روزشمار عاشورا؛ نهم محرم (تاسوعا) ؛
در روز نهم محرم بر امام حسین (ع) چه گذشت؟
شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخیله که لشکرگاه و پادگان کوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را براى عمر بن سعد قرائت کرد.
به گزارش پارس به نقل از خیمه گاه؛شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخیله که لشکرگاه و پادگان کوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را براى عمر بن سعد قرائت کرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده اى به خدا سوگند که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من براى او نوشته بودم بازداشتى و کار را خراب کردى، من امیدوار بودم که این کار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در کالبد اوست. شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى کرد؟ آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا کناره خواهى گرفت و من مسئولیت لشکر را به عهده خواهم داشت؟
عمر بن سعد گفت: امیرى لشکر را به تو واگذار نمى کنم و در این شایستگى را نمى بینم، و من خود این کار را به پایان مى رسانم، تو امیر پیاده نظام باش و سرانجام عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده کرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: تاسوعا روزى است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت کثرت لشکر و سپاه اظهار شادمانى و مسرت مى کردند، و در این روز حسین را تنها و غریب یافتند و دانستند که دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد. سپس امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم فداى آن کسى است که او را غریب و تنها گذاشته و در تضیعیف او کوشیدند.
امان نامه
چون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد ابلاغ کند، او و عبدالله بن ابى المحل (که ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر خواهر زادگان ما همراه با حسین اند، اگر صلاح مى بینى نامه امانى براى آنها بنویس، عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنویسد.
رد امان نامه
عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسیله غلام خود - کزمان به کربلا فرستاد، و او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت: این امان نامه اى که عبدالله بن ابى المحل که از بستگان شماست فرستاده است، آنها در پاسخ کزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است. همچنین شمر به نزدیکى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیهم السلام فرزندان على بن ابى طالب علیه السلام (که مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفته ام، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه، عمر بن سعد فریاد زد که: اى لشکر خدا سوار شوید و شاد باشید که به بهشت مى روید و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در این هنگام امام حسین علیه السلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب کبرى شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمى شنوى که هر لحظه به ما نزدیکتر مى شود.
امام حسین علیه السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مى آیى.
زینب از شنیدن این سخنان چنان بى تاب شد که بى اختیار محکم به صورت خود زد و بناى بى قرارى نهاد.
امام گفت: اى خواهر! جان شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام عرض کرد، اى برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکى خیمه ها آمده است.
امام در حالى که برخاست فرمود: اى عباس. جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به این جا آمده اند؟ حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمد و پرسید: چه رخ داده و چه رخ داده و چه مى خواهید؟ گفتند: فرمان امیر است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کارزار شوید!
عباس علیه السلام گفت: از جاى خود حرکت نکنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض کنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیه السلام به تنهایى نزد امام حسین علیه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید، و این در حالى بود که بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت مى کردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مى داشتند و در ضمن از پیشروى آنها به طرف خیمه ها جلوگیرى مى کردند.
سخنان حبیب بن مظاهر و زهیر
حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: با این گروه سخن باید گفت خواهى تو و اگر خواهى من.
زهیر گفت: تو به نصیحت این قوم آغاز سخن کن.
حبیب رو به سپاه دشمن کرده گفت: بدانید که شما بد جماعتى هستید، همان گروهى که نزد خدا در قیامت حاضر شوند در حالى که فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بیت او را کشته باشند.
عزره بن قیس گفت: اى حبیب! تو هر چه خواهى و هرچه مى توانى خود ستایى کن!
زهیر گفت: اى عزره! خداى عزوجل اهل بیت را از هر پلیدى دور نموده و آنها را پاک و منزهداشته است، از خدا بترس که من خیر خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش که یارى گمراهان کنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را که طیب و طاهرند، بکشند.
عزره گفت: اى زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلکه عثمانى هستى. زهیر گفت: آیا در اینجا بودنم به تو نمى گوید که من پیرو این خاندانم؟ به خدا سوگند که نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده یارى هم به او ندادم، بلکه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامى که او را دیدم، رسول خدا و منزلت امام حسین علیه السلام نزد او را به یاد آوردم، و چون دانستم که دشمن بر او رحم نخواهد کرد، تصمیم به یارى او گرفتم تا جان خود را فداى او کنم، باشد که حقوق خدا و پیامبر او را که شما نادیده گرفته اید، حفظ کرده باشم.
امام علیه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم، خداى متعال مى داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او (قرآن) را دوست دارم.
یک شب مهلت براى راز و نیاز
پس عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشوار براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این در خواست، مردد بود، و سرانجام از لشکریان خود پرسید که: چه باید کرد؟
عمر و بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (کنایه از مردم بیگانه) و کفار از تو چنین تقاضایى مى کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند، هرگز با در خواست آنها موافقت نکنم.
عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سرباز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.
برگرفته از کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع)
ارسال نظر