به گزارش پارس به نقل از تسنیم، چرا ما شیعیان راپیروان مذهب جعفرى مى‏ خوانند؟ در میان امامان دوازدگانه شیعه‏ چرا مذهب ما به ایشان انتساب یافته است؟ با توجه به این که‏ امام جعفر صادق (علیه السلام) ششمین امام شیعه هستند مگر پیش از ایشان‏ وضعیت‏ شیعه چگونه بوده و به عبارت دیگر چرا مذهب شیعه علوى یاحسنى یا حسینى یا سجادى و یا باقرى نامیده نشده است؟ آنچه درپى مى‏ آید توضیحى است‏ بر راز این نام گذارى.

عرصه تئورى‏ ها و دیدگاههاى علمى و فرهنگى در میان دانشمندان وفرهیختگان همواره عرصه ابقاى بهترین اندیشه‏ ها بوده است. هرنظریه‏ اى آن هنگام توانسته جایگزین نظریه پیشین شود که محتوایى‏ بهتر از آن را به بشریت هدیه کرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مکتب‏ هاى فکرى بزرگ نیز همواره باید داراى چنین‏ ویژگى باشند تا بتوانند در دل بشر جایى باز کنند. نگاهى به‏ دستاورد مکتب اسلام در مقایسه با آنچه جامعه جاهلى عرب بدان‏ دلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده بودمى‏ تواند راز موفقیت اسلام را در برابر اندیشه‏ هاى جاهلانه نشان‏ دهد. پیامبر (صلی الله علیه واله) در دعوت خود ضمن پذیرش سنت‏ هاى پسندیده انسانى‏ در میان اعراب آنگاه که به نفى ضد ارزشها مى‏ پرداخت طرح‏ هاى‏ جایگزین نیز ارائه مى‏ کرد تا مخاطبان او احساس خلاء نکنند.
شاید راز بسیارى از شکست‏ هاى فردى و اجتماعى مصلحان در طول‏ تاریخ همین بوده که طرح جایگزین نداشته‏ اند به همین نمونه تاریخ‏ معاصر ایران توجه کنید. حضور روحانیت در مشروطیت و انقلاب اسلامى‏ و این که چرا روحانیت در مشروطیت نتوانست تا پایان حضور داشته‏ باشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى یک نظام‏ شد؟
شاید مهمترین نکته در همین طرح جایگزین بوده است. امام‏ خمینى (ره) طرح جایگزین سلطنت را داشت اما روحانیت در مشروطیت‏ به ابعاد این موضوع آن چنان که بایسته است نیاندیشیده بود واین سرانجام هرحرکت‏ سیاسى و فکرى است که فقط طرح براندازى‏ داشته باشد و نه طرح جایگزین!


امام جعفرصادق (علیه السلام) در مسیرتکاملى حرکت‏ شیعه گام دوم را برداشته‏ بودند. یعنى پس از آنکه مردم بر اثر مجاهدت‏ هاى امامان پیشین به‏ ناصحیح بودن مذهب رسمى و دیگر اندیشه‏ هاى منبعث از آن و نیزحرکت‏ هاى سیاسى مبتنى برآن در سالهاى گذشته پى بردند آماده‏ بودند تا طرح جایگزین مکتب اهل‏ بیت را دریافت کنند و امام‏ صادق (علیه السلام) همان بزرگوارى است که با توجه به یک موقعیت استثنایى‏ تاریخى طرح جایگزین شیعه را به هنگام ارائه کرد و امامان دیگربه شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند.


دوره امامت‏ حضرت که از سال ۱۱۴ هجرى آغاز شده تا سال ۱۴۸ هجرى‏ ادامه یافت. (۱) یکى از شرایط بحرانى تاریخى در اسلام بود زیراکه بنیان حکومتى یکصدساله فرو ریخته بود و بنیان حکومت‏ پانصدساله‏ اى پى‏ ریزى مى‏ شد و همت اصلى سران حکومت تازه، کوبیدن‏ مخالفان بود. مثلا توجه کنید که از سال ۱۳۲ که رسما حکومت‏ عباسیان آغاز شد تا سال‏ ۱۳۷ هجرى سردمداران آن از هیبت و عظمت‏ یکى از بزرگترین سرداران خود یعنى ابومسلم خراسانى هراس داشتندو تا او را با حیله و فریب نکشتند (۲) احساس آرامش نکردند وامام صادق (علیه السلام) با توجه به این فضا، پایه‏ هاى فکرى نظام تشیع یاطرح جایگزین را بنانهاد.


سالها پیش از امامت‏ حضرت صادق (علیه السلام) تقریبا یکصدو سیزده سال پیش، جدایشان پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشت‏ از آخرین حج‏ خود در غدیر خم جانشینى خویش را به فرمان خداى به‏ امام على (علیه السلام) واگذار کرد و بر اساس منابع شیعى و بعضى از منابع‏ اهل سنت از مردم دراین باره بیعت گرفت. (۳) اما صلاحدید پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) به دلایلى مورد پذیرش بعضى از صحابه‏ قرار نگرفت و با رحلت‏ حضرت، خلافت در سقیفه بنى‏ ساعده‏ مسیرى تازه یافت. چندتن از صحابیان مهاجر در برابر انصار که‏ خود دچار دو دستگى شده بودند با استناد به حق خویشاوندى باپیامبر (صلی الله علیه واله) خلافت را حق خود دانستند (۴) نه حق انصار. و با آن که‏ امام على (علیه السلام) خویشاوندى روشنترى با پیامبر (صلی الله علیه واله) داشت‏ به این بهانه‏ که عرب نمى تواند امتیازات بیش از اندازه‏ اى را براى بنى‏ هاشم‏ بپذیرد و قبلا نبوت به بنى‏ هاشم رسیده بود و اینک خلافت‏ باید به‏ دیگر تیره‏ هاى قریش برسد خود را شایسته خلافت دیدند. (۵)


از پس این تدبیر، مسیر قدرت سیاسى درامت اسلامى دگرگون شد و به‏ تدریج هرچه بر سالها افزوده مى‏ شد این دگر گونى نیز بیشتر خودرانشان مى‏ داد به گونه‏ اى که در سال ۳۵ قمرى که اندکى ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خویش بعضى‏ از آن را مى‏ دید شورشى رخ داد که خلیفه سوم در طى آن کشته‏ شد. (۶)
به گواهى جنگهاى سه گانه‏ اى که امام على (علیه السلام) با ناکثین، قاسطین ومارقین انجام داد (۷) ، مى‏ توان پذیرفت که جامعه اسلامى دچاربحرانى عمیق شده بود; بحرانى که در تبدیل خلافت‏ به ملوکیت‏ خودرانشان داد و خاندان بنى‏ امیه که بیش از این در میان مسلمانان‏ جایگاهى نداشتند و طلقاى (آزادشدگان) پیامبر (صلی الله علیه واله) در فتح مکه‏ بودند، (۸) با موقعیت‏ سنجى سیاسى به اقتدار رسیدند و حکومتى ۹۰ساله را بنیان نهادند. سیاست عرب‏ گرایى امویان موجب شد تامخالفت‏ هایى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحلیل‏ گران یکى ازعلل سقوط این سلسله را همین سیاست مى‏ دانند. (۹)


امویان با توجه به سابقه ناشایست‏ خود در میان امت اسلامى‏ جدى‏ ترین رقیب خویش را بنى‏ هاشم و علویان مى‏ دانستند و براى‏ بى‏ مقدار نشان دادن رقیب به هر حربه‏ اى متوسل مى‏ شدند. از جمله به‏ ساختن احادیث و روایاتى دست‏ یازیدند تا حسن سابقه بنى‏ هاشم وعلویان را که بویژه در سایه فداکارى‏ هاى حضرت على (علیه السلام) به اعتبارى‏ فوق تصور دست‏ یافته بودند بیالایند.


جاعلان حدیث نخست‏ به جعل روایاتى در مذمت‏ حضرت على (علیه السلام) پرداختند. (۱۰) و در مرحله دوم از اختلاف میان خلفا و امام‏ على (علیه السلام) هر آنچه نیکى و سجایاى اخلاقى بود به رقیبان آن حضرت‏ نسبت دادند و در برابر هر فضیلتى که براى امام وجود داشت‏ احادیثى را درباره فضیلتى مشابه براى رقیبان نیز جعل کردند (۱۱) تا آنچه امام على (علیه السلام) بدان‏ ها ممتاز بود عادى جلوه کند و درنهایت همانند یکى از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه واله) تلقى شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خلیفه‏ اى چونان دیگران معرفى شود که حتى به‏ سیاست‏ هاى زیرکانه روزگار نیز که عبارت از حیله و مکر و فریب‏ باشد آگاه نیست. (۱۲)


امویان به این نیز اکتفا نکردند و فرمان سب امام على (علیه السلام) را برمنابر و در خطبه‏ ها و پس از هر نماز اعلام کردند (۱۳) که تا پایان‏ حکومت آنها به جز مقطع کوتاه خلافت عمربن عبدالعزیز (۱۴) (۹۹ تا۱۰۱ هجرى) باقى بود.
شایان توجه است که پرداختن به موضوعاتى چون ایمان ابوطالب، پدرحضرت على (علیه السلام) در هنگام مرگ که همواره یکى از نقاط اختلاف میان‏ شیعه و سنى بوده است و طرفین در این باره کتابهایى‏ نوشته‏ اند. (۱۵) باتوجه به کفر ابوسفیان که تا حمله مسلمانان به‏ مکه و ایمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ایمان او باهمین انگیزه بود و به گفته یکى از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت على (علیه السلام) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمى‏ گرفت. (۱۶) علاوه‏ براین در عرصه اجتماعى بسیارى از صلح‏ اجبارى امام حسن (علیه السلام) (۱۸) علویان را ظاهرا از صحنه سیاسى جامعه‏ حذف کرد. هرچند امام بازیرکى موادى را در صلحنامه گنجانده بودکه فقط از آن طریق مى‏ شد ماهیت‏ بسیار متظاهر معاویه را به جامعه‏ نشان دهد. موادى چون عدم اذیت و آزار شیعیان على و عدم تعیین‏ جانشین از سوى معاویه دوماده مهم این قطعنامه بودند که با زیرپاگذاشته شدن از سوى معاویه چهره واقعى او را نشان دادند.


هنگامى که حجربن عدى یکى از شیعیان امام على (علیه السلام) توسط ماموران‏ معاویه به شهادت رسید موجى از مخالفت‏ با سیاست‏ هاى معاویه به‏ وجود آمد که از آن میان مى‏ توان پاسخ تند امام حسین (علیه السلام) به نامه‏ معاویه اشاره کرد. (۱۹)


همچنین انتصاب یزید به جانشینى نیز پیامدهاى جدى به همراه داشت‏ و معاویه فقط با زور و شمشیر و تهدید وانست‏ بیعت‏ براى یزیدبگیرد. (۲۰) باوجود شخصیت‏ هاى مطرحى چون امام حسین (علیه السلام) در میان‏ امت اسلامى معاویه پسرش یزید را به مدارا با ایشان ترغیب‏ کرد. (۲۱)


تا این زمان که سال ۶۰ هجرى بود به نظر مى‏ رسید اندیشه امامت‏ شیعى در محاق قرار گرفته بود اینک امام حسین (علیه السلام) در شرایطى‏ متفاوت قرار داشت که از یک سو همراه پیروزى‏ هاى مسلمانان درخارج از شبه جزیره عربستان و آوازه داخلى آن بود (۲۲) و از سوى‏ دیگر یزید بن معاویه خلیفه تازه، شخصیت اجتماعى مورد قبولى‏ نداشت و بسیارى از مسلمانان و صحابه و تابعین او را به دیانت‏ نمى‏ پذیرفتند. کسى چون ابوایوب انصارى که خود را موظف به شرکت‏ درهمه نبردهاى مسلمانان با کفار مى‏ دانست‏ یکبار با شنیدن امارت‏ و فرماندهى یزید از شرکت در نبرد سرباز زده بود. (۲۳)


امام حسین (علیه السلام) با درک صحیح این موقعیت در شرایطى که به نظرمى‏ رسید خلافت در دست امویان به سلطنت تبدیل شده و آنان از هروسیله‏ اى از جمله دین براى نشان دادن مشروعیت‏ خود سودى بردندامام با مشروعیت ذاتى خود به عنوان نواده بنیان گذار دین اسلام‏ مى‏ توانست رویاروى مشروعیت‏ خود ساخته امویان بایستد و با سخن ونهضت‏ خود به اصلاح امت‏ بپرازد. همان که هدف امام (علیه السلام) بود. (۲۴)
ایشان مى‏ توانست نسب خویش به پیامبر (صلی الله علیه واله) را به مردم یادآور سازدو بدان استناد جوید چنان که در هنگام رخواست‏ بیعت‏ یزید فرمود:


« مثلى لایبایع مثله‏ » همچو منى (با این شرافت نسبى) با چون‏ اویى بیعت نخواهد کرد. (۲۵)
مهمترین بازتاب قیام و شهادت امام حسین (علیه السلام) ازبین بردن باقى‏ مانده آبروى اجتماعى و جایگاه دینى امویان درمیان مردم بود.


امام نشان داد که امویان چگونه پسر دختر پیامبر (صلی الله علیه واله) را که آن‏ همه حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه واله) در فضیلت او رسیده بود به قتل‏ رسانند. (۲۶)


امام نه‏ ى بزرگ را گفت و ماهیت نفاق بنیاد امویان را برملا کردکه چگونه به تنها چیزى که نمى‏ اندیشند دین الهى است. و حاضرنداحکام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زیر پا بگذارند. شرح‏ رفتارى که سپاهیان اموى با خاندان امام حسین (علیه السلام) کردند این مهم‏ را به نمایش گذاشت. (۲۷) و این چهره پنهان شده در سرکوب خونین وهتک حرمت از مردم فضاحت‏ با تخریب خانه خدا تکمیل گردید. (۲۹) تاثیر قیام امام‏ حسین (علیه السلام) بدون تردید آن قدر سریع بود که با مرگ زودهنگام یزیددر سال ۶۴ هجرى پسرش معاویه دوم تنها چهل روز حکومت کرد ودرخطبه‏ اى اعلام نمود که پدر و جد او غاصب خلافت‏ بودند و خوداستعفا کرد. (۳۰) اما این تازه آغاز کار بود. جامعه اسلامى به تدریج متوجه ظلم وستم بنى‏ امیه مى‏ شد و شورش‏ ها دوباره به راه افتادند. شورش‏ هاى‏ توابین در سال ۶۶۶۵ هجرى به خونخواهى امام حسین (علیه السلام) (۳۱) ، مختار ثقفى در۶۷ هجرى و پیروزى او و قصاص قاتلان امام حسین (ع) و یارانش (۳۲) و نیز شورش‏ هاى دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهان‏ اسلام معادله (۳۳) را به نفع بنى‏ هاشم تغییر داد.


درواپسین سال نخستین سده اسلامى خلیفه نجیب اموى عمربن‏ عبدالعزیز براى نخستین بار دستور داد تا سب امام على (ع) برمنابر و در خطبه‏ ها حذف شود و فدک دوباره به بنى‏ هاشم و علویان‏ بازگردانده شود. (۳۴)
اما به نظر مى‏ رسید نهالى که امام حسین (علیه السلام) با خون خود آبیارى‏ کرده بود اینک به ثمر نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامى‏ رسید.


اینک به اختصار وضعیت‏ بنى‏ هاشم را پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) پى‏ مى‏ گیریم:


نخستین جرقه‏ هاى اختلاف در میان بنى‏ هاشم احتمالا پس از شهادت امام‏ حسین (علیه السلام) رخ داد. آن هنگام که گروهى مشهور به کیسانیه معتقد به‏ امامت محمدحنفیه شدند که از نظر سنى از امام سجاد (علیه السلام) بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم (۳۵) مختار در شورش‏ خود معتقد بود که به اجازه او قیام کرده است. محمد (۳۶) حنفیه‏ در سال ۸۱ هجرى‏ درگذشت. (۳۷) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند که تا سال‏ ۹۹ هجرى زنده بود و در این‏ سال به هنگام مرگ بنابر روایت جعلى بعدى توسط بنى‏ عباس ابوهاشم‏ که فرزندى نداشت امامت را به محمدبن على‏ بن عبدالله بن عباس‏ واگذار کرد. (۳۸) و امامت این گونه از علویان به عباسیان منتقل‏ شد.


همزمان با گسترش دعوت عباسیان که شعار خود را « الرضا من آل‏ محمد» قرار داده و به دستور ابراهیم امام از افشاى نام واقعى‏ امام و رهبر پرهیز مى‏ کردند. (۳۹) واژه آل محمد که عنوان ویژه‏ تیره علوى بود به کار عباسیان آمد. تقسیم بندى ابراهیم امام ازوضعیت‏ شهرها نشان از آمادگى ایرانیان براى قیام دارد و نیزعلاقه آنان به اهل‏ بیت علیهم السلام (۴۰) یک حرکت موازى از سوى بنى‏ عباس مردم را فریفته بود چنان که بعضى‏ از بزرگان همراه این نهضت مانند ابوسلمه خلال که به این فریب پى‏ برده بود به جرم هوادارى از خلافت علویان اعلام شد. (۴۱)


شاید یکى از علل واقعى مخالفت امام صادق (علیه السلام) با قیام زید بن على‏ بن الحسین (علیه السلام) براساس روایاتى که مخالفت‏ حضرت را نشان‏ مى‏ دهد، (۴۲)

پیش از هرچیزى فضاى نامناسب آن بود که اتفاقا بسیارمورد سوء استفاده عباسیان قرار گرفت، به گونه‏ اى که مزار پسرش‏ یحیى در خراسان که قبلا از سوى ابراهیم امام به عنوان منطقه‏ نفوذ تبلیغاتى مطرح شده بود و احتمالا تشویق او به قیام وخونخواهى پدر از سوى داعیان عباسى احتمالى است که نمى‏ توان به‏ سادگى از آن گذشت. زیرا شهادت یحیى در خراسان به سال‏ ۱۲۶ هجرى‏ درشورش عباسیان و سقوط امویان در خراسان مهم ارزیابى شده‏ است. (۴۳)


روى کار آمدن عباسیان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد وبنیان حکومتى ۹۰ ساله را فرو ریخت و حکومتى پانصد ساله را به‏ قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى عباسیان بود که درشرایط ویژه تاریخى بایک سوء استفاده بزرگ به قدرت رسیدند.
بسیار طبیعى بود که منتظر یک حرکت نسنجیده در عرصه سیاسى ازسوى نماینده مهم و بزرگ علویان باشند. چنان که در ماجراى قیام‏ محمد نفس زکیه در سال ۱۴۵ رخ داد و منصور بهره بردارى بزرگ ازآن به نفع عباسیان انجام داد. (۴۴)


امام صادق (علیه السلام) که به دقت همه این تحولات اجتماعى را زیر نظر داشت‏ فضاى سیاست را هرگز آماده یک قیام علنى سیاسى ندید. آنچه که‏ جامعه اسلامى از آن رنج مى‏ برد زیر ساخت فکرى بود و الا ایشان به‏ هیچ وجه کمتر از شخصیتى چون ابومسلم نبود این را از نامه‏ تاریخى ابومسلم به امام که ایشان بدون خواندن آن را به آتش‏ سپرده بودند. مى‏ توان فهمید. پرسش بزرگ مطرح این بود: چه بایدکرد؟


جد او امام حسین (علیه السلام) با قیام خونین خود دلهاى بسیارى ازمسلمانان را درگوشه و کنار جهان اسلام متوجه اهل‏ بیت پیامبر (صلی الله علیه واله) کرده بود و در زمان امام صادق (علیه السلام) حکومتى روى کار آمده بود که‏ از شعار « الرضا من آل محمد (صلی الله علیه واله‏ » ) استفاده و سپس آل محمد واقعى‏ را کنار زده بود و مردم نیز پذیرفته بودند. این همه دگرگونى وتلون در جامعه اسلامى معلول چه عواملى مى‏ توانست‏ باشد؟
دراین فضاى تیره که مذاهب اهل‏ سنت در حال شکل‏ گیرى بودند چه چیزى‏ مى‏ توانست‏ شیعه را پایدار سازد؟ آنچه که به درون فرهنگ مردم راه‏ یابد و تفسیر آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامى‏ دگرگون سازد.


پس در حقیقت گام دوم در بنیانگذارى یک مکتب را حضرت صادق (علیه السلام) برداشت. گویا مردمى که از پس قیام امام حسین (علیه السلام) دلداده این‏ خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مى‏ پرسیدند که اگر نه‏ امویان و نه عباسیان شما چه مى‏ گویید؟ و چه تفسیرى از اسلام‏ دارید؟ و به عبارت روشن‏ تر طرح جایگزین شما چیست؟
نشان دادن یک تفسیر جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترین دغدغه‏ هاى حضرت امام جفعر صادق (علیه السلام) بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بایسته و دستورالعمل‏ هاى فردى واجتماعى (فقه) مهمترین حوزه هایى بود که امام صادق (علیه السلام) در آن‏ هابه طرح و اندیشه دینى پرداختند و چون چنین شد، تشیع داراى‏ شناسنامه رسمى گردید و مذهب ما به نام ایشان مزین شد. در ادامه‏ نمونه‏ اى از دیدگاه‏ هاى امام صادق (علیه السلام) که نشان دهنده اسلام ناب‏ محمدى (صلی الله علیه واله) ، است ارائه مى‏ گردد.

پی نوشت ها:


۱- بحارالانوار، ج‏ ۴۷، ص‏ ۶.
۲- تاریخ طبرى، ج‏ ۶، ص‏ ۱۲۳; منشورات مکتبه اورمیه.
۳- الغدیر، امینى، ج ۱، ص ۱۵۲ تا ۱۵۸، چاپ دارالکتب العربى‏ لبنان.
۴- تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۴۵۵.
۵- تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص ۳۰.
۶- تاریخ طبرى، ج‏ ۳، ص‏ ۳۹۹.
۷- همان، ج‏ ۳، ص.
۸- همان، ج ۲، ص ۵۲۰; ج‏ ۳، ص ۱ تا ۱۰.
۹- تاریخ تحلیلى اسلام، شهیدى، چاپ نشر دانشگاهى سال ۱۳۷۴، ص‏ ۲۰۰.
۱۰- تاریخ سیاسى اسلام، رسول جعفریان، ص ۹۰ و۸۹.
۱۱- همان، ص ۹۲ و ۹۱.
۱۲- نهج البلاغه، خطبه ۱۱۸.
۱۳- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۲۵.
۱۴- شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏ الحدید، ج ۴، ص‏ ۵۶.
۱۵- مانند کتاب ایمان ابوطالب شیخ مفید که علامه امینى درمقدمه‏ الغدیر، ج ۱، ص‏ ۲۳ و ۲۴ در این باره سخنانى دارد.
۱۶- همان، ج ۱ تا ۱۰ در صفحه ۴۸ فهرست موضوعى الغدیر، آدرس‏ مفصل همه موارد آمده است.
۱۷- الاغانى، اصفهانى، ج‏ ۱۶، ص‏ ۲۶۶۷.
۱۸ تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰، حوادث سال ۴۰ هجرى; ارشاد شیخ‏ مفید، ص ۱۷۰.
۱۹- انساب الاشراف، بلاذرى، ج ۲، ص ۷۴۴، حدیث‏ ۳۰۳.
۲۰ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج ۱، ص ۱۷۵; ابن اعثم، الفتوح، ج ۴، ص ۲۲۶۲۲۵.
۲۱- تاریخ سیاسى اسلام، ص‏ ۱۲۷.
۲۲- تاریخ طبرى، ج ۴، حوادث سالهاى ۵۰ تا ۶۰ هجرى.
۲۳- طبقات، ابن سعد، ج‏ ۳، ص ۴۸۵، چاپ دارصادر بیروت.
۲۴- حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج‏ ۳، ص ۳۸۰، انتشارات صدرا.
۲۵- تاریخ سیاسى اسلام، ج ۲، ص‏ ۲۶- تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۲۵۷۳۰۱.
۲۷- همان، ص ۳۶۸۷۰.
۲۸- همان، ص‏ ۳۸۳.
۲۹- همان، ص‏ ۴۲۶.
۳۰- همان، ص‏ ۴۸۷.
۳۱- همان، ص‏ ۵۷۹.
۳۲- کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۲۵; تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۰۵.
۳۳- تاریخ سیاسى اسلام، ص ۲۶۰.
۳۴- الفتوح، ج‏ ۶، ص ۹۵; انساب الاشراف، ج ۵، ص ۲۲۱.
۳۵- تاریخ سیاسى اسلام، ص ۲۶۶۲۶۵.
۳۶- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۵۰ ۲۴۸; انساب الاشراف، ج ۴، ص‏ ۱۸.
۳۷- تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان، التون، ل، دنیل، ترجمه مسعود رجب‏ نیا، ص ۲۸.
۳۸- همان، ص‏ ۴۶.
۳۹- همان، ص ۱۱۵ و ۱۱۴.
۴۰- شخصیت و قیام زید بن على، رضوى اردکانى، ص ۴۸۹۵۰۴، انتشارات علمى فرهنگى.
۴۱- تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان، ص‏ ۳۸.
۴۲- تاریخ طبرى، ج ۴، حوادث سال ۱۴۵.
۴۳- بحارالانوار، ج‏ ۴۷، ص ۲۰۰.
۴۴- تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص ۲۵۶۶۰.