راز محبوبیت جمشید مشایخی در چه بود؟
نوشته احمد مسجدجامعی درباره راز محبوبیت جمشید مشایخی را بخوانید.
به گزارش پارس نیوز، نوشته احمد مسجدجامعی درباره راز محبوبیت جمشید مشایخی را بخوانید.
زمان کودکی، محله ما رفتگری داشت که او را «مش درویش» صدا میکردند. مثلا وقتی سفر بودیم او میآمد، گلها و گلدانها را آب میداد.
آن زمان در هر محله، افراد به واسطه حرفهشان، فارغ از نام و نشان شغلی از حرمت و احترام برخوردار بودند و به همین دلیل مش درویش همچون دیگر کسبه و افراد، چنان پهلوانمحله، روحانیمحله، میرابمحله و ... نزد اهالی ارج و قرب داشت، اما بعدها به دلیل سیطره نگاهی عمومی که ارزش هر فرد را نه شخصیت و کرامت انسانی که ثروت و مقام و مرتبهاش میدانست، نگاه مردم به همکاران مش درویش در شهرها چندان مهربانانه نبود. اما اواخر دهه ۶۰ سریالی اثرگذار با نام «پیک سحر» به کارگردانی خسرو ملکان تولید و از تلویزیون پخش شد که نگاه بسیاری از شهروندان را بار دیگر نسبت به شخصیت رفتگران جلب کرد و حرمت و احترام به این قشر زحمتکش را ترویج کرد. مرحوم جمشید مشایخی با ایفای نقش «مشرحمان» در آن سریال، اثر مهمی در این تغییر نگاه داشت. بازی در نقش «مشرحمان» در سالهایی بود که مشایخی به طور عمده در نقشهای مقتدر، با صلابت و تاریخساز ظاهر میشد که اوج آن فیلم سینمایی «کمالالملک» و سریال «هزاردستان» بود. بازی در اینگونه نقشها از مشایخی چهرهای محبوب و مقتدر در هنر ایران ساخته بود که اعتبار او را در افواه عمومی دو چندان کرد. همین اعتبار پشتوانهای بود تا مردم مشایخی در هیئت یک رفتگر را با عمق و تأمل بیشتری درک کنند و این هنرمند بتواند پلی میان مردم و گروهی از زحمتکشان باشد که بیمهری فراوان میدیدند.
راز ماندگاری استاد جمشید مشایخی همان راز ماندگاری فرهنگ و هنر سرزمین کهن و بزرگ ایران زمین است؛ همان که باعث شده است نام ایران از پس همه فراز و فرودها در همه جای عالم پرافتخار تکرار شود. به عبارت دیگر جمشید مشایخی با فرهنگ این آب و خاک عجین و یگانه شده بود و همین یگانگی بود که با عشق و شکوه از «خلیج فارس» نام میبرد و آن را فریاد میزد. او تنها در تصویر، تئاتر، سینما و تلویزیون خلاصه نمیشد و در همه عرصههای فرهنگ و اجتماع حضور پررنگ و جدی داشت. او به تاریخ سرزمینش تسلط داشت و بارها دیده شد که همچون یک دانشجوی تاریخ در پی ریشههای فرهنگ ایران جستوجو میکند. از جمله کارهای او نگاه پیوسته به جهان سینما و تاریخ و هنر و فرهنگ بود. در سالهای مسئولیتم در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تئو آنجلوپولوس فیلمساز مشهور و بزرگ یونانی مهمان ما بود و نکته دقیقی در باب سینمای ایران گفت که برایم بسیار جالب بود و به همین راز ماندگاری بازمیگشت. او گفت درست است که خاستگاه سینما در آنسوی عالم است اما وقتی این هنر با شعر، ادبیات و فرهنگ ایران پیوند خورد به جوششی رسید که سینما را لطافت و زیبایی ویژهای بخشید و آن چیزی است که امروز ما به عنوان سینمای ایران میشناسیم.
همین دیدگاه زیباییشناسانه است که به تسلط مشایخی بر تاریخ و فرهنگ گره میخورد و در زیست هنری او همواره پلی میان گذشته و آینده برقرار میشود. در نظرگاه هنری او و امثال او نمیتوان برای اثری که در حال رها باشد آیندهای متصور بود و کمتر اثری میتوان یافت که ریشه در گذشته داشته و در آینده حرفی برای گفتن نداشته باشد.
مشایخی اگرچه از یک سو به واسطه ارتباط با اعضای اداره تئاتر و نسل طلایی تئاتر دهه ۴۰ با روشنفکرانی نظیر غلامحسین ساعدی ارتباط داشت اما از سوی دیگر هیچگاه رابطه خود با مردم کوچه و بازار را قطع نکرد. او در این سویه شخصیتی با مرحوم علی حاتمی قرابت بسیاری حس میکرد و آن بزرگمرد صاحب سبک سینمای ایران را بسیار دوست میداشت. روزی در پاسخ به این سؤال که اگر یک بار دیگر به گذشته بازمیگشتید، باز هم بازیگر میشدید؟ گفته بود اگر مطمئن بودم با علی حاتمی آشنا میشدم بله باز هم همین حرفه را انتخاب میکردم و از این بابت بسیار هم افتخار میکنم، در غیر این صورت شاید موسیقی را انتخاب میکردم. شاید این نگاه در زندگی و انتخاب هنر و حرفه آینده فرزندش تأثیر داشت که به مقام رهبری ارکستر رسید. طرفه آنکه استاد انتظامی هم با آنکه بزرگ سینمای ایران بود، به موسیقی بیشتر میاندیشید و خوشبختانه فرزندش مجید انتظامی این راه را ادامه داد.
این هنرمند نامآور، علی حاتمی را سعدی سینمای ایران میدانست و اطلاق این لقب به حاتمی نشان از شناخت او از ادبیات داشت. زیرا سعدی نماد نثر فارسی و حکمت عملی است که با زندگی روزمره عجین میشود. در حالیکه مثلا حافظ و مولوی و فردوسی از حوزههای دیگر هستی و حیات میگویند. پس از درگذشت استاد مشایخی در منزل ایشان به همراه خانواده همفکری میکردیم که چه عبارتی را بر آگهی مراسم تشییع او انتخاب کنیم. نظرم به یادداشتی که او با خط خوش [که یادگار و سنت فرهنگی ایران است] نوشته بود، جلب شد. آن یادداشت شعری از هوشنگ ابتهاج بود که به این صورت آمده بود: «تا اشارات نظر نامهرسان من و توست/ نشود فاش کسی آنچه میان من و توست». بعید دانستم مشایخی ترتیب دو مصرع این بیت را نداند؛ به این نتیجه رسیدم که او به عمد غزل «سایه» را اینگونه نوشته است تا ظرافتی دیگر به این شعر بدهد. همانگونه که در ادبیات و شعر فارسی هم سابقه داشته است. به عنوان مثال در مقایسه سبک گفتاری سعدی و فردوسی گفتهاند که در کلام «بوستان» سعدی وجه تعلیمی بر حماسی چیره است و در کلام فردوسی بر عکس اولویت با حماسهگویی است و آوردهاند اگر بیت: «خدا کشتی آنجا که خواهد برد/ وگر ناخدا جامه بر تن درد» را فردوسی میگفت اینگونه میشد: «برد کشتی آنجا که خواهد خدای/ وگر جامه بر تن درد ناخدای». از این نکته نیز نگذریم که علاقه و اشتیاق او به شاعران پارسیگو باعث شد تا مشایخی همواره از علاقه خود به بازی در نقش یکی از شخصیتهای «شاهنامه» سخن بگوید و این موضوع را یکی از آرزوهای خود عنوان کند.
مشایخی فارغ از ایفای نقش در فیلمها و سریالها، خود نیز منش خاکی و مردمی داشت و این منش در لقبی که برای خود انتخاب کرده بود بازنمایی میشد. او خود را «خاک پای مردم» میدانست و در هر نشست و برخاست خود را با این عبارت معرفی میکرد. در یادداشتی دیگر از ایشان در منزلشان دیدم که از حافظ بیتی نوشته بود: «گر در سرت هوای وصال است حافظا/ باید که خاک درگه اهل هنر شوی»
از سوی دیگر او در ساحت هنر سینما نیز جایگاه ویژه و منحصربهفردی دارد. سال 1348 سال مهمی برای تاریخ سینمای ایران است. در این سال دو فیلم ساخته شدند که سرآغاز موجی نو در نگاه و تولید آثار سینمایی شدند؛ البته با دو طرز نگاه، شیوه و جهان ذهنی. یکی فیلم «گاو» ساخته داریوش مهرجویی و دیگری «قیصر» ساخته مسعود کیمیایی. این دو فیلم اگرچه از باب تحول در سینمای ایران مشترک بودند اما از دیدگاه هنری، زیباییشناسی و جهان فکری تشابهی به یکدیگر نداشتند الا در یک مورد: در هر دو جمشید مشایخی ایفاگر یکی از نقشها بود. مشایخی در قیصر نقش «خان دایی» و در گاو نقش «مش عباس» را بازی کرد و در هر دو از کاری که بر عهده داشت خوب برآمد. این یک توانایی و استعداد بود که ایفاگر نقشهایی باشی که اگرچه از دو جهان متفاوت فکری خلق شدهاند اما هر دو جریانساز و اثرگذار بودهاند. نحوه ایفای نقش او و بزرگانی همچون انتظامی، رشیدی، نصیریان و کشاورز در سینما و تلویزیون به گونهای است که امروز بسیاری از آثار سینمایی را پیش و بیش از صاحب اثر و کارگردان به نام این بزرگان میشناسند.
او هنگامی که میشنید همسایهاش در بستر بیماری است به ملاقات او میرفت و اگر برای آشنایی عارضهای پیش میآمد به کمک او میشتافت در مجالس ترحیم شرکت میکرد و با شاهنامهخوانان و شاهنامهپژوهان دمخور بود، به مشکلات عموم مردم میپرداخت و در حد توان خویش کمکشان میکرد بارها اتفاق افتاده بود که برای حل مشکلی که ربطی هم به او نداشت پا در میان میگذاشت و هرگاه هنرمندی بنا به دلایلی در تنگنا قرار میگرفت از وجهه خود خرج میکرد تا به یاری او بشتابد. مشایخی، تلاش میکرد به واسطه اعتبار و شأن خود در هنر، برای هنرمندان پیشکسوت و فراموش شده بانی خیر باشد و در موارد بسیاری کمک میکرد این هنرمندان فراموش نشوند. در جاهایی به نمایندگی از افکار عمومی پاسخ میگفت و این سخن سمبل میشد مثل آن وقتی که در فضای مجازی شماری از کاربران ایرانی به لیونل مسی، فوتبالیست مشهور توهین کردند و مشایخی کوشش میکرد با جبران این کار بر رفتارهای اخلاقی ایرانیان تأکید کند. ادب او خلوت و جلوت نمیشناخت چنانکه یکبار زنده یاد سمندریان، گواهی داد او در خلوت هم مثل جلوت قبل از ورود به صحنه مثل یک حرکت نمایشی خم شد دست بر زمین زد و صحنه را بوسید.
او همچون انتظامی، رشیدی، نصیریان و کشاورز از نسل هنرمندانی بود که نه تنها خود به قله هنر رسیدند، بلکه در پرورش فرزندان مستعد و نامدار این آب و خاک نیز موفق بودند و حتی به عنوان پدر فرزندان شایسته و لایقی را پرورش دادند، در این زمینه مرحوم داوود رشیدی هنگامی که درباره نظم و انضباط بازیگران نسل خودش مورد سؤال قرار گرفت نقل کرد که ما از نسلی بودیم که این مسائل برایمان اهمیت داشت و جالب است که وقتی در زندگی امثال من، انتظامی، مشایخی و نصیریان نیز نگاه کنید میبینید که فرزندان ما نیز هر کدام به نوعی به خاطر این شیوه تربیتی، در زندگی خود موفق هستند. او سپس به موفقیت فرزندان خود و همقطارانش اشاره و از نادر مشایخی، مجید انتظامی و فرزندان خود فرهاد و لیلی یاد کرد.
جان کلام آنکه راز محبوبیت مشایخی را باید در راز ماندگاری فرهنگ ایران جستوجو کرد فرهنگی که در آن اخلاق، ادب و هنر در هم آمیخته شده است و محصول آن فتوت، جوانمردی و بزرگواری است.
ارسال نظر