در روز بزرگ، تنها آن که بی‌شمار سوزن خورده است، می خندد تنها خورشید. روزی بزرگ، در اصالت ما، دست می‌برد تا، سوزن سوزن، به ماش باز دهد ما،در یک گفتگوی معمولی روزانه،بر سر خود نا گهان خبردار می‌شویم از تاجی از هوا پی می‌بریم حرکات بی‌خودانه دست‌هامان،هنگام گفتگو نامه‌هائی از هوا را توشیح کرده است، نخوانده، توشیح کرده است شاید در یکی از نامه‌ها، به عشق، معترف شده باشیم یا به قتل، و شاید از این روست که بی‌دلیل، دوست داشته یا تبعید می‌شویم ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایه‌ای کوتاه است، در دم تبعید،کشیدن چارپایه در دم خفقان بدانیم پادشاه هوائیم، پادشاه هوائیم . بیژن الهی