پايگاه خبري تحليلي «پارس»- احسان برین- روز گذشته، «پارس»، گزارش داد كه به زودي در مورد نحوه عزل و نصب و ويژگي هاي رييس بانك مركزي در مجمع تشخيص مصلحت نظام تصميم گيري مي شود. در اين زمينه مهمترين نكته استقلال بانك مركزي است. استقلال بانک مرکزی نیاز به یک روال قانونی دارد و این روال قانونی هم مساله‌ای عجیب و پیچیده نیست. سیدعلی مدنی‌زاده فارغ‌التحصیل دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو با بیان این جمله و اشاره به استقلال قوا و پذیرفته بودن آن در قانون اساسی معتقد است که پذیرفتن استقلال یک نهاد پولی مستقل از دولت اصلا پدیده عجیبی نیست. او همچنین تاکید دارد که ایجاد اشتغال، کاهش بیکاری و افزایش تولید با تزریق نقدینگی در بلندمدت، توهمی بیش نیست.

اگر بخواهیم در مورد بحث استقلال بانک مرکزی از دولت صحبت کنیم، از نظر شما چقدر چنین موضوعی حائز اهمیت است و احیاناً چه منافع یا زیان‌هایی برای آن وجود دارد؟
به اعتقاد من اگر به وضعیت فعلی ایران نگاه کنیم، می‌توانیم دو دلیل اصلی را برای آنکه سالیان سال است که نتوانسته‌ایم مشکل تورم و رشد اقتصادیمان را حل کنیم، برشمریم. یکی از دلایل، همین بحث عدم استقلال بانک مرکزی است و به نظر من دلیل دوم نیز سیاست‌های غلط نفتی ماست، که در واقع این نعمت خدادادی را برای ما تبدیل به یک نقمت کرده است. به نظر من همین دلیل دوم نیز می‌تواند برای ما به عنوان تاکیدی بر اهمیت بحث استقلال بانک مرکزی محسوب شود. 

آقای دکتر، در همین جا چیزی به ذهن من رسید. شما به بحث نفت اشاره کردید. یک تفکری که در ایران وجود دارد، این است که خیلی از سیاستمداران و حتی بعضی از اقتصاددانان ما فکر می‌کنند اگر دولت درآمد نفتی را صرف توسعه زیرساخت‌های بخش تولید کند، در اثر این کار اثرات تورمی درآمدهای نفتی مهار می‌شود. به نظر شما واقعاً چقدر چنین تفکری درست است؟
به اعتقاد من، با آن معنایی که در سیاست‌های اقتصادی کشور تعبیر می‌شود، این حرف کاملاً غلط است. به این خاطر که عملاً افزایش نقدینگی که از محل پول و تولید و چاپ پول در سیستم اقتصادی ایران پدید می‌آید، هیچ نفعی به جز ایجاد تورم ندارد. در وهله بعد نیز اینکه ما بخواهیم نقدینگی را متوجه تولید، مصرف یا هر کاری بکنیم، در نهایت تمام آن اثر خود را در افزایش قیمت‌ها به نمایش می‌گذارد و اثر بلندمدتی روی متغیرهایی همچون افزایش اشتغال، کاهش بیکاری و افزایش تولید ندارد و تقریباً می‌توان گفت این موضوع حقیقتی است که برای سالیان سال است که در علم اقتصاد ثابت شده است. البته ممکن است اثرات کوتاه‌مدتی داشته باشد، ولی اثرات بلندمدت ندارد. در عین حال این موضوع با اینکه بخواهیم در مورد چگونگی برخورد با درآمدهای نفتی تصمیم بگیریم، فرق می‌کند. ما با دو موضوع روبه‌رو هستیم؛ یکی بحث درآمدهای نفتی و دیگری بحث هدایت نقدینگی. این دو، مقوله‌هایی کاملاً مجزا هستند و نباید آنها را با یکدیگر اشتباه گرفت.

پس از نظر شما بهینه‌ترین راه ممکن برای برخورد با منابع نفتی چیست؟ آیا بهینه‌ترین راه این است که منابع نفتی فروخته شوند و درآمد آنها مصرف شود؟ یا آنکه راه بهینه‌تری نیز وجود دارد؟ مثلاً همچون کشورهای نروژ یا سوئد، درآمدهای نفتی پس‌انداز شوند و به نسل‌های آتی اختصاص پیدا کنند؟
قبل از آنکه بخواهیم به این سوال جواب بدهیم، ابتدا باید ببینیم که در وضعیت فعلی عملاً چه برخوردی با منابع نفتی کشورمان داریم؟ سپس تصمیم‌گیری در مورد اینکه با منابع نفتی‌مان از این به بعد چه برخوردی داشته باشیم، به مرحله دوم مربوط می‌شود. برخورد فعلی ما با منابع نفتی‌مان سبب بروز بیماری‌های مزمنی در اقتصاد ما شده است و این بیماری مزمن در واقع مربوط به سیاست‌های غلط نفتی ما می‌شود. معمولاً هم فکر می‌کنیم که مقصر به وجود آمدن تورم، نفت است. من در اثر تجربه مباحثه با استادان برتر اقتصادی دنیا، به این نتیجه رسیده‌ام که نفت به خودی خود هیچ ارتباطی به تورم ندارد. بلکه این سیاست‌های غلط بانک مرکزی و دولت است که موجب می‌شود در اثر استفاده از درآمدهای نفتی تورم ایجاد شود؛ لذا اولین کاری که باید انجام شود، این است که اجرای آن سیاست‌های غلط متوقف شود. منظور از سیاست‌های غلط نیز ایجاد نقدینگی و بحث استقراض دولت از بانک مرکزی است که باعث افزایش نقدینگی با حجم بسیار زیاد در کشور می‌شود و این نقدینگی پدید آمده، در هر صورتی-‌ چه به سمت تولید هدایت شود و چه به سمت غیر‌تولید‌- باعث تورم می‌شود. بنابراین، در مرحله اول می‌خواهیم ببینیم که در قبال نفت، چه نوعی از سیاست پولی را می‌بایست اتخاذ کنیم. ولی در مرحله دوم، می‌خواهیم ببینیم که برای اقتصاد حقیقی چه سیاستی را اتخاذ کنیم و با نفت‌مان چه کاری انجام دهیم. در مورد مرحله اول، همان‌طور که پیشتر نیز اشاره کردم، سیاست پولی ما در قبال نفت، غلط است. اما اگر حتی فرض کنیم که سیاست پولی ما درست شود، در مورد اینکه چه نوعی از سیاست‌های اقتصادی را برای نفت در نظر بگیریم، باید به بحث‌های کلان توجه کنیم. به این دلیل که در بحث‌های کلان، نفت همچون هر نوع دیگری از سرمایه در نظر گرفته می‌شود. مثل اینکه شما از من بپرسید ما در قبال سرمایه نخبگان خود چه رویکردی را برگزینیم، یا آنکه ما در قبال درآمدهای ناشی از سرمایه‌های گازی یا معدنی خود چه کاری انجام دهیم. نفت، یک سرمایه اضافی و خدادادی است که به ما اعطا شده و ما باید ببینیم با آن چه کاری می‌توانیم انجام دهیم. این موضوع نیز به این برمی‌گردد که نمایندگان مردم چه تصمیمی می‌گیرند. در بعضی از کشورها تصمیم گرفته‌اند نفت را به عنوان یک سرمایه ذخیره کنند و آن را به صورت دست‌نخورده باقی گذارند و وارد اقتصاد نکنند. به نظر من این کار بسیار درستی است. زیرا اگر نفت وارد اقتصاد شود، بالا و پایین شدن درآمدهای نفتی به شدت به اقتصاد داخلی شوک وارد می‌کند و بهتر است که این درآمدها جایی انباشته شود و از این سرمایه به تدریج استفاده شود. سرمایه نفتی، واقعاً مثل گنجی است که زیر فرش یا زیر زمین خانه‌تان داشته باشید و این گنج نباید باعث نقمت شما شود و باید در جایی تبدیل به یک سرمایه برای شما بشود. بنابراین، سرمایه نفتی می‌تواند در جاهایی صرف شود که بیشترین نیازهای کشور در آنجاهاست؛ مثلاً در بخش آموزش یا در بخش بهداشت. حتی در بعضی از کشورهای دارای منابع نفتی، عملاً نفت چندانی به خارج فروخته نمی‌شود و در صنایع خودشان از آن استفاده می‌کنند. این در حالی است که در کشورمان مقدار خیلی زیادی از نفت را یا مصرف‌کننده‌های داخلی مصرف می‌کنند یا آنکه نفت خود را صادر و از درآمد آن استفاده می‌کنیم. ما باید بتوانیم خود نفت را در بخش صنایع، کارخانه‌ها و تولیدات بسوزانیم، نه اینکه از درآمدهای نفت استفاده کنیم. بنابراین، این یکی از کاربردهای خیلی مهم نفت است که تا حدود زیادی باعث چرخش صنایع می‌شود. کار دومی که می‌توان با منابع نفتی انجام داد این است که اگر به فرض هم این منابع فروخته شدند، از درآمدهای آن برای رفع نیازهای اساسی، بلندمدت و بین نسلی‌مان استفاده کنیم. در این رابطه مساله آموزش یکی از مسائل کلیدی است. همچنین استفاده از این درآمدها در رابطه با مساله رفاه عمومی مردم از حیث زیرساخت‌های شهری، مثل رفع مشکلات حمل‌ونقل عمومی، نیز می‌تواند موضوعیت داشته باشد. این مسائل جزو وظایف اصلی دولت به حساب می‌آیند. 
  
من عذر می‌خواهم که با این سوالات یک مقدار از بحث اصلی‌مان که همان استقلال بانک مرکزی بود، منحرف شدیم. اما به نظر من این انحراف، موجه است به این خاطر که به نظر می‌رسد در ایران حتی با تغییر دولت‌ها نیز، نوع تفکر در مورد استفاده از منابع نفتی، چندان تغییری نمی‌کند. حالا آقای دکتر اگر بخواهیم دوباره به بحث استقلال بانک مرکزی بازگردیم، سوال من این است که از نظر شما اداره بانک مرکزی چقدر با اداره بانک‌های تجاری فرق دارد؟
من ابتدا می‌خواهم به مطلبی اشاره کنم که به بحث استقلال بانک مرکزی و اداره آن نیز مرتبط است. فکر می‌کنم یکی از ملزومات داشتن بانک مرکزی مستقل این است که مسوولیت تعیین سیاست‌های پولی کشور به یک گروه محول شود و تعیین سیاست‌های پولی لزوماً قائم به نظر یک فرد نباشد. البته بانک مرکزی در نهایت باید یک رئیس داشته باشد و در همه دنیا نیز یک رئیس کل وجود دارد. ولی بهتر است تصمیم در مورد اینکه چه سیاست پولی برای کشور در نظر گرفته شود، از سوی یک گروه اتخاذ شود. ما در یک طرف با بانک مرکزی روبه‌رو هستیم - که فرض می‌کنیم مستقل است – و در طرف دیگر با دولت روبه‌رو هستیم، دولتی که متشکل از رئیس‌جمهور و هیات وزراست. بنابراین از این طرف هم اگر بخواهیم یک رئیس کل برای بانک مرکزی وجود داشته باشد، برای آن رئیس کل نیز باید گروهی وجود داشته باشد که هر یک از اعضای این گروه خود صاحب رای و نظری جدی باشند و انتخاب تک‌تک این اعضا - از جمله خود رئیس کل بانک مرکزی - نیز در پروسه‌ای کاملاً مستقل از انتخاب دولت انجام شود، که آنگاه با این کار در درازمدت استقلال بانک مرکزی ایجاد شود. اگر انتخاب اعضای این گروه و چرخش آنها، مستقل از چرخش دولت‌ها و مجلس‌ها نشود، عملاً استقلال بانک مرکزی از بین می‌رود. قانونی که برای اعطای استقلال به بانک مرکزی نوشته می‌شود، باید به گونه‌ای باشد که چرخش دولت‌ها و چرخش مجلس‌ها نتواند بر آن اثرگذار باشد. لازمه این عدم تاثیر نیز وجود گروه به جای فرد است. حال اگر بخواهیم در مورد فرق اداره بانک‌های مرکزی با اداره بانک‌های تجاری صحبت کنیم، به نظر من فقط اسم‌های آنها و آن هم در کلمه «بانک» یکسان است. درست است که هر دو وجوه مشترک زیادی دارند، ولی اتفاقاً با یکدیگر خیلی متفاوت هستند. دلیل عمده آن نیز این است که بانک مرکزی، بانکی است که تاثیری بسیار جدی و حتمی بر کل اقتصاد یک کشور دارد، در حالی که بانک‌های تجاری بر قسمتی از یک اقتصاد می‌توانند تاثیرگذار باشند. در مورد بانک مرکزی، حتی اعلام نظر یا عدم اعلام نظر مثلاً رئیس بانک مرکزی، کل اقتصاد یک کشور را تکان می‌دهد، ولی در مورد رئیس یک بانک تجاری، اظهار نظر یا عدم اظهار نظر او حتی ممکن است در وضعیت دارندگان حساب در آن بانک نیز تفاوتی ایجاد نکند. لذا، اداره بانک مرکزی از زمین تا آسمان با اداره بانک‌های تجاری فرق می‌کند و کسی که در بانک مرکزی است، صد در‌صد باید دیدگاه‌های اقتصادی کاملاً منسجم و سازگاری را داشته باشد که بتواند برای ناظران آن بانک مرکزی -‌که در واقع همان نمایندگان مردم هستند - استدلال‌های اقتصادی و بانکی بیاورد. یعنی باید هر دو توانایی را داشته باشد.

آقای دکتر، به عنوان سوال بعد، شاید بتوان به طور کلی دو علت عمده را به عنوان موانعی بر سر راه استقلال بانک مرکزی برشمرد. یکی بحث «سلطه مالی» و دیگری نیز بحث «ناسازگاری‌های زمانی سیاست‌های صلاحدیدی». مورد دوم را بیشتر مبتلا به کشورهای توسعه‌یافته می‌دانند و مورد نخست را بیشتر مبتلا به کشورهای در حال توسعه می‌دانند. در مورد بحث «سلطه مالی» این استدلال وجود دارد که در کشورهای در حال توسعه، زمانی که کسری بودجه پدید آمد، دولت به خاطر سلطه مالی خود، کسری بودجه‌اش را از طریق فروش بدهی به بانک مرکزی تامین می‌کند. از نظر شما، اولاً چقدر بحث «سلطه مالی» قابل توجه است و به عنوان مشکلی بر سر راه استقلال بانک مرکزی در نظر گرفته می‌شود؟ و دوماً اینکه چه راهی برای مقابله با چنین موضوعی وجود دارد؟
از صحبت شما دو نکته به ذهن من می‌رسد. یکی آنکه، برای رفتن به سمت استقلال بانک مرکزی ما باید چه مراحلی را طی کنیم؟ دوم آنکه، اگر بانک مرکزی استقلال نداشته باشد، چه مشکلاتی پدید می‌آیند؟ فکر می‌کنم مورد دوم مد نظر شما باشد. درست است؟

بله. دقیقاً.
در واقع شما شاه‌کلید قضیه را در بحث استقلال بانک مرکزی بیان کردید. من هم در این زمینه توضیح مختصری را ارائه می‌دهم که شاید بتواند ذره‌ای سبب بازتر شدن بحث شود. دولت یکسری هزینه‌ها و یکسری درآمدهایی دارد و در هر سال این هزینه‌ها و درآمدها - چه بخواهیم و چه نخواهیم -‌ناگزیرند با یکدیگر مساوی شوند و این تساوی عملاً اتفاق می‌افتد. قسمت درآمدهای دولت به طور کلی شامل سه مورد است. نخست، مالیات‌ها؛ دوم، استقراض از بانک مرکزی (یا همان چاپ پول بانک مرکزی برای دولت) و سوم، بدهی دولت به مردم (از طریق اوراق قرضه یا هر نوع بدهی که ممکن است دولت به مردم داشته باشد). البته مورد چهارمی را نیز برای کشورهایی نظیر ایران که دارای منابع زیر‌زمینی هستند می‌توان اضافه کرد که این مورد همان منابع نفتی ما، به عنوان یک نعمت خدادادی است و به سه مورد قبل اضافه می‌شود. از این چهار منبع درآمدی، در مورد مالیات‌ها دولت‌ها معمولاً خیلی توان افزایش آن را ندارند، زیرا این کار در جامعه تنش، مخالفت و اعتصاب ایجاد می‌کند و دولت‌ها نسبت به مالیاتی که می‌گیرند باید پاسخگو باشند. بنابراین، قسمت مالیات، پاسخگویی دارد. در مورد استقراض‌ها و اوراق قرضه و بدهی‌های دولت به مردم نیز دولت می‌بایست در نهایت در یک زمانی این موارد را با توجه به سودی که کسب می‌کند، بپردازد. بنابراین، در این مورد دولت بیشتر از یک حدی نمی‌تواند استقراض داشته باشد و بدهی‌هایش محدودیت دارند. نفت نیز منبعی محدود و مشخص است و کاری نمی‌توان در مورد آن انجام داد و خیلی نوسان زیادی از حیث تولیدات آن وجود ندارد ولی شاید قیمت آن تاثیرگذار باشد که آن هم از اختیار دولت خارج است. در نتیجه درآمد حاصل از منابع نفتی از اختیار دولت خارج است. در واقع از چهار منبع درآمدی، سه مورد برای دولت محدودیت دارد. این محدودیت‌ها به ترتیب سیاسی، اقتصادی و امکاناتی هستند. اما آنچه باقی می‌ماند چاپ و خلق پول است. وقتی بانک مرکزی در تصمیم‌گیری و انتخاب خود استقلالی از دولت نداشته باشد، عملاً هر آنچه از هزینه‌های دولت باقی می‌ماند، از همین طریق پرداخت خواهد شد که در واقع موجب خلق پول می‌شود. این چیزی است که سالیان سال در اقتصاد ایران رخ داده است. وقتی این اتفاق می‌افتد، یعنی بانک مرکزی در تولید پول هیچ استقلالی ندارد. دولت‌ها نیز این ویژگی را دارند که علاقه‌مند به زیاد کردن هزینه‌هایشان هستند. این نیز به خاطر آن است که چون دوست دارند از جهت سیاسی برای انتفاع مردم کاری انجام داده باشند، هزینه‌ها را زیاد می‌کنند و به تبع این کار، موجب افزایش خلق پول می‌شوند، زیرا منابع دیگر درآمدی برایشان محدودیت دارد؛ لذا پایه پولی افزایش یافته و تورم بالا رفته و قیمت‌ها با سرعتی زیاد افزایش می‌یابند. در واقع عدم استقلال بانک مرکزی علت اصلی بحث تورم است که به طور عینی در طول سالیان گذشته ما شاهد این داستان بوده‌ایم.

آقای دکتر، ادعا و استدلال دولت‌ها این است که وقتی از بانک مرکزی درخواست چاپ پول و خرید بدهی‌ها و جبران کسری بودجه‌شان را می‌کنند، می‌خواهند به عنوان مثال جلوی افزایش بیکاری را بگیرند یا تولید و اشتغال را ارتقا بدهند. به نظر شما اگر فرض کنیم یک بانک مرکزی مستقل وجود داشته باشد، آیا بحث اشتغال و تولید نیز باید به عنوان دغدغه برای آن محسوب شود؟ یا آنکه تنها دغدغه بانک مرکزی می‌بایست کنترل تورم و اجرای درست سیاست پولی باشد؟
مجدداً می‌توان گفت، توهمی که گاهی وجود دارد این است که داستان خلق پول و خلق نقدینگی باعث افزایش اشتغال، کاهش بیکاری و افزایش تولید در بلندمدت می‌شود. اینکه در بلندمدت این تاثیرات وجود ندارند، تقریباً به اثبات رسیده است. یعنی در کشورهای مختلف، در بازه‌های زمانی مختلف، طی تحقیق‌های مختلف، اقتصاددانان نشان داده‌اند رابطه‌ای میان متغیرهای حقیقی و پولی در بلندمدت وجود ندارد و در اثر اجرای سیاست پولی، هیچ نوع اشتغال بلندمدتی به وجود نمی‌آید. البته ممکن است اشتغال کوتاه‌مدتی به وجود بیاید و مثلاً با چاپ پول 100 هزار شغل ایجاد کند و به آنها حقوق پرداخت کند، ولی فردا که قیمت‌ها افزایش یافت، همین افراد اخراج شده و مجدداً بیکاری بازمی‌گردد و تولید کاهش می‌یابد و فرقی ایجاد نمی‌شود. فقط در کوتاه‌مدت است که خلق پول «شاید» بتواند تغییری ایجاد کند. این «شاید» را خیلی محکم می‌گویم. زیرا در خیلی از شرایط حتی در کوتاه‌مدت نیز خلق پول نمی‌تواند تولید یا اشتغال را افزایش داده و بیکاری را کاهش بدهد.

بنابراین می‌توان گفت بانک مرکزی هیچ دغدغه‌ای برای تولید نباید داشته باشد و وظیفه اصلی‌اش چیز دیگری است.
در مورد اینکه وظیفه بانک مرکزی چه باید باشد، آنچه در دنیا به عنوان یک حالت استاندارد در نظر گرفته می‌شود و در علم اقتصاد نیز وجود دارد و به عنوان وظایف بانک مرکزی بیان می‌شود، این است که برخی معتقدند بانک مرکزی تنها باید به پایداری قیمت‌ها توجه بکند و هیچ هدف دیگری نداشته باشد. 
برخی دیگر اما قدرتی را برای بانک مرکزی قائل هستند که بانک مرکزی‌شان بتواند خیلی قوی‌تر عمل بکند. آنها چیزی تحت عنوان Dual Mandate یا «اجبار دوگانه» را بیان می‌کنند که بر اساس آن بانک مرکزی هم موظف به کنترل تورم و پایداری قیمت‌هاست و هم اینکه موظف به بیشینه کردن تولید در بلندمدت است. در واقع باید بانک مرکزی یکسری سیاست‌های بلندمدت را به همراه تعهداتی که نسبت به آنها دارد در پیش بگیرد که بتواند تولید و اشتغال را در بلندمدت (و نه در کوتاه‌مدت) بیشینه بکند. چگونگی انجام این کار به این برمی‌گردد که بانک مرکزی چگونه می‌تواند بازار را آرام نگه دارد، ریسک را کم نگه دارد، تورم را کم نگه دارد و شوک‌های نابجا به اقتصاد وارد نکند و یکسری جزییات دیگر. با در نظر گرفتن این موارد، چگونگی بیشینه کردن تولید بلندمدت مشخص می‌شود. اما در کوتاه‌مدت با توجه به شرایط فعلی اقتصاد ایران، بانک مرکزی برای افزایش تولید و اشتغال، بهتر است هیچ کاری را انجام ندهد و خود را از این ماجرا کنار بکشد و متعهد به سیاست‌های بلندمدت خود باقی بماند.

پس آن‌گونه که من از صحبت‌های شما متوجه شدم، شاید حتی در بلندمدت نیز با توجه به بحث «اجبار دوگانه» که شما اشاره کردید، کار بانک مرکزی هیچ ربطی به سیاست پولی نداشته باشد و صرفاً وظایف آن به کاهش ریسک و مثلاً ایجاد اطمینان در بازار خلاصه شود.
بله، در کشورهای اروپایی که Inflation Targeting یا «هدف‌گذاری تورمی» دارند و در آمریکا که Interest Rate Targeting یا «هدف‌گذاری نرخ بهره» دارد، با توجه به قوانین و تعهدات، فرمول‌ها و وظایف‌شان، عمل می‌کنند. مثلاً آمریکا خود را متعهد می‌کند که نرخ بهره را در سطحی که بهینه یا Optimum است، نگه دارد. به محض آنکه نرخ بهره بخواهد از آن سطح جابه‌جا شود، تلاش می‌کند با افزایش یا کاهش نقدینگی نرخ بهره را کنترل کند و یک مقداری نوسانات حاصل از آن را کم کند که در نتیجه بتواند ریسک را کاهش دهد و الی آخر. با این کار سعی می‌کند بتواند بحث تولید بلندمدت را ایجاد بکند. ولی مطلبی که نباید در مورد آن اشتباه کنیم، این است که بسیاری از حرف‌هایی که می‌زنیم، زمانی باید مورد توجه قرار گیرد که مشکل اصلی اقتصاد کشور، که همین تورم مزمن موجود است، حل بشود. این حرف‌ها مربوط به زمانی است که تورم در حد دو درصد یا سه درصد باشد. برای وضع موجود ما، می‌توان گفت تنها وظیفه بانک مرکزی کنترل تورم است. یعنی باید برای کشور شرایطی پدید آید که در آن کاملاً آرامش قیمتی و آرامش تورمی و آرامش ریسک حاکم شود. به واسطه حاکم شدن این آرامش‌ها، تولید بلندمدت نیز خودبه‌خود ایجاد خواهد شد. اگر تورم کاهش پیدا کند، به صورت خودکار سرمایه‌ها به جای آنکه به سمت سرمایه‌گذاری‌های غیرمولد مانند مسکن سوق پیدا کنند، به سمت فعالیت‌های تولیدی برمی‌گردند. تا وقتی شرایط عجیب و غریب فعلی وجود دارد، مردم هیچ گریزی ندارند از اینکه به سرمایه‌گذاری در مسکن، ارز یا طلا روی آورند. یعنی در این شرایط عمده سرمایه‌های کشور در یکسری چیزهایی که هیچ اثر تولیدی ندارند، انباشته می‌شود. درمان همین تورم حدوداً 30درصدی که برای کشور ما یک بیماری مزمن است، بسیار کار راحتی است. البته باید بگویم که درمان آن همراه با درد است و فشار وارد می‌کند، ولی مشکلی است که باید حل بشود. اگر مشکل تورم حل بشود، خودبه‌خود به سمت بهینه بودن تولید نیز نزدیک می‌شویم. در آن زمان است که بحث‌های مربوط به وظایف بانک مرکزی – که چه زمانی باید پول چاپ کند و چه زمانی نباید پول چاپ کند - را می‌توان مطرح کرد. این بحث‌ها مربوط به اوضاع فعلی نمی‌شوند. در حال حاضر فقط باید به بانک مرکزی گفت که محض رضای خدا، اینقدر پول چاپ نکند.

بنابراین، در حال حاضر مهم‌ترین کاری که بانک مرکزی ایران باید انجام دهد این است که پول چاپ نکند، ضمن اینکه تبعات ناشی از این اقدام را نیز برای دوره کوتاه‌مدت بپذیرد. درست است؟
دقیقاً. من اگر بخواهم بحث را تا این جای کار خلاصه کنم، چند مورد را می‌توانم بیان کنم. مورد نخست، همین قانونی کردن استقلال بانک مرکزی است. زیرا هرچقدر هم دولت تمام این حرف‌ها را روی کاغذ به بانک مرکزی خود ابلاغ کند و از آن درخواست کند که پول چاپ نکند، در عمل اتفاق نخواهد افتاد، کما اینکه در سالیان گذشته اتفاق نیفتاده است. باید یک روال قانونی وجود داشته باشد و این روال قانونی اصلاً چیز پیچیده‌ای نیست. چرا که در قانون اساسی ما استقلال قوا پذیرفته شده و لذا به اعتقاد من پذیرفتن استقلال بانک مرکزی اصلاً چیز عجیبی نیست. ما پذیرفته‌ایم که باید مجلسی مستقل از دولت داشته باشیم و پذیرفته‌ایم که باید قوه قضائیه‌ای مستقل از دولت و قوه مقننه داشته باشیم. در نتیجه پذیرفتن اینکه یک ارگان به نام بانک مرکزی که متشکل از یک گروه تصمیم‌گیرنده مستقل از دولت است پدید آید، اصلاً عجیب نیست. در مرحله دوم که می‌رسیم به کارکرد آن گروه، به اعتقاد من تا وقتی که بیماری مزمن تورم وجود دارد، تمام تمرکز اصلی باید روی کنترل تورم از طریق ایجاد نکردن پول اضافی در کشور باشد، که این موضوع می‌تواند از دو جهت مورد توجه قرار گیرد. یکی نقد نکردن پول نفت به صورت کنونی و دیگری عدم قرض دادن به دولت به شکل فعلی آن. البته همان‌طور که گفتم، این موضوع می‌تواند برای کشور در کوتاه‌مدت به شدت دردناک باشد. در عین حال این را نیز باید اضافه کنم که همه این بحث‌هایی که مطرح شد، در مقاله سارجنت و والاس (1981) - در صورت رجوع - به صورتی خیلی شفاف و قشنگ بیان شده است. و یا یک مثال دیگر کار سال 1982 آقای سارجنت - که سال 2011 جایزه نوبل را برده است – است. او به چهار ابرتورم در اروپای شرقی بعد از جنگ جهانی اول (90 سال پیش) اشاره کرده و خیلی قشنگ نشان می‌دهد که آنها با اتخاذ سیاست استقلال بانک مرکزی و بعد کاهش هزینه‌های دولت و عدم خلق پول به صورت جهشی و ناگهانی، به راحتی توانستند مشکل ابرتورم‌های خود را در حدود یک سال حل کنند. زیرا خیلی از تورم‌هایی که وجود دارند - به خصوص تورمی که در حال حاضر در کشور ما موجود است - به میزان زیادی ناشی از انتظارات مردم است. (البته نمی‌خواهم اسم آن را تورم انتظاری بگذارم) یعنی می‌خواهم بگویم که به راحتی می‌توان از طریق انتظارات مردم، مشکل تورم را حل کرد. به این معنا که اگر بانک مرکزی مستقل شود و سیاست درستی را در پیش بگیرد و به مردم بباوراند که من در این سیاست‌هایم متعهد هستم و این سیاست‌ها ضد‌تورمی است، به سرعت و در کوتاه‌مدت مشکل تورم ایران را ان‌شاءالله می‌توانند حل بکنند و این چیزی نیست که بخواهیم آن را به بلندمدت بسپاریم. مطلب سومی که در مورد بانک مرکزی بسیار حائز اهمیت است و وقتی استقلال پدید آید، وجود آن لازم است، بحث «شفافیت» یا Transparency است. یعنی بانک مرکزی - به خصوص وقتی مستقل باشد - حتماً باید شفافیت داشته باشد و می‌بایست تمامی تصمیمات، مصوبات و سیاست‌هایی که در پیش می‌گیرند - که این سیاست‌ها باید غیر‌شوکی باشند - در اختیار همه شهروندان قرار بگیرد. موضوع چهارم هم بحث پاسخگویی است. یک بانک مرکزی مستقل، حتماً باید پاسخگو نیز باشد. یعنی علاوه بر شفافیت، بانک مرکزی حتماً باید در برابر نمایندگان مردم پاسخگو نیز باشد. این موضوع، هم از طریق پرسش و هم از طریق انتخاب اعضای جدید صورت می‌گیرد. این نیز موضوعی است که جزء لاینفک بحث استقلال است. مطلب پنجم که در مورد بانک مرکزی مستقل بسیار اهمیت دارد، بحث مربوط به ارز است. بحث سیاست‌های ارزی نیز موضوعی بسیار جدی است. ما معمولاً یک اجبار دیگر را برای بانک مرکزی خود قائل هستیم و آن هم کنترل نرخ ارز است. به اعتقاد من این موضوعی است که بانک مرکزی نباید خیلی برای خود مسوولیتی در قبال آن قائل شود، زیرا اگر تورم را کنترل کند، خودبه‌خود جهش‌های نرخ ارز نیز کنترل خواهد شد و مابقی آن در واقع مربوط به شوک‌های موجود در بازار است و هیچ ارتباطی به بانک مرکزی ندارد و نباید بانک مرکزی بدون جهت وقت و منابع خود را صرف کنترل آن بکند. شاهد حرف من نیز همین سیاست‌های سالیان گذشته است که به‌‌رغم تلاش برای ثابت نگه داشتن نرخ ارز، عملاً این اتفاق نیفتاده است؛ لذا مساله کنترل نرخ ارز برای بانک مرکزی محدودیت بی‌جهتی است که نباید به آن محول شود.