سلام. دخترم ستایش؛

شهر زیبای پدریت در ذهن معصوم و پاکت ختم شده به قراری که با دستان پدر داشتی برای رفتن به سی و سه پل میدانم ..

اما؛

بی رحمی خط کشی ها و واژه تاریک جنگ و مشق بی مروت سیاست با چاشنی شهامت و دلیری و شجاعت و اعتقاد پدر بزرگوارت، این قرار مهم را تا ابد کنسل کرد .

امروز تمام دلخوشی تو ، بزرگ بانوی کوچک به امام عصرت عجل الله تعالی هست و در این مهم من هم با تو هم دردم.

ستایش جانم ؛

دستان کوچکت، که تا لحظه آخر تو دستانم بود ، گواه بر مظلومیت حضور خانواده ها و فرزندان عزیز مدافع حرم هست و بس .‌ کاش دخترم ،اگر قدرتی ندارم پدر را به آغوشت برگردانم ،

لااقل معرفت این را داشتم که فضایی امن و شاد و بی دغدغه برای تو و خانواده ت درست کنم تا شاید بخشی از درد گران قلبت تسکین میشد.

دختر قشنگم.. تو ببخش؛ فعلا سر همه به چیزهای مهمتر گرم است . به رنگ ها و نورها به پست ها و میزها به راست ها و چپ ها به...

و تو و پدر هر چه دادید از یک رنگی بود و پس زدن ابتلاعات .. !! ستایش ؛

ستایش ها.. من شرمنده تک تک شما هستم ‌.

حلالم کنید! منه پر توقع و بی معرفت و پر ادعا و مدعی را ... .

سوتیتر.. این نوشته ستایش هست .. دختر شهید مدافع حرم برای حقیر .. .

از همین فرصت استفاده میکنم و صمیمانه برای همسران و فرزندان عزیز مدافع حرم مینویسم .. در قلبم هستید و ایران مدیون خون عزیزان شماست .