به گزارش پارس به نقل از ایسنا تنها یک سوال آنهم در خصوص معرفی فردی نیازمند، دستان بسیاری را به سویمان دراز می‌کند:«خانوم تو رو خدا بیا بریم خونه ما رو از نزدیک ببین. به خدا خیلی فقیر و بدبختیم ...». دستم را می‌گیرند و به سوی خود می‌کشند تا وضعیتشان را از نزدیک شاهد باشم.

وسیله‌ نقلیه‌ای ندارم که همان لحظه بتوانم داخل روستا رفته و ماجرا را دنبال کنم. با بسیج سازندگی آمده‌ایم تا از نزدیک شاهد کار جهادی 130 پزشک و دندانپزشکی باشم که 10 روز همه زندگی خود را رها کرده و در کوه‌های کرمانشاه برای خدمت‌رسانی به محرومان و جنگ‌زدگان مناطق مرزی آنهم بدون هیچ چشم‌داشتی، فعالیت می‌کنند.

25 کیلومتر که از شهرستان گیلانغرب به طرف سومار در جاده‌ای با آسفالتی وصله پینه شده که ناخودآگاه تکان‌های اتوبوس را زیاد می‌کند، پیش می‌رویم، منطقه‌ای کاملا کوهستانی و البته با پیچ و خم بسیار دیده می‌شود. ساعت 8:30 صبح است اما هوا بسیار گرم و دم کرده است.

در بین کوه‌ها هر جا زمینی پست یافت می‌شود، گندم و یا جو، دیم کاشته شده؛ محصولی به طور خاص به چشم نمی‌خورد، گندم‌ها درو شده و ساقه زرد متصل به ریشه، لابه لای کوه‌ها را زرد و عطش زمین را دوچندان نمایان می‌کند. هرازگاهی گله‌های کوچک گوسفند به چشم می‌خورند؛ جاده خلوت و تقریبا خالی از خودروست.

وارد روستای نیان و قیلان می‌شویم؛ روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان گیلانغرب در کرمانشاه که در دهستان ویژنان واقع شده است.

پاسگاه نیروی انتظامی روستا برای ارائه خدمات درمانی موقتا در اختیار بسیج و گروه جهادی قرار داده شده است. مقصد، همین پاسگاه است؛ پاسگاهی که با نگاهی به آجرهایش می‌توان فهمید قدمت چندانی ندارد و به قول امروزی‌ها، نوساز است.

جاده خاکی منتهی به پاسگاه را جلو می‌رویم. دو طاق در آهنی پاسگاه را باز گذاشته‌اند، وارد حیاط می‌شویم. خیل عظیم جمعیت آن وقت صبح هیاهویی به پا کرده‌اند. کسی اصلا به چهره‌های غریبه و دوربین به دست خبرنگاران توجهی ندارد. مرد جوانی روپوش به تن از بالای پله‌های نگهبانی پاسگاه فریاد می‌زند: «خانوم‌ها و آقایونی که نوبت دارن سروصدا نکنن، حقی از کسی ضایع نمیشه، 4 نفر 4 نفر صداتون می‌زنم، برید داخل».

 

 

عکاسان و فیلمبرداران دوربین به دست‌ مستقیم می‌روند داخل پاسگاه؛ پاسگاه که نه بیشتر شبیه درمانگاه دندانپزشکی است. راهم را از آنها جدا و ترجیح می‌دهم در حیاط پاسگاه بمانم.

حیاط پوشیده از سنگ‌ریزه و ماسه در آن ساعت صبح از شدت گرما به داغی می‌زند و حرارت از سنگ‌ریزه‌ها برمی‌خیزد. هر طرف یوار که سایه‌ای افتاده، جمعیت زیر آن پناه گرفته‌اند. همهمه‌ایست اینجا و صدا به صدا نمی‌رسد.

جنب دیوار ساختمان پاسگاه اتوبوس آمبولانسی پارک شده که با خط درشت رویش نوشته‌ "اتوبوس بیمارستان صحرایی مرکز بهداری منطقه‌ای غرب". اطراف اتوبوس زنان و مردانی ایستاده‌اند؛ آنجا هم همهمه‌ای برپاست. آنهایی که از روز قبل نوبت گرفته‌اند به درون پاسگاه می‌روند و جای بی‌نوبتها پشت در اتوبوس آمبولانس است.

اطراف را نگاه می‌کنم، پیرزنی نشسته روی زمین. شالی مشکی به دور سر پیچیده و ریشه‌های شال روی شانه‌ چروکیده‌اش ریخته. زن نحیفی است که کهولت کمرش را خم کرده. مرا به سوی خود می‌خواند و دستم را می‌گیرد. از زمین برمی‌خیزد و شروع به صحبت می‌کند.

چند نفر دیگر را دور خود می‌بینم. گفت‌وگو و شکایت از نداری‌ها و فقر از اینجا آغاز می‌شود. هرکس از روستایی آمده برای درمان دندان درد و یا پروتز دندانی. وجه مشترک حرف‌های همه‌شان یکی است، «فقر و نداری».

مردی بی‌هیچ مقدمه‌ زنان را پس می‌زند و جلو می‌آید. لباس محلی کردی به تن و شال مشکی به دور کمر پیچیده. سبیل مشکی و آفتاب سوختگی به صورتش ابهت یک مرد کرد را داده. اهل "مورت سبز" است؛ روستایی که به نظرش در تقسیم سهمیه طرح‌های "بهسازی و مرمت‌سازی جهادی و هجرت" در حقش ناحقی شده‌ و چیزی عاید او و هم ولایتی‌هایش نشده است.

کشاورزی است که زمین‌های دیمش امسال حاصلی نداشته، گله می‌کند از « پول‌هایی که در اردوهای جهادی برای روستاییان "ویژنان" خوب خرج می‌شود و برایشان حمام و توالت می‌سازند حال آنکه حتی 1000 تومان برای برخی روستاهای دیگر از جمله مورت سبز هزینه نمی‌شود.»

از لج و لجبازی در روستا می‌گوید. کاری به دلیل آمدن خبرنگاران به پاسگاهی که چند روزیست به درمانگاه دندانپزشکی تبدیل شده، ندارد؛ فقط از مشکلاتش می‌گوید و می‌رود....

با نگاهم دنبالش می‌کنم. جلوی در ساختمان اصلی پاسگاه می‌رود؛ جایی که همه یکدیگر را هل می‌دهند تا وقتی پرستار در را باز می‌کند، زودتر داخل شوند تا شاید نوبتی برسد و مشکل دندانشان رفع شود. آنجا هم شروع به اعتراض می‌کند، آنقدر سروصدا می‌کند تا بالاخره داخل می‌رود. خنده‌ام می‌گیرد؛ از بی‌عدالتی صحبت می‌کرد که در روستاها یکسان جاری نمی‌شود.

زنی میانسال، فارسی را بهتر از دیگران صحبت می‌کند. پای صحبت‌هایش می‌نشینم. اهل روستای "نیان" است. پوست سفیدش در گرما سرخ و لپش گل انداخته، کم‌حوصله است، سر و وضع مرتب و تمیزی دارد. چادر را روی سرش جا به جا می‌کند. او هم از وضعیت اجرای طرح تعمیرات منازل روستاییان اصلا راضی نیست و از عدالتی می‌گوید که نصیب او نشده. منطقه ویژنان تا سومار را محروم‌ترین منطقه کرمانشاه می‌داند و خواستار رسیدگی و سرزدن مسوولان است.

وضعیت بهداشت در منطقه را جویا می‌شوم. اظهار رضایت می‌کند از کار تیم دندانپزشکی و پزشکی گروه جهادی که چند روزی میهمان روستای "نیان و قیلان" هستند اما می‌نالد از خانه بهداشت روستا که پزشکی ندارد و دارویی به روستاییان ارائه نمی‌شود. گله می‌کند از پزشکانی که به صورت ده‌گردشی هفته‌ای یک بار به روستایش سری می‌زنند و می‌روند.

جمعیت حیاط پاسگاه را که دو سوم آنها را زنان و دختران تشکیل داده بودند، با دست نشان می‌دهد و می‌گوید: «تمام مردم منطقه یا همگی تحت پوشش کمیته امداد هستند و با یارانه روزگار می‌گذرانند». زنان و مردان اطرافش با تکان دادن سر جمله‌اش را تایید و از نبود شغل و کسب و کاری می‌گویند که بی‌آبی به آن دامن زده است.

 

 

حالا دور تا دورم شلوغ شده. به زبان کردی، هرکس سخنی می‌گوید. چندین کلمه در بین حرف‌هایشان تکراری است و آن مقاومت و رشادت زنان و مردان کرد در زمان جنگ و آواره شدن و زندگی در کوه و بیابان و زیر آتش توپ و تانک است و حالا فقری که سعی می‌شود با یارانه‌ای جبرانش کرد".

 

 

زنان بسیاری هستند که عنوان می‌کنند در خانه‌هایشان توالت و حمام ندارند و شکایت می‌کنند از استقرار گروه‌های جهادی دندانپزشکی و پزشک در روستای نیان و قیلان؛ چرا که معتقدند این روستا نسبت به روستاهای همجوار، برخوردارتر و مردمانش پولدارترند.

 

 

به زنان حاضر در پاسگاه که نه بهتر است بگوییم درمانگاه تخصصی دندانپزشکی با دقت نگاه می‌کنم. لباس‌های همگی تمیز و اتوکشیده است. ذره‌ای کثیفی در سر و روی چادرها و مانتوهایشان به چشم نمی‌خورد. آنها را با سایر مناطق محرومی که از نزدیک دیده‌ام مقایسه می‌کنم؛ لباس‌هایی مرتب و دست و گردن‌هایی مزین به طلا؛ حالا برخی بیشتر و برخی کمتر. از درآمدشان می‌پرسم که همگی متفق‌القول می‌گویند « در این منطقه همه تحت پوشش کمیته امداد هستیم و تنها درآمدمان یارانه است»

تعجب می‌کنم؛ با توجه به بعد جمعیتی خانوارهای روستایی، چگونه می‌توان چنین اتوکشیده و مرتب لباس پوشید؟ از صورت‌های سفید زنان به راحتی می‌توان فهمید که آنها روی زمین زراعی کار نمی‌کنند؛ بین اطرافیانم هم تنها چند نفر آفتاب‌سوخته بودند. خودشان نیز اذعان دارند با توجه به خشک بودن و بی‌آبی منطقه، محصول دیم هم بسیار کاهش یافته است. البته به اذعان خودشان زنان نیز کار خاصی در خانه انجام نمی‌دهند که کمک احوال گذران زندگی باشد.

 

 

زنی اصرار دارد به روستای آنها که در پایین‌دست نیان است سری بزنیم تا با مقایسه‌ای، فقر و محرومیت بین نیان و آن روستا را قضاوت کنیم. کسانی که از روستاهای اطراف آمده بودند، نیان و قیلان را روستایی برخوردار می‌دانستند؛ اگر چنین است پس چرا پزشکان گروه جهادی در این مکان مستقر شده‌اند و چرا طرح‌های جهادی بهسازی و مرمت در این روستا انجام و اجرا می‌شود؟

پاسخ را از فرشاد عالی، معاون فرهنگی و اجتماعی بسیج سازندگی کشور جویا می‌شوم که می‌گوید: طرح هجرت که شامل بهسازی و زیباسازی مدارس و خانه‌های روستایی است حدود 10 سال است در حال انجام است. در کنار این طرح، اردوهای جهادی نیز با توجه به وضعیت محرومیت روستاها اجرا می‌شود.

 

 

وی اولویت اردوهای جهادی را انجام خدمات عمرانی عمومی همچون آبرسانی، مسجدسازی و کشاورزی علمی می‌داند نه ارائه خدمات موردی به نیازمندان.

 

 

عالی، شرط ارائه خدمات موردی را شناسایی و معرفی فقیرترین خانوار در مناطق محروم می‌داند و معتقد است: نمی‌توانیم همه روستاها را پوشش دهیم، اما با کارهایی که انجام می‌دهیم و شناسایی محرومان، سعی داریم به مسوولان تلنگری بزنیم.

 

 

به گزارش ایسنا، هرچند روستا فاقد جاده آسفالته است، اما آب و برق دارد. دورنمای خانه‌های آجری نشان می‌دهد این روستا بعد از جنگ و از نو ساخته شده؛ آثار خرابی و کهنگی به چشم نمی‌خورد. با توجه به محرومیت بسیار شدید حاکم بر روستاهای کرمانشاه و مناطق مرزی ایران و حتی اطراف شهر کرمانشاه باید پرسید چرا گروه جهادی، خدمات پزشکی و دندانپزشکی خود را به روستای نیان و قیلان آورده‌اند آن هم با آن همه تجهیزات؟

 

 

اما عالی، معاون فرهنگی و اجتماعی بسیج سازندگی در این باره به خبرنگار ایسنا می‌گوید: «گروه جهادی با تخصص خود محرومیت را تعریف می‌کند. آب این منطقه دچار مشکلات بسیاری است و مردمانش از نظر پزشکی و دندانپزشکی محروم هستند اما استفاده از وسایل و تجهیزات دندانپزشکی نیازمند امکانات خاصی همچون فشار آب خوب، برق و... است که این امکانات در روستای نیان موجود بود. حال آنکه روستاهای مناطق مرزی بعضا فاقد این امکانات هستند؛ لذا گروه جهادی دندانپزشکی در این روستا مستقر شدند.»

 

 

می‌خواهم وارد ساختمان پاسگاه نیان شوم؛ محلی که پذیرای تعداد زیادی پزشک جوان و یونیت‌های سبز دندانپزشکی است. تمام سالن و اتاق‌ها به دستگاه‌های دندانپزشکی مجهز شده‌اند. دندانپزشکانی که به تازگی فارغ‌التحصیل شده‌اند زیر نظر استادان باتجربه‌تر، کارهای ترمیمی، ایمپلنت‌ و پروتزهای دندانی را انجام می‌دهند آن هم بدون دستمزد و رایگان.

در ورودی ساختمان توسط چند سرباز با دست و پا محکم نگه داشته شده تا جمعیت منتظر از بیرون به داخل نیایند. همهمه‌ای برپاست. معترضانی که گرمای ساعت 11 دیگر آنها را کلافه کرده می‌خواهند هرچه سریع‌تر داخل شده و به مشکلشان رسیدگی شود. صدایم به سربازی که در را نگه داشته نمی‌رسد، پس به سختی از لابه‌لای جمعیت رد می‌شوم. جمعیت اجازه ورود نمی‌دهند؛ همین که در باز می‌شود عده‌ای هل می‌دهند تا همراه من وارد ساختمان شوند.

 

 

با جلال عادلی، مسوول گروه‌های جهادی دندانپزشکی منتظران ظهورهمراه و هم صحبت می‌شوم.

 

 

آقای دکتر برخلاف تصوراتم این منطقه علی‌رغم کمبودهای موجود، نسبت به سایر روستاهای منطقه از محرومیت شدیدی رنج نمی‌برد. چرا در این روستا مستقر شده‌اید؟

در بحث دهان و دندان در کل کشور دچار محرومیت‌های بسیاری هستیم؛ به طوری که پیشنهاداتی برای مراجعه به اطراف تهران هم داریم. هرچند سطح مالی و عمرانی این روستا نسبت به سایر روستاها به دلیل رسیدگی به مناطق مرزی جنگ زده بهتر است، اما مذاکرات صورت گرفته و آمارهای بهداشتی نشان از پایین بودن سطح سلامت دهان و دندان دارد. پس از ورود به کرمانشاه دو شهرستان گیلانغرب و بابا جان به عنوان مناطق محروم و بین روستاها، نیان و قیلان برای خدمت‌رسانی معرفی شد. سیاست‌ کاری گروه جهادی دندانپزشکی، کار در مناطق مرزنشین است؛ لذا حضور در این منطقه دلیل خاص دیگری نداشت.

در 30 -40 کیلومتری مرز در درمانگاهی موقت با همکاری استادان و به کار گیری دستگاه‌های پیشرفته، ایمپیلنت‌های دندانی می‌سازیم که هنوز به کشور وارد نشده و شاید در ونک تهران هم استفاده نشود.

 

 

به گزارش ایسنا، گروه جهادی دندانپزشکی منتظران ظهور امسال با همکاری 130 پزشک، دندانپزشک متخصص‌های مختلف دندانپزشکی و استادان دانشگاه تا 40 کیلومتری مرز ایران با عراق چهار درمانگاه دندانپزشکی در منطقه محروم ویژنان احداث و برای اولین بار خدمات ایمپلنت، جراحی‌های دندان و لثه و لابراتور دندانسازی برای خدمت به سالمندان راه‌اندازی کرده است. آموزش‌های سلامت و بهداشت دهان و دندان و ارائه مسواک و خمیر دندان از دیگر خدمات قابل توجه این گروه جهادی به مردمان این منطقه و روستاهای اطراف آن است.

 

 

دکتر عادلی برآورد می‌کنید در حضور هشت روزه پزشکان در منطقه مذکور چه تعداد بیمار ویزیت می‌شوند؟

 

 

پیش‌بینی می‌شود روزانه 400 بیمار توسط دندانپزشکان و 100 بیمار توسط پزشکان ویزیت شوند. در این مدت 30 روستای ویژنان و سومار را به طور کامل پوشش می‌دهیم حال آنکه هر گروه پزشکی شامل 15 پزشک، متخصصص، متخصص زنان و چهار روان‌شناس هستند که با توجه به آمار بالای خودکشی در این مناطق، حضور روان‌شناسان لازم و ضروری است.

 

 

هزینه این اردو چه میزان و کدام ارگانها شما را همراهی می‌کنند؟

 

 

هزینه‌های خدمات دندانپزشکی و ساخت ایمپلنت‌ها برای روستاییان بسیار گران است. در این اردوها ارگان‌های مختلفی همچون بسیج سازندگی دانشجویی، سپاه، آموزش و پرورش، هلال احمر و ... کمک می‌کنند. هزینه‌های این دوره از سفرهای جهادی گروه 100 میلیون تومان پیش‌بینی می‌شود حال آنکه ارزش خدمات ارائه شده و خروجی آن بیش از یک میلیارد تومان است؛ این در حالیست که حضور پزشکان و استادان در این اردوی جهادی نه تنها رایگان است بلکه هر یک از آنها برای حضورشان مبلغ 50 هزار تومان به عنوان کمک هزینه سفر در مناطق محروم می‌پردازند.

 

 

شایع‌ترین بیماری این منطقه چیست؟

 

 

گزارش گروه پزشکی از بالا بودن تعداد بیماران قلبی در منطقه حاکیست که می‌تواند ناشی از مشکلات شیمیایی دوران جنگ باشد.

 

 

سالن ورودی را با همه یونیت‌ها، بیماران و سر و صدای دستگاه‌ها به سمت اتاق‌ها می‌رویم. خانم دکتری 38 37 ساله

در حال ترمیم دندان دخترکی است. اجازه می‌گیریم و وارد اتاقش می‌شویم. با خوشرویی خود را مهرنوش قبادی، استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد معرفی می‌کند.

 

 

استادی است که به گفته خودش پس از آنکه متوجه شده دندانپزشکان جوانتر در برخورد با مشکلات دندان‌هایی که نیاز به کانال‌کشی و جراحی‌های کوچک داشته‌ به دلیل عدم تخصص لازم مجبور می‌شدند آن را بکشند، با این گروه جهادی همراه شده است.

 

 

وی مهم‌ترین انگیزه حضور رایگان خود را رضایت روانی و حس خوب کمک به نیازمندان و محرومان می‌خواند و می‌گوید: «زنان و مردان در چنین مناطقی اگر دو دندان خود را هم از دست بدهند اتفاق خاصی در زندگی‌شان رخ نمی‌دهد اما احساس رضایت، انگیزه‌ای قوی برای ادامه کار من در این منطقه است».

خانم دکتر عمده مشکلات و بیماری‌های دهان و دندان بیماران این منطقه چیست؟

 

 

به نظر می‌رسد، میزان فلوراید آب این منطقه زیاد باشد که همچون شمشیری دو لبه عمل می‌کند. فلوراید اگر از حدی بگذرد باعث پوسیدگی‌های عمیق دندانی می‌شود. مردمان منطقه یا دندان‌هایی بسیار خوب و یا با پوسیدگی شدید دارند؛ لذا لازم است گروهی، تحقیقاتی روی آب منطقه انجام دهند.

 

 

به گزارش ایسنا، اتاق دیگر محلی برای قالب‌گیری دندان است. با حضور در آنجا و دیدن قالب‌های دندان مصنوعی، خنده عکاسان و خبرنگاران و شوخی‌ها آغاز و بازار سلفی با قالب‌ها شروع می‌شود.

 

 

از ساختمان پاسگاه بیرون می‌آیم. چهره پیرزنی دیگر که روی صندلی پلاستیکی گوشه‌ سایه حیاط نشسته توجهم را جلب می‌کند. موهای حنابسته‌ و بافته‌اش که از زیر روسری روی شانه‌ها ریخته، از زیر چادر مشکی‌ نمایان و زیبایی چهره سفیدش را دو چندان کرده، صورتی گرد با چشمانی قهوه‌ای و براق، گونه‌هایی که در جوانی‌هایش برجسته بوده و حال با وجود پژمرده بودن چهره‌اش، باز هم زیباست.

 

 

با دیدن لبخندش به خودم اجازه می‌دهم کنارش روی سکوی بتنی بنشینم، لهجه‌ای غلیظ دارد. دخترکی کرد دیلماج می‌شود و حرف‌های پیرزن را ترجمه می‌کند:«می‌گه متولد 1330 و اهل ویژنان و اسمش نصرته. جزو جنگ زده‌هایی بوده که در بیابان‌ها، زیاد زندگی کرده. چیزی تو زندگی نداره. دو تا دختر داره که هر دو تا شون مجردن. یکی 34 ساله و یکی 29 30 سالشه».

 

 

حالا دختر نصرت هم به جمع ما پیوسته. همچون مادرش زیباست. شال سبز رنگش را با رنگ چشمانش ست کرده، مانتویی روشن و چادری مشکی بر تن دارد. او هم مانند همه زن‌هایی که در حیاط پاسگاه هستند، سر و وضع و تیپ مرتبی دارد. چهره‌اش شبیه روستاییان نیست. با وجود 34 سال سن تعجب می‌کنم از مجرد بودنش. دختری که دیلماجمان شده نیز متولد 54 است. او هم مجرد است. چند دختر دیگر را آرام با انگشت نشان می‌گیرد و می‌گوید که آنها نیز همگی مجردند. همگی بین 30 تا 20 سال سن دارند.

 

 

علت مجرد بودن تعداد زیاد دختران روستا را جویا می‌شوم. دختران به هم نگاه می‌کنند و دیلماجمان به جای همه پاسخ می‌دهد: «سطح توقع خانواده‌هامون بالاست. خانوم پاسوز خانواده‌هامون شدیم و پرستار آنها. پدر و مادرهامون پیرن. حالا کسی نیست با ما ازدواج کنه و تبدیل به پرستار شدیم. پسرهامون هم می‌رن از روستاهای دیگه زن می‌گیرن اما از اینجا نه». در مورد دلیلش هیچ یک پاسخی نمی‌دهند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند.

 

 

پاسخ را در طول سفر از همسفران کرد می‌شنوم. طبق آنچه می‌گویند، یکی از رسوم این روستا و شهرستان گیلانغرب خرید جهیزیه و برگزاری مراسم عروسی است که همگی بر عهده داماد و خانواده داماد است؛ لذا با بیکاری اغلب جوانان و درآمد پایین، آنها ترجیح می‌دهند از اطراف زن بگیرند تا شاید هم تشکیل خانواده‌ای داده باشند و هم از شر این فرهنگ خلاص شوند.

 

 

حالا هم‌صحبت‌های بیشتری در حیات پاسگاه یافته‌ام؛ وجه مشترک صحبت‌هایشان یکی است و بازهم فقر حاصل از عدم اشتغال و بیکاری، مهاجرت پسران به شهرهای اطراف و یا وجود بیمار در خانواده، پوشش خانوارها توسط کمیته امداد و امرار معاش با درآمد حاصل از یارانه.

باز هم جویای نیازمندترین و دردمندترین خانوار روستا می‌شوم و باز هم همان جواب: «اینجا همه فقیرند و نیازمند. بیایید خانه ما...»؛ تعللی در گفتن این جمله ندارند و پافشاری می‌کنند بر نداری‌هاشان.

 

 

نبود توالت و حمام به تعداد هر خانه از دیگر مشکلاتی بود که زنان بسیاری به آن اشاره دارند. هر یک اهل روستایی هستند. گله دارند از طرحی که از آن با نام هجرت یاد می‌کنند که هنوز نتوانسته مشکل همه آنها را حل کند.

بین صحبت‌ها زنی لاغراندام جلو می‌آید؛ بی‌هیچ مقدمه‌ای دهانش را تا جایی که می‌تواند باز می‌کند تا دهان، بی‌دندانش را نشانم دهد: «خانم اینجا آنقدر بدبخت هستیم تا وقتی درد به مغز استخوانمون نرسه دکتر نمی‌ریم . دیدی چند تا دندون دارم؟...».

 

 

اتوبوس آماده حرکت است . باید برویم تا بقیه طرح‌های جهادی گروه دندانپزشکی را از نزدیک ببینیم.

پاسگاه را ترک می‌کنیم. گشتی در روستا می‌زنیم. کافیست روی یکی از تپه‌ها بروی تا کل روستا زیر پایت قرار گیرد. باغ و سرسبزی دیده نمی‌شود. خانه‌های آجری با سقف‌های نقره‌ای ایزوگام شده، زیر نور آفتاب که حالا گرمایش شدیدتر و نفس بر شده، چشم را می‌زند. خانه قدیمی و کاهگلی دیده نمی‌شود. تنها در حیاط برخی خانه‌ها اتاقک‌های کوچک کاهگلی دیده می‌شود که به راحتی می‌توان فهمید محل نگهداری دام‌ هستند؛ شانسی که البته نصیب همه خانوارها نشده و به نظر می‌رسد مرفه‌ترها چند راسی دام هم دارند.

 

 

در راه 2-3 روستایی می‌بینیم که با سر و لب خندان خوش‌آمدی می‌گویند و می‌روند.

 

 

مقصد بعدی خانه عالم روستاست که چند وقتی خالی بوده و حال تبدیل به محلی برای دندانسازی و قالب‌سازی دندان‌های مصنوعی شده. چند نیمکت از مدرسه آورده‌اند و حال شده میز کار استادکارها؛ یکی از نیمکت‌ها هم محل انتظار ارباب رجوع‌ها است. خانه‌ای با حیاطی کوچک؛ پنجره رو به حیاطش نقش دریچه‌ای را دارد که خنکای کولر آبی را به داخل هدایت می‌کند.

 

 

دکتر منگلی، محبی و زیائی، سه متخصص پروتزهای دندانی هستند که چند روز دل از دنیای شهری و زرق و برقش کنده و به این خانه آمده‌اند و معتقدند دین این علمی که آموخته‌اند را باید با کمک به محرومان ادا کنند.

تحمل گرمای بیش از حد را تنها در صورت وجود عشق و کمک به هموطنی ممکن می‌دانند که در دوران جنگ تمام هستی و زندگی خود را از دست داده و حالا نیازمند نگاه دیگران است.

به گزارش ایسنا آنها پیش‌بینی می‌کنند در طول حضور چند روزه خود 80 تا 100 دندان مصنوعی بسازند. می‌گویند مردمان اینجا بیشتر از خراسانی‌ها مشتاق دریافت دندان مصنوعی هستند.

دکتر زیائی پیشنهادمی‌دهد تا یک پزشک در روستا مستقر شود تا پس از رفتن گروه جهادی ایرادات پروتزها را رفع کند؛ چرا که خدماتی که ارائه می‌شود نیازمند پیگیری و رفع ایردات مستمر است که البته گروه جهادی می‌گویند که این مهم عملی خواهد شد.

 

 

خانه عالم را به سمت دبستان روستا می‌رویم. بوی دام به مشام می‌رسد. تپه‌ای را بالا می‌رویم. روی تابلو کوچک زنگ‌زده نوشته شده "دبستان عباس حیدری". اینجا هم خدماتی چون کشیدن دندان ارائه می‌شود. گروه جهادی هر مکانی را مناسب و دارای فضای فیزیکی دیده‌، اشغال کرده‌. به دلیل کوچک بودن دبستان، همهمه و سر و صداها بسیار بیشتر از پاسگاه است. میزی در راهروی مدرسه گذاشته و اسامی را نوشته‌اند؛ بینی و دهان عده‌ای که صورتهاشان را از حیاط به پشت پنجره چسبانده‌اند تا شاید نام خود را در لیست پیدا کنند، له شده و غیر طبیعی به نظر می‌رسد. دبستانی 5 4 اتاقه و البته چند پایه که در آنجا هم نیمکت‌ها جای خود را به یونیت‌های سبز داده‌اند.

 

 

پزشکی بالای سر دختری ایستاده و سعی دارد دندانش را بکشد. زور زدن پزشک، حکایت از محکم بودن دندان دارد. یکی دو پزشک دیگر به کمک می‌روند. دختر روی تخت جابجا می‌شود و به خود می‌پیچد. مزاحم کارشان نمی‌شوم و بیرون می‌آیم.

به سوی خانه بهداشت روستا می‌رویم؛ محلی که به دلیل حضور متخص زنان همراه تیم گروه جهادی، حالا شلوغ و پرازدحام است. خانم دکتری را می‌بینم. دوربین‌های عکاسی و فیلمبرداری احاطه‌اش کرده‌اند. خارج می‌شوم و ترجیح می‌دهم شنوای صحبت‌های زنانی باشم که از صبح منتظر نوبت هستند تا معاینه و درمان شوند.

 

 

آنها هم مثل بقیه گله دارند از وضعیت نامناسب بهداشت و درمان روستای نیان و سایر روستاهای اطراف که پزشک ده‌گردشی تنها هفته‌ای یک بار به آنها سر می‌زند. می‌گویند اینجا پزشک ندارند و مجبور به خوددرمانی هستند؛ حتی اگر پزشک بیاید و دارو هم بنویسد چندان فایده‌ای ندارد چون در این روستاها دارویی نیست و باید از شهر خریداری شود.

 

 

همگی اهل روستاهای اطرافند که ورود پزشکان و دندانپزشکان جهادی آنها را به نیان و قیلان کشانده. آنها هم سر و وضع مرتب و تمیزی دارند. پارچه‌های لباسهاشان ارزان به نظر نمی‌رسد. علی‌رغم شکایت از نداری، پوشیدن چنین لباس‌هایی را از رسوم خود می‌دانند و به قول خودشان آبروداری می‌کنند.

 

 

به جز پاسگاه، مرکز بهداشت و دبستان که ارائه خدمات پزشکی آنجا را مکانی شلوغ و پر ازدحام کرده، کسی در روستا دیده نمی‌شود؛ گویی همگی متفق آمده‌اند به این مراکز تا شاید پیه رایگان بودن خدمات به تن آنها نیز بخورد.

 

 

به گزارش ایسنا، خورشید دیگر به وسط آسمان رسیده و گرما بیش از حد؛ وقت محدود است و باید بازگردیم. سوار اتوبوس می‌شویم، قرار می‌شود به روستای میرمیراب علیا که گفته می‌شود جزو محروم‌ترین روستاهاست و مردمانش محتاج کمک، سری بزنیم. زنان روستایی می‌گویند مردم این روستا توالت و حمام ندارند. کنجکاوانه به راه می‌افتیم؛ بعد از 15 20 دقیقه اتوبوس از جاده‌ای با آسفالتی کهنه، وارد فرعی خاکی روستای میرمیراب‌ علیا می‌شود؛ کوچه‌ای پهن و 20 متری که زمین خاکی آن در اثر تردد روستاییان کوبیده و سفت شده. در آن گرما خلوت بودن روستا جای تعجب ندارد. اتوبوس جلوی اتاقک خانه‌ای که تبدیل به بقالی شده و تنها دارایی‌اش یک یخچال قدیمی و کمی رب و روغن و تنقلات است، پارک می‌شود.

 

 

صاحب بقالی با دیدن چهره‌هایی غریبه به سرعت خارج و مقابل اتوبوس می‌ایستد. پیاده می‌شوم. معرفی اولیه و دلیل حضور بیان می‌شود. قرار می‌گذاریم با پیرمرد گشتی در روستا بزنیم و مشکلات را بشنویم.

چند قدمی جلوتر نرفته‌ایم که اهالی بیرون می‌آیند. زنی 38-40 ساله‌ای سعی دارد موهای بلوند خود را زیر روسری پنهان می‌کند. بلوز زرشکی‌اش زیر نور برق می‌زند، قدم‌هایش را سریع برمی‌دارد و به سویم می‌آید. به هیچ مقدمه‌ای دستم را محکم می‌گیرد و می‌گوید: «خانم بیایید وضعیت خونه ما رو ببینید. سه خونواده توی یه خانه زندگی می‌کنیم». به سمت انتهای کوچه می‌رویم. وارد حیاطی می‌شوم که زمین آن خاکی و در باغچه‌اش درخت کاکتوس با میوه‌هایش خودنمایی می‌کند. مجالی برای دیدن حیاط نیست ؛ زن مرا به درون خانه هدایت می‌کند.

 

 

سه پله، حیاط را به خانه وصل می‌کند. در کف ورودی سیمانی خانه چند جفت دمپایی پلاستیکی و کفش جفت شده؛ راهی باز می‌کنم و کفش‌هایم را جا می‌دهم. سقف خانه با تیرک‌های چوبی پوشیده و دیوارهای گچ و خاک شده ترک خورده‌. خانه یک اتاق و دو آشپزخانه دارد. هنوز سفره ناهار روی زمین است. قوت آن روز چیزی شبیه سوپ یا ماکارانی است. در تاریکی آشپزخانه فقط رشته‌ها قابل تشخیص‌اند.

سه چهار دختربچه 10 13 ساله و پسرکی سه چهار ساله و سه زن در خانه حضور دارند. هر کدام چیزی می‌گویند که ماحاصل همه آنها فقر مردمان روستاست؛ از نداری می‌گویند که نتیجه «بیکاری مردان و زنان و برکت از بین رفته زمین دیم» است.

زن با یک دست روسری را جابه‌جا می‌کند؛ عصبی است و با تندی صحبت می‌کند. خواهان خانه‌ایست تا از منزل مادری خود که با مادر، خواهر و خانواده برادرش یکجا زندگی می‌کند، خلاص شود.

تک اتاقی را نشان می‌دهد که محل زندگی برادر و همسر و بچه‌هایشان است و کنار آن آشپزخانه‌ای که تنها دارایی‌اش چند کابینت آهنی است.

آنها خانه‌ را به دو قسمت تقسیم کرده‌اند که محدوده رفت و آمد و محل زندگی عروس، مادر شوهر و خواهر شوهر را نشان می‌دهد: «این اتاق و آشپزخانه تا این قسمت مال ایناس و بقیه مال ما.» از فن بیان محکمش چشمانم به معنای تعجب گرد می‌شود، حقا تقسیم‌بندی عادلانه‌ای است. تقریبا 50-50 خانه را تقسیم کرده‌اند.

در این هنگام آهی، مدیر روابط عمومی بسیج سازندگی کرمانشاه نیز وارد خانه می‌شود. با لهجه خودشان سلام و احوالپرسی می‌کند و جویای مرد خانه می‌شود؛ مردی که زنان می‌گویند در آن ساعت خانه نیست. دختر بزرگ خانواده مطلقه و با تک دخترش ساکن همین خانه است. مادر خانواده نیز همسری نداشته و دختر کوچک نیز متولد سال 62 و مجرد است و بالاخره پسر خانواده هم حضور ندارد.

 

 

عروس خانواده و دخترش ما را به حیاط می‌برند تا توالت و حمام نداشته‌شان را نشانمان دهند؛ اتاقک کاهگلی یک در 1.5 و فاقد لوله‌کشی که با وجود چندین سطل آب تنها جای نشستن یک نفر را دارد . عروس می‌گوید اینها توالت و حمامشان است.

 

 

چشمم به دیوار کناری توالت و حمام می‌افتد؛ در کنار توالت و حمام کاهگلی، سرویسی نو با بتن و سرامیک سفید . سرکی می‌کشم ... کاملا نوسازند. می‌گویم شما که توالت و حمام دارید؟ اما جوابشان تعجبم را دو چندان می‌کند: «اینها رو کمیته امداد ساخته اما مال ما نیست. این توالت و حمام مال مادر شوهرمه». با دست اشاره می‌کند «مال اوناس؛ ما سه خانواریم اما یک توالت و حمام داریم».

با توجه به مشکلی که روستاییان منطقه دارند و بنابر اظهارات خودشان از هر هفت هشت خانوار یک نفر فاقد سرویس بهداشتی است، این هم غنیمتی است که حالا با انگشت "مال اونا" متهم می‌شود.

 

 

آهی، مدیر روابط عمومی بسیج سازندگی کرمانشاه وسط حرفمان می‌آید: «این چه حرفی است؛ شما در یک خانه زندگی می‌کنید، مگر قرار است هرکس سه خانوار در یک خانه باشد سه حمام و سه توالت داشته باشد؟ با هم خوب زندگی کنید.»

آهی پیشنهادی هم برای حل مشکل بیکاری زنان خانه دارد و آن پرداخت «وام اقتصاد مقاومتی» به روستاییان است تا آنها را از معضل بیکاری نجات دهد.

صحبت آهی با زنان خانه در مورد پرداخت وام اشتغال 3 تا 10 میلیون تومانی برای پرورش قارچ، پشم ریسی، پرورش گل و گیاه و دوخت کیف‌های دست‌دوز، آنها را به فکر وا می‌دارد. شماره‌ای برای اطلاعات بیشتر رد و بدل می‌شود.

 

 

از خانه بیرون می‌آییم. اکثر مردان روستا بیرون از خانه و در مقابل اتوبوسمان ایستاده‌اند. زنی دیگر جلویمان را می‌گیرد. همسرش را به تازگی از دست داده و با پسر 5 ساله خود در خانه برادرزاده همسرش زندگی می‌کند. خانه آنها نیز شبیه دیگر خانه‌ها خانه‌ای با سقف‌هایی چوبی است و وضعیت حیاط و حمام و توالت نیز مشابه سایر خانه‌ها؛ حیاط خاکی و حمام و توالتی که حالا داشتنشان را مدیون کمیته امداد هستند اما خواهان رسیدگی مسوولان به وضعیت بیکاری‌اند.

 

 

جمعیت روستا نسبت به تعداد خانه‌ها بیشتر می‌نماید. چنین می‌نماید که هر دو تا سه خانوار در یک خانه مشترک زندگی می‌کنند. نگاهی به نمای بیرونی این روستا نیز گویای احداث آن بعد از جنگ است؛ حالا زنان هم جلوی در خانه‌ها ایستاده و نظاره‌گر ماجرا هستند.

 

 

آهی، مدیر روابط عمومی جهاد سازندگی کرمانشاه در مورد وام و اشتغال در خانه با این زن نیز صحبت می‌کند. هر چند خواهان کمک است اما از کار در خانه و درآمدزایی و دریافت وام استقبالی نمی‌کند.

 

 

دوباره به کوچه بازمی‌گردیم. گرمای ظهر خبرنگاران و عکاسان را به داخل اتوبوس فراری داده است.

آهی مشغول صحبت با مردان روستاست اما آنها عنوان می‌کنند چیزی به نام وام اقتصاد مقاومتی را تا کنون نشنیده‌اند. توضیحات درباره این وام دوباره تکرار می‌شود اما مردان روستا نیز همچون زنانشان برای دریافت آن استقبالی نمی‌کنند.

همکاران جهاد سازندگی سعی دارند مردان و زنان روستا را آگاه کنند و به قول خودشان ماهی‌گیری یادشان دهند اما مردمان با کمترین توجهی شنوای حرف‌ها هستند و تنها خواسته‌شان تعمیر خانه‌ها و پرداخت پولی است تا آنها را از وضعیت فعلی بی‌پولی نجات دهد لذا میزان وام پرداختی و مشاغلی که از آنها حمایت می‌کند کوچکترین اهمیتی برایشان ندارد.

برخوردها تنها یک مسئله را به ذهن متبادر می‌کند و آن تنبلی ایجادشده به دلیل واریز یارانه نقدی است که یکی از تبعاتش در بین روستاییان اینگونه نمود یافته است.

 

 

آهی پیشنهادی می‌دهد که با توجه به خشکسالی و گرمای شدید منطقه به جای گندم، زعفران بکارند. قول می‌دهد محصولات را جهاد سازندگی ضمانتی خریداری کند.

این پیشنهاد حتی مردان میرمیرابی را ترغیب به شنیدن بیشتر هم نمی‌کند. جالب است؛ وام می‌دهند، محصول را هم می‌خرند اما چرا متقاضی وجود ندارد؟ یکی می‌گوید بحث تنبلی مردان و زنان است که چشم به پولی دوخته‌اند که ماهانه به حساب یارانه واریز می‌شود و یا مناعت طبعی که مانع پیشرفتشان شده؟ و یا ...

 

 

علت عدم استقبال از دریافت وام را از آهی، مدیر روابط عمومی جهاد سازندگی کرمانشاه جویا می‌شوم.

 

 

چرا علی‌رغم آمار بالای بیکاری در منطقه تقاضا برای دریافت بسیار اندک است؟

 

 

عمده مشکل دریافت وام بحث "ضمانت" است. کسی حاضر نیست ضامن فرد دیگری شود و بانک‌های عامل نیز تاکید بسیاری به این شرط دارند، به همین دلیل از وام‌های اقتصاد مقاومتی در کرمانشاه استقبال چندانی نمی‌شود. از سوی دیگر معرفی ضامن کارمند رسمی و نامه کسر از حقوق شرطی است که شعب آن را برای پرداخت وام قائل شده‌اند.

 

 

وجود این شرط آن هم با وجود کارت یارانه و واریز وجه توسط دولت کمی تعجب‌برانگیز است چراکه مشکل دریافت وام‌های اشتغالزایی توسط نهادهای حمایتی با وجود این کارت رفع شده است.

وام‌های اقتصاد مقاومتی 7 تا 10 میلیون تومانی در عرصه‌های اقتصادی و صنایع تبدیلی با کارمزد 16 درصد با زمان بازپرداخت 3 تا 5 ساله پرداخت می‌شود اما استقبال از آن خیلی کم و حرکتش کند است. ماهانه 10 جلسه برای رفع مشکل "ضمانت" برگزار اما موفق به حل آن نمی‌شویم، البته در بحث ایجاد اشتغال، موضوعی دیگر نیز وجود دارد و آن تنبلی افراد است؛ فرد خواهان کسب درآمد بهتر می‌تواند با 500 هزار تومان دستگاه پشم‌ریسی تهیه و روزانه 20 هزار تومان درآمد کسب کند، اما روستاییان این کار را هم نمی‌کنند.

 

 

دلیل امر را از عالی، معاون فرهنگی و اجتماعی بسیج سازندگی نیز جویا می‌شوم که می‌گوید: «در این باره ابلاغی به استان‌ها نشده و هنوز مجبوریم از روش معرفی فرد به بانک‌ها استفاده کنیم و البته پیشنهاد استفاده از کارت یارانه ارائه شده اما هنوز پاسخی دریافت نکرده‌ایم.

باید فرهنگ تنبلی را کاهش دهیم. این خود مردم هستند که باید راضی شوند قدمی بردارند تا مشکل بیکاری رفع شود. در عین حال در موارد خاص دستگاه‌های جوجه‌کشی به روستاییان هدیه داده شده اما ایجاد "انگیزه" کار و درآمد بین روستاییان بیشتر از پرداخت وام موثر است».

 

 

به گزارش ایسنا، ساعت از 14 گذشته؛ گرما دیگر کلافه‌کننده شده و همه خسته شده‌اند. میرمیراب را با مردمانی که نگاه مسوولان را نسبت به وضعیتشان تنگ‌نظرانه می‌دانند، به سوی گیلانغرب ترک می‌کنیم اما با توجه به کمبودها و نابرابریها در روستاها و مناطق مرزی و اوصاف ذکر شده، باید پرسید آیا اینجا همه فقیرند یا از فقر فرهنگی رنج می‌برند؟