گفتوگوی خواندنی «ماه عسل» با یک بیچاره!
برنامه «ماه عسل» یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیون در ماه مبارک رمضان است و شاید به همین دلیل برخی اشکالات گلدرشتش توی چشم میزند و عامل این شوخی با تهیهکننده و مجری آن است!
به گزارش پ ارس به نقل از ایسنا، محسن حدادی در مطلبی طنز که خبرآنلاین آن را منتشر کرده است، ادامه داد:
(مجری در حالی که پاهایش را سه برابر عرض شانه باز کرده با همین حال به دوربین نزدیک و نوک پنجه قدم بر می دارد و پلاتو می گوید؛ او یک پیراهن زرشکی با کت صورتی و شلوار سرمه ای خالدار پوشیده است)
- مردم برنامه ما همینه! الکی پیامک ندین، تو سایت ها و روزنامه ها هم شلوغش نکنین. شما نگرفتین دیروز ما چی می خواستیم. اون خانوم برگشت گفت من بدبختم، منم گفتم همه خانوما بدبختن. من منظورم همه خانوما نبود، بعضی خانوما بود که اونجا توی اون کانتکست می شد همه خانوما. حالا شمام دیگه شلوغش نکنین. هی زنگ نزنین و… الهی فداتون بشم، امسال میخوایم دم افطار دور هم باشیم. یه کم اشک بریزیم و آه بکشیم و یاد بدبختی ها و قسط ها و کرایه خونه و… بیفتیم و نهایت یا سنگ کوب کنیم یا از فشار غصه و اشک، فشارمون بیفته و دست آخر متنبه شیم!
(بعد از پخش موسیقی)
مجری: خب خانوم خیلی خوش اومدین. تعریف کنین ببینیم داستان زندگی شما چیه؟
خانم: من در یک خانواده بیچاره متولد و بزرگ شدم ولی الان پاک پاکم.
مجری: یعنی چی بیچاره؟ توضیح بدین.
خانم: یعنی بدبخت.
مجری: یعنی چی؟
خانم: یعنی فلاکت زده، یعنی نکبتی، یعنی داغون، یعنی آواره، یعنی گشنه، یعنی کثیف… یعنی (بغض مهمان می ترکد)
مجری: خانم من اصراری ندارم شما همه چیز رو بگین ها. اونایی که فکر می کنین مردم قبل افطار بشنون و حال می کنن و حالشون جا میاد و دیگه دور خطر و خطا نمی رن رو بگین. والا بعدا نگین احسان گفت بگو… خب بعدش؟
خانم: پدرم معتاد بود. همین اعتیادش ما رو بدبخت کرد.
مجری: معتاد بود یعنی چی؟ بدبخت کرد رو هم توضیح بدین.
خانم: یعنی هروئین و تریاک می کشید.
مجری: دو تاشو با هم؟
خانم: بعله.
مجری: چه جوری اونوقت؟
خانم: نشون بدم؟
مجری: نه نه نه! منظورم اینه که آیا ممکن هست اصلا هروئین و تریاک؟
خانم: بله. زوج و فرد می کرد.
مجری: اونوقت جلوی شما؟
خانم: بله.
مجری: چه جوری اونوقت؟
خانم: نشون بدم؟
مجری: نه خانم. من اصراری ندارم که شما همه چیزو بگین و نشون بدین ولی اگه بگین که برنامه جذاب تر می شه و ما بیشتر فحش می خوریم و من میام می گم این همه فحش به خاطر دیده شدن برنامه اس و خیلی هم خوبه. خب بعدش؟
خانم: من و مادرم مجبور بودیم بریم براش کار کنیم.
مجری: چه کاری؟ دقیقا میشه توضیح بدین؟ البته در جریان هستید که ما در ماه عسل اصلا اصراری نداریم شما توضیح بدین.
خانم: می رفتیم تو خونه های مردم کار می کردیم ولی بیشتر دزدی می کردیم تا پول اعتیاد بابا رو دربیاریم.
مجری: دزدی؟ واقعا؟ میشه توضیح بدین؟ البته داستان اصرار نداشتن ما سر جاشه!
خانم: نه، چه اشکالی داره؟ شما که دیگه آبرو واسه من نذاشتین. بذارین منم کامل بگم مردم حال کنن!
مجری: خب می گفتین. پس با مامان به بهانه کار تو خونه های مردم، می رفتین سرقت و جیب ملت رو خالی می کردین و منجلاب فساد توی خونه رو باهاش پر می کردین.
خانم: بله. مامان کار می کرد و من دزدی می کردم. گاهی هم با پسرای خونه ها دور هم جمع میشدیم…
مجری: یعنی چی؟ دقیقا این دور هم جمع شدنه چی بود؟
خانم: خب به هر حال اونا یه کارایی داشتن و من هم پول می خواستم. یه معامله دیگه.
مجری: خب بگذریم دیگه ایناش خوب نیست. تو خونه خودتون چی می شد؟
خانم: تو خونه هم من و مادرم کار می کردیم و بابام می کشید.
مجری: یعنی چی دقیقا؟
خانم: (با بغض) مامان مث سگ کار می کرد. بابا هم مث اسب می کشید. منم مث خر تو گل گیر کرده بودم. اون ما رو می زد و سرمون بلا می آورد. آخرشم که خودش من و مامان رو معتاد کرد… (بغض مهمان می ترکد)
مجری: بلا می آورد دقیقا یعنی چی؟ … بله تذکر دادن که دیگه ادامه ندیم… خانم درباره پدر و مادر اینطوری حرف نزنین. خودتون حالا مهم نیست ولی به هر حال. گفتین پدرتون شما رو معتاد کرد. نچ نچ نچ نچ… واقعا؟ چطوری؟
خانم: نشون بدم؟
مجری: نه خانوم. اصلا از پدرتون بگین. دوستش نداشتین؟ از کی فهمیدین که معتادتون کرده؟
خانم: پدر؟ کدوم پدر؟ مرتیکه…
مجری: نه دیگه، نشد. درسته شما معتاد شدین و گند زدین به حیثیت خانواده و خانوم ها و از گوشه خیابون جمعتون کردن ولی دیگه درباره پدرتون اینطوری حرف نزنین. من مجبورم همین جا حرف شما رو قطع کنم.
من دو تا مهمان دیگه هم دارم؛ فری دست قیچی، رئیس باند قاچاق اعضای بدن در تهران که بچه های مردم رو می گرفته و می کشته و اعضاشون رو قاچاق می کرده. امشب قراره بیاد دقیق توضیح بده چه جوری دلش می اومده دختر هفت ساله رو مثله کنه و کلیه اش رو بفروشه. حالا این هیچی، از این کاراش فیلم هم گرفته قراره اونا رو هم نشون بدیم تا درس عبرتی بشه برای همه.
و سهراب. سهراب یکی هست مث شراره. اونم گرفتار یه پدر عوضی بوده که بهش مواد داده و معتادش کرده و بعد الان ایدز گرفته و رفته خواستگاری و بهش جواب منفی دادن. پریروز داشته خودکشی می کرده، بچه های ما دیدنش آوردنش اینجا. قراره بگه چرا خودکشی کرده و دیگه خودکشی نکنه…
این « بدپدری» ، بد دردیه مردم. من قربونتون برم از پای تلویزیون تکون نخورین برنامه ادامه داره تا قبل از افطار.
(مجری با همان پاهای سه برابر عرض شانه باز شده به سمت دکور بر می گردد… )
ارسال نظر