به گزارش پارس به نقل از فارس، پرویز امینی طی یادداشتی در هفته نامه مثلث (منتشر شده در ۸تیر) با عنوان « چرا آرای روحانی در شهر و روستا تقریبا یکدست بود؟ » آورده است:

درباره نتایج انتخابات ۲۴ خرداد دو پرسش به موازات یکدیگر قابل طرح است که علی رغم تفاوت پرسش ها احتمالا پاسخ های مشترک یا لااقل در طول یکدیگر دارند. به طور طبیعی یکی از پرسش های اصلی در تحلیل انتخابات یازدهم ریاست جمهوری این است که چرا آقای روحانی پیروز انتخابات شد؟ اهمیت این پرسش فراتر از یک پرسش طبیعی است که به طور معمول درباره دلایل پیروزی فرد منتخب مردم مطرح میشود چرا که با محاسبه « محدودیت ها» و « امتیازات» روحانی در مرحله پیش از انتخابات، نمی توان شانسی بالایی برای پیروزی وی در انتخابات قایل شد یا لااقل روحانی رقبایی داشت که از شانس بیشتری نسبت به او برای پیروزی در انتخابات داشتند همین مسئله است که این پرسش را مهم میکند.

پرسش دوم این است که چرا علی رغم وجود برخی تفاوت ها در بخش های گوناگون جامعه که به شکل گیری سه شکاف فعال تحت عنوان شکاف های ایدئولوژیک – سیاسی بین سکولارها و اسلام گراها یا اصول گرایان و اصلاح طلبان، شکاف توده و نخبه و شکاف جغرافیایی – اقتصادی منجر شده بود، فرد پیروز انتخابات آرایی تقریبا یکدست در دو شکاف اخیر یعنی نزد توده ها و نخبگان و طبقه متوسط شهری و طبقات ضعیف اقتصادی و اهالی روستاها داشت که با توزیع آراء در انتخابات سال ۸۸ و حتی انتخابات سال ۸۴متفاوت بود. در سال ۸۴ و ۸۸ نامزدها بر اساس مزیت هایی که در دو طرف این شکاف ها داشتند، آراء بیشتری جذب کردند.

هم ساختار (structure) و هم کارگزار (agent)

با این که این دو پرسش متفاوت از یکدیگر است اما به نظر من پاسخی مشترک دارد که در چارچوب ادبیات جامعه شناسی می توانیم آنها را تحت عنوان دو سرفصل اصلی شامل « عامل ساختاری» و عامل « کارگزاری» تقسیم کنیم.

برای تبیین پدیده های اجتماعی در جامعه شناسی مدلی تحت عنوان ساختار- کارگزار (structure & agent) وجود دارد. بعضی گرایش های نظری جامعه شناسی ساختارگرا هستند و عامل اصلی تحولات و تغییرات را ساختارها می دانند و برای سوژه و عامل و کارگزار و فرد انسانی نقشی قائل نیستند که گرایشات مارکسیستی از جمله آنهاست. مشکل نظریات ساختارگرا این است که تنها به ساختارها که در حکم عوامل پیشینی و مسلط بر محیط اجتماعی اند، اهمیت می دهند و برای فرد یا سوژه نقشی قایل نیستند به طوری که برخی ساختارگرایان مثل آلتوسر از مرگ سوژه سخن می گویند. مشکل دیگر نگاههای ساختارگرا این است که که قادر به توجیه و توضیح تغییرات نیستند یعنی وقتی عوامل ساختاری در شکل دادن به تغییرات حاکم هستند، عملا بیرون از ساختار تغییری ممکن نیست. سؤالی که از مارکس می پرسیدند، همین بود که شما وقتی می گویید زیربنا در حکم یک عامل ساختاری بر روبنا مؤثر است و زیربنا شیوه تولید و مالکیت ابزار تولید بوده و این سازنده آزادی و خودآگاهی و ایدئولوژی و دولت و مسائل حقوقی هست، پس این خودآگاهی طبقاتی که باید منجر به انقلاب کارگری شود، چه زمانی بوجود می آید؟ چون همیشه ساختار زیربنا بر روبنا مؤثر است و همیشه زیربنای اقتصادی است که آگاهی را می سازد، پس چه زمانی این تغییر و تحول باید رخ دهد؟ لذا نئومارکسیست ها مثل گرامشی تلاش کردند یک راهی را در روبنا برای تاثیر بر زیربنا باز کنند.

یک گرایش دیگر نظریات جامعه شناسی گرایش اراده گرا یا کارگزارگرا است که عامل اصلی تغییرات و تحولات را ساختارها نمی داند، بلکه عناصر انسانی و سوژه ها و عامل ها می داند. نظریات لیبرال مثل نظریات انتخاب عقلانی (THE RATIONAL CHOICE THEORY) بیشتر گرایش های فردگرا هستند و فرد را عامل تغییرات اجتماعی می دانند و به ساختارها توجهی ندارند.

بین اینها دیدگاه های ترکیبی هم هست. آنهایی که ساختار و کارگزار را توأمان و مثل دو روی سکه می بینند، در واقع وقتی شما به یک طرف سکه نگاه می کنید، ساختار را می بینید و در روی دیگر سکه کاگزار و عامل انسانی را می بینید. یا تعبیر دیگری دارند که ترکیب ساختار-کارگزار مانند یک فلز آلیاژی است که از دو فلز تشکیل شده ولی دیگر نه ساختار در آن معلوم است و نه کارگزار در آن خیلی قابل تفکیک است ولی عناصر با هم کار می کنند. البته این نگاه ترکیبی ساختار و کارگزار نیز به دو طیف دیگر قابل تقسیم بندی اند که علی رغم توامان دانستن عامل ساختاری و عامل کارگزاری در شکل دادن به تغییرات اجتماعی، به یکی از این دو وزن بیشتری می دهند. چپ های نو مثل فرانکفورتی ها به عامل ساختار و افرادی مثل گیدنز در نظریه ساخت یابی بر نقش کارگزار وزن بیشتری می دهند.

به نظر می رسد در تحلیل نتایج انتخابات ۲۴ خرداد به عوامل ساختاری و کارگزاری به صورت توامان باید توجه کرد. نقص برخی تحلیل ها این است که به شدت ساختارگرایانه است و چندان نقشی برای کارگزار قایل نیستند در حالی که به موازات توجه ساختار به عامل که در اینجا کنش گران سیاسی است باید توجه کرد.

شرایط ساختاری:

۱) شکاف تداوم وضع موجود / تغییر وضع موجود

بنابر آنچه در انتخابات ایران تجربه شده است، در مقطع انتخابات، شکاف اصلی حول و حوش « تداوم وضع موجود» و « تغییر وضع موجود» شکل می گیرد. در انتخابات دوم خرداد سال ۷۶، انتخابات سال ۸۰، انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و نیز انتخابات سال ۸۸ نیز شکاف اصلی انتخابات پیرامون وضع موجود و تغییر وضع موجود صورت گرفت. با این تفاوت که در سال ۷۶ و ۸۴ یعنی در مقاطع پایان دو دوره چهارساله دولت ها غالب جامعه به تغییر وضع موجود و در سال های ۸۰ و ۸۸ یعنی پایان دوره چهار ساله دولت ها به تداوم وضع موجود رای دادند.

انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ در مقطع پایان دو دوره چهارساله دولت نهم و دهم انجام میشد و مطابق تجربه تاریخی بیان شده، تمایل اجتماعی به تغییر وضع موجود بیش از حفظ یا تداوم وضع موجود است. چرا که از یک طرف « فرسودگی گفتمان ها» در نتیجه مصرف آن در یک دوره هشت ساله امکان « بازتولید جذاب» آن را برای فضای اجتماعی از بین می برد و تمایل به تغییر گفتمان را در بدنه اجتماعی مردم فراهم میکند و از سوی دیگر جمع بندی مردم ایران معمولا در پایان دوره هشت ساله از دولت های بر سر کار چه دولت سازندگی و چه دولت اصلاحات و چه امروز دولت احمدی نژاد به دلیل احساس شکاف بین انتظارات خود از دولت ها و عملکرد آنها با نارضایتی توام است و بنابراین به تغییر وضع موجود تمایل بیشتری است.

بنابراین به لحاظ تحلیلی پیروزی روحانی که مطابق پیش بینی ها در طرف رادیکال مخالفت با وضع موجود قرار گرفت ظاهرا نباید غیر طبیعی باشد چرا که به دلیل نداشتن سهمی در دوره هشت ساله دولت نهم و دهم می توانست گزینه تغییر وضع موجود را در افکار عمومی نمایندگی کند. این مسئله البته به توضیح بیشتری نیاز دارد که در این باره بیشتر زیر عنوان عامل کنشگری سیاسی صحبت خواهیم کرد. اما با قبول چنین فرضی چرا آراء روحانی در مناطق مختلف شهری و روستایی تقریبا یکدست بود و تفاوت های اقتصادی و جغرافیایی و وضعیت نخبگی و توده ای در توزیع آراء تاثیر گذار نبود؟

۲) تلقی منفی از وضع موجود

در یکی دو سال منتهی به انتخابات سال ۹۲ به دلایل گوناگون از جمله تشدید تحریم ها به عنوان عامل خارجی و آنچه بسیاری سوءتدبیر دولت احمدی نژاد به عنوان عامل داخلی بیان می کنند، شرایط دشواری به لحاظ اقتصادی و معیشتی بر مردم حکمفرما شد و سطح نارضایتی را بین بخش های مختلف جامعه بسیار بیش از حد معمول پایان دوره هشت ساله دولت های مستقر، بالا برد و کم کم به « مسئله مشترک» همه بخش های جامعه تبدیل شد. در واقع فشارهای اقتصادی به مردم خصوصا در ماههای منتهی به انتخابات آنچنان شدید بود که گروههای مختلف مردم از نخبگان و توده ها و از شهری و روستایی را در یک جبهه مشترک و واحد جمع کرد به طوری که تعلقات اولیه آنها به گروه و طبقه اجتماعیشان، تحت الشعاع مسئله مشترک نارضایتی اقتصادی از دولت و وضع موجود قرار گرفت و بنابراین این تفاوت ها در پایگاههای اجتماعی، نتوانست چندان منشا شکل دادن به آراء آنها باشد.

تنها شکاف فعالی که تحت الشعاع این فشارهای اقتصادی کمرنگ نشد و رنگ نباخت، شکاف ایدئولوژیک و سیاسی بود که به دلیل ماهیت اعتقادی، آرای دو گرایش سکولار و اسلام گرا یا در تعبیر سیاسی اصول گرا و اصلاح طلب با هم جمع نشدند و بین نمادهای مخصوص به خودشان عمدتا جلیلی و روحانی تقسیم شدند.

۳) تعدیل شکاف شهر و روستا

یکی دیگر از ویژگی های ساختاری در انتخابات ۹۲ که تا حدی به تحلیل یکدستی آراء روحانی در شهر و روستا کمک میکند، تعدیلی است که در تفاوت های زندگی شهری و زیست روستایی عمدتا بعد از انقلاب اسلامی خصوصا در یک دهه گذشته پدید آمده است. . کم شدن نسبت جمعیت روستایی نسبت به جمعیت شهری و نیز کم رنگ شدن تفاوت ها به نفع زندگی شهری خصوصا طبقه متوسط شهری دو تجلی این مسئله هستند.

رسانه فراگیر صدا و سیما که برنامه های تقریبا یکدستی را برای همه آحاد جامعه تولید و پخش می کند و تا دوردست ترین نقاط نیز زیر پوششش امواج آن است، از جمله عوامل تعدیل کننده تفاوت های شهر و روستا البته به نفع زندگی و زیست شهری است. رسانه ملی آگاهانه یا ناآگاهانه خصوصا در مجموعه های نمایشی خود که موثرترین برنامه هایش است، بیش از همه زندگی طبقات متوسط شهری و چالش ها و دغدغه های آنها را بازنمایی می کند به طوری که این نوع از سبک زندگی در موقعیت متن نسبت به زندگی روستایی چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی در رسانه ملی بازتاب دارد و این مسئله چه خوب و چه بد تفاوت شهری و روستایی را در بسیاری از نقاط کشور خصوص روستاهایی که در معرض و مجاورت شهرهای بزرگ هستند به نفع جامعه شهری و ارزش ها و سبک زندگی طبقات متوسط آن تعدیل کرده است.

عنصر مهم دوم در تعدیل این شکاف، فراگیری آموزش و پرورش و گسترش آموزش عالی و نقش دانشگاهها در کشور است که سطح وسیعی از فرزندان روستانشین ها را در کنار طبقات گوناگون شهری زیر یک فرهنگ نسبتا واحد قرار داده است. کتب درسی یکپارچه در آموزش و پرورش که خصلت های شهرنشینی در آن برجسته و به نوعی سبک زندگی شهری در آن رجحان دارد و نیز فرهنگ به خصوص و مسلط بر آموزش عالی و دانشگاهها شرایطی را فراهم کرده است که تفاوت ها در این دو واحد جغرافیایی به نفع زندگی شهری تعدیل شود.

این مسئله یعنی تعدیل شکاف شهر و روستا به نفع زندگی شهری، امتیازی برای روحانی است که بیشتر قابلیت نمایندگی شهرنشنیان خصوصا طبقات متوسط را داشت را به حساب می آید.

عامل کارگزار: کنش گری سیاسی

اما گزاره بالا با این پرسش مواجه است که اولا با رد صلاحیت مشایی وضع موجود تقریبا نماینده تام و تمامی در انتخابات نداشت و تقریبا همه گزینه ها در سطوح مختلف می توانستند در طرف مخالفت با وضع موجود قرار گیرند و نماد تغییر محسوب شوند اگر چه این کار برای جلیلی از سایر نامزدها مشکل تر بود. در واقع روحانی تنها کسی نبود که می توانست نماد تغییر برای جامعه باشد و تنها کسی هم نبود که بتواند طبقه متوسط شهری را نمایندگی کند. چه بسا افرادی مثل قالیباف هم وضعیت بالفعل تری برای تبدیل شدن به نماد تغییر در بین مردم داشتند و هم برای طبقه متوسط شهری گزینه مرجحی به شمار می آمدند. پس چرا روحانی گزینه بیش از ۵۰ درصدی مردم شد؟ اینجاست که اکتفا کردن به گزاره های سه گانه ساختاری سطور بالا مثل « تلقی منفی مردم از وضع موجود» در تحلیل پیروزی روحانی و بدست آوردن آراء نسبتا یکدست در شهر و روستا را با چالش مواجه می کند آنها در حکم یک بستر اجتماعی بودند اما منحصر کردن نتایج انتخابات به آن نوعی نقص تحلیل است که نقش کارگزار یا کنش گران سیاسی در آن مفقود است. بهر حال مسئله انتخابات یک مسئله سیاسی است و فروکاستن و تقلیل دادن آن به یک شرایط اجتماعی خاص، فضای تحلیل را بیش از حد ساختارگرایانه میکند. برعکس این نگاه، به نظر میرسد نقش کنش گران سیاسی و نوع سیاست ورزی آنها را لااقل در حدو اندازه شرایط اجتماعی توضیح داده شده در سطور بالا، باید در شکل گیری نتایج انتخابات موثر دانست.

از یک سو کنش سیاسی حرفه ای روحانی او را در استفاده از مزیت هایی که برخوردار بود، توانا گرداند تا این حد که جریان اصلاح طلبی نامزد متعلق به خود را در حمایت از روحانی غیر اصلاح طلب کنار گذاشت و به تمامه به حمایت از او پرداخت و پایگاهای متعلق به اصلاح طلبان چه از لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک و چه از لحاظ اجتماعی مانند طبقه متوسط شهری و نخبگان را به پشتیبانی از او ترغیب و تشویق کرد. از دیگر سو ضعف در کنش سیاسی رقبای روحانی از جمله قالیباف و جلیلی بود که مانع شد تا آنها از مزیت های خود در بخش های مختلف اجتماعی استفاده کنند.

اولین خطای سیاست ورزی رقبای روحانی مثل قالیباف در این بود که علی رغم این که به دلیل مربوط نبودن و بلکه در چالش بودن با دولت احمدی نژاد، از امتیاز قرار گرفتن در جناح مخالفت با وضع موجود برخوردار بود تا به نماد تغییر تبدیل شود، نتوانست چنین ذهنیتی از خود را در ذهنیت اجتماعی تثبیت کند تا سهمی بزرگتری از گرایش های گوناگون اجتماعی شهری و روستایی و نخبه و توده که در اعتراض به وضع موجود به عنوان مسئله مشترک جمع شده بودند، به دست آورد.

جلیلی نیز با اینکه برای تبدیل شدن به گزینه تغییر با دشورای ها و چالش های بیشتری روبرو بود اما می توانست لااقل با سیاست ورزی حرفه ای از اینکه به نماد هزینه ها و نقاط منفی وضع موجود بدون آن که نقاط مثبت وضع موجود را مال خود کند، جلوگیری کند تا به بالاترین ظرفیت منفی انتخابات تبدیل نشود.

همچنین جلیلی و قالیباف می توانستند با بازخوانی دو دوره ماقبل وضع موجود خصوصا دوره سازندگی که روحانی تغییر وضع موجود را در بازگشت به آن دوران تعریف و تبیین میکرد، ظرفیت منفی روحانی را که بعد از جلیلی بالاترین ظرفیت منفی در انتخابات را داشت، فعال تر کنند و محدودیت های بزرگی در راه جذب آراء برای او بوجود بیاورند.

برعکس روحانی که تنها مزیتش به صورت بالقوه همین بود که خود را در جناح مخالفت با وضع موجود قرار دهد، با سیاست ورزی حرفه ای این کار انجام داد و در ذهنیت اجتماعی به عنوان نماد تغییر پذیرفته شد و آراء نه گویان به وضع موجود را مال خود کند.

در شکاف جغرافیایی و اقتصادی مزیت جلیلی در همراه کردن طبقات ضعیف اقتصادی و بدنه غالب روستاها بود اما استراتژی تبلیغاتی و فضای گفتمانی فعالی را نسبت به آنها نتوانست بوجود بیاورد و خلائی در این پایگاه اجتماعی بوجود آمد که روحانی در یک سیاست ورزی حرفه ای با آوردن هاشمی پشت سر حمایت از خود و بهره بردن از امتیاز شناخته شدگی و شهرت وی، آراء این مناطق را مال خود کرد. آرایی که تا پیش از حمایت هاشمی از روحانی معلق و سرگردان بود و هنوز نامزد خود را انتخاب نکرده بود.

همچنین در شکاف جغرافیایی و اقتصادی مزیت قالیباف طبقه بزرگ متوسط شهری بود که قالیباف تا یک هفته مانده به انتخابات سهم بیشتری از روحانی در این پایگاه مشاع و مشترک با اصلاح طلبان از آن داشت. اما ناپختگی سیاسی قالیباف در مناظره سبب شد تا در ذهنیت این طبقه اجتماعی روحانی گزینه بهتری از قالیباف جلوه کند. چرا که یکی از ویژگی های مهم طبقه متوسط شهری و نخبگان مطالبه آزادی است و در آن مناظره روحانی با بکار بردن تعابیری مثل « حمله گازانبری» ، « من سرهنگ نیستم» و « پادگانی نبوده ام» و. . قالیباف را در جناح مخالف آزادی در ذهن مخاطب جا انداخت و به طور طبیعی خود در جناح مدافع آزادی قرار گرفت و توانست اکثریت رای دهندگان از این طبقه اجتماعی را با خود همراه و از قالیباف جدا کند.

بنابراین ترکیبی توامان از یک عامل ساختاری به نام تلقی منفی از وضعیت موجود و یک سیاست ورزی حرفه ای به عنوان عامل کارگزاری روحانی را پیروز و آراء او را در بخش های شهری و روستایی نسبتا یکدست کرد.