به گزارش پارس نیوز، 

آمریکا پس از ورود ترامپ به کاخ سفید، تحولات مهم و بدیعی را تجربه می کند و این دگرگونی آنچنان بی سابقه و در نوع خود کم نظیر است که گویی کشوری تازه تاسیس پا به عرصهٔ بین المللی گذاشته است.
تئودور روزولت، 26مین رئیس جمهوری آمریکا 117 سال قبل در میان هوادارانش در ایالت مینه سوتا سیاست خارجی اش را چنین تعریف کرد: با صدای ملایم سخن بگو و چماقی بزرگ هم بالای سرت نگه دار. ترامپ این سخن روزولت را آویزهٔ گوشش قرار داده است، اما در جهت عکس آن عمل می کند. او تا جایی که ممکن است صدایش را بالا می برد ولی پُتک بزرگش را هم به نشانهٔ قدرت در دست دارد. در حوزهٔ راهبرد بسان عرصهٔ دکترین، ترامپ در حال پشت سر گذاشتن استانداردهای کلاسیک آمریکا است. او برای حداکثرسازی عواید آمریکا در حوزهٔ منافع ملی، به طور رسمی هویج را از معادلات کنار زده است. ترامپ از چنین راهبردی تاکنون با همهٔ فرازوفرود هایش در برخی حوزه ها پاسخ لازم را گرفته است. در مواجهه با کرهٔ شمالی زبان تندوتیز باعث شد که چینی ها از بازی مرد دیوانهٔ ترامپ به شدت نگران شوند. یان سون، کار شناس چینی اخیرا ترس پکن را از حملهٔ احتمالی ترامپ به کرهٔ شمالی مورد تایید قرار داد. شاید همین راهبرد بود که ترامپ را در بازی گرفتن بیشتر از چین به موفقیت رهنمون کرد. احتمالا بدون چنین تهدیداتی پکن حاضر نمی شد پای قطعنامهٔ تحریم های بی سابقه علیه پیونگ یانگ را امضا کند. همین رویکرد تا حدودی در برخورد با متحدان آمریکا نیز جواب داده است.
کرهٔ جنوبی حاضر شده نیمی از هزینه های سالیانهٔ حضور نیروهای نظامی آمریکا در شبه جزیره را پرداخت کند. متحدان اروپایی آمریکا در ناتو پذیرفته اند سهم خود را در بودجه سازمان آتلانتیک شمالی افزایش دهند.
با این همه به نظر می رسد ترامپ از عملکرد راهبرد خود در طول یک سال گذشته رضایت کافی را نداشته است. ظاهرا او انتظاراتی داشته که کمتر برآورده شده است.
او به خوبی سخنان روزولت در مینه سوتا را به خاطر می آورد. روزولت در آن سخنرانی معروفش گفته بود اگر یک مرد به طور مداوم سروصدا به پا کند ولی جسارت لازم را از خود نشان ندهد، آن چماق بزرگ او را از دردسر نجات نخواهد داد. 26مین رئیس جمهور آمریکا مدام در آن خطابه اش تاکید می کرد که باید اقدامات پشتوانهٔ کلمات باشند. اما هال برندز معتقد است که در سال اول ریاست جمهوری ترامپ سیاست ها از مواضع رئیس جمهور کمتر رادیکال بودند. در کانون این نابسامانی ها دستگاه بوروکراتیک و حلقهٔ مشاوران ترامپ قرار داشتند. درواقع مشکل آمریکا در دورهٔ ریاست جمهوری ترامپ نه خود رئیس جمهور بلکه اطرافیان او بوده است. ترامپ دکترینی را دوست می داشته که هیچ کدام از مشاورانش به آن بها نمی دادند چراکه آن را عبور از اصول و ارزش های کلاسیک در سیاست خارجی آمریکا تلقی می کردند. به همین دلیل هم هست که او امروز از شنیدن پاسخ نه به مواضع اش خسته و مستاصل شده است. رمز و راز تغییرات جدید در کابینه نیز در همین مساله نهفته است. او با اضافه کردن پمپئو و بولتون می خواهد فاصلهٔ بین حرف و عملش را کمتر از پیش کند. هاگ هویت، سیاستمدار محافظه کار آمریکایی معتقد است که ترامپ از این دو می خواهد که در برابر دیدگانش استدلال کنند و هنگامی که ترامپ تصمیمش را گرفت، تنها بگویند «بله آقای رئیس جمهور» اگرچه پمپئو خود یک سیاستمدار کلاسیک جمهوری خواه است و بولتون از بازماندگان کشتی 600 نفرهٔ نومحافظه کاران دولت رونالد ریگان ولی به لحاظ تیپ شخصیتی و در برخی قواعد سیاسی با ترامپ اشتراک نظر دارند. مارتین ایندایک در مقالهٔ اخیرش در مجلهٔ آتلانتیک به خوبی نشان داده است که اعضای جدید تیم ترامپ چگونه اختلافات بعضا استراتژیکشان را به سود اشتراکات شخصیتی و تاکتیکی کنار گذاشته اند. کالین کال نیز در مورد پایان تداخلات کارکردی در هیات حاکمهٔ آمریکا با ایندایک و هاگ موافق است: «آن ها می توانند بوروکراسی آمریکا را برای پاسخ به خواسته های ترامپ هدایت کنند و حتی اگر در این زمینه با همهٔ تفکرات ترامپ همگام نشوند، به رئیسشان نخواهند گفت که تصمیم ات اشتباه است. بنابراین به جای محدود کردنش او را برای انجام اقدامات موردنظر مسلح و مجهز می کنند.» شاید رمز حمایت هنری کیسینجر از تغییرات اخیر در دولت آمریکا هم در همین واقعیت نهفته باشد. کیسینجر این تغییرات را به منزلهٔ بازگشت انسجام به سیاست خارجی آمریکا حتی در چارچوب ساختاری جدید می داند. ترامپ در انتخاب پومپئو و بولتون روی همین نقاط اشتراک حساب ویژه ای باز کرده است. او با توجه به سابقهٔ آشنایی و کار مشترک با این دو احتمالا اختلافات را حتی در ابعاد استراتژیک قابل مدیریت می داند. این دو مشاور جدید هم در بُعد ضرورت یکجانبه گرایی و هم در حوزهٔ جنگ های کم شدت با ترامپ اشتراک نظر دارند. بررسی مقالات بولتون در مارچ و آگوست 2015، ژانویهٔ 2014، جولای 2012 و اکتبر 2009 چنین همسویی ای را حداقل در ابعاد تاکتیکی نشان می دهد.
بولتون در این مقالات به جای کاربرد واژهٔ جنگ «war» از دو واژهٔ کلیدی نوعی جنگ «some kind of war» یا حملهٔ نظامی «military strike» استفاده می کند. او همچون رئیس اش علاقهٔ وافری دارد که هزینهٔ انسانی دستور کارهای سیاسی را کاهش دهد. کاربست چنین واژگانی در چارچوب راهبرد پیروزی سریع یا فرار از جهنم دونالد ترامپ قابل بررسی و ارزیابی است.
نگاه ترامپ به چماق بزرگش یا همان قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا، ایدئولوژیک، هنجاری و ارزشی نیست. در نگاه او قدرت سخت ایالات متحده خاصیت ابزاری برای نیل به هدف حفاظت از منافع ملی آمریکا دارد.
او به قول فریدمن برخلاف نومحافظه کاران به دنبال پیشبرد دموکراسی یا ملت سازی براساس قدرت نظامی نیست. ترامپ همچنین مثل نومحافظه کاران علاقه ای ندارد که از طریق قدرت بی بدیل آمریکا در حوزهٔ نظامی لحظهٔ هژمونی آمریکا را به عصر هژمونی تبدیل کند. شاید از این بُعد اختلاف نظری جدی میان ترامپ و حداقل بولتون بروز کند ولی به نظر می رسد محاسبات ترامپ در مدیریت مشاورش درست از آب درخواهد آمد. اگر به لیست مشاوران امنیت ملی روسای جمهوری سابق آمریکا نگاه کنیم، می توان به یک طبقه بندی عمده و کلان رسید. این مشاوران یا نظامی بوده اند یا سابقهٔ حضور در دانشگاه و دستگاه بوروکراسی را داشته اند. در لیست نظامیان می توان به جان پویند کستر، کالین پاول، جیمز جونز، مایکل فلین و مک مستر اشاره کرد و در لیست دیگر مک گرویاندی، هنری کیسینجر، فرانک کارلوس، برنت اسکوکرافت، استفان هادلی، والت روستو، برژینسکی، آنتونی-لیک، کاندولیزا رایس و سوزان رایس اشاره کرد. همهٔ آن ها تقریبا در عصر خود یا غول های ارتش بوده اند و یا دایناسورهای عرصه های آکادمیک و بوروکراسی آمریکا. اما واقعیت این است که از این حیث بولتون کارنامهٔ بسیار ضعیفی دارد به همین دلیل هم به نظر می رسد که مدیریت فردی چون بولتون به مراتب آسان تر از ژنرال 4 ستاره و متفکری مثل مک مستر باشد. اگر ترامپ قبل از ورود این چهره های جدید به تیمش حکم سگی را داشت که گاز هایش قوت و قدرت پارس هایش را نداشت، امروز با کمک پمپئو و بولتون می تواند به همان شدتی که پارس می کند، گاز هم بگیرد. حال اگر به پیگیری چنین راهبردی از سوی ترامپ قائل باشیم، آن وقت این پرسش مطرح خواهد شد که نگاه رئیس جمهور آمریکا به امر دیپلماسی چیست با رئیس جمهوری که هویج را از معادلات خود حذف کرده است، چگونه می توان معامله و گفت و گو کرد.
الگوی رفتاری ترامپ در مورد کره شمالی نشان می دهد که او جایگاه فاز دیپلماسی و بده بستان را به مرحلهٔ پس از راهبرد خود سوق داده است. او در گام اول حریف را با تهدیدات لفظی و کلامی می ترساند. در صورت عدم کارآمدی سپس ضربهٔ غافلگیرانه را چه به لحاظ نظامی یا اقتصادی (چماق) وارد می کند و پس از آن حاضر است پشت میز مذاکره بنشیند. علت پیگیری چنین راهبردی حداکثرسازی منافع ملی آمریکا در مناسبات بین المللی است. البته واکنش بازیگران نظام بین الملل به راهبرد این چنینی ترامپ با یکدیگر کاملا متفاوت است. تجربهٔ 16 ماه گذشته نشان می دهد که دوستان مردد با همان تهدیدات لفظی وارد بده بستان می شوند (برخورد اروپایی ها در مورد خروج احتمالی آمریکا از برجام یا تامین بودجهٔ ناتو یا حتی موازنهٔ تجاری با ایالات متحده). در مورد رقبا اما پاسخ ها متفاوت بوده است. آن ها که دستورکار اقتصادی را اولویت می دهند مثل چین، در همان مرحلهٔ اول وارد پروسهٔ چانه زنی می شود. اما هواداران دستورکارهای سیاسی همانند روسیه در مراحل اولیه ضربهٔ غافلگیرانه سیگنال های مصالحه را از خود بروز می دهند. اما در مورد دشمنانی مثل کره شمالی پیگیری سیستماتیک و تمام عیار مرحلهٔ ضربهٔ غافلگیرانه کارآمدی اش را تا حدودی نشان داده است. ترامپ در فاز دوم راهبرد خود البته هیچ ابایی ندارد که با دیکتاتور ها و ناقضین حقوق بشر و حتی نفی کنندگان ارزش های لیبرالی غرب وارد بده و بستان شود. نحوهٔ برخورد او با پوتین، اردوغان، السیسی، شی جین پینگ و رودریگو دوترته به خوبی اثبات کننده همین الگوی رفتاری است.
ترامپ برجام را بد ترین توافق آمریکا در طول تاریخ می خواند، اما به واقع چرا این چنین است؟ مگر نه اینکه خروجی برجام تحت نظارت قرار گرفتن برنامهٔ هسته ای ایران توسط آژانس بین المللی انرژی اتمی است. آژانس پس از به امضا رسیدن برنامهٔ جامع اقدام مشترک نزدیک به 2000 سانتریفیوژ پیشرفتهٔ ایران را مهر و موم کرد. بیشتر از 190 بار تاسیسات هسته ای ایران را مورد بازرسی قرار داد. صد ها تصویر از دوربین های نصب شده در مراکز هسته ای ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و در نهایت بیشتر از یک میلیون صفحه اطلاعات را جمع آوری کرد. اما چرا با این پیشرفت ترامپ برجام را بد ترین معامله در طول تاریخ آمریکا می داند! پاسخ کاملا روشن است. اوباما و دیپلماسی چماق و هویجش از نگاه ترامپ ناکارآمد بوده است. برداشت ترامپ این است که صرف نظر از دکترین ملی گرایی اگر اوباما به راهبرد چماق منهای هویج قائل بود، می توانست امتیازات بیشتری در فاز بده بستان به دست آورد و امتیازات کمتری را هم واگذار کند. او نه تنها چنین امتیازاتی را به دست نیاورد بلکه در عوض با آزاد کردن پول های بلوکه شدهٔ ایران و ایجاد فرصت به تهران برای احیاء اقتصادش اسباب لازم را در اختیار جمهوری اسلامی قرار داد تا بازگشت مقتدرانه ای به ترتیبات منطقه ای داشته باشد. اما چنین بازگشتی در مرحلهٔ اول نه عایدی برای منافع ملی و اقتصاد آمریکا داشته است و در مرحلهٔ دوم نه سودی برای متحدان مصمم واشنگتن در خاورمیانه. از نگاه ترامپ، سعودی و اسرائیل تاکنون اقتصاد آمریکا را غرق در پول کرده اند و به همین دلیل شایستهٔ حمایت هستند البته نه آنچنان حمایتی که همین اندوخته های مالی را از کف آمریکا برباید. علاوه بر این نقش منطقه ای ایران و ضرورت حمایت از متحدان باعث شده است که آمریکا نتواند از میزان مخارج و هزینه های خود در خاورمیانه اندکی بکاهد. تحت همین چارچوب فکری است که ترامپ از معامله ای با تهران حمایت می کند که همهٔ این ملاحظات را دربرگرفته باشد؛ لذا مرحله ای کردن حل چالش میان تهران و واشنگتن فاقد مطلوبیت های راهبردی و اقتصادی برای ترامپ است. به همین دلیل رئیس جمهور آمریکا جهت نیل به ایده آل های خود بر رابطه با تهران نقطهٔ پایان گذاشته است تا از سر خط سیاست و راهبردش را بنویسد و محقق کند. پس برجام خود به اهرم و ابزار تهدید و فشار تبدیل شد. اینکه آمریکا با حفظ وضع موجود دیگر در برجام نمی ماند، حکم فریاد زدن ترامپ را پیدا کرد؛ همه به نوعی به تکاپو افتاده اند از اروپا تا روسیه و چین تا ایالات متحده در برجام نگه داشته شود. همراهی اروپا با واشنگتن تا به امروز در نفی نقش منطقه ای و برنامهٔ موشکی ایران حکایت از این مساله دارد که این سروصدای ترامپ تا حدی جواب داده است. در پشت پرده تلاش های دیپلماتیک و فشرده ای از اروپا در جریان است که ترامپ ترغیب به ماندن شود. اما مسالهٔ مهم این است که ترامپ در 16 ماه گذشته بار ها و بار ها از عزم خود برای خروج از برجام سخن گفته بود و هر بار به نوعی زمان تحقق این تهدید به تعویق انداخته شد. بخشی از این تعویق ها عامدانه از سوی ترامپ بود و بخشی دیگر عامدانه از سوی مشاورانی کلید خورد که با خروج آمریکا از برجام مخالف بودند. اما ترامپ با تغییرات در کابینهٔ خود درجه و سطح این تهدید به خروج را افزایش داد و به همان میزان توانست بر دستورکارهای سیاسی و دیپلماتیک اروپا در مواجهه با ایران تاثیر بگذارد. امروز تقریبا در غرب کمتر صدایی در تایید نقش منطقه ای یا برنامهٔ موشکی ایران شنیده می شود حتی همه بر سر این مساله اجماع پیدا کرده اند که برجام قرارداد کاملی نیست و باید تکمیل شود اگرچه آلمان و فرانسه همچنان بر کارآمدی توافق هسته ای پافشاری می کنند. (بهترین توافق نیست ولی قابل دسترس ترین توافق در سال 2015 بود). اما با وجود همهٔ این پیشرفت ها هنوز نشانه ای از مصالحه از سوی تهران دیده نمی شود به همین دلیل اگر وضعیت به همین منوال پیش برود هر روز احتمال خروج آمریکا از برجام افزایش می یابد چراکه ترامپ تصور می کند بازگشت تحریم ها مواجهه با تهران را وارد فاز چماق خواهد کرد درواقع تهدید به خروج، اروپا را با آمریکا همراه ساخته است ولی این کافی نیست. باید برای نرمش تهران سازوکار تحریم ها به نوعی بازگردد. ولی نصر اخیرا در مقاله ای که در آتلانتیک به چاپ رسانده است، از برنامهٔ مشترک سعودی و آمریکا برای حذف ایران از بازار نفت خبر می دهد. پیش بینی این است که در صورت عملیاتی شدن این برنامه قیمت نفت به بشکه ای 80 دلار برسد؛ امری که می تواند حداقل برای سعودی و محمد بن سلمان ایده آل باشد و منابع مالی لازم برای پیگیری پروژه های جاه طلبانهٔ اقتصادی، نظامی و امنیتی محمد را فراهم کند.
روزنامهٔ واشنگتن پست نیز از طراحی نقشهٔ راهی میان ترامپ و مکرون خبر داده است تا در صورت خروج آمریکا از برجام، شرکت های فرانسوی و حتی اروپایی از گزند بخشی از تحریم های واشنگتن در امان باشند. چنین سناریوهایی این ظن و گمان را تقویت می کند که احتمالا ترامپ برنامهٔ خروج از برجام را از 12 می عملیاتی کند ولی در عین حال با مستثنا کردن متحدان اروپایی اش از تحریم ها در طول یک بازهٔ زمانی 6 الی 9 ماهه سایهٔ تحریم ها را بیش از پیش بر سر ایران بگستراند تا در آن سو مذاکرات اروپا با ایران نیز به مطلوبیت های مورد نظر دست یابد. اگر در این فرجهٔ زمانی نیز ترامپ به سرمنزل مقصود نرسید شرایط برای اعمال تحریم های اقتصادی فراهم خواهد شد. در آن مقطع زمانی احتمالا اعمال چنین سیاست و راهبردی با مخالفت چندانی از سوی اروپایی ها مواجه نمی شود. در این میان ترامپ به فرجام و سرانجام مذاکرات با کرهٔ شمالی به عنوان یک الگوی سیاسی نگاه خواهد کرد. هر نوع موفقیتی در این مذاکرات اسباب لازم را برای سرایت این الگو (تحریم های حداکثری) به مورد ایران فراهم می کند. همزمان با فاز تحریم، قرائن و شواهد نشان دهندهٔ عزم آمریکا برای چینش جدید بازیگران منطقه ای و ائتلاف بندی های نوین در منطقه است. از نگاه تیم ترامپ با تداوم وضع موجود، امکان رجعت تهران به میز مذاکرات بسیار بعید به نظر می رسد اما با به راه انداختن محدودیت های راهبردی در منطقه می توان حداقل به چنین رجعتی بیشتر امیدوار بود.
فاز اول این پروژه با سفر پمپئو به منطقه زده شد؛ فراهم کردن مقدمات آشتی کنان دوحه با ریاض در همین جهت قابل ارزیابی است. در واقع این آشتی سیاسی پیش درآمد یک ائتلاف منطقه ای علیه تهران است که همه در آن حضور دارند. از قطر و عربستان در حاشیهٔ جنوبی خلیج فارس تا مراکش در جبل الطارق. با همهٔ این ها اما یک انحراف راهبردی در بیشتر تحلیل های موجود میان کار شناسان ایرانی و غیرایرانی در مورد ترامپ و دکترینش دیده می شود. ترامپ هیچ علاقه ای به پیگیری سیاست تغییر رژیم در ایران ندارد. همهٔ دغدغهٔ او یک معاملهٔ بزرگ با تهران در زمان مناسب است. او همان طور که حاضر شد با کیم جونگ اون دیدار کند هیچ ابایی ندارد که این الگوی مذاکراتی را به ایران نیز سرایت دهد و این نکته ای است که حتی اعراب و اسرائیلی های ضدایرانی نیز در محاسباتشان به خطا رفته اند. حتی در این میان به نظر نمی رسد یادداشت اخیر ولی نصر در مجلهٔ آتلانتیک در مورد بازگشت طرفداران سیاست تغییر رژیم به سیاست خارجی آمریکا محلی از اعراب داشته باشد. فراموش نکنیم که ترامپ نه اوباما است و نه حتی بوش. او در حال فاصله گرفتن با دکترین های کلاسیک آمریکایی است. این فاصله آنچنان است که جیمز متیس در نشست امنیت ملی آمریکا در سال 2017 تلاش کرد حضور نیروهای نظامی آمریکا به سراسر جهان را این چنین برای ترامپ توجیه کند: «اگر نباشیم، تروریست ها در میدان تایمز نیویورک بمب گذاری خواهند کرد.» ترامپ با چنین مشخصاتی هم می تواند تهدید بزرگ باشد و هم یک فرصت بی سابقه. الزام مواجهه با هر یک از این ابعاد، شناخت ترامپ و جهان بینی اش را می طلبد.
6026/7339
**گروه ایرنا مقاله
از: محمدرضا یوسف نژاد خبرنگار خبرگزاری ایرنا سمنان
انتشاردهنده: جانعلی فتحی