گفتوگو با رضا صنعتی، به بهانه انتشار کتاب اخیرش؛
ناگفتههایی از انتشار «هاشمی در سال ۸۸» / رفسنجانی و مصباح سرمایههای ملی ما هستند
آقای مصباح در واکنش، ضمن انتقاد از آن شخص گفتند: «یک مرتبه آقای هاشمی پس از آزادی از زندان به من گفت: فلانی! من در زندان لذت شکنجه شدن در راه خدا را چشیدم.»
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- حجت الاسلام رضا صنعتی، از طلاب و دانشآموختگان جوان حوزه علمیه قم است و آثاری چون «مشروعیت آسمانی؛ ولایت فقیه در اندیشه سیاسی آیت الله هاشمی رفسنجانی» و «گفتمان مصباح؛ گزارشی از زندگانی و مواضع علمی سیاسی آیت الله مصباح یزدی» را به جامعه سیاسی ایران عرضه کرده است. آخرین کتاب او با عنوان «هاشمی در سال ۸۸» که سالها در انتظار کسب مجوز از دولت دهم بود، اخیرا و با سر کار آمدن دولت یازدهم، بالاخره مجوز چاپ گرفت و به صورت موفقی وارد بازار کتاب شد؛ به طور که در ماه اول انتشار، به چاپ هفتم رسید. مباحثات به بهانه انتشار این کتاب، مصاحبهای با وی انجام داده است که در ادامه میخوانید.
* این روزها انتشار کتاب جدید شما خبرساز شده است. لطفا بفرمایید چه شد که به فکر نوشتن این کتاب افتادید.
حقیقت این است که از سال ۱۳۸۸ از یک سو شاهد هجوم رسانهای یک جریان سیاسی و از سوی دیگر شاهد حمایت جریانی دیگر از آیتالله هاشمی رفسنجانی بودیم. البته اصل این هجوم و حمایتها نسبت به ایشان چیز جدیدی نبود. نکتهٔ جدید در این میان تغییر ۱۸۰ درجهای مواضع این دو گروه نسبت به عملکرد گذشتهٔ خودشان در قبال آقای هاشمی بود. به عنوان نمونه در جریان انتخابات مجلس ششم شما میتوانید این جابهجایی در عملکرد را ببینید. جالب اینکه هر دو گروه برای توجیه رفتار خود مدعی بودند آقای هاشمی است که عوض شده، نه آنها! به اصطلاح ملاک حال فعلی افراد است.
بنده به عنوان طلبهای که در حد خودم، مواضع شخصیتها و جریانهای سیاسی را رصد میکنم و با فعالیت رسانهای نیز تا حدودی آشنا هستم احساس کردم هیچ کدام از این دو گروه، یا هاشمی رفسنجانی را نشناختهاند، یا مصلحت خودشان را در ارائهٔ چهره و تفکرات واقعی او نمیدانند. تمرکز هر دو گروه نیز بر مواضع آقای هاشمی در سال ۸۸ بود. هر یک از آنها برای اثبات مدعای خود به بخشی از مواضع او در این سال استناد میکردند و بخشهای دیگر را نادیده میگرفتند. در واقع ملاک حال فعلی ایشان را تشخیص ناقص خودشان میدانستند. اواخر سال ۸۸ به این فکر افتادم که با گردآوری و دستهبندی موضوعی مواضع ایشان در این سال، گزارشی دقیق و واقعی از آن ارائه دهم؛ گزارشی که میدانستم مطالعهٔ آن به واسطهٔ دوری از تحریف، برای هر دو گروه تکاندهنده خواهد بود.
* نگارش آن چه مدت طول کشید؟
حدود یک سال. نگارش آن، اوایل سال ۹۰ به پایان رسید.
* آیا قبل از نگارش کتاب، ارتباطی هم با آقای هاشمی داشتید؟
اگر منظورتان از ارتباط، توصیهای برای نگارش کتاب است، به هیچوجه؛ نگارش هیچکدام از کتابهای بنده توصیهای نبوده است. البته پیش از نگارش این کتاب، کتاب دیگری با عنوان «مشروعیت آسمانی» از بنده منتشر شده است که به تبیین دیدگاه آقای هاشمی در موضوع ولایت فقیه میپردازد. بله! پس از انتشار آن کتاب، دیداری با ایشان داشتم ولی در آن ملاقات، دربارهٔ نگارش کتاب دیگری بحث نشد.
* دیدار با ایشان برای شما دشوار نبود؟
نه! به صورت طبیعی از طریق یکی از شخصیتهای انقلابی درخواست دیدار کردم که زمینهٔ آن فراهم شد.
* بعد از نگارش کتاب هم دیداری با ایشان نداشتید؟
بله! بعد از نگارش کتاب، یک نسخه از ویرایش ابتدایی آن را برایشان ارسال کردم تا مطالعه کنند و پس از آن در گفتوگویی حضوری، برخی از پرسشهایم را مطرح کردم. این دیدار در فضایی صمیمی و صریح شکل گرفت.
* نظر ایشان دربارهٔ کتاب چه بود؟
کلیت کار را پسندیده بودند. حتی بعد از این جلسه، در دیدار با برخی چهرههای اصولگرا از انتشار این کتاب در آیندهٔ نزدیک خبر دادند که این مسئله در برخی از سایتها به صورت ناقص منعکس شد.
* اینکه شما قبل از انتشار کتاب با ایشان دیدار میکنید و ایشان هم کتاب را میپسندند، نشانهٔ آن نیست که کتاب در دفاع از مواضع آقای هاشمی نوشته شده است؟
دیدار بنده با شخصیتی که موضوع کتاب من است، اقتضای یک کار علمی و پژوهشی است. من اصلاً این را قبول ندارم که شما دربارهٔ شخصیتی که حی و حاضر است کتاب بنویسید یا فیلم بسازید ولی حاضر نشوید حتی برای چند دقیقه نزد او بروید و دربارهٔ موضوع کارتان با او صحبت کنید. من در آثار دیگرم نیز به این قاعده پایبند بودهام. اما اینکه ایشان کلیت کار را پسندیدهاند نیز به این معناست که از نظر ایشان نویسنده در کل توانسته است به خوبی از عهده تبیین مواضع وی برآید. اگر یک نفر نظر شما را در یک موضوع به خوبی تبیین کند و حتی از آن دفاعی هم نکند، آیا چنین کاری مورد پسندتان نیست؟
* ظاهراً برای انتشار کتاب با مشکلاتی هم مواجه شدید.
بله. من انتظار داشتم که پس از انتشار کتاب، هجمهای از سوی تندروهای هر دو گروه علیه آن صورت بگیرد. اما فکر نمیکردم که دولت وقت مانع از رسیدن کتاب به دست خوانندگان شود. تصور میکردم که نهایتاً با اصلاحاتی مجوز انتشار را خواهم گرفت.
* استدلال دولت دهم برای جلوگیری از انتشار کتاب چه بود؟
ما ابتدا برای اخذ مجوز کتاب به اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی قم مراجعه کردیم. در آن زمان آقای استادآقا (از اعضای جبههٔ پایداری) مدیرکل ارشاد قم بود. ۱۰ خرداد ۹۰ تقاضای اخذ مجوز کردیم. اخذ مجوز به صورت طبیعی حدود ۲۰ روز طول میکشید. یک هفته بعد که برای پیگیری کاری به اداره ارشاد رفتم، متوجه شدم هنوز کتاب را به دست بررس نرساندهاند. با یکی از مسئولان آن اداره صحبت کردم و اعتراض کردم که چرا هنوز کتاب را به بررس ندادهاند. گفت: علیرغم آنکه با بررس تماس گرفتهایم اما او فرصت نکرده است به اداره بیاید و کتاب را تحویل بگیرد. گفتم خوب خودتان کتاب را برایش میفرستادید. مگر محل کارش کجاست؟ اسم بررس و محل کارش را گفتند. یادم نیست خودم پیشنهاد کردم یا آنها، که کتاب را به محل کار وی تحویل بدهم! در هر صورت آنها کتاب را به همراه نام و آدرس بررس به بنده دادند. من نیز کتاب را به محل کار ایشان تحویل دادم.
اواخر خرداد که به اداره ارشاد قم مراجعه کردم، گفتند: بررس هنوز کتاب را نیاورده است. همانجا تلفنی با ایشان تماس گرفتند که چه شد؟ او پشت تلفن به مسئول مربوطه گفته بود کتاب «غیر مجاز» است و تا چند روز دیگر آن را با فرم بررسی خواهد آورد. من که نام و محل کار جناب بررس را میدانستم به محل کارشان مراجعه کردم. گفتم با فلانی کار دارم. مرا راهنمایی کردند. با ایشان دیدار کردم و بعد از سلام و احوالپرسی خود و برخی از آثار گذشتهام را معرفی کردم. ایشان هم روحانی و دانشآموختهٔ علوم سیاسی بود. نظرشان را دربارهٔ کتاب خواستم. گفتند: هنوز کامل مطالعه نکردهام و تا چند روز دیگر نظر میدهم. گفتم الآن ۲۰ روز از زمان درخواست مجوز میگذرد و به من هم گفتهاند که شما کتاب را غیرمجاز میدانید. اگر امکان دارد دلایلتان را بگویید؛ شاید من پاسخ قانعکنندهای داشته باشم.
ایشان که از کار من و بیملاحظگی ارشاد در دادن نام، آدرس و نظر خود جا خورده بود، مواردی را ذکر کرد. از جمله ادعا میکرد که برخی از مطالب را باید در کتاب ذکر میکردهام که نکردهام. ادعایشان را رد کرده و محل آن مطالب را در کتاب به وی نشان دادم. یا از برخی عبارات کتاب، برداشت کاملاً مخالف با متن کرده بود که توضیح دادم. با شنیدن استدلالهای من صریحاً اعلام کرد که کتاب را تنها تورق کرده و کامل نخوانده است. او گفت حالا که اینطور شد کتاب را دقیق و کامل خواهد خواند و نظر خواهد داد. من هم ضمن تشکر خواهش کردم که مقداری سریعتر مطالعهٔ کتاب را به پایان برساند. بعد شنیدم به مسئولی که نام و آدرسش را در اختیار من قرار داده بود ناراحتی و گلایه کرده بود که البته به ایشان از این بابت حق میدهم. حدود سه روز بعد اعلام کردند که نظر بررس مبنی بر غیرمجاز بودن کتاب به ادارهٔ ارشاد رسیده است. دلایل واقعاً سست و بیپایه بود.
* چه دلایلی را ذکر کرده بودند؟
اخلال در حقوق عمومی، تبلیغ و ترویج اخلال در وحدت و تمامیت ارضی، تشویش اذهان عمومی، عدم تناسب و دوگانگی موضوع و محتوای کتاب!
* بعد از آن هم پیگیری کردید؟
بله! مصرانه از طریق اداره کل ارشاد پیگیری کردم. نهایتاً قرار شد کتاب را به بررس دیگری بدهند.
* اسم و آدرس آن بررس را که دیگر به شما ندادند؟!
نه! اما یک روز شخصی با همراه من تماس گرفت و خود را بررس کتاب معرفی کرد. نام خود را هم گفت. برخورد محترمانهای داشت و از نظر سنی هم معلوم بود که آدم جاافتادهای است. ظاهراً کتاب من اولین کتابی بود که برای بررسی به ایشان سپرده میشد. گفت که با نظر و نوع برخورد بررس اول موافق نیست و از من خواست با ایشان همکاری کنم تا امکان انتشار کتاب فراهم شود. گفتم من در آن قسمتهایی از کتاب که مربوط به قلم من است و ارتباطی به مواضع آقای هاشمی ندارد حاضر به همکاری هستم؛ اما حذف و سانسور مواضع آقای هاشمی را نمیپذیرم چرا که با فلسفهٔ نگارش کتاب که ارائهٔ گزارشی دقیق از مواضع آقای هاشمی در سال ۸۸ است مغایر خواهد بود. از این برخورد به مجوز گرفتن کتاب امیدوار شدم. پس از مدتی ایشان نیز نظر خود را اعلام کرد. در کمال ناباوری وی نیز کتاب را غیرمجاز اعلام کرده بود!
* دلایل ایشان چه بود؟
تشویش اذهان عمومی، عدم تناسب و دوگانگی موضوع کتاب و محتوای آن، بهکارگیری تعابیر مستهجن و سخیف!
* مستهجن و سخیف! یعنی چه؟!
مثلاً پاسخ آیتالله هاشمی رفسنجانی به آیتالله محمد یزدی را مصداق تعابیر مستهجن و خفیف ارزیابی کرده بود!
* شما اشکالات بررسین را از کجا متوجه میشدید؟
در آن زمان ریاست اداره ارشاد قم روحانی بسیار محترم و متواضعی بود. ایشان سیاستی که از سوی مدیرکل ارشاد قم در برخورد با این کتاب اعمال میشد را قبول نداشت و اشکالات بررسین را به اطلاع بنده میرساند. جالب است بدانید که بررس دوم حدود ۱۰۰ اشکال محتوایی از متن کتاب گرفته بود و در این راستا برخی از عبارات کتاب و حتی برخی از مواضع آقای هاشمی را حذف یا اصلاح کرده بود اما با این وجود نتوانسته بود خود را راضی کند که اعطای مجوز به کتاب را مشروط به اصلاح این موارد نماید. بنده با همکاری رئیس اداره ارشاد قم از اشکالات مذکور که بر روی متن کتاب اعمال شده بود کپی گرفتم تا هم آن را به عنوان یک سند تاریخی از نوع بررسی کتاب در دولت دهم نزد خود یادگار داشته باشم و هم بتوانم به این اشکالات پاسخ دهم. البته از این نکته خوشحال بودم که بررس دوم لااقل کتاب را به صورت دقیق خوانده است؛ امیدوارم حقالزحمهای که بابت آن گرفته گوارای وجودشان باشد چرا که ایشان علاوه بر آن اشکالات محتوایی، برخی از اشکالات تایپی را هم مشخص کرده بود.
* اینکه هر دو بررس به «عدم تناسب و دوگانگی موضوع کتاب و محتوای آن» اشاره کرده بودند، به چه دلیل بود؟
من در ابتدا نام کتاب را «هاشمی و فتنهٔ ۸۸» گذاشته بودم. خب آقای هاشمی نیز حوادث سال ۸۸ را فتنه میدانستند و اتفاقاً اولین کسی که از این تعبیر قرآنی برای حوادث آن سال استفاده کرد آقای هاشمی بود اما معلوم است که تعریف آقای هاشمی از فتنه با تعریف بررسین کتاب متفاوت بود. من وقتی این حساسیتها را دیدم اعلام کردم که حاضرم بدون تغییر محتوای آن، نام کتاب را به «هاشمی در سال ۸۸» تغییر دهم. اما این تغییر نیز مشکل مجوز کتاب را حل نکرد.
* بعد از نظر بررس دوم پیگیریها را تا کجا ادامه دادید؟
از هر طریقی به فکرم میرسید پیگیری کردم. از طریق مدیرکل ارشاد قم، مدیرکل اداره کتاب وزارتخانه، معاون فرهنگی وزیر، وزیر ارشاد، رئیس جمهور وقت و هر کسی که احتمال میدادم میتواند کاری انجام دهد.
بعد از اینکه مدیرکل ارشاد قم به دلایل نامعلومی برکنار شد. مدیر جدید شخصیتی فرهنگی بود. با ایشان صحبت کردم؛ وی بعد از بررسی گفت: الآن کار از دست ما خارج شده است. خصوصاً آنکه از طرف حراست ارشاد قم به تمام ادارات ارشاد استانها نامه زده بودند که به چنین کتابی مجوز ندهید! ایشان در تاریخ ۱۹ دی ۹۰ کتاب را نزد معاون فرهنگی وقت وزارتخانه برد تا آنها دربارهٔ آن تصمیمگیری کنند.
از آن به بعد من از طریق وزارتخانه کار را دنبال میکردم و نامهنگاریهای متعددی انجام دادم. حتی شکایتی به دفتر ارزیابی عملکرد و پاسخگویی به شکایات وزارت ارشاد نوشتم اما هیچکدام فایدهای نداشت. جالب است بدانید یک بار موفق شدم با آقای دری (معاون فرهنگی وقت وزارت) در دفتر کارشان گفتوگوی کوتاهی داشته باشم. ایشان صریحاً گفت چون درباره کتاب مصاحبه کردهاید من هم کتاب را مدتی نگهداشتهام!
پس از مدتی جلسهای با یکی از مسئولان قسمت بررسی کتاب وزارت داشتم، آنجا هم فهمیدم که بررس وزارتخانه نیز کتاب را نخوانده است چون اشکالات غلطی مطرح میشد. بعد هم که آقای اسماعیلی به جای آقای دری آمد هر روز یک حرف جدیدی زده میشد. یک روز میگفتند انتخابات نزدیک است و نمیشود مجوز داد. یک روز میگفتند جلسه گرفتهایم و چند مورد مشخص شده که شما اصلاح کنید بعد مجوز را بدهیم. بعد از آن گفتند قرار شده برای احتیاط از حراست وزارتخانه استعلام کنیم. بعد هم گفتند حراست مخالفت کرده. هر روز یک بازی درمیآوردند.
* اما آقای اسماعیلی در مصاحبهای گفته است وقت نکردم کتاب را بخوانم.
مگر قرار است که معاون وزیر خودش کتاب را بخواند؟! بعد هم چند سال وقت برای خواندن یک کتاب در مجموعهٔ یک وزارتخانه نیاز است؟! اینها که مصاحبه میکردند و میگفتند ما ۴۸ ساعته مجوز کتاب میدهیم!
* با این وضعیت اصلاً چرا گرفتن مجوز را پیگیری میکردید؟
طبیعی است که کتاب را برای انتشار مینویسند، نه برای بایگانی کردن! امام خمینی (ره) یک جملهای دارند؛ میفرمایند: من از آن آدمها نیستم که وقتی حرفی زدم آن را به حال خودش رها کنم، بلکه دنبال کار را میگیرم. من هم دوست ندارم از آن آدمهایی باشم که امام از آنها نیست!
* چه شد که کتاب مجوز نشر گرفت؟
دوست داشتم مجوز را از همان دولتی بگیرم که مانع از انتشار کتاب شده بود لذا بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری در اولین فرصت به وزارت ارشاد رفته، پیگیر مجوز شدم. اما تا پایان فعالیت دولت سابق موفق به اخذ مجوز نشدم. پس از تغییر دولت نامهای به وزیر جدید ارشاد نوشتم و ماجراهای این کتاب را شرح دادم، چند ماهی طول کشید تا نتیجهٔ بررسیهای آنها مشخص شد و کتاب مجوز نشر گرفت.
* مقداری هم به فضای بعد از انتشار بپردازیم. استقبال از کتاب چگونه بوده است؟
الحمدلله خیلی خوب بود. من خودم تصور نمیکردم پس از گذشت پنج سال از موضوع کتاب و دو سال و نیم از نگارش آن با این استقبال مواجه شود. کتاب در فاصله یک ماه به چاپ هفتم رسید.
* فکر میکنید اگر در همان زمان منتشر شده بود، استقبال چگونه بود؟
اینها قابل ارزیابی نیست. این خداست که دلها را متوجه یا رویگردان میکند. شاید توجه فعلی به کتاب محصول صبر دو سال و نیمه باشد. اما اگر بخواهم خودم را جای تصمیمگیران دولت قبل بگذارم به نظرم اشتباه کردند. اگر آنها همان زمان به کتابهایی از این قبیل مجوز میدادند هم ضدیت خود با آزادی را اثبات نمیکردند، هم جامعه را تشنهٔ این قبیل کتابها نمینمودند و هم میتوانستند با رسانههای زیادی که داشتند به میدان نقد علمی این کتابها وارد شوند. من همان زمان هم به برخی از آنها میگفتم که شما چرا اینگونه رفتار میکنید؟! به کتاب مجوز بدهید و دهها نقد بر روی آن بنویسید. اما آنها میخواستند کار ارزیابی، نقد و بایکوت را خودشان یکجا انجام بدهند! یکی از آنها به خود من گفت: این کتاب جریانساز است. گویا عدم قدرت جریانسازی به یکی از ملاکهای آنها در اعطای مجوز به کتابها تبدیل شده بود و نویسندگان میبایست کتابی مینوشتند که از این ویژگی مبرا باشد!
* واکنشهای صورت گرفته نسبت به انتشار کتاب را در چه سطح میبیند؟
کمتر از توقع من بود. غالب واکنشها از سوی برخی شخصیتها و رسانههای منتسب به برخی مراکز نظامی بوده است.
* شما قبل از این، دو کتاب «مصباح دوستان» و «گفتمان مصباح» را دربارهٔ آیتالله مصباح نوشتهاید. انگیزه و سیر تهیهٔ آن دو کتاب را برایمان توضیح دهید.
پس از انتشار کتاب «گفتمان مصباح» در سال ۸۷ در مصاحبهای با هفتهنامهٔ «شهروند امروز» انگیزه و سیر نگارش کتاب را مفصلاً توضیح دادهام. الآن اگر بخواهم به صورت خلاصه توضیح بدهم، باید بگویم: بنده در سال ۱۳۷۵ تحصیلات حوزوی خود را آغاز کردم. زمان کوتاهی پس از آن، دوران حاکمیت اصلاحطلبان بر قوهٔ مجریه آغاز شد. در همان ایام پرسشها و شبهاتی دربارهٔ نظریهٔ سیاسی اسلام در سطح مطبوعات منتشر میشد که نیاز به تبیین دقیق داشت. آیتالله مصباح هر دو هفته یکبار در نماز جمعهٔ تهران حضور مییافت و سلسله مباحثی را در این باره مطرح میکرد. به یاد دارم روزنامهٔ رسالت در آن ایام متن کامل این سخنرانیها را که بسیار جذاب و عالمانه ایراد میشد، منتشر میکرد. و به نظر من این مباحث در تداوم جهاد علمی شخصیتهایی چون علامه طباطبایی و شهید مطهری بود.
پس از مدتی برخی از رسانههای تندرو اصلاحطلب به جای نقد این سخنان، حرکتی را در تخریب شخصیت ایشان آغاز کردند. آیتالله مصباح از اسلام میگفت، آنها از آیتالله مصباح میگفتند! یعنی به جای نقد سخن، سخنران را نقد کرده، او را به اموری چون نداشتن سوابق مبارزاتی متهم میکردند.
وقتی شخصیتی چون مقام معظم رهبری به دفاع از جایگاه علمی ایشان پرداختند و شخصیتهای مبارزی چون حضرات آیات و حجج اسلام هاشمی رفسنجانی، محمد یزدی، طاهری خرمآبادی، مسعودی خمینی، محمدجواد حجتی کرمانی، سیدمحمود دعایی، سیدهادی خسروشاهی در خاطرات خود به بازگویی نقش آیتالله مصباح در حرکتهای انقلابی چون راهاندازی نشریات بعثت و انتقام یا تشکیل گروه مخفی یازدهنفره و… اشاره کرده بودند و بنده نیز با اعلامیههای متعددی مواجه شدم که در دوران مبارزه به امضای آیتالله مصباح رسیده بود و نیز اسنادی که از ساواک دربارهٔ ایشان وجود داشت، این انگیزه در بنده ایجاد شد که با انتشار کتاب «مصباح دوستان» از ایشان دفاع کنم.
* شما در کتاب گفتمان مصباح به خوبی شبههها و ایرادهای منتقدان آیتالله مصباح را جمعآوری و در عین حال پاسخ دادهاید و به نظر میرسد یک روند کاملاً منصفانه علمی را طی کردهاید. این روش ایدهٔ شما بود یا به توصیه ایشان صورت گرفت؟
قبلاً هم اشاره کردم که هیچ یک از کتابهای بنده به سفارش شخص یا نهادی نوشته نشده است. کتاب «مصباح دوستان» اولین کتاب من بود و در سال ۸۳ منتشر شد. با توجه به اینکه این کار را در سن ۲۵ سالگی نوشته بودم طبیعی بود که از پختگی لازم برخوردار نباشد لذا بعد از انتشار آن، ایدههایی برای تکمیل کتاب و تغییر سبک نگارش آن به ذهنم رسید. به همین دلیل شروع به بازنویسی کتاب به سبک گزارشی کردم. در این سبک بنده هر فصل و بحث را با نقل سخنان منتقدان آیتالله مصباح آغاز کردم؛ سپس اسناد تاریخی یا پاسخهای ایشان، شاگردان و همراهانشان را آوردم. این سبک امکان داوری را بهتر برای خواننده، فراهم میکرد. البته در برخی از قسمتها باز هم شاهد ناپختگیهایی هستیم.
* منظورتان از این ناپختگیها چیست؟
به هر حال در «گفتمان مصباح»، گاهی به اظهارنظرهای شخصی پرداختهام. مثلاً در قسمتهایی از کتاب (در متن یا پاورقی) نظر مثبت یا منفی خود را نیز نوشتهام. به عنوان نمونه، در قسمتهایی از مناظرهٔ هجدهم از فصل پنجم کتاب، مواضع آیتالله مصباح در انتقاد از آیتالله هاشمی رفسنجانی یا دفاع از دکتر احمدینژاد را نقد کردهام. اما اگر الآن بخواهم کتاب «گفتمان مصباح» را بنویسم و یا اگر فرصتی برای ویرایش فراهم شود تنها به گزارش تاریخی اکتفا میکنم و قضاوت را به خواننده میسپارم. همین کاری که الآن در کتاب «هاشمی در سال ۸۸» انجام شده است. به نظر من این روش برای یک گزارش تاریخی زیبندهتر است. تحلیل تاریخ، ساحت دیگری است و اثر مستقلی را میطلبد.
* پس اینکه برخی معتقدند شما همان زمان که کتاب گفتمان مصباح را نوشتید، طرفدار آیتالله هاشمی بودید، صحیح است؟ شما واقعاً طرفدار کدام شخصیت هستید و اساساً با عبارت طرفداری موافقید؟
من معتقدم شخصیتهای بزرگی چون آیتالله هاشمی رفسنجانی و آیتالله مصباح یزدی سرمایههای ملی ما هستند. این بیخردی است که برای دفاع از آیتالله مصباح به تخریب آیتالله هاشمی رفسنجانی روی آوریم و یا برعکس. هر کدام از این شخصیتها ضمن برخورداری از قدرت اجتهاد و برخی ویژگیهای علمی و اخلاقی در عرصهای ممتاز و برجستهاند و عمر شریف خود را صرف تعمیق در آن عرصه کردهاند. مثلاً همچنان که مقایسهٔ آیتالله هاشمی رفسنجانی با آیتالله مصباح در عرصهای چون فلسفه اشتباه است، مقایسهٔ آیتالله مصباح با آیتالله هاشمی در عرصهای چون سیاست نیز اشتباه خواهد بود.
* اما به نظر میرسد مقایسهٔ فلسفه و سیاست مقایسهٔ دقیقی نباشد چون در کشور ما همه افراد، توانایی تحلیل سیاسی دارند.
به نکتهٔ قابل تأملی اشاره کردید. کشور ما کشوری سیاسی است. همه ـ از کودک تا پیر ـ در این کشور به تحلیل سیاسی میپردازند؛ البته این اتفاق مبارک از برکات قیام امام خمینی (ره) است. ایشان کودک و پیر ما را سیاسی کردند. اما نباید از این نکته غفلت کرد که سطح دانش، تحلیل و توانایی سیاسی افراد مساوی نیست. تحلیلی که یک نوجوان ارائه میدهد به صورت طبیعی با تحلیل یک انسان جاافتاده متفاوت است. همچنان که رسیدن به قلهٔ برخی از علوم نیازمند مطالعه، مباحثه، تدریس و پشتکار فراوان، آزمون و خطاهای متعدد و شاگردی کردن در محضر بزرگان است، رسیدن به قلهٔ بصیرت سیاسی نیز به آسانی حاصل نمیشود و علاوه بر امداد الهی، نیازمند برخورداری از ویژگیهایی متعدد است.
کسی که عمری را در مبارزه و فعالیت سیاسی گذرانده، عرصههای متعدد آزمون و خطا را پشت سر گذاشته، تئوریهای سیاسی خود را سالها در میدان عمل آزموده، شخصیتها و جریانهای فکری ـ سیاسی را از نزدیک ارزیابی کرده، سیاسیون بزرگ دنیا و نیز طرح و برنامههای آنها را شناخته، علاوه بر همهٔ اینها از نوعی هوش و نبوغ سیاسی نیز برخوردار است را نباید با سطوح پایینتر از او مقایسه کرد. البته یک نوجوان هم میتواند یک مجتهد کارکشتهٔ سیاست را نقد کند ولی نباید نوجوان، تازهکار و تمرینی بودن نقد خود را فراموش کند.
پاسخ خود را در یک جمله خلاصه میکنم: فلسفه به معنای خاص یک دانش نظری است اما سیاست یک دانش نظری و عملی است.
* به بحث دربارهٔ کتاب برگردیم. چه وجه مشترکی میتوان در نوشتن کتاب برای دو شخصیتی که از نظر سیاسی مخالف یکدیگر ارزیابی میشوند، پیدا کرد؟
اگر شما از جایی عبور کنید و ببینید عدهای از اراذل و اوباش یک انسان باارزش را گوشهٔ خلوتی گیر انداختهاند و هر یک به نوعی به او مشت و لگد میزنند و شما هم این توانایی را در خود ببینید که آن جمع را متفرق کنید، چه خواهید کرد؟ آیا به راه خودتان ادامه میدهید؟ من نه زمانی که افراطیون اصلاحطلب آیتالله مصباح را تخریب میکردند تحمل کردم و نه زمانی که افراطیون اصولگرا آیتالله هاشمی را تخریب کردند.
این نکته را هم عرض کنم که تخریب شخصیتی از روحانیت بدون سردمداری فردی دیگر از روحانیت ممکن نیست. متأسفانه این پدیدهٔ زشت در نظام جمهوری اسلامی عادی شده است. یادم هست، یک بار مقام معظم رهبری توصیهٔ کردند که در نقد مواضع اعضای مجلس خبرگان از ذکر نام شخصیتی که مورد نقد قرار میگیرد خودداری و تنها به نقد تفکر وی بپردازید اما زمان کوتاهی پس از این توصیه باز هم همان عادت زشت تکرار شد.
یکی از دوستان روحانی ما که اهل فعالیت رسانهای است نقل میکرد که یک سال در یکی از غرفههای نمایشگاه مطبوعات فعالیت میکردم. خانم مسنی به طرف ما آمد و گفت: «حاج آقا! شما آخوندها چرا اینقدر با یکدیگر دعوا میکنید؟ آیا این دعواها برای خداست؟!» او نقل میکرد که آن خانم گفت: «من از اول انقلاب تا الآن کارم جمع کردن بریدهٔ روزنامههایی است که مربوط به دعوای روحانیون است.»
واقعاً اگر کسی این دعواها را به عنوان یک کتاب تاریخی منتشر کند، زیبندهٔ روحانیت است؟!
* آیا تاکنون با افرادی برخورد کردهاید که به نگارش یکی از دو کتاب توسط شما معترض باشند؟
بله! مواردی از برخورد هر دو گروه پیش آمده است. بگذارید یکی از آخرین مواردش را برایتان تعریف کنم. در اردیبهشتماه امسال که کتاب «هاشمی در سال ۸۸» رونمایی شد به یک نسخه از کتاب «گفتمان مصباح» نیاز پیدا کردم. به کتابفروشی کیهان در مقابل دانشگاه تهران رفتم. سه جوان در آنجا حضور داشتند. یک نسخه از کتاب گفتمان را برداشتم و برای پرداخت پول آن نزد آنها رفتم. وقتی مشغول حسابوکتاب بودیم یکی از این جوانها گفت: البته میدانی که نویسندهٔ این کتاب چه شده است؟ گفتم: نه! چه شده؟! گفت: دیگر باید فاتحهاش را خواند! گفتم: عجب! چرا؟! گفت: طرفدار هاشمی شده و یک کتابی در تمجید از هاشمی نوشته. گفتم: شما آن کتاب را خواندهای؟ گفت: بله! گفتم: چه نوشته؟ او حرفهای خلاف واقعی زد. گفتم: اینطور دربارهٔ دیگران قضاوت نکنید. گفت: نه! درست میگویم. گفتم: من نویسندهٔ کتاب هستم. کتاب «هاشمی در سال ۸۸» را از کیفم بیرون آوردم و به او دادم و گفتم بگو کجای این کتاب را میگویی. بندهٔ خدا جا خورد! کتاب را کمی ورق زد و حرفهایی زد که معلوم شد کتاب را نخوانده است. بعد وقتی از کتابفروشی بیرون آمدم به ذهنم رسید که او حتی اگر کتاب «گفتمان مصباح» را هم به درستی خوانده بود نباید این حرف را میزد. متأسفانه ما گرفتار یک تیپ از منتقدانی هستیم که وقت مطالعه ندارند!
* با توجه به اینکه درباره دو شخصیت مهم و در عین حال کاملاً متفاوت مطالعه و تحقیق کردهاید و بازخورد تألیفاتتان را هم دیدهاید، چه تصویری میتوانید از هر دو شخصیت برای مخاطب ترسیم کنید؟
من یک وجه مشترک در هر دو شخصیت دیدهام و آن صبر، استقامت و نترسیدن از هوچیگری است. هر دو شخصیت در برابر تخریبها مقاوم بودند. در یکی از دیدارهای بنده با آیتالله هاشمی رفسنجانی وقتی بحث از تخریبها شد، ایشان گفتند: وقتی انسان میبیند که این مسائل در منظر الهی است تحمل آنها آسان میشود. همچنین در خاطرم هست که آیتالله مصباح در یکی از جلسات خود برای تخریبگران دعا میکردند.
* چه خاطرات دیگری از منش اخلاقی هریک از این بزرگان دارید؟
بگذارید از هر کدام دو خاطره یکی بیواسطه و دیگری باواسطه نقل کنم. در یکی از دیدارهای بنده با آیتالله هاشمی رفسنجانی من از تندرویهایی که به اسم دفاع از انقلاب صورت میگرفت انتقاد کرده، بر لزوم مقابله با آنها تأکید کردم. آقای هاشمی پس از سخنان من گفتند: «البته این تندروها یک اثر مثبت هم دارند و آن خنثی کردن اثر سکولارهاست.» اینکه ایشان در شرایطی که خودشان از سوی تندروها تخریب میشدند به کارکرد مثبت آنها نیز توجه داشتند، برای بنده جالب بود.
خاطرهٔ دوم اینکه بنده در کتاب «مشروعیت آسمانی» به نقد علمی مطالب منتشر شده در هفتهنامهٔ «پرتو سخن» دربارهٔ نظر آیتالله هاشمی دربارهٔ ولایت فقیه پرداختهام. قبل از انتشار کتاب، حجتالاسلاموالمسلمین مسیح مهاجری (به عنوان ناشر آن) دربارهٔ زمان انتشارش با آقای هاشمی مشورت کرد. آن زمان مصادف با انتشار خبر تمایل آیتالله مصباح یزدی برای کنارهگیری از مسئولیت مؤسسهٔ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) به علت بیماری و واگذاری این مسئولیت به یکی از شاگردانشان و نیز بروز برخی انتقادات در فضای حوزهٔ علمیهٔ قم نسبت به دکتر محمود احمدینژاد به عنوان شخصیت مورد حمایت آیتالله مصباح بود؛ لذا آقای هاشمی گفتند مایل نیستند در چنین شرایطی این کتاب منتشر شود.
اما دو خاطره هم از آیتالله مصباح بگویم. پیش از انتشار کتاب «گفتمان مصباح» بنده از دفتر ایشان تقاضای ملاقاتی کردم تا برخی پرسشها و اختلاف نظرهای خود با ایشان را مطرح کنم و پاسخهایشان را بشنوم بلکه قانع شوم. این ملاقات فراهم شد و آیتالله مصباح نظر خود را فرمودند اما بنده قانع نشدم. ایشان خودشان تصریح کردند که اگر شما میخواهید احتیاط کنید نظر خودتان را در پاورقی کتاب منتشر کنید. این نکته برای من جالب بود که ایشان به نویسندهٔ کتابی توصیه میکنند تا مخالفت خود با دیدگاه وی را منتشر کند.
فکر کنم در سال ۸۵ بود که حجتالاسلاموالمسلمین عجمین، مسئول سابق دفتر آیتالله مصباح، برای بنده نقل میکرد که شخصی در جلسهای در حضور آقای مصباح تعبیر نامناسبی دربارهٔ آقای هاشمی به کار برد. آقای مصباح در واکنش، ضمن انتقاد از آن شخص گفتند: «یک مرتبه آقای هاشمی پس از آزادی از زندان به من گفت: فلانی! من در زندان لذت شکنجه شدن در راه خدا را چشیدم.»
* کار بعدیتان درباره کدام شخصیت خواهد بود؟ احمدینژاد آیا؟ (خنده)
چند سالی است که مشغول تحقیق و نگارش یک کتاب تحلیلی با موضوع «انقلاب اسلامی در کازرون» هستم. این کار وقت زیادی از من گرفته و امیدوارم هرچه زودتر به سرانجام برسد.
ارسال نظر