رویش «نسل دوم فرزندان خمینی» و نگرانیها
به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، سیدیونس کاظمی در صفحه اجتماعي خود نوشت:
این مطلب کوتاه قرار است از موضوعی جدید رمزگشایی کند، رمزگشاییای که نشانههای آن پیشتر در رفتار سیاستمداران مملکت به صورت سیگنالهایی خود را بروز داده شده است.
هدف از انتشار این مطلب، تبیین فضای پنهان سیاسی کشور است که منشاء تصمیمهای بعضا نابجا و غیرکارشناسی برخی سیاستمداران میباشد.
بیپرده قرار است به سوال پاسخ داده شود که «این اعتراضات مردمی یا سازماندهی شده نسبت به مسائل هستهای و غیر در فضای حقیقی و مجازی از کجا و با مدیریت چه کسی (کسانی) انجام میشود؟»
ابتدا لازم است به این نکته اشاره شود که مردم تا قبل از دولت اول محمود احمدینژاد نمیدانستند که «انرژی هستهای حق مسلمشان است» و باید آن را طلب کنند، حقی که بواسطه عدم اطلاعرسانی عمق تاثیر این فناوری در زندگی مردم توسط مسئولین وقت (فرضیه عمدی بودن بررسی نشده است) و بالطبع آن عدم احساس نیاز، مردم هیچ تحرکی را برای مطالبه آن انجام نمیدادند.
پس از روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ و پیگیری این حق مسلم توسط دولت وقت و بیدارسازی گسترده ملت نسبت به اشکال مختلف پیرامئن این حق، جامعه به تدریج بیدار میشد و موضوع هستهای به پای ثابت شعارهای تجمعات مردمی مبدل شده بود؛ شاید آن زمان کمتر کسی فکر میکرد که در آینده این بیدارسازی، منشاء تحولات اجتماعی خودجوش مردمی بوده و تبعاتی داشته باشد.
در دوران دولت اول محمود احمدی نژاد، تقریبا کمتر کسی پیدا میشد که موضوع هستهای و حقخواهی ملی با ملت هم صدا نشده باشد، بجز عدهای از مسئولین سابق که سکوت کرده کردند یا از کشور خارج شدند تا موضع روشنی در قبال این مسئله اتخاذ نکنند؛ البته عدهای هم بودند که مجبور به سکوت بودند زیرا در در توافق سعدآباد حق مسلم ملت را اگاهانه یا ناآگاهانه بخشیده بودند و در صورت اظهار نظر غیر، باید به مردم پاسخ میدادند و این موضوع امکان داشت منجر به مواخذه ایشان شود.
انتخابات سال ۱۳۸۸ در حال شکلگیری بود که جناح موسوی اولینبار با به خیابان کشیدن طرفداران خود و تلاش برای استفاده از پتانسیل ظرفیت حضور مردم، نوعی رقیبطلبی میکرد که بالطبع آن طرفداران سایر رقبا هم به خیابان آمدند و رهبری نسبت به این مسئله هشدار دادند.
پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ و تلاش طیف موسوی برای مقابل قراردادن ملت مقابل نظام با القاء تقلب در انتخابات، سودجویی از پتانسیل تجمعات مردمی شکل دیگری به خود گرفت و با غفلت مسئولین وقت سبب بروز مشکلات امنیتی شد که بعدها با تدابیری از جمله تجمع مردمی 9 دی این آتش خاموش شد ولی کماکان طرفین یادگرفته بودند که "میشود در میدان بود".
شبی که حسن روحانی در خرداد ۱۳۹۲ رئیسجمهور ایران شد؛ حامیان وی به خیابان آمدند و به شادیکردن پرداختند؛ در همان ایام ایران به جام جهانی رفت و اینبار ملت به خیابان ریختند و شادی کردند و پس از هر بازی ایران در جام جهانی، ملت بیبهانه به خیابانها میآمدند و شادی میکردند.
مرتضی پاشایی، خواننده پاپ درگذشت و در کمتر از چند ساعت، مردم به صورت خودجوش در اقصا نقاط شهرهای کشور با هماهنگیهای در شبکههای اجتماعی موبایلی به خیابانها آمدند؛ در این مقطع بودند که اولین نگرانی جدی مسئولین کلید خورد؛ زیرا اینبار برنامه بدون هماهنگی با ارکان نظام شکل گرفته بود؛ هر چند که شکل خاکستری آن ظاهرا خطری نداشت اما نمود این شوک را میتوان در اظهار نظرهای مسئولین پیرامون موضوع مشاهده کرد.
در فروردین ۱۳۹۴که تلاش تیم سیاست خارجی دولت یازدهم در حال ثمردهی بود، باز این نگرانی بوجود آمد که نکند مخالفان و موافقان توافق بیانیه لوزان به خیابانها بیایند و میانشان درگیری رخ دهد؛ اما این قضیه با تبریک برخی از مسئولین ارشد جناح مقابل حسن روحانی ختم بخیر شد و از تنشهای احتمالی مردمی جلوگیری کرد؛ نکته جالب واکنش رهبری به این تبریکها بود.
همهی این مقدمات گفته شد تا اینکه از یک دغدغه مشترک با دیدگاههای متفاوت رونمایی شود؛ دغدغه به تجمعات مردم و ناتوانی در کنترل آن - این دغدغه را دو گروه دارند:
گروه اول انقلابیونی هستند که دغدغه نظام را دارند و از تضعیف نظام و تقابلیشدن حضور مردم در خیابانها نگرانند؛ زیرا معتقدند ممکن است این روند تجمعات مانند اعتراضات فتنه سال ۱۳۸۸ باشد و نتوان به سادگی آن را مدیریت کرد و کشور دچار چنددستگی شود؛ از همین رو تقریبا مقابل هر اجتماع مردمی جناح خود که رویکرد سیاسی دارد میایستند و با آن مخالفت میکنند.
گروه دوم متنفذین دولت یازدهم هستند که علاقه به حضور حامیانشان در کف خیابانها دارند و حتی بعضا بصورت غیر رسمی تلاشهایی هم میکنند؛ مانند ماجرای محیط زیست و ...؛ البته این گروه بواسطه رفتار گروه اول در مقابل حامیانشان، کرکره را پایین کشیدهاند ولی دست از شیطنتهای خود برنمیدارند.
این معادلات بخوبی پیش میرفت تا ناگهان خبری هر دو گروه را شوکه کرد؛ آن هم «وعده ما ۵ شنبه ۷ خرداد ساعت ۱۷ عرصه میدان شهدای مشهد - اعتراض به روند مذاکرات هستهای با شعار ما اجازه نمیدهیم» بود ! تجمعی توسط مجموعههای فرهنگی یک شهر برای ایستادگی مقابل زورگوییهایی سیاسی طرف مقابل مذاکرات هستهای ایران - حال اینها کیستند و اینها را چه باید کرد؟
اطلاع رسانی از دو روز قبل از تجمع آغاز شده بود و خبرهای ضد و نقیضی از مجوز آن بگوش میرسید تا اینکه صبح تجمع فرماندار مشهد رسما از صدور مجوز خبر داد و این تجمع را گامی در حمایت از تیم مذاکرات برشمرد.
موضع فرمانداری خوب و قابل تامل بود ولی اخبار غیر رسمی منتشره در فضای مجازی خبر از یک نگرانی بزرگتر را میداد. این را میتوان در سخنان سخنگوی دولت یازدهم و وزیر کشور مشاهده کرد که عنوان کردند دیگر مجوزی برای موضوع مشابه صادر نمیشود و این تجمعات غیر شرعی است !
دو گروه مذکوری که در بالا اشاره شد کماکان تصور میکنند این تجمعات سازماندهی شده بوده و افرادی با گرایش احمدینژاد آن را مدیریت کردهاند - زیرا هیچ پاسخی درست و جواب روشنی برای آن ندارند - احمدینژاد یا طرفدارانش هیچ موضع و موضوع مشابهی را مطرح نکردهاند - حال این سوال پدید میآید که واقعا چه کسی پشت این ماجراها بوده است؟ ماجرایی که در چند شهر و مرکز استان دیگر به فاصله کوتاهی هماهنگ و تکرار شد اما با برخود قهری مسئولین شهرها، به دلخوری تبدیل شده وممکن است روزی خودش را به شکل شدیدتری نشان دهد.
برای پاسخ به این سوال؛
اول باید برگردیم به بیدارسازی ملت در زمان احمدینژاد برای مطالبات به حق ملی باید ایستاد و صحنه را ترک نکرد.
دوم باید به بیتوجهی دولت یازدهم نسبت به حضور طرفدارانش و بعضا مردم در خیابانها برای شادی اشاره کرد.
سوم باید دانست که مردم دریافتهاند محل مطالبه انرژی هستهای کف خیابان است - مثل همان زمانی که برای مسلم شدنش فریاد میزنند، امروز برای از دست نرفتنش فریاد میزنند.
چهارم باید به فضای پر ابهام افکار عمومی نسبت به روند واقعی پرونده هستهای ایران در دو سال اخیر اشاره کرد که دولت یازهم تلاش کرده مسائل را باز نکند و دشمنیها و زیادهخواهیها را عادی جلوه دهد و حتی از کیسه ملت مواردی را بخش و بای کند که منجر به ناراحتی مردم از این قضیه شده است - امروز مردم میدانند انرژی هستهای به چه دردی میخورد ولی مسئولین جاری باور ندارند.
حال چون عدهای یا نمیخواهند و یا نمیتوانند این مسائل را کنار هم بچینند، فکر میکنند این مسئله توسط احمدینژادها برای کشور ایجاد و مدیریت شده؛ اما غافلند که این نئواحمدینژادیسمها (مردم بیدارشده انقلابی به دست حاکمیت در زمان احمدینژاد) نسل دوم فرزندان خمینی هستند که خودجوش وارد میدان شدند و به طلب حق و حقوق خود پرداختند.
بنا بر این تقریر:
از بین رؤسای جمهوری اسلامی، تنها مسؤولی که دانشآموخته دانشگاههای جمهوری اسلامی بود - آن هم در زمان حضور امام - شخص محمود احمدینژاد بود. او در دانشگاههای شاهنشاهی درس نخوانده بود و برای همین دید استبدادپذیری در او رسوخ نکرده بود. از آن سو مقایسه کنید مدیر دولتهایی را که یا در دانشگاههای شاه یا در دانشگاههای انگلستان و یا فقط در حوزه علمیه درس خوانده بودند.
ظهور مدیرانی مانند احمدینژاد، مدیون حضور خمینی بود که باعث شد نگاه استبدادی و استبدادپذیری از مملکت حذف شود. خمینی حرف از آزادی و استقلال میزد، اما مردم دید گنگ و مبهمی نسبت به ابعاد استقلال داشتند. فروش نفت توسط ایران، عدم دخالت آمریکا و انگلیس و مانند آن، جزو ابعاد حداقلی استقلال بود. اگر چه تغییر زیربنایی در روحیات مردم به تدریج اتفاق میافتد، اما تک و توک مدیرانی مانند احمدینژاد، فتاح، لنکرانی، نیکزاد و برخی دیگر جزو رویشهای ناشی از این تغییر بود. شاید بشود از این جنبه نگاه کرد که روحیه استبدادی انقلابیون اولی زمینه را برای بروز این استعدادها محدود کرده بود؛ اما جنبه مهم دیگری هم هست: این رویشهای جدید، آن قدر قوی نشده بودند که بتوانند با انقلابیون زادهی دوران استبداد رقابت کنند و فقط احمدینژاد در این زمینه موفق شد.
احمدینژاد به عنوان اولین فرد از رویشهای خمینی که مدیریت دولت را به عهده گرفت باعث شد که جنبههای جدیدتری از استقلال و آزادی و نبود روحیه استبدادی و استبدادپذیری آشکار شود. «حق استقلال انرژی و صنعت هستهای» یک جنبه آن بود. مبارزه با انحصارهای غیر استکباری و غیر استبدادی داخلی جنبه دیگر آن بود. نه این که در دوره مدیران دیگر چنین نبود - مثلا در دوره خاتمی هم تلاشهای خوبی برای استقلال صنعتی در زمینه هستهای، نیرو، نانو، صنایع زیستی و مانند آن صورت گرفت. در عین حال، بازگشت به آرمانهای خمینی هم یک جنبه مهم دوره احمدینژاد بود.
طبیعتا این تغییر فضا باعث بروز رویشهای جدیدتری خواهد شد. رویشهایی که از احمدینژاد قویتر و اشتباههاشان کمتر است.
ارسال نظر