ما تبدیل به آمارها خواهیم شد!
یاحبیب
الجسد لیس بشریا، هو رقم یتم تقلیله
کل یوم!
تن نیست آدمی، عدد است، کم می شود
هر روز!
"آدونیس"
( در تاریخ چه چیزی باقی می ماند؟ )
حتما تا الان برایتان پیش آمده که بارها و
بارها تاریخ را خوانده باشید، البته من اصلا
وابدا قصد ندارم که بیش از حد وارد این
سِیر تاریخی شوم، نه! خیلی دور نخواهم
رفت، چیزی حدود همین دویست و پنجاه
سال پیش که بیماری طاعون شبیه سر،
زده از راه رسید و افتاد به جان مردم
و بی شمار قربانی گرفت و با خودش برد
زیر خاک. خب حتما شما بهتر می دانید که
آن بیماری عجیب و غریب جان دومیلیون
انسان را در همین مملکت و کشور خودمان
گرفت.
( ما تبدیل به آمارها خواهیم شد! )
حالا شما مخاطب گرامی! که تاریخ را خواندید
و همه این ها را هم می دانید، شده تا به حال
بخواهید و مشتاق شوید که بدانید آن دومیلیون
انسانی که مبتلا به طاعون شدند که بودند؟
اهل کجا بودند؟ و یا حتی از امیدها و آرزوهایشان
بخواهید چیزی بدانید؟ احتمالا نه! چون فهمیدن
این ها اصلا به نظر کسی هم مهم نیست.
حالا از دویست و پنجاه سال پیش برگردیم
به همین حالا، در همین شبکه های خبری خودمان
روزانه چه قدر عدد و آمار اعلام می شود؟
که مثلا همین امروز در جایی از خاورمیانه
یا هرگوشه دیگری از دنیا، چه تعداد انسان
بی گناه، بر اثر جنگ، انفجار، بمب گذاری، گرسنگی و یا بلاهای طبیعی از بین رفتند؟
یا اصلا همین امروز چند نفر بر اثر این
بیماری منحوس کرونا فوت کردند؟ حالا میان
این همه عدد و آمار برای ما مهم است که
بدانیم، اسم و رسم این آدم ها چه بوده؟
نه! برای همه ما فقط عددها مهم هستند؛
درست شبیه "تاریخ" که برایش فقط عددها
و آمارها مهم است؛ نه نام و نشانی قربانی ها
به هر حال قربانی ها هر که بودند و هر چه
بودند، اکثرا از همین آدم های معمولی شبیه
خودمان بودند دیگر، که بی سر و صدا گوشه ای
از دنیا مشغول و سرگرم زندگی خودشان بودند،
که دست تقدیر از راه رسیده و انها را تبدیل
به یک عدد کرده و در دل تاریخ ثبتشان کرده.
کاری که در نهایت با همه ی ما خواهد کرد،
که ما آخرش تبدیل می شویم به یک عدد در
دل آمارها، و از ما در نهایت تنها یک عدد باقی
خواهد ماند! مَثَل ما و مَثَل دنیا همان حکایت
خیاط و کوزه پر از سنگش است، که هرکسی
که می مرد یک سنگ می انداخت داخل کوزه.
دنیا همان خیاط است و ما هم آن سنگ هایی
که در نهایت داخل کوزه اش خواهیم افتاد!
( برای چه می جنگیم؟ )
پس، حالا که آخرش این جاست، ما دقیقا
داریم برای چه چیزی می جنگیم؟ می خواهیم
چیزی از ما باقی بماند؟ دقیقا چه چیزی؟
تاریخ که تکلیفش روشن است، و تنها اسم
"قهرمان ها و ظالمان" است که برایش مهم
است و با ما آدم های معمولی کاری ندارد.
همه ما صد سال دیگر در نهایت یک تکه سنگ
شکسته و ترک خورده خواهیم بود در یک گوشه
دنیا، که دیگر اسم و رسم نوشته رویش هم
قابل خواندن نیست؛ تازه اگر همان یک تکه
سنگ هم باقی بماند. خلاصه اش که صد سال
دیگر حتی نوه ها و نتیجه ها و نبیره ها و
ندیده هایمان هم حتی اسم ما را یادشان
نیست. پس ما داریم دقیقا برای چه چیزی می جنگیم؟
( از آسمان دلت چه خبر؟ )
آرام بگیر عزیز من! انقدر حرص نخور، حالا
که ما در حساب و کتاب دنیا جایی نداریم
پس چرا انقدر روی دنیا حساب باز کردیم؟
بیا وسط این گیر و دار که همه سر این یک
تکه زمین افتاده اند به جان هم من و شما
بچسبیم به آسمان دلمان، که ببینیم از آسمان
دلمان چه خبر؟ غصه هم نخور،چشم که بر هم بزنیم سفر تمام شده و همه برگشتیم
خانه خودمان!
نفیسه سادات بشیری
ارسال نظر