کشتار جدید مسلمانان میانمار در "نِف" + تصاویر
حسین میگوید آنجا کوههای میانمار است. جاده شروع به بالا رفتن میکند. تپه مانندی است. سمت چپ رودخانهای بزرگ رخ مینماید. رودخانهای که چند کشتی در حال عبور از آن هستند. رودخانه «نف» همان رود قاتل روهینگیاییها.
آنچه میخوانید روایتی است از آنچه این روزها بر سر آوارگان روهینگیایی میرود. راوی با سفر به کمپهای برپاشده در مرز بنگلادش و میانمار، بخشی از روزگار سیاه مردمان در این سرزمین سبز را به تصویر میکشد. قسمت اول این گزارش را اینجا و بخش دوم گزارش را اینجا بیبنید.
روز چهارم
از جاده، ماشین بجای پیچیدن به سمت شمال، به جنوب میرود. مدتی حواسمان نیست. اما شرایط را متفاوت میبینم. از راهنما سؤال میکنم کجا میرویم؟ میگوید شما خودت خواستی به مرز بروی! یادم میآید دو روز پیش ناامیدانه این پیشنهاد را به او گفته بودم.
برای ما که ورود به اردوگاهها برایمان با اما و اگر همراه بود؛ حالا به مرز رفتن رؤیایی به نظر میرسد. جادهای که از آن به سمت جنوب میرویم ما را به شهر «تِکناف» میرساند. آخرین شهر مرزی بنگلادش و میانمار.
سمت چپ جاده کم کم از وسعت و عمق شالیزارها کم میشود. جایی دوباره صفهای غذای میانماریها را میبینم و بدون توقف عبور میکنیم. در عمق مزارع سمت چپ رشته کوهی سرسبز دیده میشود. حسین میگوید آنجا کوههای میانمار است. جاده شروع به بالا رفتن میکند. تپه مانندی است. سمت چپ رودخانهای بزرگ رخ مینماید. رودخانهای که چند کشتی در حال عبور از آن هستند.
رودخانه «نِف» همان رود قاتل روهینگیاییها.
کوههای میانمار آن طرف رودخانه به ما نزدیکتر شده است. بین راه ارتش بنگلادش جابجا پستِ بازرسی دارد. یکی از پستها ما را نگه میدارد. چند دقیقهای صحبت میکنند که ما نمیفهمیم و بالاخره اجازه عبور میدهند.
از تِکناف عبور میکنیم. شهری کوچک با دو سه خیابان بسیار شلوغ و مثل همه شهرهای بنگلادش، پرازدحام و بوقهای ممتد. در حومه جنوبی شهر، ماشین داخل محوطهای سمت راست جاده توقف میکند. باید سریع و بدون سروصدا پیاده شویم و وسیله را عوض کنیم.
چند خانواده روهینگیایی منتظر ورود به بنگلادش
ادامه راه قرار است با سه چرخه «سی ان جی» طی شود. بدون اینکه فیلم و عکس بگیریم و حساسیت ایجاد کنیم؛ سوار سه چرخهها می شویم و راه میافتیم. کمتر از یک ساعت تا مرز فاصله است. از راههای روستایی و بیراهه و میان شالیزارها عبور میکنیم و به انتهای راه میرسیم. ارتشیها و پلیس مرزی، روهینگیاییهای سرگردان، چند دکه فروش چای و مواد غذایی و ...
هماهنگی مختصری انجام میدهند. هنوز دوربینها را بیرون نیاوردهایم. از مرز بنگلادش میگذریم و وارد منطقه صفر مرزی - zero line - میشویم. اینجا راه باریکی است در کناره رودخانه سمت چپ و آبگیرهای وسیع سمت راست. راهی که در بخشهای باریک، بیشتر از دو - سه نفر پیاده نمیتوانند از آن عبور کنند. از مأموران مرزی دور شدهایم. شروع به عکاسی و فیلمبرداری میکنیم.
از طرف بنگلادش بیشتر بنگلادشیها و از طرف مقابل تعداد بسیار کمی روهینگیایی عبور میکند. کمی جلوتر تعدادی حدود 20 نفر روهینگیایی نشسته و منتظر اجازه ورود به بنگلادش هستند. بیشتر زن و بچه با لباسهای سیاه.
از اینها عبور میکنیم و به قایقها میرسیم. قایقی را سوار میشویم و به رودخانه میزنیم. رودخانه نَف حالا که دو ساعت به غروب است؛ هنوز در حالت مد قرار دارد. قایق گازوئیلی تپ تپکنان پیش میرود. مثل چنین قایق فرسودهای حدود دو ماه پیش وقتی با تعداد بیش از ظرفیت آوارگان مواجه بوده؛ غرق شده و آن عکسهای فجیع از جنازههای به خشکی آمده را خلق کرده است. مقصد ما جزیره شاپوری - کلمات فارسی شاه و پری ترکیب شده است - است.
آخرین نقطه زمین در خاک بنگلادش که میانماریها بعد از عبور از رودخانه نَف به آن وارد میشوند - البته روی نقشه را که نگاه کردم این بخش بیشتر یک شبه جزیره است که به شکل زایدهای منتهی الیه نقشه بنگلادش دیده میشود - بین راه قایقهای مختلفی دیده میشود. ماهیگیرها، قایقهای حمل کالا، روهینگیاییها و ... بعد از نیم ساعت به جزیره میرسیم و دوباره سوار موتورهای سه چرخه میشویم.
اینجا دوباره حال من کمی بهم میخورد. میایستیم و آب میگیریم و چند دقیقه بعد به سمت دیگر شاپوری حرکت میکنیم. این سمت جزیره محل لنگر انداختن کشتیهای ماهیگیری زیاد و محل ورود آوارگان روهینگیایی است.
جزیره خلوت و سوت و کور است. این روزها ورود آوارگان بسیار کم شده است. یکی از محلیها میگوید پشت کشتیها دو جنازه دیده است. یک پیرمرد و یک نوجوان. تقاضا میکنیم که آنها را ببینیم. میگوید به دلیل نزدیک بودن جزر آب و گل و لای و فاصله زیاد امکانش وجود ندارد.
«کپسولهای گاز منتظر انتقال با قایق»
از این نقطه خانههای روهینگیایی در خاک میانمار به خوبی دیده میشود. خانههایی سپید و سیاه بین جنگل سبز. سعی میکنیم با زوم دوربینها به جزییات بیشتری دست یابیم؛ اما فاصله بیشتر از توان دوربینهای ماست.
باز هم صفهای غذای مسلمانان روهینگیایی
از ظهر در مسیر بودهایم و نماز نخواندهایم. نماز را در مسجد کنار ساحل میخوانیم. چای را میهمان اهالی مسجدیم و با نگاههای حسرت بار به رودخانهای که صدها مظلوم در آن غرق شدهاند؛ خورشید در حال غروب است. آب رودخانه پایین آمده است. غروبی دلگیر و پر از خیالهای درهم و سکوت.
گزارش و عکس: محمد مهدی خالقی - مستندساز
ارسال نظر