خبرهای سال ۶۰ اسم شما مکرر جزو گزینه های نخست وزیری بود.

بله؛ چند مرتبه اسم نخست وزیری من از سوی مقامات بالای کشور و حضرت امام مطرح شد؛ حتی از طرف بنی صدر، اما هر دفعه با یک مساله ای روبه رو شد و در آخر نشد.

بنی صدر هم می خواست شما را به عنوان نخست وزیر معرفی کند؟

بله، آقای بنی صدر وقتی در درگیری با مجلس و حزب جمهوری اسلامی به بن بست رسید، آقای آیت اللهی از طرف وی آمد پیش من و گفت آقای بنی صدر می گوید ما موافقیم تو را به عنوان نخست وزیر معرفی کنیم، اما من به آقای آیت اللهی که فرستاده بنی صدر بود، گفتم دیگر دیر شده.

یعنی اگر زودتر می گفت قبول می کردید؟

نه من که به حرف آقای بنی صدر نمی رفتم. وقتی بنی صدر رئیس جمهور شد با مجلس روبه رو شد و وقتی با مجلس روبه رو شد، فهمید که از انقلاب باید دفاع کند. آقای میرسلیم، پرورش و بنده گزینه های نخست وزیری بودیم. آقای بنی صدر یک حرف هایی می زد من درآوردی، مثلا در مورد شهید رجایی می گفت خشک سر، در مورد من می گفت خودسر و در مورد هرکسی یک اصطلاحی به کار می برد که من از این اخلاقش خوشم نمی آمد. تا بالاخره بنی صدر رفت و آقای رجایی رئیس جمهور شد. به آقای رجایی هم در مورد نخست وزیری من می گفتند اما چون آقای رجایی عضو حزب بود، من را به عنوان نخست وزیر برنمی تابید و حاضر هم نشد که مطرح کنیم، ولی وقتی از او سوال کردند و بیت امام گفت نظر ما روی فلانی است و حتی پنج بار هم گفتند؛ اما آقای رجایی زیر بار نرفت.

چرا؟

چون شهید رجایی با حزب جمهوری بود، هرچه حزب می گفت، گوش می کرد.

ولی آقای رجایی که عضو حزب جمهوری اسلامی نبود!

حزب پشت او ایستاد. دو نفر حزبی نبودند، اما حزب پشت آنها ایستاد؛ یکی آقای جلال الدین فارسی و دیگری آقای رجایی. من را بگویی غیرحزبی می شود، اما آنها را نمی توان گفت که حزبی نبودند. آنها حزبی بودند منتهی اسمشان ثبت نشده بود.

در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای هم اسم شما به عنوان نخست وزیر مطرح شد، درست است؟

بله، من معرفی شدم، اما حزب مخالفت کرد و گفتند اگر غرضی نخست وزیر شود اعضای حزب را به کار نمی گیرد. بعد گفتند در رای گیری غیررسمی مجلس نخست وزیر انتخاب شده. من گفتم ما که در مجلس نبودیم که حرفی بزنیم و بحثی پیش بیاید، حتی از تریبون مجلس هم چیزی اعلام نشد. فقط گفتند که آقای موسوی بیشتر رای داشت بنابراین ایشان را نخست وزیر کردند. البته من اعتراضی نکردم آقای موسوی نخست وزیر شود.

اگر آقای غرضی این دوره نامزد نبود و به عنوان یک مشاور، مناظره های انتخاباتی را می دید، چه اشکالاتی و نکاتی را به نامزدهای دیگر می گفت؟

کار سیاسی در کشوری که اسلام در آن مستقر است پایدار نمی ماند.

منظورتان چیست؟

منظورم این است که اگر نامزدی خواست با حرف سیاسی رای بیاورد؛ رای هم بیاورد کارش خراب می شود. بنابراین به آنها توصیه می کنم که حرف سیاسی نزنند، حرف اجتماعی بزنند؛ حرفی که منافع عامه در آن باشد، بزنند. حرفی که منافع سیاسی در آن باشد نزنند، حرف احزاب و گروه ها و کسانی را که در جامعه دارای امتیاز هستند، نزنید. اینها اعتبار ریاست جمهوری پیدا نمی کنند.

حرفتان کلی است؛ می شود مقداری توضیح دهید؟

مثلا شخصی که رفته سد زده، آسفالت کرده و راه آهن درست کرده و به جای این که این کار باعث شود که زندگی به سمت رفاه برود به سمت عسرت رفته. حرف ما همیشه با آقای هاشمی رفسنجانی هم همین بوده که توسعه همراه تورم به ضدش تبدیل می شود. شما اگر در جامعه اسلامی از تورم و از پول ربا استفاده کردید، توسعه پایدار نمی ماند و به قدرت سیاسی هم کمک هم نمی کند. ما با اشخاص کار نداریم بلکه با روش ها کار داریم.

در مناظره های تلویزیونی چه کسی از همه بهتر صحبت کرد؟

من دائم به حرف های دیگران گوش می دادم؛ این که چه کسی رای آورده نتیجه همان حرف هاست و باید حق را بدهیم به آن کسی که حرف زده، ولی این که من بگویم چه کسی برنده واقعی مناظره های تلویزیونی بود استکبارپذیری است!

فکر می کنید آینده دولت روحانی چگونه خواهد شد؟

من یک حرفی زدم. به من گفتند به نفع یکی از این نامزدها کنار می روید؟ گفتم نه برای این که نفعی در اینها نمی بینم. گفتند یعنی چه؟ گفتم هرکدام از این دولت ها بیایند و بروند یک دولت متورم درست کنند به سرنوشت دولت های قبل دچار می شوند. خدا کند که به حق محمد (ص) دولت آقای روحانی موفق شود با کارهای موفقی که انجام می دهد به جای ۲۰ میلیون در دوره بعد ۳۰ میلیون رای بیاورد. ما دلمان می خواهد کشور و نظام با پایگاه اجتماعی قوی تر اداره شود. حرف من در مناظره ها همین بوده و الان هم همین است که خدا نکند دولت متورم بوجود بیاید.

اگر دولت متورم در دولت آقای روحانی هم تشکیل شد برای دور بعد شما نامزد می شوید؟

این موکول به زمان بعد است که شرایط چگونه خواهد بود. اکنون نمی شود تصمیم گرفت، باید دید که برای مصلحت کشور چه چیزی مناسب است. من در این انتخابات هم به مناسبت تشخیص مصلحتی که دادم آمدم که بیایم این حرف ها را بزنم و مساله شخصی نیست.

برخی نقش شما در انتخابات را به نقش مهندس زواره ای در سال ۷۶ شباهت دادند، نظر شما چیست؟

مردم هرچه بگویند درست است. خودم چنین احساسی ندارم، اما مردم گفته اند. البته من حرف شما را بیشتر رسانه ای می دانم تا مردمی.

از شوخی ها و جوک هایی که مردم در مورد شما می گویند خبر دارید؟

بله.

آخرین چیزی که شنیدید چه بوده؟

این که مثلا آقای روحانی، غرضی را با همه رای دهندگانشان دعوت کرده خانه شان! یعنی این که غرضی رای کم دارد. حرف دیگر که موجب تعجبم شد و خیلی قشنگ بود، این که ما در آن مناظره وقتی که معدن را نشان داد من گفتم که پیداست این معدن متروکه است، ساختمانش خالی است، هیچ تشکیلاتی نیست و کسی هم که سرمایه گذاری کرده فراری شده و تورم هم به او فشار آورده و الان در زندان است.

یکی می گفت این جوک است، اما واقعا یک واقعیت است و واقعا صاحب یک معدنی به خاطر تورم ورشکست شده و الان زندان است! یا جوک هایی دیگری را که برای ما ساختند این بود که از غرضی می پرسند حجاب را چگونه حل می کنی؟ گفته با حل تورم! پزشکی را چگونه حل می کنید گفته با حل تورم!

از این جوک ها ناراحت می شوید؟

نه، چون این اعتقاد واقعی من است. اعتقاد من بر این است که دولت های صد سال گذشته جیب فقرا را خالی کردند و جوان ها را از اسلام و انقلاب دور کردند و همه را در این می بینم که اینها دست در جیب فقرا می کنند و کشور را به جای این که اسلامی اداره کنند، قانونی اداره کردند. من می گویم این اسلامی نیست و جمهوری اسلامی و اسلامیت نیست و اینها هم که جوک شود اشکالی نیست. حق مردم این است که جوک درست کنند، هرجا حرف ها شنیده نمی شود جوک درست می کنند، چه کار داریم.

ظاهرا در انتخابات شما از رسانه ها گله ای داشتید که عنوان سید را برای شما به کار نمی برند؟

من از رسانه ملی این گله را داشتم نه از رسانه های مکتوب و به رسانه ملی هم تذکر دادند و درست شد.

بعد از انتخابات از طرف آقایان به شما پیشنهاد شد مثلا برای مشاوره؟

من تنها تبریکی خدمت آقای روحانی گفتم.

از بقیه جاها چه؟

من ارتباطی با هیچ نهاد سیاسی ندارم و فقط خودم هستم!