سوال: جمعه‌ی خود را چگونه آغاز کردید؟

جواب:

به نام خدا

ساعت دوازده و‌ نیم ظهر از خواب بیدار شدیم، با چشمی نیمه‌باز گوشی خود را چک کرده و دیدیم که ناهار به صرف گوشت‌لاپلوی خانگی دعوت شده‌ایم. داشتیم به رفتن یا نرفتن می‌اندیشیدیم که میزبانِ عزیزدل تماس گرفت و گفت گوشت‌لاپلو با آب‌ِ گوجه فرنگی طبخ شده و چنین است و چنان است و برای ما چاره‌ای جز بلند شدن و آماده شدن و حرکت به سمت منزلش باقی نگذاشت، در حدی که حتی چای هم ننوشیدیم و رفتیم.

صدای موسیقی را بلند کردیم و به سمت خانه‌اش رهسپار شدیم.

در راه فکر کردیم که چرا ما همیشه معاشرت با اندک عزیزانِ‌دل‌مان را به انجام کارهای شخصی ترجیح می‌دهیم؟

انگار چیزی ته وجودمان رخنه کرده است که دائم به ما می‌گوید دنیا دو روز است و ما هم عمیق باور کرده‌ایم که دنیا دو روز است، پس هیچ دیدار مهمی را با اندک عزیزانِ دل نباید از دست داد، دنیا به زودی تمام می‌شود و ارزش این‌همه هیاهو و تلاش را ندارد.

شاید هم باور کردن این‌که دنیا دو روز است، راه فراری‌ شده به سوی تنبلی و هراس از تغییر و چسبیدن به عادت‌های همیشگی! وگرنه این حجم از سیاهی و یأس با شیوه‌ی زندگی ما مغایرت دارد.

احتمالا همین است، باید حواس‌مان را جمع کنیم.

به منزل میزبانِ عزیزدل رسیدیم و گوشت‌لاپلوی بسیار خوشمزه‌ای نوش جان کردیم و بعد چای لاهیجان تازه‌دم نوشیدیم و گپ مفصلی زدیم و دل‌مان باز شد.

در راه برگشت فکر کردیم اگر دو ساعت زودتر بیدار شده بودیم هم به همه‌ی کارهای شخصی‌مان می‌رسیدیم و هم از این معاشرتِ دلچسب لذت می‌بردیم.

فکر کردیم فردا شنبه است، دو راه داریم:

راه اول این است که تبدیل شود به یکی از شنبه‌های همیشگی که شاهد هزاران وعده‌‌ی عملی نشده بودند،

راه دوم این است که تبدیل شود به شنبه‌ای که با همه‌ی شنبه‌های دیگر متفاوت است.

تصمیمش را صبح وقتی ساعت زنگ زد می‌گیریم!

پی‌نوشت:

۱.کتاب «نیمه‌ی تاریک ماه»، مجموعه داستان‌های کوتاه هوشنگ گلشیری، از نشر نیلوفر، یه داستان کوتاه داره به نام «پرنده فقط یک پرنده بود».

قلبم رو چنگ زد.

نکنه یه روز، یهو، جوگیر بشیم و چک‌چک بارون بهار و برگ‌های زرد پاییز و صدای جیک جیک گنجشک‌ها خسته‌مون کنه...

نکنه یه شهری بسازیم که آخرش خودمون هم نتونیم تحملش کنیم...

۲.بین همه‌ی چیزهایی که این مدت در موردِ یکی دو سالِ قبل فهمیدم یکیش خیلی آزاردهنده بود، که اونم الان دیگه مهم نیست، فقط گاهی وقت‌ها نسبت به آدم‌ها حیران می‌مونم.

۳.یکی از مزیت‌های روز جمعه خلوتی خیابونه که حتی خونه‌نشین‌هایی مثل منو از مأمن بیرون می‌کشونه.