خانه ما سریال محبوب آقای بازیگر بود/گفتگو صمیمی با مسعود کرامتی
مسعود کرامتی برای رسیدن به نمایش تراس مسیر پر فراز و نشیبی را دنبال کرده است. او از سختگیریهایش میگوید و از اینکه چگونه مدیومهای مختلف هنر را تجربه کرده است.
مسعود کرامتی این روزها نمایش «تراس» را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برده است. خودش میگوید بزرگترین آرزوی هنریش کارگردانی تئاتر بوده است. فارغالنحصیل کارگردانی تئاتر پردیس هنرهای زیبا اما در تمام این سالها فرصت کارگردانی تئاتر برایش به ندرت مهیا شده است. بازیگری تئاتر اما تا دلتان بخواهد. او تصویری جذاب و بازیگری توانمند برای دیگر کارگردانان است. هنرمندی که فراز و نشیبهای بسیاری برای رسیدن به «تراس» طی کرده است، داستان چهار دهه زندگی هنریش را روایت میکند. آنچه میخواند گپ و گفتی دوستانه با مسعود کرامتی است که در همواره تلاش کرده است هنرمند باشد.
در نخستین قسمت گفتگو با مسعود کرامتی نقبی به ورودش به دنیای سینما و مصائبش در مسیر رسیدن به سریال خانه ما را مرور میکنیم.
***
زمانی که به سیر هنری شما نگاه میاندازم میبینم شما به هیچ وجه در یک مدیوم نماندید. در دورهای کارگردانی سینمایی میکنید و دیگر فاصله میگیرید و وارد تلویزیون میشوید. این سالها هم درگیر بازیگر تئاتر بودید.در این میان در دهه 70 با آقای امین تارخ در تئاتر شهر کار کردید و دیگر خبری از کارگردانی تئاتر شما نیست.یک دوره مفصل کار کودک انجام میدادید، دورهای هم با عروسکها هستید. چرا این طور پیش رفت؟ این که یک جایی حسابی کار میکنید و بعد رها میکنید. با تمام ساختههایی که دارید سراغ برنامهای دیگر میروید.
کرامتی: آنقدر که شما میبینید منفک نشدهاند و این گسست را این طور احساس نمیکنم که یک کاری کردم و رها کردم و سراغ کار دیگری رفتم.
کار بزرگی کردید که دیگر تکرار نشده است. مثلاً در حوزه فیلم کودک خیلی موفق ظاهر شدید.
کرامتی: اگر بخواهم مسیر زندگی هنریم را تعریف کنم، این است که دانشجوی تئاتر بودم. علاقه من هم به کارگردانی تئاتر بوده و هنوز هم هست، منتهی با توجه به تمام این ماجراهایی که شما اشاره کردید، من با توجه به این که کم تحمل هستم و فردی واقعاً پیگیر نیستم، خیلی درگیر نمیشدم. شاید بتوان گفت حوصله یکسری از مسائل را ندارم. شما به عنوان کسی که در این عرصه فعالیت میکنید به خصوص به عنوان خبرنگار، چند سال است که کار میکنید؟
من از سال 93 کار میکنم.
این شرایط بیثبات خیلی من را آزار داده است
کرامتی: باید قاعدتاً بدانید شرایط خیلی بیثباتی داریم. این شرایط بیثبات خیلی من را آزار داده است. من وقتی تئاتر کار کردن را شروع کردم ممیزی تئاتر به شکل هولناکی از سال 59 کار را سخت کرد.
در ابتدا با تئاتر عروسکی کار هنری را آغاز کردید؟
کرامتی: خیر. من اصلاً ربطی به عروسکی نداشتم، حتی کودکان هم نبود. من دانشجوی هنرهای زیبا بودم. تئاتر هنرهای نمایشی میخواندم، البته آن چه گرایش تحصیلی نبود، گرایش ما فقط در تز مشخص میشد. اگر کسی میخواست بازیگری بخواند بازیگری میکرد و اگر کسی میخواست کارگردانی کند کارگردانی میکرد و عملی هم بود و باید اجرا میگذاشتید. سال 59 این ممیزی که در تئاتر شروع شد. یک باره بعد از انقلاب این شکل، خاص و انقلابی حاکم شد. یعنی یکباره کات کردند. این طور نبود نرم نرم هماهنگ شود و یکباره گفتند این متون نباشد، اینجاها نباشد، روسری سر کنید و مبنای خارجی نمیخواهیم و ... یکباره همه فشارها به تئاتر وارد شد.
یعنی با آمدن آقای عبدخدایی به مرکز هنرهای نمایشی آن زمان بود؟
کرامتی: من واقعاً نمیخواهم اسم ببرم چون به یاد ندارم. به یاد دارم که رئیس تئاتر شهر محمود موسوی بود، برادر میرحسین موسوی بود که از کانون پرورش فکری به آنجا آمده بود. من آن را به یاد دارم که به عنوان مامور و ابلاغ کننده این ممیزیها بود. ما تئاتری به نام شب کودتا کار میکردیم. این اتفاق افتاد.
کارگردان چه کسی بود؟
کرامتی: کار گروهی بود. مسئول دلخواه در واقع...
پوستر آن را دیدم. در پائین تئاتر شهر پوستر این بر روی دیوار هست.
سال 59 بچههایی که به شکل حرفهای بیرون کار میکردند تقریباً تئاتر را بوسیدند و کنار گذاشتند
کرامتی: ما پشت صحنه کار میکردیم. در این کار به قدری ممیزی غلیظ شد که آن تئاتر را بچهها میخواستند اجرا نکنند. بالاخره گفتند کار کردند، اجرا شد. طبیعتاً از سال 59 و 60 میتوانم بگویم بسیاری از بچههای اصلی تئاتر، کارمندان را کار ندارم که مجبور بودند این کارها را انجام دهند چون در اداره تئاتر بودند، ولی کسانی که آزاد بودند و بچههایی که به شکل حرفهای بیرون کار میکردند تقریباً تئاتر را بوسیدند و کنار گذاشتند. در این مقطع من با اردشیر کشاورزی آشنا شدم. نوروز 60 ایشان به من گفت میخواهم کار عروسکی کنم و شما هم بیاید. من گفتم اصلاً عروسکی نمیدانم چطور است و اصلاً این حوزه را نمیشناسم. گفتند بیایید و کار میکنیم و سخت و عجیب نیست. من رفتم.
چه نمایشی بود که کار کردید؟
کرامتی: پنج قصه از مولوی و مثنوی را اردشیر انتخاب کرده بود و دراماتیزه کرده بود. آن 5 قصه را کار کردیم و تکنیک هم تکنیک سایه بود. اجرای ما هم در سالن فعلی کانون پرورش فکری در خیابان وزرا بود.
ساختمان سینماتئاتر کانون؟
کرامتی: اسم این ساختمان را نمیدانم، در مرکز زبان برای مرکز زبان ایران و امریکا بود.
الان سالن سینما است.
فهمیدن تنها حوزهای که ممیزی کاری به آن ندارد، کار عروسکی است، کار کودکان است
کرامتی: بله. سالن سرپوشیده یک سالن سینما و یکی سالن تئاتر داشت. سالن سینما آن زمان متروکه بود و کار نمیشد. در این سالن این نمایش را اجرا کردیم. با تئاتر عروسکی از طریق اردشیر کشاورزی آشنا شدم. بعد فکر کردم این حوزه، حوزهای است که ممیزی در آن نمیتواند فشار بیاورد و کاری به آن ندارد، کار عروسکی است، کار کودکان است، مشکل حجاب و پوشش و نگاه هنرپیشه به هنرپیشه و روابط و غیره را ندارد. ممیزیهایی که ایدئولوژیک و شرعی بود را ندارد. به علاوه این که به لحاظ مضمونی هم مضامین اخلاقی، آموزشی، کودکانه است و فکر کردم تئاتر را رها کنم و به کار عروسکی بیایم. آن کار و بعد از آن کار تلویزیونی و بعد از آن با مرضیه برومند آشنا شدم و کار میکردم. مدرسه موشها و شهر موشها و خانه مادربزرگه کار کردم.
یک دهه 60 پربار داشتید.
کرامتی: من با کار کودک [دهه شصت را] گذراندم. در کار کودک غلطیدم یعنی شرایط من را به این سمت هل داد و ناخواسته بود.
پس هدف شما این نبود.
حتی در مقاطعی که کار کودک میکردم واقعاً هدفم این نبود که در عرصه کودک فرد مهمی شوم
کرامتی: اصلاً، حتی در مقاطعی که کار کودک میکردم واقعاً هدفم این نبود که در عرصه کودک فرد مهمی شوم یا کارهای مهمی انجام دهم. دغدغه من همچنان تئاتر است. بعد این مقطع گذشت و این فضا و کارهای تلویزیونی و بعد سینما باعث شد به سمت تلویزیون و سینما سوق پیدا کنم. تلویزیون هم کار نمیکردم. دوست نداشتم کار کنم. این ماجرا تا سال 65-64 ادامه یافت و من عروسکی را کات کردم و فکر کردم سمت سینما بیایم. با مرحوم رسول ملاقلی پور آشنا شدم. سال 66 بود و دستیار و برنامهریز فیلم افق شدم.
قبل از آن هیچ نسبتی با ایشان نداشتید؟
ارتباط من و رسول ملاقلیپور خیلی دوستانه و عمیق شد
کرامتی: اصلاً و ابداً. کانال ارتباطی ما هم محمدرضا علیقلی، آهنگساز سینما بود. محمدرضا فیلم پرواز در شب را کار کرده بود و با او آشنا شده بود. در آن مقطع رسول هم از آدمهای اطراف خود بریده بود و قدری رابطه او با آدمهای اطرافش تلخ شده بود. به محمدرضا گفته بود کسی را سراغ دارید که بتواند به من کمک کند و از بچههای خودم نباشد و نیروی تازه باشد. من با او آشنا شدم و ارتباط ما خیلی دوستانه و عمیق شد. پروسه دستیار شدن من بود. در افق دستیار برنامهریز شدم. چون کارهایی با وحید نیکخواه کرده بودم، تلویزیونی بود، آنجا یک جوری میتوانم بگویم این امکان را وحید نیکخواه برای من فراهم کرد که سریال 4 قسمتی به نام مسافرخانه به من پیشنهاد داد که تک دوربین بسازم، برای این که تستی برای فیلم بزنیم.
تله تئاتر بود؟
کرامتی: خیر.
فضای واقعی بود؟
کرامتی: بله. در مسافرخانهای در لالهزار، در لوکیشن اصلی کار میکردیم. خیابان داشتیم. یک کار تلویزیونی بود ولی تک دوربین بود. ما این را کار کردیم و به نوعی احساس میکنم آن کار مجوز من برای وحید نیکخواه شد که اطمینان کند.
سریال از تلویزیون پخش شد؟
کرامتی: بله.
چه سالی بود؟
وقتی سر فیلم افق با رسول کار میکردم، برای بازی من با بچهها کار میکردم
کرامتی: سال 67 بود فکر میکنم.کار گروه کودک هم بود. من همچنان محبوس در محفظه کودک بودم. به پاتال رسید. من وقتی سر فیلم افق با رسول کار میکردم، برای بازی من با بچهها کار میکردم.
یعنی بازیگردان بودید.
کرامتی: بازیگردانی میکردم. بازیگردانی که نمیتوان گفت، دستیار بودم چون من از این لفظ خوشم نمیآید.
کار کستینگ (Casting) را انجام میدادید؟
کرامتی: این فرق میکند. کستینگ چیدمان است. کارگردان باید خود بداند چه چیزی میخواهد. یعنی من بر اساس این که دوربین کجا است، ارتفاع چقدر است، لنز چیست، کادر من چیست، میزانسن چیست، این موقعیت چطور باید درآید، باید با بازیگر کار کنم. یکی بگوید بازیگردانی به چه معنی است ؛چون به نظر من این یک خلط مبحث است. کاری به این ندارم و به هر حال من آنجا کمک میکردم. رسول هم میگفت در دکوپاژ خیلی به وی کمک کردم. در تمام مدتی که با رسول کار میکردم، در تهران خانه رسول قرار میگذاشتیم و صبح تا بعد از ظهر در اتاق مینشستیم و دکوپاژ میکرد. شهرستان هم بودیم هماتاق بودیم و شبها دکوپاژ میکرد. گپ میزدیم و من مینوشتم.
عملاً نفر دوم تیم شده بودید.
من پشت میز موویلا نشستم و با فیلم افق درگیر شدم
کرامتی: دقیقاً خیلی هم به من اعتماد میکرد. تا حدی بود که من به او گفته بودم دستیاری را حرفهای نمیدانم و تعریفی دارم که دکوپاژ باید دست من باشد و من با بازیگر کار میکنم و شما میبینید و اگر خوشتان نیامد عوض کنید، کار برای شما است؛ ولی من در جریان باید باشم و با من کنار آمد. تا حدی کنار آمد که یکی دو روز خود را به مریضی زد و گفت یکی دو پلان را شما بگیرید. واقعاً این طور بود، در واقع من را یاری کرد و خیلی به من کمک کرد و من سر افق خیلی یاد گرفتم. میتوانم بگویم به یک معنا دکوپاژ و مونتاژ را سر افق یاد گرفتم. وقتی فیلم تمام شد 250 حلقه فیلم را من در واقع رافکات کردم یا اسمبل کردم. من پشت میز موویلا نشستم و با فیلم درگیر شدم. کار بزرگی برای من بود. یک سال تقریباً درگیر این فیلم بودم. شاید بیشتر هم بود. اگر با اسمبل قبل از مونتاژ بخواهید حساب کنید شاید از یک سال بیشتر بود. این جریان برای من زمینه شد که بتوانم 4 قسمتی را بسازم و بعد پاتال را ساختم. در این فاصله که من با بچهها کار میکردم رسول میگفت چرا بازی نمیکنی؟ گفتم من بازیگری نمیکنم. این برای مقطعی است که نصرت کریمی پیشتر هم به من گفته بود چرا بازیگری نمیکنی و تو بازیگر خوبی میشوی.
من گفتم خیلی بازیگری نمیدانم. گفت بازی شما خوب است و بهتر از اینها است. سال بعد از آن به من مجنون را پیشنهاد کردند یعنی خلاصه فیلمنامه را آورد و من وسوسه شدم. سراغ این رفتم که بازی کنم و بازی کردم. عکسالعملها خوب بود، نقدهای خوبی گرفتم و برخوردهای خوبی با بازی من شد و کانالی باز شد.
مرغابی وحشی فیلم بدی شد و خیلی در ذوق من خورد
واقعیت این است که هیچگاه تعلق خاطر به این معنا که بخواهم بگویم سینمای کودک دنیای من بود، نداشتم. صریح و روشن بیان میکنم. من همچنان درگیر این ذهنیت بودم که کار من کار دیگری است ولی روزمره زندگی و شرایطی که به وجود آمد من را این گونه پرت میکرد. انگار اجازه نمیداد بخواهم یک جا مستقر شوم. در تلویزیون فرصتهایی ایجاد شد و آن فیلم را ساختم و فیلم بعدی را هم ساختم و فیلم بعدی دچار مشکلات تولیدی بودم. مرغابی وحشی بود که فیلم بدی شد و خیلی در ذوق من خورد.
همان فیلمی بود که پسره دستانش شبیه مرغابی پره داشت؟
کرامتی: بله.
من بچه بودم این فیلم را دیدم.
کرامتی: آن باعث شد من از کارگردانی فاصله بگیرم.
خود فیلم شما را زده کرد؟
کرامتی: بله. دقیقاً. من فکر کردم خامی و جوانی کردم که این فیلم را نخواباندم و با آن شرایط کار نمیکردم.
مشکل چه بود؟ فیلمنامه برای شما بود، درست است؟
کرامتی: خیر. فیلمنامه برای ناصر هاشمی بود. مشکل تولید بود. مشکل اول ما این بود طرحی که داشتم و یک هفته بود فیلم را شروع کردم، دیدیم نمیشود. من در یک هفته دستمال دست پسر پیچیدم، سکانسهای پراکنده گرفتم ولی بعد نشد. به یک نوعی اوسوقوس فیلمنامه با این کار فروریخت. در تولید هم مشکلات مالی و غیره ایجاد شد و قصه این بماند؛ ولی من بیخودی لج کردم و گفتم باید این فیلم را تمام کنم. فیلم را تمام کردم و فیلم بدی بود، طبیعی هم بود بد شود. خودم میدانستم بد میشود؛ ولی آنقدر این تجربه تلخ بود که چند سال من اصلاً کار نکردم و کنار کشیدم.
این سه سریال تلویزیونی را که ساختم، تلویزیون هم فشارهای زیادی داشت
سراغ بازی رفتم و بعد پناهنده را بازی کردم. بعد چزابه را بازی کردم. همینطور ادامه داشت. بعد از چزابه هم فکر کردم کارگردانی کنم. دو الی سه سالی بود که وسوسه این افتاده بود کار دیگری انجام دهم که به قول امروزیها این حس و حال را بشورد و ببرد. رفتم تا موفق شدم سریال پزشکان را بسازم. اولین سریال تلویزیونی من بود که بعد در این وادی افتادم. یک سال و نیم بعد سریال دیگری به نام کمین ساختم و بعد از آن خانه ما را ساختم. البته خانه ما اول بود بعد کمین را ساختم. این سه سریال تلویزیونی را که ساختم، تلویزیون هم فشارهای زیادی داشت.
سریال محبوب خود شما چه بود؟
کرامتی: خانه ما را دوست دارم چون تجربه خیلی خاص آن زمان بود.
نمونه آن هم نداشتیم.
کرامتی: با یک دوربین 26 قسمت در یک خانه ضبط شد به نظر من جرات میخواست.
آن سریالهایی بود که تلویزیون دیگر نتوانست بسازد.
میخواستند در اولین قسمتها جلوی خانه ما را بگیرند
کرامتی: همان زمان به یاد دارم سریال خانه ما که اولین قسمتهایی که شروع کردم، جلویش را میخواستند بگیرند.
چرا؟
کرامتی: گفتند این روابط توسعه بیتربیتی در خانوادهها است. بچهها جواب پدر و مادر را میدهند. در حالی که الان وقتی به آن نگاه کنید، بسیار سریال اخلاقی اتفاق افتاد.
الان خانواده ایدئالی محسوب میشود.
کرامتی: بله. ولی آن زمان چون در تلویزیون ما برخلاف آن چه در جامعه وجود دارد، هنوز هم این وادی به نوعی طی میشود، آنقدر ادب تصنعی حاکم بود که مثلاً بچه هیچگاه به پدر خود نمیگفت بابا یک دقیقه بیا! این امکان نداشت. هم نزد پدر میرفت و هم میگفت پدر میتوانم خواهش کنم اینجا تشریف بیاورید. قدری اغراق میکنم؛ ولی واقعاً این طور بود. رابطه خشک و تصنعی و بی ربط بود. آن سریال این را شکست.
یک خانواده قابل قبول واقعی که مردم هم باور کردند و دوست داشتند. این اتفاق افتاد، البته شبکه سه، آقای صافی و آقای میرمیران بودند که کمک کردند این سریال ادامه داشته باشد و ساخته شود. بعد از آن سریال کمین را ساختم که فضای تلویزیون و فشارهایی که وارد میشد، باعث شد قدری من سنگین شوم و در آن مقطع وارد کار تئاتر شدم. فضایی در تئاتر باز شد. اتفاقاتی افتاد. عده زیادی را دعوت کردم.
پیشنهاد خود شما بود به تئاتر بازگردید؟
کرامتی: خیر. به من گفتند.
ارسال نظر