سر آنها را جلوی عروس و داماد قربانی می کردند
در هفته های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه طلب کومله را کلید زده اند.
نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.
نگاهی گذرا به جنایت ها و شرارت های گروهک تروریستی و تجزیه طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می کند. در ذیل به گوشه ای از جنایت کومله ای ها یعنی همکاران رامین حسین پناهی اشاره شده است.
کومله پسر ۱۶ ساله ام را گلوله باران کرد
پیشنهاد امروز
شهید محسن حسینیان در سال ۱۳۴۶ در مشهد متولد شد. مادرش خانه دار و پدرش کارمند اداره کشاورزی بود. او درسش را تا دوم راهنمایی خواند، بعد از آن در تعمیرگاه ماشین مشغول به کار شد. هنوز سنی نداشت که داوطلبانه برای جبهه نام نویسی کرد و سرانجام در ۱۶ سالگی توسط عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات در ارتفاعات کردستان با اصابت ترکش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه می خوانید، شرحی است ازگفت وگوی با مادر شهید محسن حسینیان:
پیشنهاد امروز
محسن دومین فرزند و اولین پسرم بود؛ به همین خاطر برای خانواده بسیار عزیز بود. مظلوم و بسیار عاقل بود. در کار های منزل خیلی کمک می کرد. خوش رو بود، طوری که اصلا عصبانیتش را ندیدم. اگر دعوا می شد، اولین کسی بود که برای ایجاد صلح و دوستی پا پیش می گذاشت. علاقه زیادی به مسجد رفتن و شرکت در جلسات مذهبی داشت. درسش را تا دوم راهنمایی خواند که با جریان انقلاب و شلوغی ها مدراس تعطیل شد. محسن هم در مغازه گیربکس سازی یکی از آشنایان شروع به کار کرد. به همراه دوستانش در راهپیمایی ها شرکت می کرد و پایگاهش مسجد شده بود؛ ولی مطالعه را رها نکرد، زیادتر کتاب های مذهبی می خواند.
با شروع جنگ تحمیلی محسن هوای رفتن به سرش زد. من مخالف بودم؛ ولی یک روز که من خانه نبودم، فرصت را غنیمت شمرد و راهی جبهه شد.
یادم می آید، مراعات همه را می کرد. روزی که به مرخصی آمد، گفت: «دیشب رسیدم؛ ولی گفتم شما خوابید و دلم نیامد بیدارتان کنم. شب را در حرم خوابیدم.»
محسن به عنوان سرباز برای جبهه اسم نویسی کرد؛ اما، چون سنش کم بود، او را نپذیرفتند و به عنوان نیروی بسیجی وارد جبهه شد. از همان ابتدا به اندیمشک اعزام شد.
پیشنهاد امروز
یک سال و چهارماه اندیمشک بود، بعد به کردستان اعزام شد. وقتی به مرخصی می آمد، از ناامنی های کردستان برایمان تعریف می کرد، می گفت: «کومله سر رزمندگان را جلوی عروس و داماد به عنوان قربانی سر می برند.»
سال ۱۳۶۲ بود. محسن و هم رزمانش برای محافظت از روستا های کردستان در کوه های اطراف نگهبانی می دادند که کومله ها کمین زدند و کوه را منفجر کردند. دوستان محسن تعریف می کردند: «بعد از اینکه کوه فروکش کرد، میان گرد و خاک محسن را دیدم که چگونه غرق در خون روی زمین افتاده است.
ارسال نظر