به گزارش پارس به نقل از فارس، یکی از دغدغه های همیشگی مردان بزرگ نحوة پایان یافتن داستانشان است. به هرحال داستان قدرت و شهرت هر چقدر هم که طولانی باشد سرانجام روزی به انتها خواهد رسید اما این که چگونه خاتمه پیدا کند و چه نام و نشانی از صاحبان داستان ها در اذهان مردمان و در حافظة تاریخ باقی بماند اهمیت بسیاری دارد. طبیعی است که بیشتر مردان بزرگ ترجیح می دهند در اوج به پایان راه برسند. چنان که هنرمندان و ورزشکاران مشهور اغلب دوست دارند آن زمانی که توانمندی هایشان هنوز در سطح آرمانی است و آفتاب شهرت و محبوبیتشان همچنان خوش می درخشد از دنیای حرفه ای خداحافظی کنند نه وقتی که لاجرم در سراشیب افول قرار گرفته اند و جایگاه پیشین خویش را از دست داده اند.

مرد بزرگ سیاست جمهوری اسلامی در هضم این مسئله که سیاستمداران هم سرانجام روزی باید میدان کنش سیاسی را ترک کرده و میدان داری را به دیگران بسپارند عمیقاً دچار مشکل است و این میل فزاینده به تداوم حضور مستقیم در صحنه و حفظ نفوذ پیشین، طی سال های اخیر هاشمی را به اتخاذ تصمیمات نادرست و ارتکاب خطاهای فاحشی واداشته که ذخیرة ارزشمند اعتبار و آبروی او را به مخاطره افکنده است.

در این میان آفتی که گاه به جان مردان بزرگ می افتد و ممکن است داستان بزرگی ایشان را یکسر تباه سازد، عطش سیری ناپذیر قدرت و شهرت و میل به تداوم داستان به هر قیمت است. بی شک پذیرش این حقیقت تلخ که از پس هر اوج فرودی هست و هر آغازی سرانجام به انتها می رسد برای همگان آسان نیست و چه بسا برخی از مردان بزرگ تاب نیاورند که روزی باید از جادة شهرت کنار بکشند و کفش ها را کنده و به دیوار خاطرات بیاویزند. لذا برخی از بزرگان با ابتلا به چنین آفتی، دیوانه وار آن قدر با سماجت ادامه می دهند تا بالأخره روزی در نقطه ای از مسیر از پا بیفتند و تمام شوند غافل از آن که این نفس زدن های بیهوده و تقلاهای بی ثمر حتی توفیقات ایام گذشته را نیز در چشم ناظران کم رنگ می کند.

هاشمی رفسنجانی هم در زمرة آن بزرگانی می گنجد که ظاهراً نمی دانند داستانشان را چگونه پایان دهند و این سرگردانی میان تداوم یا توقف بلای جانشان می شود. هاشمی بدون تردید یکی از برجسته ترین و ذی نفوذترین مردان حاضر در عرصة سیاست ایران به اذعان قاطبة صاحب نظران داخلی و خارجی بوده که چه پیش از پیروزی انقلاب در دوران مبارزه و چه پس از شکل گیری انقلاب، نقش بسیار پررنگی را در بنانهادن و تحکیم شالوده های نظام جمهوری اسلامی و رقم زدن معادلات مهم سیاسی ایفا کرده است. احراز این پست های کلیدی و سه دهه نقش آفرینی فعالانه در عالی ترین سطوح سیاسی کشور، وی را به یکی از برجسته ترین مهره هایی مبدل ساخته که هرگز نمی توان جایگاهش را در آرایش نخبگان سیاست و قدرت جمهوری اسلامی ایران نادیده انگاشت.

با این حال به نظر می رسد مرد بزرگ سیاست جمهوری اسلامی در هضم این مسئله که سیاستمداران هم سرانجام روزی باید میدان کنش سیاسی را ترک کرده و میدان داری را به دیگران بسپارند عمیقاً دچار مشکل است و این میل فزاینده به تداوم حضور مستقیم در صحنه و حفظ نفوذ پیشین، طی سال های اخیر هاشمی را به اتخاذ تصمیمات نادرست و ارتکاب خطاهای فاحشی واداشته که ذخیرة ارزشمند اعتبار و آبروی او را به مخاطره افکنده است.

شاید سال ۱۳۷۶ وقت مناسبی بود تا هاشمی پس از سال ها تلاش و مبارزه و خدمت شایسته به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و کسب کارنامه ای درخشان، در اوج شهرت و محبوبیت از صحنة اجرایی کنار رود و زان پس در مقام مشاوری کارآزموده و مجرب در کنار رهبر معظم انقلاب به وظیفة خطیر هدایت کلان و راهبردی کشور و دستگیری از سیاستمداران جوان تر اشتغال ورزد. چنین تصمیم بخردانه ای می توانست شأن و جایگاه رفیع وی را به عنوان یکی از باقیماندگان نسل طلایی انقلاب و یکی از پشتوانه های اصلی نظام برای همیشه نزد ملت حفظ کند. لکن هاشمی نتوانست با واقعیت شرایط جدید خود کنار بیاید و لذا در سال ۱۳۸۴ مُتهورانه گام در میدان رقابتی گذاشت که دیگر میدان او نبود.

انتخابات ریاست جمهوری نهم چه بسا تلخ ترین تراژدی عمر سیاسی هاشمی را رقم زد. او که نتوانسته بود بر عطش جلوس دوباره بر کرسی قوای اجرایی کشور و قرار گرفتن در کانون قدرت غلبه کند، باز هم بخت خود را برای ورود به گردونة رقابت سیاسی آزمود. اما این بار خبری از پیروزی های قاطع و بلامنازع نبود بلکه وی تنها توانست در کنار محمود احمدی نژاد به دور دوم انتخابات راه یابد. هاشمی و یارانش احمدی نژاد را هرگز در قوارة خود نمی پنداشتند و وزنی برای او قائل نبودند لکن همین مرد جوان و کم سابقه که به قول خودش از بیرون پا به منطقة ممنوعه نهاده بود، در میان بهت و ناباوری همگان توانست هاشمی قدرتمند و داعیه دار را شکست دهد و ضربة سنگینی به وجاهت او وارد سازد. شکست عبرت آموز سال ۸۴ می توانست تلنگری باشد تا هاشمی را متوجه این معنا سازد که شرایط جامعه دگرگون شده است و نسل های جوان و رو به پیشرفت خواهان سیاستمدارانی پویا و پرنشاط از جنس خود هستند و میلی به عقبگرد ندارند. اما عجبا که او باز هم نتوانست یا شاید نخواست حقیقت ماجرا را دریابد.

اصلاح طلبان معتقد بودند در شرایط دشواری که خاتمی قادر نیست از صافی های نظارتی نظام عبور کند و سایر مهره های اصلاحات نیز ظرفیت رأی آوری مأیوس کننده ای دارند، تنها و تنها هاشمی است که می تواند به این وضعیت کابوس وار آنان پایان دهد. لذا از چندی پیش وسوسه های اطرافیانِ سیاستمدار کهنه کار جمهوری اسلامی برای ترغیب وی به شرکت در انتخابات به طرز معناداری فزونی یافت.

کینة عمیق هاشمی نسبت به احمدی نژاد موجب شد تا وی در آستانة انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ با تمام قوا و با شعار « هرکس به غیر از احمدی نژاد» مدیریت پنهان پروژة حذف سیاسی رئیس جمهور را برعهده بگیرد و از هیچ تلاشی برای بازگرداندن اصلاح طلبان به قدرت فروگذار نکند اما پشتیبانی همه جانبة هاشمی از نامزدهای جریان اصلاحات نه تنها حاصلی جز تباه کردن مهره هایی مانند موسوی، کروبی یا حتی خاتمی و حاشیه ای تر شدن این جریان نداشت، بلکه تبعات بسیار مخربی را نیز برای وجهة خود او به بار آورد تا جایی که مجبور شد بهای گزاف سهیم شدن در اقدامات فتنه گرانة اصلاح طلبان افراطی را با از دست دادن تریبون ارزشمند نماز جمعه و کرسی ریاست مجلس خبرگان بپردازد. خسارت اشتباه سال ۸۸ برای مرد بزرگ انقلاب بسیار سنگین تر از سال ۸۴ بود زیرا وی عملاً بخش اعظم پایگاه خود را در میان اقشار مذهبی و انقلابی جامعه و در بین شخصیت های برجستة نظام از دست داد و مجبور شد بیشتر به جانب اردوگاه اصلاح طلبان متمایل گردد. امروز در سال ۱۳۹۲ هاشمی رفسنجانی در آستانة ارتکاب سومین خطای فاحش عمر خود قرار گرفته است. خطایی که می تواند او را در پرتگاه هلاک سیاسی افکنده و سرانجام ناخوشایندی را برایش رقم بزند.

اصلاح طلبان که به عقوبت اقدامات نابخشودنی شان در جریان فتنة ۸۸ هیچ بختی برای دریافت مجوز ورود به صحنه از سران نظام و حضور قدرتمندانه در عرصة انتخابات ریاست جمهوری یازدهم نداشتند، نیک می دانستند که تنها روزنة امیدشان جمع شدن دوباره به گرد هاشمی است. آن ها معتقد بودند در شرایط دشواری که خاتمی قادر نیست از صافی های نظارتی نظام عبور کند و سایر مهره های اصلاحات نیز ظرفیت رأی آوری مأیوس کننده ای دارند، تنها و تنها هاشمی است که می تواند به این وضعیت کابوس وار آنان پایان دهد. لذا از چندی پیش وسوسه های اطرافیانِ سیاستمدار کهنه کار جمهوری اسلامی برای ترغیب وی به شرکت در انتخابات به طرز معناداری فزونی یافت.

تحلیلگران سیاسی و حتی عامة مردم ابتدا این فراخوان های عجیب را چندان جدی تلقی نکردند. زیرا اولاً باور این که پیرمردی در آستانة هشتاد سالگی بتواند بار سنگین ادارة یک کشور را بر دوش بگیرد بسیار دشوار بود و ثانیاً بعید به نظر می رسید که سیاستمدار با کیاستی همچون هاشمی پس از تجربة تلخ سال ۸۴ و با وجود آگاهی از افول پایگاه اجتماعی اش در سال ۸۸ حاضر باشد یک بار دیگر خطر شکست و ناکامی را بپذیرد و خود را در معرض انتخاب ملت قرار دهد. البته هاشمی نیز از حال و اوضاع خود و ناتوانی اش برای پذیرش چنین مسئولیت عظیمی آگاهی داشت و می کوشید تا با همین استدلال در برابر اصرارهای اطرافیان مقاومت کند. اما به روشنی پیدا بود که او قادر نیست از کنار جملات تملق آمیز و اغواکننده ای نظیر « شما شاه کلید حل مشکلات هستید» ، « شما ناجی کشور در این اوضاع نابسامان هستید» یا « دود از کُنده برمی خیزد» به راحتی بگذرد. مشاهدة رفتار خاص هاشمی در قبال دعوت کنندگانش از قبیل پس زدن دعوت با دست و پیش کشیدن آن با پا، امتناع از دادن پاسخ صریحِ رد یا قبول با تکرار جملة « من نمی گویم نمی آیم» و گذاشتن همگان در هول و ولای آمدن یا نیامدنش برای بالابردن نرخ خود در بازار رقابت ها هم چنین ظنی را تقویت می کرد. می توان گفت این تصور خوشایند که هاشمی هنوز به پایان راه نرسیده است، هنوز می تواند در کانون قدرت قرار گیرد و نفوذ سال های گذشته اش را احیا کند و هنوز هم قادر است با آمدنش تمامی معادلات سیاسی را بر هم زند، همان پاشنة آشیلی بود که هاشمی علی رغم تمام تجربه و هوشمندی اش از پس پوشاندن آن برنیامد.

شکست عبرت آموز سال ۸۴ می توانست تلنگری باشد تا هاشمی را متوجه این معنا سازد که شرایط جامعه دگرگون شده است و نسل های جوان و رو به پیشرفت خواهان سیاستمدارانی پویا و پرنشاط از جنس خود هستند و میلی به عقبگرد ندارند. اما عجبا که او باز هم نتوانست یا شاید نخواست حقیقت ماجرا را دریابد

وقتی که هاشمی سرانجام در آخرین دقایق باقی مانده از فرصت ثبت نام قدم به ساختمان وزارت کشور گذاشت و همگان را مات و مبهوت ساخت، نگاهی به شرایط جسمانی اش از واقعیات تأثربرانگیزی خبر می داد. چهره ای پیر و تکیده، چشمانی که دیگر فروغ سال های گذشته را نداشت، دستانی که با لرزشی آشکار برای تکان دادن در مقابل خبرنگاران بلند می شد و صدایی که کهولت در آن موج می زد، تنها تصویری بود که از مرد بزرگ در قاب دوربین ها نقش بست. در هر حال هاشمی یک بار دیگر خواست که به جای پایان دادن داستانش باز هم بماند و ادامه دهد. اکنون پیش بینی عاقبت تصمیم سرنوشت ساز او چندان دشوار نیست. با مفروض انگاشتن این که شورای نگهبان صلاحیت هاشمی را به عنوان یک نامزد واجد شرایط احراز خواهد کرد و هاشمی نیز تا انتها در گردونة رقابت ها باقی خواهد ماند، وضعیت محتمل وی از دو حال خارج نخواهد بود: شکست یا پیروزی.

۱. اگر تراژدی سال ۸۴ تکرار شود و نام اکبر هاشمی رفسنجانی از صندوق های رأی مردم بیرون نیاید، بدون هیچ تردیدی باید گفت که ناقوس پایان کار او به صدا درآمده است. اما پایانی نه در اوج شهرت و خوشنامی که در حضیض شکست و ناکامی. هاشمی در صورت شکست در انتخابات پیش رو دیگر وزن قابل اعتنایی در معادلات سیاسی جمهوری اسلامی ایران نخواهد داشت و حتی اصلاح طلبانی که امروز از سر ضرورت و ناچاری به گردش حلقه زده اند، دیگر حاضر به سرمایه گذاری بر روی کارت سوختة او نخواهند شد.

۲. هاشمی حتی در صورت پیروزی در انتخابات نیز نخواهد توانست مانند دوره های پیشین خود در دهة هفتاد ریاست جمهوری کند زیرا کهولت سن و شرایط جسمانی وی مانع از آن خواهد شد که بتواند وظایف مرسوم یک رئیس جمهور را به درستی انجام دهد. لذا رشتة امور عملاً در اختیار اطرافیان اصلاح طلب وی قرار خواهد گرفت. پس هاشمی تنها می تواند در نقش مجرایی برای بازگشت اصلاح-طلبان به قدرت عمل کند اما در ادامه یارای ایستادگی در برابر برنامه های آنان را نخواهد داشت. اصلاح-طلبان هم نشان داده اند که هیچ تعهد اخلاقی نسبت به هاشمی ندارند و حمایتشان از او نه به خاطر ارادت قلبی بلکه به اقتضای منافع حزبی و گروهی است و حکم یک تاکتیک قابل تغییر را دارد. همین ها بودند که در ماجرای انتخابات مجلس ششم برای بیرون راندن هاشمی از صحنه، بی سابقه ترین تهمت ها و افترائات را نسبت به او روا داشتند و عالیجناب سرخپوشش خطاب کردند. اصلاح طلبان تندرویی که حتی روزی خاتمی را نیز از قطار اصلاحاتشان پیاده کردند، هاشمی را صرفاً به چشم یک نردبان می نگرند که پس از بالارفتن از آن دیگر کارایی اش را از دست خواهد داد.

در نتیجه به نظر می رسد هاشمی این بار یک بازی دو سر باخت را آغاز کرده است که می تواند پس از سال ها تلاش و مجاهدت پایان غم انگیزی را برای وی رقم بزند. هاشمی مرد بزرگی است. در این هیچ تردیدی نیست. اما چه می شود کرد؟ ! تاریخ همواره نشان داده است که مردان بزرگ اشتباهات بزرگ می کنند.