گفتگویی با سعید جلیلی:
مردم خدمترسان واقعی را بهزور کاندیدا میکردند
اگر شهید حاج محمد کرباسی در جایی مثل شورای شهر حضور داشت، می توانست منشا آثار خوب بسیاری باشد. کمتر کسی را مثل او دیده ام که نگاه عمیقی به مسائل داشته باشد و در مسائل سیاسی به پختگی ایشان رفتار کند.
به گزارش پارس به نقل از مهر، متن زیر حاصل گفتگویی با سعید جلیلی درباره شهید حاج محمد کرباسی رئیس شورای محله مسجد انصارالمهدی و خشک شویی محله طلاب مشهد است که در سال ۱۳۸۴ ضبط شده است و به تازگی در ششمین شماره نشریه" مسجد ما" منتشر شده است.
بانی توزیع نفت شد
با اوج گیری مبارزات و همین طور پس از پیروزی انقلاب، شورای محله نقش مهمی را در تأمین نیازمندیهای مردم ایفا می کرد. قبل از پیروزی انقلاب و در جریان اعتصاب شرکت نفت که قرار شد صنعت نفت فقط به اندازه مصرف داخلی نفت تولید کند، توزیع نفت به دست خود مردم افتاد. مردم انقلابی در مساجد جمع می شدند و کالابرگ هایی به این منظور تهیه می شد. آن زمان لوله کشی گاز هم وجود نداشت. یکی از مراکز توزیع نفت در همین چهارراه نزدیک مسجد انصارالمهدی بود.
در مسجد انصارالمهدی هم هسته اولیه ای برای این کار شکل گرفت. شهید کرباسی بانی توزیع نفت شد و به مردم کارت می داد. ایشان نظارت می کرد که نفت عادلانه بین مردم توزیع شود و به همه برسد. این برنامه در تمام محلات شهر و کشور اجرا می شد. پس از پیروزی انقلاب این قبیل فعالیت ها بیشتر شد.
شورای محلات مساجد؛ تودهنی به مارکسیسم
بر خلاف الآن که در جهان بیشتر تفکر لیبرالیسم غالب است، آن زمان مارکسیسم خیلی طرفدار داشت و همان طور که تبلور لیبرالیسم جامعه ی مدنی است، عینیت شعار مارکسیسم در شورا بود. لذا این شعار در هر فضایی غالب بود. مثل شورای دانشجویی، شوراهای کارگری و … که روشنفکرها به دنبال راه اندازی آن ها بودند. در چنین شرایطی شورای محلات با محوریت مساجد، یک « تو دهنی» و پاسخی کوبنده به آن ها بود. در حقیقت خواستگاه این شوراها مسجد بود. شوراها کانون خوبی شد برای پیگیری این بحث ها، تمرکز مردم در مساجد و انجام امور به صورت شورایی. بعد هم که با مسائل جنگ همراه شد، مأموریت های آن بیشتر شد. مثل توزیع اقلام مختلف لوازم خانگی و کالاهای کوپنی و … که تا مدت ها هم ادامه داشت.
یک خدمت رسان واقعی
شهید کرباسی، یک « خدمت رسان» به معنای واقعی آن بود. وقتی به بسیج می آمد مانند یک بسیجی معمولی کار انجام می داد و مسئولیتی نداشت. شب ها هم در گشت شرکت می کرد. آن زمان، ما هر شب چند تا گشت داشتیم و ایشان مقید بود که شرکت کند. بعضی شب ها، به خصوص در تابستان، مردم بیدار بودند و جلوی در خانه ها می نشستند. وقتی پیرمردها و پیرزنهایی که مشکل شان صبح در مسجد حل شده بود می دیدند که آقای کرباسی گشت می زند، با حالت خوشحالی و شادمانی جلو می آمدند و برایش چای می آوردند؛ این قدر محبوبیت داشت. فردی که صبح تا شب در مسجد کار می کند و ساعت ۲ نصف شب هم گشت می دهد. با تمام این ها هیچ گاه نگفت که چون من این کارها را انجام می دهم، پس دیگر به جبهه نمی روم؛ سالی دو بار در مواقعی که لازم بود به جبهه هم می رفت. ایشان « کار برای مردم» را چیزی جدای از زندگی خودش نمی دانست.
مردم او را به زور نامزد انتخابات می کردند
تقریبا تا سالهای پایانی جنگ، شوراهای مساجد فعال بودند. به دلیل امکانات مناسب موجود در این شوراها و وجود زمینه ی سواستفاده توسط برخی از اعضا، مردم خودشان اعضای شورا را انتخاب می کردند. این ویژگی سبب شده بود تا معمولا بعد از گذشت یک سال از تشکیل شورا، مردم از اعضای آن ناراضی شوند، اما در مسجد انصارالمهدی طلاب، طوری بود که هر بار انتخابات برگزار می شد و شهید کرباسی هم نامزد حضور در شوراها بود، مردم از دوره قبل بیشتر به ایشان رأی می دادند و ارادت بیشتری به ایشان پیدا می کردند. نکته جالب هم این بود که مردم ایشان را به زور نامزد انتخابات می کردند.
جریانات سیاسی را با « حکمت» نقد می کرد
من ساعت های زیادی را با شهید کرباسی گذرانده ام، کمتر آدمی به جامعیت او دیده ام. دارای فهم و بینش سیاسی بالایی بود. خیلی با حکمت بود، جریانات سیاسی را خوب نقد می کرد. بعد از شهادت ایشان هرگاه در مواردی دچار بحران و بن بست می شدم و فکر می کردم که چه کسی می تواند این مشکل را حل کند، ناخودآگاه ذهنم متوجه شهید کرباسی می شد و به وجود چنان آدمی احساس نیاز می کردم. اگر ایشان در جایی مثل شورای شهر حضور داشت، می توانست منشا آثار خوب بسیاری باشد. کمتر کسی را مثل ایشان دیده ام که نگاه عمیقی به مسائل داشته باشد و در مسائل سیاسی به پختگی ایشان رفتار کند.
زمانی که مرکز و اوج درگیری ها و برخوردها دانشگاه بود، یکی از کانون هایی که در مقابل این بحران ها نقش موثری ایفا می کرد، مسجد بود. مسجد انصارالمهدی تلفن نداشت اما مغازه های اطراف، تلفن داشتند. وقتی به کمک نیاز بود، زنگ می زدند و می گفتند که بیایید. بچه های مسجد هم می رفتند، کمک می کردند و برمی گشتند. این ها همه نشان جسارت، روشن دلی و اخلاص ایشان بود.
مغازه خشک شویی؛ دفتر فعالیت های مسجدی
مغازه خشک شوییِ کنار مسجد متعلق به شهید کرباسی بود. صبح که به آنجا می آمد، همه کار می کرد به جز کار خودش. دفتر تمام کارهای مسجد آنجا بود، همین طور کارهای شورا. ایشان رئیس شورای محله هم بود. در شورای محله برای توزیع اقلام، کوپن یا بن درست می کردند و با مراجعه به در منازل به صاحبان منازل می دادند و مثلا می گفتند که سهمیه مرغ تان را از مرغ فروشی بگیرید. این، غیر از کوپن های ملی بود. حتی چاپ آن هم با خود مسجد بود. یک بار در توزیعی که انجام شده بود، به خانه ایشان دو کوپن داده بودند. من از خانم ایشان شنیدم، ایشان آمد خانه و گفت: « این مرغ از کجاست؟ » گفتم: « از محل توزیع
مرغ است. » گفت: « الآن که نوبت ما نیست. » و مرغ را به مرغ فروشی برگرداندند.
با جوان ها کشتی می گرفت.
شهید کرباسی اهل تظاهر نبود. وقتی در مغازه اش بود، احساس می کردی ایشان فقط یک مغازه دار است و در بسیج که بود، احساس می کردی که او فقط یک بسیجی است. این طور نبود که در هر زمان و مکانی بخواهد تمام وجود شخصی اش را به عالم نشان دهد و اظهار کند. فقط کسی که با او همراه بود، می فهمید.
ایشان در جبهه هم شخصیت جالبی داشت. الان وقتی یک نفر کار فرهنگی می کند، دیگر کار نظامی نمی کند یا کسی که کار نظامی می کند، اهل کار مردمی نیست. ایشان تمام کارها را با هم انجام می داد. عضو بسیج بود اما نمی گفت احترام ریش سفید ما را حفظ کنید. به موقع کار مردمی اش را انجام می داد، سر موقع به امور مسجد رسیدگی می کرد و به موقع به جبهه می رفت. در کنار این ها به زندگی شخصی اش هم می رسید. ایشان جای پدر من حساب می شد، پیرمرد بود و ریش سفیدی داشت اما وقتی به مسجد می آمد با جوانهای ۱۵-۱۶ ساله ای مثل ما شوخی می کرد و کشتی می گرفت. همین فرد وقتی وارد جلسه هیئت امنا می شد، اصلا وقارش خدشه
دار نمی شد؛ یک آدم خیلی محترم و با شخصیتی قوی که کَسی جرأت نمی کرد با او شوخی کند. انگار که آدم دیگری است.
ارسال نظر