به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، مباحثات نوشت: 
حزب «الدعوه الإسلامیه» که بیشتر با نام «حزب الدعوه» شناخته می‌شود، یکی از اثرگذارترین جریان‌های تاریخ معاصر حوزه‌های علمیه و عرصه سیاست کشورهای اسلامی منطقه بوده است. با این حال آشنایی با پیدایش و بنیانگذاران آن بیشتر به صورت نقل‌های شفاهی مانده و به همین دلیل دستخوش اختلافات بسیاری در روایت آن شده است.

نوشتار پیش رو برگرفته از خاطرات دوران زندگی شیخ علی کورانی در نجف است که از نخستین روزهای تاسیس حزب همراه آن بوده و تا بالاترین رتبه‌های حزبی بالا رفته است. بدین‌سان گزارشی – تا حدودی انتقادی و – کامل به روایت  وی از این جریان به دست آمده است. البته در جای جای گزارش، مهمترین نقاط اختلاف وی با دیگران در پاورقی‌ها تذکر داده شده است.

جریان «الدعوه الإسلامیه» که بعدتر به نام «حزب الدعوه» اشتهار یافت، نقشی بسیار پررنگ در جریانات نیم قرن اخیر حوزه علمیه نجف و پس از آن در حوزه قم و دیگر حوزه‌های شیعی و نیز جریانات سیاسی معاصر شیعه داشت و با وجود کمرنگ شدن نقش فعلی آن، هنوز هم جریانی بسیار مهم در تاریخ معاصر حوزه‌های علمیه و سیاست به شمار می‌رود.

آشنایی با تاریخ پیدایش، تفکرات و انگیزه‌های نخستین پایه‌گذاران این حزب به مانند هر روایت تاریخی دیگری از یک سو نه تنها مفید که بسیار ضروری، و از سوی دیگر معرکه برداشت‌ها و روایت‌های مختلف و متضاد است. این مسئله باعث شد تا سرانجام شیخ علی کورانی که خود روزی از رهبران حزب بوده، پس از سال‌ها حاضر به انتشار خاطرات و روایت خود از ماجرای پیدایش و شکل‌گیری این حزب شود. حزبی که سال‌ها در بالاترین مراتب رهبری‌اش بود و امروزه آن را حرکتی نادرست و برخلاف جریان مرجعیت می‌داند و به تعبیر رسای او «و عاصرت تأسیس أکبر حرکه إسلامیه شیعیه “الدعوه الإسلامیه” و عملت فی صفوفها ثم فی قیادتها سنین طویله، ثم تطورت قناعتی و رجعت الى أسلوب العمل الإصلاحی التقلیدی».

از نگاه کورانی، حزب الدعوه در ابتدا واکنشی به جو خاصی بود که با کودتای عبدالکریم قاسم در ۱۹۵۸ میلادی در عراق پدید آمده بود. عبدالکریم قاسم تنها چند ماه پس از تشکیل «الجمهوریه العربیه المتحده» به دست جمال عبدالناصر قیام کرده بود و عبدالناصر را رقیب خود می‌دید. ترس عبدالکریم قاسم از ملی‌گراها و بعثی‌ها که طرفدار عبدالناصر بودند و نداشتن جایگاه میان متدینین باعث شد که به موج کمونیسم روی خوش نشان دهد و به کمونیست‌ها به مثابه متحدانی مورد اطمینان، میدانی گسترده و باز در عراق دهد.

شیوع کمونیسم و تشکیل گروهک‌های مختلف کمونیستی، واکنش حوزه و مراجع را در پی داشت. تقابل موج کمونیسم با دین اسلام باعث شد که مسئله، دیگر بر سر کار آمدن یک حزب سیاسی نباشد و مرجعیت و حوزه در مقابل این تهدید مذهبی واکنشی شدید نشان دهند. این واکنش باعث کشیده شدن پای حوزه به وادی سیاست و منشأ بحث‌های زیادی در میان حوزه در مورد مسائل دیگر روز شد: از لزوم بازبینی در نظام حوزه تا پایه‌‌ریزی حرکت‌های سیاسی برای ایجاد دولت اسلامی.

سال ۱۳۸۰ هجری قمری مطابق با ۱۹۶۱ میلادی، نقطه شروع جنبش‌ها بود و دو خط فکری روشن در حوزه پدید آمد: حرکت اصلاحی و حرکت انقلابی. بنابراین این سال را باید سال شروع حرکت‌هایی مانند الدعوه دانست. کورانی به تفصیل به بیان نظرات و دلایل هر یک از دو گروه می‌پردازد. به طور خلاصه وی واکنش حوزه در قبال تحرکات سیاسی را به دو گونه تقسیم می‌کند:

۱- نگاه اصلاحی مرجعیت: مرحوم آیت الله حکیم بهترین راه را مدارا می‌دانست. راهی که به اعتقاد وی سیره همیشگی حوزه از زمان عباسیان تا زمان معاصر بوده است. در این نگاه، حوزه نباید وارد فعالیت سیاسی یا نظامی مستقیم شود و می‌بایست تنها با دادن تذکر و هشدار از انحرافات حکومت جلوگیری کند. مرحوم آیت الله حکیم در سفر ملک فیصل به نجف، به استقبال وی رفت و مطالبات مذهبی شیعه را در دیدار با او مطرح کرد، همین رفتار با سران بعدی نیز ادامه داشت و حتی سر کار آمدن عبدالکریم قاسم را نیز به وی تبریک گفت. چنین دیدگاهی، سازشکاری اصلاح‌طلبانه را راه‌حل درست می‌دانست.

البته نگاهی دیگر نیز در میان مرجعیت بود که به گونه‌ای در لاک دفاعی رفتن به حساب می‌آمد. نگاهی که رد پایش را در رفتار سید کاظم یزدی صاحب عروه و نیز سید حسن صدر می‌توان یافت. از نگاه کورانی دلیل چنین رفتاری گاه به تفوق طرف مقابل – مانند قصه هجوم انگلیسی‌ها – برمی‌گشت که از دید ایشان مقاومت و درگیری جز تحمیل ضرر بیشتر بر جامعه شیعه سودی نداشت، و گاه مربوط به این نکته بود که تا پیش از ظهور امام زمان (عج)، بر اساس بسیاری از روایات، امکان برپا کردن حکومت عادلانه اسلامی ممکن نیست، لذا قیام و مبارزه سیاسی ثمره‌ای ندارد و وظیفه حوزه علمیه در چنین شرایطی رفتن در لاک دفاعی و اهتمام به حفظ دین و شریعت است و از سوی دیگر ائمه (ع) نیز هیچگاه در پی کسب حکومت نبوده و با جریان‌هایی که علیه حکومت‌ها قیام می‌کردند همکاری نمی‌کردند. این دلائل باعث می‌شد که عزلت کامل از وادی سیاست، به عنوان بهترین واکنش از سوی این طیف از مراجع مطرح شود.

۲- نگاه انقلابی و خواستار تغییر: این نگاه نیز در حوزه طرفدارانی داشت که هر چند از مراجع نبودند[۲]، اما مانند سید مهدی حکیم – فرزند آیت الله حکیم – به بیوت ایشان راه داشتند. از نگاه این جریان، تمام روایات مورد استناد مخالفان حرکت‌های انقلابی، ناظر به حکومت‌های جور بوده و تسلیم ائمه (ع) و علما نیز ناشی از قدرت حکومت‌های ظالم بوده است و در زمانی که امکان قیام وجود دارد می‌بایست قیام کرد و حکومت جور را ساقط نمود. همین دیدگاه بود که پایه و اساس تشکیل حزب الدعوه شد.

در روایت کورانی بر خلاف آنچه مشهور است، شهید صدر نه تنها موسس این حزب نبوده، بلکه حتی در شورای رهبری حزب نیز نقشی نداشته است. جلسات جسته گریخته‌ای که از سال ۱۹۶۰ شروع شده بود و ده پانزده نفر به تناوب در آن شرکت داشتند، سرانجام به نتیجه رسیده و در سال ۱۹۶۱ حزب تاسیس می‌شود اما نه به رهبری شهید صدر ۲۵ ساله[۳]؛ بلکه به دست شهید عبدالصاحب دُخَیِّل ابوعصام که در آن زمان جوانی ۳۰ ساله و فعال بوده است.[۴] رفاقت نزدیک وی با شهید صدر باعث شد تا از او بخواهد اساسنامه حزب را او تدوین کند و در کنار آن‌ها باشد.shahid-sadr

پس از تدوین اساسنامه، شهید صدر به پیشنهاد ابوعصام اقدام به دعوت برخی از طلاب برای فعالیت در حزب می‌کند؛ از جمله شیخ مفید الفقیه، استادِ کورانی را از این ماجرا آگاه می‌کند و او نیز شاگرد ۱۶ ساله خود – کورانی – را که به خواندن کفایه و ویراستاری در مجله الاضواء مشغول بوده، به فعالیت در حزب می‌خواند.

جلسات بحث و گفتگویی که بعد از تدوین اساسنامه میان ابوعصام، ابوحسن سبیتی – که به دعوت ابوعصام از حزب التحریر جدا شده و به الدعوه پیوسته بود-، شهید صدر، سید مهدی حکیم و سید مرتضی عسکری برگزار می‌شد، با تفوق محسوس ابوعصام پیش می‌رفت و شهید صدر و دیگران جز تایید یا نقد با نگاه احترام، سخنی نمی‌گفتند. همین تفوق فکری ابوعصام باعث شد که شهید صدر و سید مهدی حکیم احترام بسیار زیادی برای وی قائل شوند.

از نگاه کورانی برتری محسوس ابوعصام در ایده‌پردازی، تنظیم جلسات و نیز برنامه‌های عضوگیری و تشکیل حلقات پایین‌دستی، او را رهبر بلامنازع این حزب ساخت. کورانی خود نقل می‌کند که بارها مسائلی را با شهید صدر مطرح می‌کرده و از آنجا که گمان داشته وی از رهبران حزب است از او راه حل تقاضا می‌کرده است که هر بار با خودداری شهید صدر از پاسخ دادن و ارجاع وی به ابوعصام مواجه می‌شده است. البته هیچ‌گاه از شهید صدر سخنی دال بر انکار حضور او در رهبری الدعوه نشنیده بوده و لذا تا مدت‌ها بر این گمان بوده که وی نیز از رهبران حزب است، اما بعدترها بود که فهمید شهید صدر تنها در کنار ابوعصام بوده و نقشی در رهبری حزب نداشته است.

کورانی شورای رهبری را متشکل از ابوعصام، شیخ عارف و ابوحسن سبیتی معرفی می‌کند که بعدها او را نیز دعوت کردند و شورا ۴ نفره شد و با شهادت ابوعصام و پس از آن شهادت شیخ عارف، وظایف رهبری میان وی و ابوحسن سبیتی تقسیم شده بود. البته بعدتر ایشان دست به تشکیل گروهی متشکل از برخی چهره‌های شناخته شده مانند سید محمدحسین فضل الله، سید مرتضی عسکری، شیخ مهدی شمس الدین، سید حائری و برخی دیگر زدند. هر چند این گروه بیشتر نقشی مشورتی داشته و به تعبیر وی در رهبری حزب دخالتی نداشتند.

در روایت کورانی، ابوعصام پایه‌گذار و رهبر حزب الدعوه بود و مدیریت وی از بالاترین تا پایین‌ترین افراد حزب را در بر می‌گرفت، نگاه دقیق و افکار او بود که بر عضوگیری، حرکت و رفتارهای حزب حاکم بود. تئوری‌های ساختار حزب، اهداف و نیز سیاست‌های تربیتی و حرکتی حزب نیز تماما تدوین او بود. این محوریت تا جایی پیش رفت که هر گاه اختلاف نظری بین او و کسی از حلقه نخستین پیش می‌آمد، ابوعصام بود که می‌ماند و طرف مقابل مجبور به ترک حزب می‌شد. مانند آنچه میان وی و سید مهدی حکیم و بعدتر میان وی و شهید صدر رخ داد. او در زندان نیز در مقابل بازجویی‌ها مقاومت کرد و تا دم شهادت بر کتم اسرار حزب که همه را نزد خود می‌دانست، پابرجا ماند.

اصرار کورانی بر محوریت ابوعصام و انکار نقش اساسی دیگران، البته از نگاه خود او نیز ساده نیست. کورانی اعتراف می‌کند که در روایت‌های دیگری که از پیدایش و شکل‌گیری حزب گفته شده، بسیاری خود را از رهبران و یا حتی پایه‌گذاران حزب معرفی کرده‌اند، اما این روایت‌ها را در بهترین حالت ناشی از اشتباه در نقل تاریخ می‌داند و لا غیر. به نظر او مخفی ماندن جایگاه ابوعصام دلیلی روشن دارد؛ او رهبری مخفی برای جریانی مخفی بود که از قضا خود نیز تمایلی به ظهور و بروز و مطرح کردن خود نداشته است. در چنین فضایی کمرنگ شدن نقش وی کاملا طبیعی است. کورانی شواهدی نیز بر این مدعا دارد؛ به طور مثال وی به «صوت الدعوه»، مجله داخلی حزب اشاره می‌کند که به مثابه سنگ بنای فکری حزب بوده است. بیشترین نوشته‌های سه سال نخست مجله را به ترتیب از آنِ ابوحسن سبیتی، خود، شیخ عارف و ابوعصام می‌داند و نوشته‌های شهید صدر را اندک می‌شمارد و می‌گوید از دیگر کسانی که ادعای رهبری یا پایه‌گذاری حزب داشته‌اند یک خط نیز در این میان ثبت نشده است و تمام گفتگوی آن‌ها با رهبران حزب تنها از سر رفاقت و در اموری جز رهبری و برنامه‌ریزی‌های حزب بوده است.

حزب نه در جریانات سیاسی وارد شود و نه در فاز نظامی، بلکه به صورت زیرزمینی نسلی از مومنین را تربیت کند و تمام کوشش خود را صرف بالا بردن فرهنگ ایمانی ایشان - هر چند تعدادشان کم باشد - کند.

ابوعصام به تحلیل احزاب دیگر اهتمام زیادی داشت. از همین رو بود که به تفکر سیاسی حزب التحریر و نگاه تقابلی ایشان بین اسلام و استعمار تمایل داشت. در بخش فرهنگی، با آرا و افکار اخوان المسلمین علاقمند بود و حتی برخی کتاب‌های ایشان را در آموزش‌های حزب وارد کرده بود، اما در ساختار به سیستم کمونیست‌ها که به صورت حلقه حلقه بود اعتقاد داشت. از سوی دیگر او برای اصلاح گسترده در سطح جامعه، شیوه‌ای متفاوت از دیگر احزاب در پیش گرفت. در نگاه او حرکات مستقیم نظامی یا سیاسی ثمربخش نیست و بهتر است حزب الدعوه طبق آنچه «المرحله التغییریه» و سپس «المرحله الانقلابیه» می‌نامیدش حرکت کند؛ حزب نه در جریانات سیاسی وارد شود و نه در فاز نظامی، بلکه به صورت زیرزمینی نسلی از مومنین را تربیت کند و تمام کوشش خود را صرف بالا بردن فرهنگ ایمانی ایشان - هر چند تعدادشان کم باشد - کند. پس از تشکیل چنین جامعه ایمانی‌ای - هر چند سال که به طول بینجامد -، در روزی که رهبران وقت حزب تشخیص دهند، جامعه ایمانی به عرصه آید و طبق صلاحدید رهبران، حرکتی مستقیم؛ خواه سیاسی، نظامی و یا هر شکل دیگری را پی گیرد.

کورانی می‌گوید بارها از ابوعصام و نیز شهید صدر در مورد زمان ظهور و بروز پرسیده بود، اما پاسخ همیشه این بوده: «هر چند سال طول بکشد. ممکن است ده‌ها سال و شاید صدها سال!». کورانی خود می‌گوید که این نظریه در کمال تعجب به شدت مورد قبول واقع شد و هیچ‌کس با این نظریه مخالفت نکرد و این خود نشان از عمق نفوذ ابوعصام در اساس و تبیین حرکات حزب الدعوه داشت.

البته مقبولیت این نظریه چندان دوام نداشت. دیری نگذشت که سید مهدی حکیم با چنین روشی مخالفت کرد و پیشنهاد حرکت عملی سیاسی و سپس ورود به فاز نظامی را مطرح کرد که با مخالفت ابوعصام مواجه شد. وی ناچار شد از حزب جدا شود و خود رأسا اقدام کند. او در ابتدا چشم امیدی به مبارزه سیاسی داشت، ولی با سر کار آمدن حزب بعث و شناختی که از این حزب داشت، مبارزه سیاسی را بی‌فایده دید و رو به فاز نظامی آورد؛ اقدامی که به خاطر خیانت شاه ایران نهایتا منجر به کودتای شکست‌خورده علیه احمد حسن البکر شد. از سوی دیگر آیت‌الله حکیم در همان ابتدای حرکت حزب، هر گونه فعالیت حزبی در الدعوه را بر فرزندان خود حرام اعلام کرد و سید محمدباقر حکیم نیز از جمع جدا شد.[۵]

اما مهم‌ترین تغییر دیدگاه مربوط به شهید صدر بود که سال‌ها بعد با نظام مرحله‌ای ابوعصام مخالفت کرد. کورانی این تغییر دیدگاه را از کتاب مباحث الاصول تالیف شاگرد شهیر وی سید کاظم حائری چنین نقل می‌کند: «در حکومتی که با کمترین احساس خطری تمام مخالفان قلع و قمع می‌شوند، هیچ‌گاه مرحله نخست که همان تشکیل جمعیتی سری باشد محقق نمی‌شود و امیدی به مرحله دوم نیست.»[۶] سید کاظم حائری اضافه می‌کند که این سخنان را استادش در ۱۳۹۲ هـ مطرح کرد و به جای نظریه ابوعصام پیشنهاد داده بود که حزب پس از پاگرفتن می‌بایست وارد حرکت سیاسی شود و برای به دست گرفتن حکومت از راه سیاست تلاش کند. البته کورانی روایتی دیگر نیز از نگاه شهید صدر نقل می‌کند که بر طبق آن، بعدترها سید مهدی حکیم، خبر از موافقت شهید صدر با دیدگاه خاص سید مهدی حکیم داده بود؛ تا جایی که شهید صدر با ابوعصام نیز صحبت کرده و او را به پذیرش دیدگاه حکیم تشویق کرده بود، که البته پاسخ ابوعصام مثبت نبوده است.

کورانی یکی از اشکالات مهم حزب را فقدان پشتیبانی و مشروعیت داشتن از سوی مرجعیت می‌دانست. البته او اضافه می‌کند که یکی از شاگردان شهید صدر بعدها به وی گفته بوده که حضور شهید صدر در کنار حزب برای جبران همین جای خالی بوده است. این مسئله هیچ‌گاه به بحث و گفتگو نکشیده بوده، اما با فوت آیت‌الله حکیم، برخی - که کورانی از آن‌ها اسمی نمی‌برد - پیشنهاد می‌کنند حال که حزب الدعوه بر اساس اجتهاد شهید صدر پیش رفته، بجاست که حزب، مرجعیت وی را نیز اعلام کند. شهید صدر با این مسئله مخالفت کرده و تصدی مرجعیت در زمان حیات استاد خود آیت‌الله خوئی را درست ندانست[۷]. از سوی دیگر حزب - یا به تعبیری درست‌تر ابوعصام -، پیشنهاد مذاکره با شهید صدر را مطرح کرد. مذاکراتی در باب کلیت دستگاه مرجعیت و نیز مرجعیت وی. چهار جلسه در منزل سید اسماعیل صدر برگزار شد و گفتگوها در نهایت به نتیجه خاصی نرسید. بعد از آن ابوعصام نوشته‌ای در باب موضع حزب نسبت به مرجعیت نوشت و آن را در میان حزب پخش کرد. خلاصه نگاه وی تقسیم وظائف مرجعیت به دو شأن إفتاء و رهبری جامعه بود که تشخیص فقیه متصدی إفتاء بر عهده خود مکلفین است، اما تشخیص فقیه شایسته رهبری جامعه، بر عهده حزب است؛ چرا که حزب مسئول رهبری جامعه است و ممکن است این پست را حتی به شخصی غیرفقیه بدهد.

کورانی این نظر را از نگاه دینی باطل و از نگاه حزبی به مثابه جدایی نهایی بین حزب و شهید صدر می‌دانست؛ چرا که در این نگاه دیگر شهید صدر بیش از فقیه گماشته حزب نقشی نداشت و هر آن ممکن بود حزب شخص دیگری را به جای او متصدی اداره جامعه بداند.[۸]

گفتگوی تند کورانی با ابوعصام بر سر این دیدگاه، نتیجه‌ای در پی نداشت و کورانی از همین نقطه اعلام جدایی کرد و از ابوعصام خواست تا شخصی را معین کند که جانشین او شود.

گفتگوی تند کورانی با ابوعصام بر سر این دیدگاه، نتیجه‌ای در پی نداشت و کورانی از همین نقطه اعلام جدایی کرد و از ابوعصام خواست تا شخصی را معین کند که جانشین او شود. مسئله‌ای که با دستگیری و شهادت ابوعصام به انجام نرسید. کورانی سرعت حوادث بعدی را چنان زیاد می‌داند که دیگر حزب نتواند به فکر حرکتی خاص بیفتد: شهادت ابوعصام، شهادت شیخ عارف رکن دوم حزب، ظهور صدام، شهادت شهید صدر و سرانجام تصفیه‌های گسترده حکومت بعث در حوزه نجف در سایه جنگ ۸ ساله.

روایت کورانی از خاستگاه‌های حزب الدعوه، رهبران و قضایای داخلی آن، روایت شاهدی از درون است؛ شاهدی که از اولین سال‌ها در حزب و شورای رهبری آن بوده است. با این حال بر این روایت نیز نقدهای زیادی از سوی بسیاری دیگر از موافقان و مخالفان پرتعداد این حزب پرتنش و تاثیرگذار، وارد گردیده است. و البته چنانکه او خود نیز اشاره کرده، همیشه یافتن روایتی بی‌طرف از آنچه دقیقا در چنین حرکت‌های مخفیانه‌ای رخ داده، بسیار سخت است. خصوصا در عراقی که به گفته کورانی حتی دعوای دو ماهی در رود فرات را نیز کار انگلیسی‌ها می‌دانستند.

 

پاورقی‌ها
[۱]. إلی طالب العلم، علی الکورانی العاملی، قم، ۱۴۳۱ ق. = ۱۳۸۹، جز این مشخصات، هیچ اطلاع دیگری در کتاب چاپ شده، حتی از ناشر آن، در کتاب پیدا نمی‌شود.
[۲]. نکته جالب در این میان داستانی است که سید کاظم حائری شاگرد شهید صدر در مقدمه مباحث (مباحث الأصول، السید کاظم الحائری، قم ۱۴۰۷، الجزء الأول من القسم الثانی، صص ۴۵ - ۵۱) از استاد خود نقل می‌کند: پس از شروع برنامه اخراج طلاب ایرانی توسط حکومت بعث، شهید صدر روزی به وی می‌گوید که شاید بهترین کار، قیام علنی علیه حکومت توسط وی و شاگردانش باشد تا با شهادت ایشان به دست حکومت وقت، به مانند داستان کربلا، احساسات عمومی جریحه‌دار شود و علیه حکومت قیامی سراسری رخ دهد. شهید صدر به وی می‌گوید که پشتوانه چنین حرکتی تایید از سوی مراجع بزرگ تقلید است، تا مشروعیت اصل عمل – به عناوینی مانند خلاف تقیه بودن – زیر سوال نرود و البته تنها کسی که ممکن است از این قبیل حرکات حمایت کند (المرجع الوحید الذی یترقب بشأنه أن یوافق علی فکره من هذا القبیل) امام خمینی (ره) است. شهید صدر به دیدار ایشان می‌رود و تنها نصیبش این پاسخ می‌شود: «نمی‌دانم» (لا أدری)!
سید محمد باقر حکیم نیز در «الامام الشهید الصدر؛ دراسه لجوانب من الفکر و الشخصیه و المنهج»، به صراحت از مخالفت آیت‌الله حکیم با منش سیاسی شهید صدر به مثابه وجهه بارز حزب سخن می‌گوید. هر چند این اختلافات را تنها نظری و نه چندان مهم شمرده است.
[۳]. سید کاظم حائری (همانجا، ص ۳۳) تولد شهید  صدر را ۲۵ ذی القعده ۱۳۵۳ ذکر می‌کند که معادل ۱۹۳۵ م می‌شود و بنابراین شهید صدر در آن زمان ۲۶ ساله بوده است.
[۴]. تفاوت بسیار زیاد این روایت با آنچه مشهور است را می‌توان در گزارش سید کاظم حائری دید که پذیرفته‌ترین - یا به تعبیری دقیقتر: مشهورترین - سخن در باب تاریخ پیدایش حزب الدعوه و موسسین نخست آن است. وی (همان، ص ۸۷) از حاج محمد صالح الادیب نقل می‌کند که شهید صدر حزب الدعوه را در ربیع الاول ۱۳۷۷ هـ (سپتامبر ۱۹۵۷ م) و در سن جوانی (۲۴ سالگی) پایه‌گذاری کرد و از همو نقل می‌کند که شهید صدر پس از حدود ۴ سال و نیم یا ۵ سال فعالیت، از رهبری حزب کنار گرفت. این تاریخ تقریبا همان سالی است که کورانی آن را نخستین سال شروع فعالیت حزب می‌داند.
سید مرتضی عسکری هم روایت دیگری دارد که هر چند با آنچه کورانی گفته تماما متفاوت است، اما در کلیات با آنچه مشهور است سازگاری دارد. بنابر گفته او، وی روزی پیامی شفاهی از شهید صدر توسط سید مهدی حکیم دریافت می‌کند، مبنی بر تصمیم ایشان برای ایجاد حزبی اسلامی و به هدف ایجاد حکومت اسلامی، و تنها مسئله باقی‌مانده از نگاه شهید صدر، موافقت سید مرتضی عسکری با این حرکت است: «السید الصدر قال: إذا وافق السید العسکری فإننا نستطیع السیر فی ذلک». عسکری از این پیشنهاد استقبال می‌کند و از این رو تصریح می‌کند که مرجعیت وقت، هیچ نقشی در حزب نداشته‌ است. (صادق جعفر الروازق، الحوزه العلمیه العراقیه المشروع السیاسی بین المقاومه و المطالبه، مرکز العراق للدراسات، ۲۰۰۶ م، ص ۱۹۵ به نقل از صحیفه صوت العراق، لندن، العدد ۱۲۸، نیسان ۱۹۹۳ م).
همچنین صادق الروازق (همان، صص ۱۹۵ - ۱۹۶) از سید مرتضی عسکری - طی مصاحبه‌ای که در سال ۲۰۰۲ م با وی داشته – اسامی شرکت‌کنندگان در نخستین جلسه تشکیل حزب را چنین نقل می‌کند: شهید صدر، سید مهدی حکیم، محمد هادی سبیتی، عبد الصاحب دخیل، محمد صادق قاموسی و خود او. به گفته او، اعضا در این جلسه، قسم وفاداری به حزب می‌خورند و وی به خاطر اصرار شدید شهید صدر، نخستین کسی می‌شود که قسم می‌خورد. فرات ناجی در «نظرات فی مسیره حزب الدعوه الاسلامیه»، سید محمدباقر حکیم را نیز در جلسه نخست حاضر دانسته و مکان آن را بیت آیت‌الله سید محسن حکیم در نجف می‌خواند.
البته رضا ناظمیان در کتاب جریان‌های سیاسی معاصر عراق (ص ۴۱)، تاریخ پیدایش حزب را ژوئیه ۱۹۵۷ ذکر کرده است.
[۵]. سید محمد باقر حکیم در الامام الشهید الصدر دراسه لجوانب من الفکر و الشخصیه و المنهج، دلیل خروج سید مهدی در سال ۱۳۸۰ هـ ق را دستور آیت‌الله حکیم می‌داند. وی همچنین انگیزه خروج سید محمدباقر صدر در همان سال را علاوه بر این دستور مرجعیت، تشکیکی که در دلالت آیه شوری بر نظام حکومت اسلامی داشت می‌خواند.
[۶]. مباحث الاصول، ج ۱ ص ۹۰
[۷]. بنابر روایت سید کاظم حائری (مباحث الأصول، ص ۸۸)، شهید صدر پس از فوت آیت‌الله حکیم «بالتدریج» متصدی مرجعیت شد.
[۸]. سید کاظم حائری جدایی شهید صدر از حزب را خیلی پیش‌تر می‌داند. او از حاج صالح الأدیب نقل می‌کند که شهید صدر در همان ابتدا – حوالی سال ۱۹۶۱ م – و به دستور آیت‌الله حکیم از حزب خارج شد. همچنین در باب مرجعیت او، خود به طور مستقیم از شهید صدر – پس از رحلت آیت‌الله حیکم -، دیدگاه وی مبنی بر مخالفت با جدایی مقام افتاء از رهبری جامعه را نقل می‌کند. هر چند این دیدگاه را با تفکرات نخستین شهید صدر در هنگام بنای حزب الدعوه سازگار ندیده، می‌گوید: «و ما یدرینا لعل الأستاذ الشهید (رحمه الله) کان مؤمنا بهذه الفکره منذ تأسیسه للحزب، و إن أجّل إبرازها للوقت المناسب، فلم یکن هناک تناقض بین المرحلتین من عمله.». همان، ص ۸۹.