اولویت اول ایشان «مبارزه با التقاط»
چهار دوره روابط هاشمی و مصباح/ در این ده سال آیتالله مصباح با جریان مبارزه همراهی نمیکرد؟
روابط و همکاریهای آقای هاشمی با آقای مصباح خصوصاً در نیمهی اول دههی چهل بیش از روابط آیت الله خامنهای بود.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- متن حاضر مصاحبه پنجره با حجت الاسلام رضا صنعتي درباره اختلاف روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی و آیت الله مصباح یزدی دربارهی یک دیدار تاریخی است. بخشهایی از این مصاحبه در هفته نامه مذکور منتشر شد كه در ذيل متن کامل این مصاحبه دعوت میکنم.
***
آقای صنعتی! نخستین کتابی که شما در کارنامه پژوهشی خود به ثبت رسانده اید، کتاب «مصباح دوستان» و پس از آن «گفتمان مصباح» است. پس از آن، به نگارش دو کتاب درباره ی شخصیت آیت الله هاشمی با عنوان «مشروعیت آسمانی؛ ولایت فقیه در اندیشهی سیاسی آیت الله هاشمی» و همین اواخر «هاشمی در سال88» روی آوردید. با توجه به این پیشینه، مناسب دیدیم که پرسشهایی را دربارهی این دو شخصیت از شما بپرسیم.
بنده در حد اطلاعات خود در خدمت شما هستم.
یکی از موارد مهمی که در انتقادات صورت گرفته از آقای مصباح مطرح میشود، سابقهی کمرنگ ایشان در فعالیتهای مبارزاتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی است. این در حالیست که شما دو کتاب دربارهی سوابق ایشان تألیف کردهاید که طبق اظهاراتتان مبتنی بر اسناد ساواک دربارهی فعالیتهای ایشان پیش از پیروزی انقلاب بوده است. این انتقاد را چگونه ارزیابی میکنید و برآیندتان از اسناد موجود درباره ایشان چیست؟
در ابتدا لازم میدانم توضیح دهم که کتاب «گفتمان مصباح» تنها به بیان سوابق مبارزاتی آیتالله مصباح اختصاص ندارد. بلکه گزارشی از مجموعه مواضع و چالشهای پیرامون ایشان از پیش از پیروزی انقلاب تا پایان نهمین دور از انتخابات ریاست جمهوری است. بهگونهای که در هر موضوع ابتدا سخن مخالفان بیان و سپس مواضع ایشان تبیین میشود. به عبارت دیگر این امکان برای خواننده فراهم شده است که با خواندن سخنان هر دو طرف به قضاوت بنشیند.
اما در رابطه با سوابق مبارزاتی آیتالله مصباح در این کتاب سرفصلهای متعددی وجود دارد که از جمله میتوان به این موارد اشاره کرد:
همکاری در انتشار نشریه انقلابی بعثت 2. انتشار نشریه مخفی انتقام 3. تبلیغ مرجعیت امام خمینی 4. نگارش و امضای برخی از مقالات، نامهها، تلگرافها و بیانیههای انقلابی 5. همکاری در سازماندهی روحانیت غیرمتشکل 6. ارسال مطالب انقلابی برای رادیوهای خارجی 7. برگزاری برخی جلسات سری در منزل 8. همکاری در چاپ و توزیع برخی از اعلامیهها و سخنرانیهای ضد رژیم. 9. ایراد سخنرانیهایی در جمع نیروهای انقلابی 10. ارتباط با هیأتهای مؤتلفهی اسلامی 11. عضویت در گروه انقلابی یازده نفر (این گروه بعدها هسته مرکزی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را تشکیل داد) که منجر به احضار و بازجویی از وی توسط ساواک شد.
آیا برای اثبات مواردی که ذکر کردید اسناد متقنی هم وجود دارد؟
آنچه در این کتاب به عنوان سوابق مبارزاتی ایشان ذکر شده از سه حال خارج نیست. یا اسناد غیرقابل انکار ساواک است که اصل آنها در «مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات» موجود است. دوم خاطرات شخصیتهای معتبری چون حضرات آیات هاشمی رفسنجانی، محمد یزدی، طاهری خرمآبادی، مسعودی خمینی و نیز حجج اسلام سیدمحمود دعایی، محمدجواد حجتی کرمانی، سیدهادی خسروشاهی یا آقایان اسدالله بادامچیان، حائریزاده و... است که بعضی از آنها با آیت الله مصباح اختلاف سلیقهی سیاسی نیز دارند. و دستهی سوم خاطرات شخصی آیتالله مصباح است.
شما به نام آیتالله هاشمی رفسنجانی به عنوان یکی از راویان سوابق مبارزاتی آیتالله مصباح اشاره کردید. آقای هاشمی چه سوابق مثبت مبارزاتی را برای ایشان ذکر کردهاند؟
آیت الله هاشمی رفسنجانی در کتاب «دوران مبارزه» حداقل به سه موضوع مهم از سوابق انقلابی آیتالله مصباح اشاره کرده است. اول به عضویت ایشان در گروه مخفی یازده نفره، دوم به همکاری ایشان در انتشار نشریهی بعثت و سوم به مدیریت نشریهی مخفی انتقام توسط آقای مصباح.
آقای هاشمی خاطرات خود از آن سالها را چنین بیان میکنند: «از اساسی ترین کارهای ما در آن چند ماه، ایجاد تشکیلاتی بود که مرکزیت آن از یازده نفر تشکیل میشد: آقایان خامنهای، منتظری، ربانی شیرازی، قدوسی، مصباح یزدی، امینی، محمد خامنهای، آذری، مشکینی، حائری تهرانی و من. نشریه مخفی بعثت و انتقام در حقیقت ارگان همین جمعیت بود که در کارهای اجرایی آن آقایان سیدمحمود دعایی، مصباح، علی حجتی کرمانی و سیدهادی خسروشاهی و من همکاری داشتیم. نشریه بعثت بیشتر جنبه سیاسی و پرخاش و افشاگری داشت و نشریه «انتقام» جنبه ایدئولوژیکی آن قوی بود، که شاید براساس احساس چنین نیازی پس از بعثت منتشر شد. «بعثت» را من اداره میکردم و «انتقام» را آقای مصباح یزدی.» (ر.ک: کارنامه و خاطرات، دورانمبارزه، صص 195-196)
اما اخیراً آقای هاشمی از تاریخ مبارزات و جایگاه آقای مصباح در نهضت انقلاب اسلامی روایتی داشتهاند؛ نشان از آن دارد که تئوری آقای مصباح برای مقابله با رژیم پهلوی، با تئوری غالب در میان جریان انقلابی متفاوت بوده است. شما صحت و سقم این گزاره را چطور تحلیل میکنید؟
میخواستم به نکتهای اشاره کنم که پرسش شما میتواند زمینهی مناسبی برای طرح آن باشد.
قبل از آن باید بگویم خاطرهای که اخیراً نقل شده، مسألهی جدیدی نیست چراکه حدود 9 سال پیش آقای کروبی در مصاحبهای همین خاطره را با ادبیاتی متفاوت به نقل از آقای هاشمی مطرح کرده بود. (ر.ک: روزنامهی شرق، 17 دی 84) در آن ایام بنده مشغول نگارش مراحل نهایی کتاب «گفتمان مصباح» بودم. چون برخی از مواضع آیتالله مصباح در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری و نیز مطالب مطرح شده در مصاحبهی آقای کروبی سئوالاتی را برای بنده ایجاد کرد، برای شنیدن پاسخ آنها از دفتر ایشان تقاضای دیدار کردم؛ پس از مدتی زمینهی این دیدار فراهم آمد. در آنجا پرسشهای خود را مطرح و کیفیت این ماجرا را نیز جویا شدم. توضیحات ایشان دربارهی این خاطره شبیه به همان چیزی بود که در دیدار با مرحوم عسکراولادی بیان کردهاند و اخیراً منتشر شده است. علیرغم آنکه آن جلسه ضبط شد اما بنده نتوانستم نوار آن را در اختیار داشته باشم. لذا مجبور شدم از توضیحاتی که در هفته نامهی پرتو در این رابطه منتشر شده بود در کتاب خود استفاده کنم. (ر.ک: گفتمان مصباح، گزارشی از زندگانی و مواضع علمی ـ سیاسی آیت الله مصباح یزدی، صص 100-107) چند سال بعد، دیداری با آیتالله هاشمی رفسنجانی فراهم آمد. در آنجا از ایشان نیز کیفیت این ماجرا را جویا شدم. حکایت ایشان از این ماجرا گرچه با نقل قول آقای کروبی و نیز آنچه اخیراً منتشر شده است، تفاوتهایی در برخی تعابیر داشت. اما وجه مشترک همهی آنها عدم همراهی آیتالله مصباح با انقلاب بود. من در آن جلسه اشکال کردم که اعلامیههای متعددی از سال 42 وجود دارد که حاکی از همراهی آقای مصباح با نهضت است. آقای هاشمی گفتند: بله! من هم در خاطراتم به برخی از فعالیتهای ایشان اشاره کردهام اما این مربوط به یک مقطع خاص بود و بعد ادامه پیدا نکرد. من باز اشکال کردم که حتی در سالهای 56 و 57 اعلامیههایی با امضای ایشان موجود است. آقای هاشمی پاسخ دادند: از سال 46 تا 56 چه چیزی هست؟! بعد اضافه کردند که در سال 56 و 57 خیلیها همراه شدند؛ اما از 46 تا 56 ایشان همراهی نمیکردند.
یعنی در این ده سال آیتالله مصباح با جریان مبارزه همراهی نمیکرد؟
نهضت امام خمینی از سال 40 آغاز و در بهمن 57 به پیروزی رسید. ما در این فاصله فراز و نشیبهای فراوانی را شاهد هستیم. برداشت من نسبت به شخصیت آیتالله مصباح این است که ایشان بیش از هر چیز جذب ابعاد فرهنگی شخصیت امام و نهضت ایشان شدند. با تبعید امام و در دسترس نبودن ایشان کمکم گروهها و شخصیتهای پرنفوذی پیدا شدند که گرچه اهل مبارزه با رژیم بودند اما از پشتوانههای قوی اعتقادی برخوردار نبودند. اینها بهنام مبارزه، برخی از مبانی دینی و اسلامی را تحریف و تفسیر به رأی میکردند. آیتالله مصباح به عنوان شخصیتی با حساسیت بالای دینی از این وضعیت به شدت ناراحت و نگران بود؛ لذا میبینیم که در مقطعی از «دوران مبارزه»، لااقل در مقام عمل اولویت اول ایشان «مبارزه با التقاط» است. این در حالی است که قریب به اتفاق یاران امام و روحانیت مبارز، اولویت اول خود را ساقط کردن رژیم میدانستند و مشغول شدن به اموری چون مبارزه با اندیشههای افرادی چون دکتر شریعتی را خواست حکومت و انحراف از مسیر مبارزه ارزیابی میکردند. این البته تحلیل من از شرایط آن زمان است.
آیا نگرش و روش مبارزاتی آیتالله مصباح نقشی در ایجاد سوء تفاهم نسبت به سوابق انقلابی ایشان نداشته است؟
قطعاً چنین است. آیتالله مصباح در آنجا که به مبارزه با رژیم میپرداخت نیز به شدت احتیاط کرده، جوانب حفاظتی را رعایت میکرد. مقام معظم رهبری در قسمتی از خاطرات خود در این رابطه میفرمایند: «آقای مصباح تا آخرش هم الحمدلله گیر نیفتاد، از بس که ایشان آرام و با ملاحظه کار میکرد.» (ر.ک: شرح اسم، زندگینامهی آیت الله سیدعلی خامنهای، ص 157) این در حالی بود که بخش مهمی از نیروهای مبارز بر مبارزهی علنی ولو به قیمت زندان و شکنجه و شهادت اصرار داشتند.
حضور رهبر انقلاب در جلسهای که موضوع خاطرات آقایان است مورد تأیید هر دو نفر است. به نظر شما آیا میتوان این حضور را نادیده گرفت؟ شما صحت این تحلیل که موضع رهبری را همسو با آقای هاشمی ارزیابی نمیکند، درست میدانید؟
قطعاً نمیتوان این حضور را نادیده گرفت. علیرغم اینکه آیتالله مصباح میگویند که رهبری در آن جلسه سخنی نگفتهاند اما از فحوای کلام خود ایشان نیز چنین برمیآید که رهبری با آقای هاشمی هم رأی بودهاند. چرا که آقای مصباح در سخنان خود با آقای عسکراولادی با بکار بردن فعل و ضمیر جمع میگویند: (در حال حاضر هم نمیگویم که «آنها» کار بدی «کردند». شاید «وظیفهشان» در آن شرایط همان بود.) علاوه بر این واضح است که روش مبارزاتی مقام معظم رهبری به آقای هاشمی نزدیکتر از آقای مصباح بود. اگر ایشان با آقای هاشمی همنظر نبودند که او را همراهی نمیکردند. آنها دنبال یافتن راهی برای تشدید مبارزه علیه رژیم و فعالتر کردن ظرفیت آیتالله مصباح در این راستا بودهاند. حتی بنده بر اساس برخی از قرائن معتقدم علت آنکه بیشتر گفتگوها میان آقایان هاشمی و مصباح رد و بدل شده است، بهخاطر احتمال تأثیر بیشتر سخنان آقای هاشمی بر آقای مصباح بوده است. چرا که اولاً: روابط و همکاریهای آقای هاشمی با آقای مصباح خصوصاً در نیمهی اول دههی چهل بیش از روابط آیت الله خامنهای بود. ثانیاً: آنها همسن بودند. ثالثاً: آقای مصباح مواضع آقای هاشمی در برخورد با اشخاصی چون شریعتی را بیش از مواضع آیتالله خامنهای میپسندید. بنده زمانی با یکی از شاگردان بزرگوار آیتالله مصباح که از بزرگان جبههی پایداری هستند گفتگو میکردم؛ ایشان بر این نکته تصریح میکرد که ما در گذشته مواضع آقای هاشمی را بیش از آیتالله خامنهای میپسندیدیم چرا که آیتالله خامنهای از شریعتی دفاع سرسختانهای داشت اما آقای هاشمی موضع معتدلتری میگرفت.
ماجرای قهر ده سالهی رهبر انقلاب با آقای مصباح نیز در این خاطره از سوی آقای هاشمی بازگو شده است. با توجه به اینکه رهبری در سالهای میانی دههی هفتاد و هشتاد تعاریف زیادی از آقای مصباح داشتهاند، این دو محور را چطور با هم قابل جمع میدانید؟
واضح است که بنده نمیتوانم در این رابطه اظهارنظری کنم اما آقای هاشمی در آن جلسهای که اشاره کردم از تیرگی روابط مقام معظم رهبری با آیتالله مصباح پس از آن دیدار سه نفره خبر داد و گفت این وضعیت تا سال 60 که آیتالله خامنهای در بیمارستان بستری شد، ادامه داشت. پس از آن آیتالله مصباح به ملاقات ایشان در بیمارستان آمدند و کمکم روابط حسنه شد.
با توجه به آشنایی جنابعالی با تاریخ مبارزاتی و کارنامهی فعالیتهای آقایان هاشمی و مصباح، به هر حال شما روایت کدامیک از این دو بزرگوار از آن جلسه را به واقعیت نزدیکتر میدانید؟
فکر میکنم آنچه ذکر کردم وجه جمع مناسبی برای خاطرات هر دو شخصیت باشد. علاوه بر این چون با اقتضائات تاریخ شفاهی آشنا هستم، میدانم که در نقل خاطرات ـ خصوصاً زمانی که یک واقعهی تاریخی با فاصلهی زمانی قابل ملاحظهای نقل میشود ـ از یک سو ممکن است برداشتها جای الفاظ بنشینند. و از سوی دیگر ممکن است خاطراتی بدون توجه دادن مخاطب به ظرف زمانی آنها به گونهای نقل شوند که سوء تفاهماتی را برای افرادی ایجاد کند که از سیر وقایع تاریخی بیاطلاع هستند.
شما سیر روابط آیتالله مصباح و آیتالله هاشمی رفسنجانی را چگونه ارزیابی میکنید. ریشهی اصلی اختلاف آقای مصباح و هاشمی را چگونه تحلیل میکنید؟
من روابط آقایان مصباح و هاشمی را از نظر تاریخی به چهار دورهی اصلی تقسیم میکنم.
یک دوره مربوط به سالهای ابتدایی مبارزه است که شاهد روابط گرم و همکاریهای صمیمانهای میان آنها هستیم. هر دو در خاطرات خود به این مقطع اشارات متعددی دارند.
دورهی دوم زمانی است که آقای مصباح تمرکز خود را بر مبارزه با جریان التقاط قرار داد. طبیعتاً در این دوره انتقاداتی از طرف آقای هاشمی و دیگر همفکران ایشان مبنی بر بیتوجهی به جریان مبارزه متوجه آقای مصباح شد. در مقابل از سوی آیتالله مصباح و همراهان ایشان انتقاداتی مبنی بر کمتوجهی به مبانی اعتقادی و ارزشها متوجه گروه مقابل میشد.
دوران سوم با پیروزی انقلاب آغاز و تا اواخر حیات دولت اصلاحات ادامه یافت. در این مقطع بار دیگر شاهد حمایتها و همکاریهای دو طرفهای میان این دو شخصیت و حامیان آنها هستیم. به عنوان نمونه آقای هاشمی در دولت سازندگی برای گسترش دامنهی فعالیتهای علمی و فرهنگی مؤسسهی آیتالله مصباح همکاریهای صمیمانهای داشت. (ر.ک: اعتدال و پیروزی، خاطرات سال 1369 هاشمی رفسنجانی، ص 495-496 و سازندگی و شکوفایی، خاطرات سال 1370 هاشمی رفسنجانی، ص 298) در مقابل آیتالله مصباح نیز حتی پس از پایان دولت سازندگی از آیتالله هاشمی دفاع کرده، معتقد بود اگر منع قانونی وجود نداشت و آقای هاشمی مجدداً نامزد ریاست جمهوری میشد، باز هم مردم با طیب خاطر به ایشان رأی میدادند. (ر.ک: فصلنامه معرفت، زمستان 76، ش 23، صص 95ـ96)
اما از اواخر فعالیت دولت اصلاحات آنگاه که زمزمههایی مبنی بر احتمال نامزدی مجدد آقای هاشمی در نهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری شنیده شد، دوران چهارمی از روابط میان این دو شخصیت آغاز شد. در این دوره که متأسفانه تاکنون ادامه یافته است رسانههای مؤسسهی آموزشی و پژوهشی آیتالله مصباح حملات کمسابقهای را علیه آیتالله هاشمی سامان دادند. آقای هاشمی نیز در مقابل در فرصتهای مناسب با سخنان کنایهآمیز خود به این حملات پاسخ میگوید.
مورد اختلاف دیگری که در نقل این خاطره بین آقایان مصباح و هاشمی به وجود آمده مربوط به موضع این آقایان در قبال سازمان مجاهدین است. شما موضع این دو شخصیت را در قبال سازمان چگونه ارزیابی میکنید؟ بسیاری از همراهان آقای مصباح بر این باورند که ایشان به سبب بصیرتی که در شناخت خط مجاهدین داشتند، وارد این همکاری نشدند. این در حالیست که در آن برههی زمانی بزرگانی چون رهبری انقلاب، شهید مطهری و شهید بهشتی مخالفتی با مواضع سازمان نداشتند. این ادعا مبتنی بر چه سند تاریخی مرتبط با رفتار سیاسی مجاهدین صورت گرفته است؟
آنچه آیتالله مصباح در این جلسه دربارهی سازمان مجاهدین گفتهاند این نکته بوده که «من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم.» به عبارت دیگر آیتالله مصباح معتقد بودهاند که حتی در شرایط سخت، خفقان و تحت فشار تا شناخت کاملی نسبت به یک گروه وجود نداشته باشد، نمیبایست از آن حمایت کرد ولو اینکه فعالیت آن گروه در جهت مبارزه با یک رژیم کاملاً فاسد و نامشروع باشد. تصور کنید اگر بنا بود تمام نیروهای انقلاب به گروههای درگیر در میدان مبارزه چنین نگاهی داشته باشند آیا امکان تحقق وحدت علیه رژیم وجود داشت؟ اصلاً با این ویژگی به نظر شما قابل تصور بود که انقلاب به این زودیها به پیروزی برسد؟
اما در مقابل آیتالله هاشمی رفسنجانی و بسیاری دیگر از افرادی که از سازمان حمایت میکردند بر این اعتقاد بودند که در آن شرایط ویژه حسن ظاهر کفایت میکند. چرا که اولویت اول ساقط کردم حکومت است. بله اگر برای آنها ثابت میشد که فلان گروه اهداف خطرناکی را دنبال میکند از همکاری با آن سرباز میزدند. من در اینجا به دو روایت اشاره میکنم.
روایت اول: حضرت آیت الله خامنه ای در حاشیهی کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران» چنین مینویسند: «آقای هاشمی پس از زندان سال (ظاهراً) 1350 از مجاهدین ستایشگرانه بلکه عاشقانه یاد میکرد. چندی بعد که من بار دیگر به تهران آمده بودم، او به من گفت: خوب است با لاجوردی که تازه از زندان آزاد شده ملاقات کنید و نظر او را دربارهی مجاهدین جویا شوید. لاجوردی در معاشرتهای درون زندان به این نتیجه رسیده بود که آنها مارکسیستاند و آقای هاشمی به شدت تحت تأثیر اطلاعات ایشان قرار گرفته بود. من البته فرصت نکردم در آن سفر شهید لاجوردی را ببینم و او پس از مدت کوتاهی دوباره به زندان افتاد. خلاصه آنکه تغییر نظر هاشمی دربارهی مجاهدین مدتها پیش از اعلام رسمی ارتداد در سال 54 بود». (جریان ها و سازمان های مذهبی ـ سیاسی ایران، چ ششم، ص 402) همچنین میدانید که آقای هاشمی از جمله مجتهدانی بود که در سالهای 54، 55 از درون زندان به نجاست مجاهدینی که مارکسیست شده بودند، فتوا داد. (ر.ک: خاطرات عزت شاهی، صص 400 ـ 401)
روایت دوم: در همان کتاب به سند جالبی دربارهی شهید رجایی اشاره شده است. گزارشهای جالبی بر جای مانده از ساواک دربارهی مسجد هدایت وجود دارد که دامنهی فعالیت مسجد، اسامی شرکت کنندگان فعال و حتی برخی از نکات تاریخی بسیار جالب را نشان می دهد. از جمله گزارشی از سخنرانی آقای هاشمی است که جلسهی بعد، روی منبر اعلام میکند، کسی که درس قبلی را حفظ کرده، آن را بازگو و از آن انتقاد کند. شهید رجایی برمیخیزد و مطالب گفته شده را بیان کرده و اعتراض می کند که آقای هاشمی به آن جواب می دهد. (ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید رجائی، صص 172 ـ 173) در آن جلسه آقای هاشمی بر ضد کمونیستها صحبت کرده بود و اعتراض مرحوم رجایی این بود که ما تنها در مسئلهی خداوند با آنها اختلاف نظر داریم و «کمونیسم حقیقی، عقیدهای است منهای خداوند». شهید رجایی خود در جای دیگری با اشاره به آن شب میگوید: شبی در مسجد هدایت آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی میکرد و دربارهی مشرکین و موحدین صحبت میکرد و در اینجا از کمونیستها به شدت انتقاد کرد. هفتهی بعد من به عنوان سؤال گفتم که ما با آنها در مسئلهی اعتقاد به خدا اختلاف داریم. نامبرده نظر من را رد کرد و من نیز که آن موقع تحت تأثیر کتاب «پس از کمونیسم; حکومت حق و عدالت» تألیف عبدالحسین کافی آن طور فکر می کردم، نظرم تغییر کرد». (همان، ص 327 به نقل از جریان ها و سازمان های مذهبی ـ سیاسی ایران، چ ششم، ص 539، پاورقی)
با تشکر از شما
بنده هم از شما متشکرم. امیدوارم این مصاحبه توانسته باشد به روشنتر شدن بخشهایی از تاریخ معاصر ما کمک کند. در پایان این نکته را یادآور میشوم که بزرگانی چون آیتالله مصباح و آیتالله هاشمی هر کدام در زمینهی تخصصی خود از سرمایههای ملی ما محسوب میشوند. کاش شرایطی فراهم میآمد که بهجای دامن زدن به برخی اختلافات همه در جهت پیشرفت روزافزون مادی و معنوی کشور تلاش میکردند.
ارسال نظر