پیام حوادث تروریستی اروپا برای دانشمندان علوم سیاسی
تاریخ افراطیگری در اروپا نشان میدهد که این خطه برخلاف باورهای رایج، زمینی مساعد برای رشد خشونت و تروریسم است. قرون وسطی و فاشیسمپروری اروپایی مشتی نمونه خروار از سابقه خشونتطلبی در قاره سبز بوده است.
به گزارش پارس به نقل از رصد، دستکم از دهه 1970 میلادی به این سو، کم نبودهاند اندیشمندانی در حوزه علوم سیاسی که تمرکز مطالعاتی خود را بر توسعه سیاسی در کشورهای جهان سوم قرار داده و از ریشههای توسعه نیافتگی در این کشورها بهعنوان نظامهای جامانده از روند جهانشمول دموکراسی سخن گفتهاند. با این وجود حوادث اخیر تروریستی در فرانسه و برخی دیگر از کشورهایی که خود را از نظر سیاسی توسعهیافته تلقی میکنند، حکایت از این دارد که باید در پیشفرض دانشمندان علم سیاست درباره عبور کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی از مرحله «گذار» تردید داشت.
حادثه شارلیابدو و سپس انفجارهای اخیر در یک کارخانه محصولات شیمیایی در فرانسه که هر دو حادثه به گروههای افراطی نسبت داده میشود، حکایت از این دارد که نه فقط وقایع تروریستی در اروپا وارداتی نیست، بلکه بالعکس، تولید شده در متن جامعهای است که خود را از نظر سیاسی کاملا توسعهیافته قلمداد میکند.
گذار به دموکراسی برگشتناپذیر است؟
از قرن هجدهم میلادی تاکنون بسیاری از کشورها حرکت خود را بهسوی دموکراسی آغاز کرده و در قرن بیستم این موج، گسترشی به وسعت کل جهان یافت. همین روند باعث شد تا برخی نظریهپردازان علم سیاست همچون فرانسیس فوکایاما از «پایان تاریخ» و پیروزی همیشگی لیبرالیسم مبتنی بر دموکراسی سخن بگویند.
هر دو حادثه تروریستی اخیر در فرانسه با تکیه بر هویتهای افراطی جدید شکلگرفته در حاشیه شهرهای اروپایی رخ داده و این نشان میدهد فرآیند توسعه سیاسی در اروپا نقصهایی جدی دارد
این باور که کشورها دیر یا زود سوار بر قطار دموکراسی میشوند، اندکاندک پیگیری پروژههایی را رقم زد که براساس آن، حتی اگر کشوری بهسوی دموکراسی نیز حرکت نمیکند، با دخالت خارجی میتوان شتاب دموکراتیزاسیون را در آن افزایش داد. در واقع صاحبنظران علوم سیاسی در سه دهه اخیر تلاش کردهاند تا دموکراسی در کشورهای لیبرالیستی را تثبیت شده نشان داده و برای افزایش شدت امواج دموکراتیک در کشورهای جهان سوم و بهویژه دولتهای استقلالیافته از شوروی سابق بکوشند. در همین راستا اندیشمندان حوزه علوم سیاسی مانند ساموئل هانتینگتون، آلموند و وربا، واینر، فوکایاما و… تلاش کردند با استفاده از مدل توسعه یافتگی اروپای غربی و آمریکا، نسخههایی هرچند متفاوت برای گذار به دموکراسی کشورهای غیر دموکراتیک ارائه دهند. اگرچه این مدلها بهدلیل شکستهای بعدی این تلاشها به اصلاحات عظیمی منتهی شد، اما این فرضیه که همه کشورها میتوانند و باید، شبیه دولتهای غربی شوند، سالها بهعنوان یک پارادایم غالب در علوم سیاسی پابرجا ماند.
نفوذ تروریسم در اروپا و تغییر یک انگاره
در ابتدای قرن بیستم و با رخ دادن فاجعه یازدهم سپتامبر، اندک اندک این پیشفرض که جهان غرب بهشت موعود روی زمین است و همه کشورها باید به امنیت و آرامش ان برسند، تغییر یافت. حمله رعبآور القاعده به آمریکا به همه اندیشمندان علم سیاسی اثبات کرد که روند جهانی شدن، میتواند افراطیگری را هم جهانی کند. با این وجود این حملات پارادایم حاکم مصون بودن دموکراسیهای غربی از تروریسم را تغییر نداد و اندیشمندان علم سیاست استدلال میکردند که تروریسم مهاجم به فرهنگ غربی، وارداتی است و برای کاهش خطرات آن باید با نیروی نظامی، روند غربی شدن در کشورهای آلوده به افراطیگری (مانند افغانستان یا عراق) را شتاب بخشیده و این کشورها را پاکسازی فکری – فرهنگی کرد.
یک دهه پس از اجرایی شدن این نسخه، حالا اتفاقات تروریستی در فرانسه و پیش از آن وقوع حوادثی مشابه در انگلیس و برخی دیگر از کشورهای اروپایی اثبات کرد که نه فقط حمله نظامی نتوانسته امنیت غرب و سایر کشورها را تامین کند، بلکه منتهی به بومیسازی تروریسم در خاک اروپا شده و این سوال را پیشروی صاحبنظران قرار داده است که آیا گزاره هژمونیک تثبیت دموکراسی و توسعه سیاسی در کشورهای غربی، خدشهناپذیر است؟
عقبگرد ماشین دموکراسی در اروپا و آمریکا
هانتینگتون کشوری را از لحاظ سیاسی توسعهیافته تلقی میکند که توانسته باشد نقطه تعادلی میان پنج هدف توسعه سیاسی ایجاد کند. این پنج هدف عبارتند از «دموکراسی»، «نظم سیاسی»، «برابری»، «رشد اقتصادی» و «استقلال».
پس از جنگ جهانی دوم و بهویژه از دهه 1990 با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این انگاره پارادایم اصلی علوم سیاسی بود که اروپای غیر مارکسیست و آمریکای شمالی توانستهاند به چنین نقطهای دست یافته و به موقعیتی الگو برای تحت تاثیر قرار دادن سایر کشورها برسند. با این حال در قرن بیست و یکم، موج حرکتهای تروریستی، که نه از بیرون از مرزها، بلکه از دل جامعه اروپایی سر برآورده و اتفاقا به خاورمیانه صادر شده، تردیدهایی را درباره تثبیت دموکراسی در غرب پدید آورده است.
برخی صاحبنظران بر این باورند که شکست دولتهای غربی در ایجاد نوعی همبستگی اجتماعی و گفتوگوی میان ادیان در کنار تلاش ناموفق در حذف اقلیتها و نادیده گرفتن خرده هویتهای قومی و مذهبی باعث شده تا آنتاگونیسم (ضدیت) سیاسی به حوزههای فرهنگی و هویتی سرریز کرده و اروپا را در آستانه تهدید نظم سیاسی و قطبیشدن جامعه قرار دهد. حادثه شارلیابدو اولین زنگ خطرها درباره چنین رفتارهایی را بهصدا درآورد و تنها چند ماه پس از این حادثه، ماجرای کارخانه شیمیایی ایرپروداکتس بر نگرانیها دامن زد.
هر دو حادثه تروریستی اخیر در فرانسه با تکیه بر هویتهای افراطی جدید شکلگرفته در حاشیه شهرهای اروپایی رخ داده و این نشان میدهد فرآیند توسعه سیاسی در اروپا نقصهایی جدی دارد. این گپهای جامعهشناختی الزاما با دستورالعملهای امنیتی و نظامی رفع نخواهد شد، بلکه نیاز به اصلاح صورتمساله برای پژوهشهای سیاسی و اجتماعی دارد.
تاریخ اروپا و بیم بازگشت روح سرگردان افراطیگری
تاریخ افراطیگری در اروپا نشان میدهد که این خطه برخلاف باورهای رایج، زمینی مساعد برای رشد خشونت و تروریسم است. قرون وسطی و فاشیسمپروری اروپایی مشتی نمونه خروار از سابقه خشونتطلبی در قاره سبز بوده و خشونتهای اخیر نشان میدهد ممکن است بار دیگر لیبیدوی خشونتطلبی اروپا را به کام افراطیگری بکشاند.
به این ترتیب اگر علمای علم سیاسی در غرب در سالهای گذشته تلاش کردهاند تا اثبات کنند که در جهان سوم چه متغیرهایی به توسعه سیاسی میانجامد، حالا باید حوزه مطالعاتی خود را به سمت تمدن غربی بازگردانده و جلوی بازگشت افراطیگری به اروپا را بگیرند. شاید نشان دادن «نسبت دخالت نظامی دولتها در سایر کشورها با افزایش خشونتطلبی داخلی» یا «رابطه مستقیم تندروی دیپلماتهای غربی در محیط بینالملل به آنتاگونیسم هویتی در داخل مرزها» بتواند آغازی باشد بر مطالعاتی تازه در حوزه جامعهشناسی سیاسی و اصلاح پارادایم غالب علم سیاست درباره الگو بودن غرب در توسعه سیاسی.
مصطفی انتظاری هروی
ارسال نظر