آیتالله قرهی:
حسن (ع) ؛ نام مبارکی که خداوند خود برگزید
آیتالله قرهی با اشاره به روایتی از حضرت صدیقه طاهره (س) گفت: خدای متعال خودش اسم نازنین امام مجتبی (ع) را انتخاب کرد و کسی که پروردگار عالم اسمش را انتخاب میکند، معلوم است کیست.
به گزارش پارس به نقل از تسنیم، آیت الله قرهی رئیس حوزه علمیه امام مهدی (عج) در شب های ماه مبارک رمضان امسال به تفسیر و شرح دعای نورانی ابوحمزه ثمالی در مهدیه القائم المنتظر (عج) حکیمیه می پردازد. ایشان در شب چهاردهم که با شب میلاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) مصادف شده بود، به بیان برخی از اختصاصات و ویژگی های برجسته این امام همام پرداختند.
خلقت پیامبر (ص) از نور خدا و خلقت اهل بیت از نور پیامبر (ص)
ماه مبارک رمضان، کامل شده است، به یمن وجود کریم. پروردگار عالم هم با این که فرمود: این ماه، ماهی است که برکات، رحمت و مغفرتش، کثیر است و ابواب رحمت آن گشوده است و شیاطین در غل و زنجیر هستند و به صورت ظاهر دیگر نیاز به هیچ وسیله نیست؛ امّا خودش وسیله قرار داد که آن هم کریم و ابن الکریم است.
وجود مقدّسش که حُسن ابدی و همیشگی است، به قدری برکات برای امّت داشت که حیات همه شیعیان و امّت به ایشان و به صلح مبارک ایشان است. بارها عرض کردم که شناخت حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلّین) برای ما میسور نیست؛ چون خلقت آن ها در آن نوع خلقتی که ما تصوّر می کنیم نیست و به قدری با عظمت هستند که ما مخلوق های محدود، درک آن حضرات را نداریم. خلقت آن حضرات، نور است.
خود حضرت در جلد ششم بحارالانوار بیان فرمودند: حضرت امام حسن مجتبی (صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: « سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ خُلِقْتُ مِنْ نُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلَقَ أَهْلَ بَیْتِی مِنْ نُورِی » از جدّ گرامم شنیدم که فرمود: من از نور پروردگار متعال هستم و اهل بیت من هم از نور من خلق شدند.
انتخاب نام امام حسن مجتبی (ع) توسط حضرت حقّ
لذا ما نمی توانیم خلقت حضرات را درک کنیم و هیهات که بتوانیم به حقیقت حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلّین) را بشناسیم، امّا آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید. اگر نمی توانیم در آن حدّ که حدّ آن حضرات است، مطالبی را بیان کنیم، باید در آن حدّ وسع خودمان راجع به آن حضرات سخن بگوییم.
اولاً وجود مقدّسش وقتی متولّد شدند، پروردگار عالم در باب اسم او به پیامبر عظیم الشّأن امریه دادند، « عَن أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ قَالَتْ حَدَّثَتْنِی فَاطِمَةُ ع لَمَّا حَمَلْتُ بِالْحَسَنِ ع وَ وَلَدْتُهُ جَاءَ النَّبِیُّ ص » خود بی بی دو عالم دارد به اسماء بنت عمیس بیان می فرماید که وقتی من به حسن حامله شدم و او تولّد یافت، پیامبر آمد، « وَ أَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى وَ أَقَامَ فِی أُذُنِهِ الْیُسْرَى» در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت - که این سنّت شد و دیگر همه در گوش فرزندانشان، اذان و اقامه می گویند - « ثُمَّ قَالَ لِعَلِیٍّ ع بِأَیِّ شَیْ ءٍ سَمَّیْتَ ابْنِی» حضرت فرمودند: اسم این طفلم چیست؟ « قَالَ مَا کُنْتُ أَسْبِقُکَ بِاسْمِهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ » من بر نبیّ خدا سبقت نمی گیرم. « فَقَالَ النَّبِیُّ ص وَ لَا أَنَا أَسْبِقُ بِاسْمِهِ رَبِّی» رسول خدا هم فرمودند: من هم بر خدا سبقت نمی گیرم، « وَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یا رسول اللّه قال اللّه تبارک و تعالی انت و علی مَثَلُکُم مَثَلُ مُوسی وَ هارون» جبرائیل نازل شد و گفت: ای رسول خدا! خداوند فرموده که مثل تو و علی (« کُم» آورد که احترام باشد و إلّا « کُما» باید بیان می شد) ، مثل موسی و هارون است، « سمیت الله تبارک و تعالی شبّر و هو بلسانکم حسن» پروردگار عالم نام پسر هارون را شبّر نهاد که به زبان شما، حسن است.
لذا خدای متعال خودش اسم نازنین امام مجتبی (صلوات اللّه و سلامه علیه) را قرار داد. لذا کسی که پروردگار عالم اسمش را انتخاب می کند، معلوم است کیست!
عضوی از اعضای نبی مکرم
باز هم در باب فضیلت آن حضرت، امّ فضل (دختر عبّاس، عموی پیامبر که بنی العبّاس هم متأسّفانه از فرزندان نسل های بعدی ایشان بودند) که او را برای دایگی امام انتخاب کردند، بیان می کند که قبل از ولادت حضرت، پیش پیامبر رفتم و گفتم: « یا رسول الهب رأیت فی المنام کان عضواً من اعضائک فی بیتی» یا رسول الله! در خواب دیدم یکی از اعضای بدن شما در خانه من است. او نگران شده بود که این چه خوابی است که من دیدم. حضرت فرمودند: « قال خیراً رأیتِ» نگران نباش، خوابت، خواب خوبی است. « تلد فاطمه غلام سترضعیه بلبن قسمه فولدت الحسن صلوات الله و سلامه علیه فأرضعیه بلن قسم» خدا به دخترم فرزند پسری می دهد که تو به او شیر می دهی.
بعد امّ فضل بیان کرد: وقتی حضرت دنیا آمد، من هم به او به حدّ کافی شیر دادم. قسم فرزند أمّ فضل است و از شیر او به امام داده است. لذا فرزند أمّ فضل، برادر رضایی وجود مقدّس امام مجتبی (ع) است.
ذکر گفتن طفل درون رحم
خود بی بی دوعالم بیان می فرمایند: وقتی من به حسن (صلوات اللّه و سلامه علیه) بارداشتم، صفات حمیده ای مِن ناحیه الله همیشه در وجود من بود، در حالی که دیدم طفل در درون رحم من، ذکر خدا می گوید و می گوید: « سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» !
معلوم است معصومین همه همین طورند. من می خواهم بگویم ما فقط از این طریق می توانیم در مورد آن ها صحبت کنیم و إلّا این که به حقیقت کیستند را نمی دانیم. فرمود: ما نوریم ما که روایتش را از زبان حضرت خواندیم. لذا ما چه می فهمیم کیستند؟ ! البته در همین حد هم که می گوییم، نمی فهمیم که مگر می شود طفلی در رحم مادر صحبت کند؟ ! طفل که چیزی تعلیم ندیده، اصلاً قاعده چیز دیگری است، خلاف قاعده که نمی شود عمل کرد. بچّه در دوران طفولیّت، تا دوسال، آواها را می شنود و آرام آرام شاید بعد از یک سالگی شروع کند بعضی از کلمات را ناقص بیان کردن و إلّا بچه که تعلیم ندیده است.
لذا اگر بچّه ای را که در ایران دنیا آمده، همان لحظه بدهند به کسی تا او را به خارج از کشور ببرد، آن جا این بچّه کاری ندارد که از مادر فارسی زبان و پدر فارسی زبان دنیا آمده؛ چون آن جا تعلیم دیده، همان زبان را می فهمد. اصلاً زبان مادری را نمی فهمد. مگر این که دو مرتبه تعلیم ببیند، مثل زبان های مختلفی که به فرض من و شما تعلیم می بینیم.
آن وقت این فرزند در رحم سخن می گوید که از عجایب است. تازه ذکر هم بگوید که این هم باز از عجایب است.
دعای پیامبر برای محبین امام حسن (ع)
حدود هفت سال عمر شریف حضرت با پیامبر بود. پیامبر عظیم الشّأن بارها به صورت دعایی بیان فرمودند: « اللّهمّ إنّی احبّه فاحبّه و احّب من یحبّه» خدا! من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار کسی که او را دوست دارد. لذا پیامبر نسبت به محبّین امام مجتبی هم دعا می کردند و این طور تشویق می کردند که مردم او را دوست بدارند.
وقتی سیّدان شباب اهل الجنّه در مسجد می¬ آمدند، حضرت می¬ فرمودند: « من احبّ الحسن و الحسین فقد احبّنی و من ابغضهما فقد ابغضنی» هر که این دو بزرگوار را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هر که هم این ها را دشمن بدارد، مرا دشمن است.
حب منافق و کافر نسبت به سیدان شباب اهل الجنّه
خدا یک طوری حبّ این دو بزرگوار، سیّدان شباب اهل الجنّه را قرار داد که حتّی منافق و کافر هم حبّ این ها را در دلشان می گیرند، ولی نسبی است. این روایت باز از پیامبر است که فرمودند: « إنّ حبّ علی بن ابی طالب فی قلوب المؤمنین فلا یحبّه الّامؤمن و لا یبغضه الّا منافق» برای همین هم می دانید که شاخصه حرام زادگی از همین حبّ امیرالمؤمنین و بغض دشمنان او، ولو به خردلی است، پیامبر فرمودند: « یا علی مبغضک زانیه» ای علی! هر که بغض تو را داشته باشد، معلوم است که از نطفه حرام است. امیرالمؤمنین فرد عجیبی است، چون میزان، امیرالمؤمنین است، « المیزان ما یوزن به الاشیاء» و میزان، آن چیزی است که به واسطه او همه چیز وزن می شود. اعمال من و تو و همه مطالب، شیء است.
لذا می فرمایند: به درستی که حبّ امام حسن و امام حسین (علیهما الصلوة و السّلام) در قلوب مؤمنین و حتّی در قلوب منافقین و کافرین هم هست. حالا این وهابیت ملعون یک چیز عجیب غریبی هستند، معلوم نیست این ها اصلاً چه هستند. واقعاً جزء چه محسوب می شوند، نمی دانیم، که حتّی اهل جماعت هم وهابیّت ملعون تکفیری را قبول ندارند.
اوضاعی که الآن در جهان و به خصوص در مصر پیش آمده، از یک جهت مژده است، گرچه از یک جهت هم دشمن، صهیونیست جهانی سوء استفاده می کند. همان طور که نتانیاهو بیان کرده: اسلام سیاسی نمی تواند مملکت را اداره کند و مرسی را مثال زده است. لذا این طور تبیین کردن برای ما ضرر دارد، اما از یک جهت هم برای من و شما بشارت است و بشارتش این است که اهل جماعت هیچ موقع حکومت تکفیری و وهابی را نمی پذیرند. در حجاز هم که می بینیم این حکومت به وجود آمد، چون غفلت کردند و حواسشان نبود.
می دانید مصری ها به اهل بیت خیلی علقه دارند. لذا آن کارهایی که بعضی تکفیری ها در آن جا انجام دادند، باعث شد آن قیام علیه این ها به وجود آید. گرچه در رابطه با بیداری اسلامی یک ضربه هایی هم می خورد، اما این نشان می دهد که اهل جماعت تندروی های این ملعون ها را قبول ندارند. شاخه ای از اخوان، تکفیر ی ها هستند و هر وقت مقداری آمد سر و گوش این ها بجنبد، خود مردم با آن ها برخورد کردند، چون قبولشان ندارند.
ولی شاید به ظاهر حتّی آن ها شیعه را هم مثلاً قبول ندارند، امّا به این دلیل است که وارد نیستند و یک طور دیگر تصوّر می کنند. آن ها این طور جلوه دادند که شیعه می گوید: باید حتماً امیرالمؤمنین، پیامبر می شد، لذا تبلیغات سوء می کنند و حتّی می گویند: شما بعد از سلام می گویید: خان الامین و در سلام هایتان، الله اکبر نیست. امین یعنی امین وحی، جبرائیل (علیه السلام) و منظورشان این است که شما می گویید: باید جبرائیل، پیامبری را به امیرالمؤمنین می داد، نداده و حالا ما هم ناراحتیم و نعوذبالله می گوییم: ای جبرائیل خائن!
کما این که یک کسی می تواند یک قطعه از این صحبت من را انتخاب کند و این طرف و آن طرفش را قطع کند و بگوید: فلانی هم روی منبر گفت: ای فلانی خائن! لذا اگر بخواهند بسازند، می شود.
لذاخیلی از این اهل جماعت، جاهل هستند. البته غیر از آن علمایشان، امّا خیلی از خود مردمشان، انصافاً جاهل هستند و خبر ندارند. برای همین کسی این طور فکر نکند که اهل جماعت با اهل بیت میانه ای ندارند، این طور نیست. اشتباه محض است، اگر کسی این حرف را بزند. آن ها با اهل بیت میانه دارند، اهل بیت را دوست دارند. ما باید مراقب حرف زدنمان باشیم، نباید افسارمان ول شود، باید افسار ما دست معصومین و فقهای عظیم الشّأنمان باشد و ببینیم معصومین و اولیاء خدا چه می گویند. نباید همین طور به خودمان بنازیم و هرچه دلمان خواست، بی دلیل و برهان بگوییم. واقعاً این ها خیلی هایشان نمی دانند.
لذا آن ها با شیعه بد هستند، امّا با اهل بیت، خیر. چرا با شیعه بد هستند؟ به خاطر اهل بیت نیست، بلکه آن ها اشتباه تصوّر کردند و برای این بیچاره ها طوری جا انداختند که شیعه ها اهل غلو هستند و حضرات معصومین را از خدا بالاتر می دانند. می گویند: شیعه، امیرالمؤمنین را برتر از پیامبر که هیچ، برتر از خدا می داند! لذا نسبت به شیعه بد می شوند امّا فکر نکنید نسبت به امیرالمؤمنین بد هستند. اهل جماعت نسبت به امیرالمؤمنین بد نیستند و به ایشان، خلیفه چهارم می گویند، امّا بیچاره ها نمی دانند اصلاً خلیفه یعنی چه و خلیفه حقیقی، امام است. اما حب امیرالمؤمنین را دارند.
البته آن طور که من و شما داریم و در آن حدّ اعلی، ندارند، چون در تعلیماتشان یک طور دیگری تعلیم دیدند، امّا عزیزم! این به این معنا نیست که آن ها حبّ به اهل بیت نداشته باشند و ما یک دفعه آن ها را هم مثل این تکفیری ها بدانیم.
وهابیت؛ بازوی یهود
متأسّفانه ما هم در بین خود، افرادی مانند تکفیری ها را داریم. همان طور که آن طرفی ها هم تکفیری ها و وهّابی ملعون را دارند که ساخته دست انگلیسی های یهودی زاده هستند. چون خود امپراطوری بریتانیا از مصر آمدند و یهودی بودند. حالا دیگر در ادامه بحث یهودشناسی نشد کامل این مطالب را عرض کنم امّا این ها با مستندات تاریخی است که خاندان سلطنتی بریتانیا، اصالتاً یهودی هستند و از مصر هم آمدند. این یهودی زاد ه ها، وهابیت ملعون را که بازوی یهود است، تراشیدند و یک عده ای را که نفهم و یا خدای ناکرده نطفه حرام بودند هم همراه خودشان بردند و بردند که بردند!
تکفیری های خودی
از آن طرف هم یک عدّه از ما مثل آن تکفیری ها می شویم. ببینید در این که ما این ها را غاصب می دانیم، شکی نیست. در این که ما این ها را مشمول لعن می دانیم، شکّی نیست. در زیارت عاشورا می خوانیم: « اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِکَ» و تازه می فرماید صد بار لعن کن و بعد صد بار بگو: « السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ… » . لذا شک نکنید که لعن حتّی از سلام، افضل است؛ ولی لعن به غاصبین است، نه این که تصور کنید لعن به اهل جماعت است، اشتباه نشود. این بیچاره ها، جاهل هستند.
آن وقت یک عده ای جاهل تر از این ها در ما به وجود بیاید که تا اسم اهل جماعت می آید، می گوید: همه شان چنین و چنان هستند. این ها همان « کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» که قرآن می فرماید، هستند. لذا اگر آن طرف تکفیری ها هستند، یک موقع در این طرف هم این طوری هستند.
کما این که انسان باید یک مقدار شعور و فهم به خرج دهد و واقعاً دور از نفس امّاره، کار کند. انسان اگر یک مقدار تیز باشد، متوجّه می شود که حدّاقل الآن وقت یک چیزهایی نیست. بالاخره ما شرط زمان و مکان نداریم. مثلاً الآن وقت قمه زدن نیست، امّا یک موقع می بینی بعضی ها عناد دارند و وقتی می بینند ولیّ امر بیان فرموده، حتی با این که نعوذبالله، نستجیربالله خودشان در لباس مرجعیّت هستند؛ می آیند حسینیه شان را برمی دارند موشمّا پیچ می کنند و می گویند: قمه بزنید، تا قبل نمی کردند، امّا الان می آیند این کار را می کنند! که چه شود؟ ! مثلاً می خواهی اعلان کنی اصل، این است؟ ! آه! آه! آه از این نفهم ها! چه می کشد آقاجانمان؟ ! چه می کشد امام زمان از دست این نفهم ها؟ ! واقعا چه می کشد؟ ! آقا به خدا قسم، دل آقاجانمان خون است، چون طرف ادّعا می کند که ما شیعه اثنی عشری هستیم، یابن الحسن هم می گویند امّا مطیع نیستند.
شعور هم خوبی چیزی است، فهم هم خوبی چیزی است، درک موقعیّت زمان و مکان هم خوبی چیزی است. بله ما هم می توانیم شلوغش کنیم و بگوییم: چه کار دارید و… . اما واقعاً کار صحیح، این است؟ ! چرا امام حسن صلح کردند؟ !
دلیل صلح امام حسن (ع) از لسان مبارک آن حضرت
اتفاقاً یکی آمد به حضرت ایراد گرفت به حضرت ایراد گرفت که من تعجّب می کنم از این که شما با این که حقّ هستید، بخواهید سکوت کنید. آقاجان! شما چرا صلح کردید؟ چرا صلح کردی؟ این مطلب در روایت آمده که خود ابوسعید اُغیما می گوید: پیش حضرت آمدم و گفتم: آقاجان! چرا با معاویه صلح کردی، در حالی که ما می دانیم حقّ با شماست و می دانیم معاویه، گمراه و ستمگر است.
حضرت فرمودند: ای ابوسعید! از تو سؤال می کنم آیا من، بعد از پدرم، حجّت خدا و امام نیستم؟ گفتم: بله آقا! همین طور است (شاید منظورش این است که اتّفاقاً ما همین را می خواهیم بگوییم که آقا شما که امامی، شما که حجّتی، پس چرا صلح کردی؟ ! )
حضرت فرمودند: مگر پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) در حقّ من و برادرم نفرمود: « الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَا حَقٍّ قَامَا أَوْ قَعَدَا» حسن و حسین (علیهما الصّلوة و السّلام) امام هستند، چه قیام کنند و چه بنشینند؛ یعنی قیام نکنند. آیا این را نشنیده اید؟ ! گفتم: بله، آقا! این را هم شنیده ام - اتفاقاً این یک روایتی است که اهل جماعت هم این روایت را در کتب معتبرشان مانند تاریخ طبری و… دارند. بعد بیان فرمودند: ولی بدان موقعی هم که پدرم داشت از این دنیا می رفت، در آن لحظات آخر و بعد از آن ضربه ای که ابن ملجم زد، بیان فرمود: « انت ولی الدم و ولی الامر» تو هم ولیّ دم من هستی و هم ولی ّامر هم هستی؛ یعنی بدان یک موقع نیایی، به واسطه این که حالا بخواهی خون خواهی از من بکنی، یک چیزهایی را خراب کنی.
البته امام که این کار را نمی کند، امّا این ها برای این است که در تاریخ بماند و امروز، امثال ما حواسمان جمع باشد. مثل این که بارها عرض کردم وقتی ابی عبدالله (علیه الصّلاة و السّلام) در راه بودند، حضرت علی اکبر (علیه الصّلاة و السّلام) بیان می فرمایند: دیدم آقا همین طور که روی اسب بودند، یک لحظه ای سرشان رفت و یک دفعه بلند شدند و کلمه استرجاع را بر زبان جاری نمودند و فرمودند: « انّا للّه و انّا الیه راجعون» عرضه داشتم: آقا! چه شده؟ فرمودند: هیچ، یک لحظه منادی ندا داد، این کاروان دارد می رود، امّا نمی داند به سوی مرگ می رود. عرضه داشتم: آقاجان! مگر ما به حقّ نیستیم؟ ! فرمودند: بله!
یعنی حضرت علی اکبر نمی داند که بر حقّ هستند؟ ! بله می دانند، امّا این ها را می فرمایند تا در تاریخ ثبت شود. لذا فرمودند: پس چه باکی؟ ! یا این که در نهج البلاغه، آمده که امیرالمؤمنین به امام حسن نامه دادند. مگر فرزندش نبود؟ ! خوب در کنارش می نشست و برایش سخن می گفت. مگر مثلاً یک شهر دیگر بودند یا از هم دور بودند؟ ! خیر، همیشه کنار هم بودند، امّا این نامه نوشتن ها برای این است که در تاریخ بماند و امروزه ما استفاده کنیم. لذا حضرت می فرمایند: « انت ولی الدم و ولی الامر» تو ولیّ دم من هستی و می توانی خون خواهی کنی، امّا ولیّ امر هم هستی؛ یعنی بدان چگونه رفتار می کنی.
بهترین مرکب یا بهترین راکب؟ !
لذا آنچه که مهم است این است که ما در همین مطالب دقت کنیم و ببینیم این حضرات چه کسانی بودند. نوع رفتار آن حضرات طوری است که پیامبر فرمودند: این دو بزرگوار را حتی کفّار هم دوست دارند. لذا بعضی به خاطر همین کربلا مسلمان می شوند و برمی گردند. ابن عبّاس می گوید: دیدم رسول خدا، وجود مقدّس امام حسن (صلوات اللّه و سلام علیهما) را سوار بر دوش خود کردند و دارند چهار دست و پا راه می روند. ابن عبّاس می گوید: یکی از صحابه رسید، گفت: « نعم المرکب رکبت یا غلام» ای فرزند! خوب مرکبی را سوار شدی. پیامبر هم فرمود: « و نعم الراکب» و چه خوب راکبی هم هست!
یعنی بله، من مرکب خوبی هستم، امّا آن کسی هم که سوار است، خوب کسی است. حضرت این طور مقام ایشان را اعلان کردند، امّا بعد از پیامبر طوری شد که حتّی بعضی جواب سلام ایشان را هم نمی دادند و یا اگر می دادند، می گفتند: « و السّلام علیک یا مذّل المؤمنین» وامصیبتا! برای همین است که این ها درک نکردند. اصلاً تندروها همیشه این طور پیش می روند. همان هایی که با قرآن به نی کردن، فریب خوردند و امیر المؤمنین را رها کردند. حالا در این جا هم که معاویه آمده و یک ورقه سفید می دهد که هر چه شما می گویید، همان باشد؛ به حضرت إن قلت می گیرند که چرا پذیرفتی؟ !
رو دست خوردن معاویه از پذیرش صلح توسط حضرت
یک بار عرض کردم، وجود مقدّس امام مجتبی، این قدر شجاع بودند و در صفین همین طور بی مهابا به قلب دشمن می رفتند که خود امیرالمؤمنین فرمود: مواظبش باشید!
اصلاً میدانید چرا معاویه برگه سفید داد؟ معاویه پیش خودش این گونه حساب کرد که امام مجتبی، با آن جنگ ها و رشادت هایی که از او دیدیم، هیچ طوری صلح را نمی پذیرد. لذا گفت: ما هم کار را یکسره می کنیم. تاریخ هم در آینده، مقصّر را خودشان را می داند. می گویند: آن روز که گفتید قرآن را به نی کردند و حیله زدند، درست است، امّا این جا این ورقه سفید داده، دیگر باید می پذیرفتید.
معمولاً در مذاکره این طور است که هر کدام از طرفین مواردی را بیان می کنند. مثلاً ایران با صدام و حزب بعث ملعون هم که متجاوز بودند، بالاخره سر میز مذاکره نشستند. یعنی یکی این می گوید و یکی آن می گوید و کم و زیاد می شود و در آخر، یک توافق نامه پذیرفته می شود. امّا معاویه می گوید: یک برگه سفید می دهم هر چه تو می خواهی، بنویس، خوب است؟ من که نمی خواهم فریب دهم، من که نمی خواهم قرآن به نی کنم، من یک برگه سفید می دهم، هر چه شما می گویید.
سران را هم که خریده و حب دنیا یک عدّه را بیچاره کرده است. یک عدّه که تا جنگ و سختی می شود، خسته می شوند ولی تا جنگ نباشد، خوب هستند، « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین » . لذا بعضی ها اگر یک مقدار محاصره اقتصادی شود، کمی فشار بیاید و… ، جا می زنند. امّا همه چیز که خیر و خوب باشد، مطمئن هستند و نماز شب هم می خوانند. امّا اگر آزمایش یا فتنه ای پیش آمد، دگرگون می شوند و انقلاب در وجودشان شکل می گیرد که این خسرانی آشکار است.
پس حضرت اگر صلح را نمی پذیرفتند، همه را از دم از بین می بردند و معاویه رودست خورد و اصلاً باورش نمی شد. لذا در صدد این بود که حضرت را از بین ببرد. همین طور که از طریق آن ملعونه این کار را کرد. لذا حضرات معصومین، سیّاس و کیاس هستند، آن جا دیگر فهمیدند که معاویه چه نیّت شومی در سر دارد. چون معاویه برخلاف یزید علناً کاری نمی کرد. یزید علناً نامه داد که هر کس هر کاری می خواهد بکند، خودش هم که بوزینه باز، سگ باز و مشروب خوار بود. اما معاویه علن، کاری نمی کرد. یک بار به جای نماز دورکعتی، سه رکعت خواند، بعد از آن گفت: دیگر مواظب من باشید، لذا آن روز هم که مست بود، می گفتند: خلیفه حال ندارد، نماز را یک کس دیگر بخواند.
لذا یکبار یک غلطی کرد، امّا فهمید که نباید آن کار را کند. یک عمروعاصی هم کنارش بود که آن مکّار مواظبش بود. اما یزید اصلاً می خواست بنیان اسلام و ادیان را بزند، برای همین در آن جا دیگر ابی عبدالله باید قیام کند و إلّا در شجاعت امام مجتبی شک نکنید که ولو به سر سوزنی کمتر از ابی عبدالله نبود. در جنگ ها هم که با امیرالمؤمنین بوده، نشان داده که شجاعتش خیلی زیاد بوده. البته نمی خواهم بگویم بیشتر از ابی عبدالله بوده، چون هر دو امام بودند و عجیب شجاع بودند و بی مهابا جلو می رفتند و ترسو نبودند، امّا حالا شرایط این طور اقتضا می کرد که حضرت صلح کنند.
رفتار کریمانه کریم اهل بیت (ع)
خدا به من و شما لطف کرده و ماه مبارک رمضان ما را به کریم اتّصال داده است. حالا راجه به کریم هم می خواستم نکاتی را بگویم که وقت گذشت. فقط همین را بگویم که آن شامی آمد و گفت: کیست حسن بن علی؟ تا حضرت را دید، شروع کرد به بی ادبی و فحّاشی کردن، اصحاب خواستند شمشیر بکشند، حضرت آن ها را آرام کرد و صبر کرد تا آن فرد فحاشی خود را کرد. حالا ما باشیم دو تا سیلی به او می زنیم، امّا حضرت با آن شجاعتش صبر کرد و بعد فرمود: غریبه ای، بیا این جا از شما پذیرایی کنیم و… .
حضرت یک طوری رفتار کرد که او گفت: تا به حال تو و پدرت پیش من منفورترین افراد بودید و معاویه و فرزندش محبوب من بودند، امّا از این جا به بعد، محبوب ترین افراد برای من شما هستید و از امروز معاویه و یزید برای من منفورترین آدم ها هستند. خودشان فرمودند: « إنّ أحسن الحسن لخلق الحسن» بهترین حسن، اخلاق نیکوست، این کریم! با خلق نیک، چه نکرد! چند مرتبه تمام ثروتش را بخشید، کریمانه رفتار می کرد. دارد سائل آمد، حضرت متوجّه شد او چه وضعی دارد. یک نگاه کرد، حضرت فرمود: بنویس. بعد فرمود: مسئله شرعی ات را درب منزل بیاور. برایش یک سری پول و دارو نوشتند. حضرت فرمودند: بیا تا مسئله شرعی ات را درب منزل بگویم. از نظر حضرت مسئله شرعی است، باید کار او راه بیفتد، ببینید چقدر نوع برخوردشان زیباست!
« السّلام علیک یا ابا محمّد یا حسن بن علی ایّها المجتبی یابن رسول اللّه یا حجۀ اللّه علی خلقه، یا سیّدنا و مولانا إنّا توجّهنا و أستشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه، و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عند اللّه إشفع لنا عند اللّه»
ارسال نظر